به گزارش مشرق، داریوش فرهنگ بازیگر نقش ابوسفیان در خصوص فیلم محمد رسول الله گفت :
خوشحالم که دراین فیلم بینالمللی در نقش ابوسفیان بازی کردم. یادم میآید
بعد از چند روز کار، به اتفاق مجید مجیدی در دکور شهر مدینه قدم میزدیم و
از اینجا و آنجا صحبت میکردیم. به من گفت: «تا حالا کجا بودی تو؟!»
گفتم: «جالب است که من هم به همین فکر میکردم!» بعد از مدتی کوتاه به جز
همکاری بازیگر با کارگردان، با او دوست شده بودیم، آنهم بهسرعت.
سلیقههای مشترک، حرفهای مشترک و حساسیتهای هنرمندانه مشترک به هر چیز،
از سنگ و کوه و نخل و باد و آفتاب و احساس غریبی که به این پروژه داشتیم.
گفتم: «گاهی آدمها از هم دورند، اما چقدر به هم نزدیکاند. گاهی به هم
نزدیکاند و از هم دور…» گفت: «باورها، آدمها را به هم نزدیکتر میکنند.»
وی در ادامه گفت : قدمزنان رسیدیم به کلیسای بسیار زیبایی که ساخته بودند، با سایهروشنِ سنگهای بزرگ و واقعی و نمایی چشمنواز و ناقوس بسیار بزرگی بر فراز آن. مردی پابهسنگذاشته، اما پرشور و پراحساس را دیدم که مشغول نورپردازی داخل کلیسا بود. ستونهای دلانگیز و زیبای نورها و انعکاس شمعهای پرتعداد بر در و دیوار و کف و سقف، مثل تابلوهای رامبراند یا استادی چیرهدست بود که نقاشی شده باشد. هر روز، همهجا، در کوی و برزن مکه، مدینه (محلهای فیلمبرداری که ساخته شده بود) و بر کوهها و سنگها، چنان پرانرژی، آمد و رفت میکرد که تماشایی بود. ویتوریو استورارو را میگویم . چنان فضای سحرانگیزی شده بود که چشم را خیره و دل را شادمان میکرد. اینهم یکی دیگر از شانسهای من بود که با استورارو آشنا شوم. هنرمندی حساس و دقیق که به همهچیز و همهجا خلاقانه چشم میدوخت. هیچ حرف اضافه یا گزافهای نمیگفت، جز آنچه در برابر دوربیناش میگذشت. بعد از هر صحنه که درست و خوب از کار درمیآمد، مثل کودکان به وجد میآمدند. حس و حالی که راز حرفه ماست.
داریوش فرهنگ افزود: بعد با مجید رفتیم به دفتر کار و استراحتش که وسط بیابان و لابهلای کوهها برایش ساخته بودند. بسیاری از صحنههای گرفتهشده را نشانم داد. بسیار زیبا و پرشکوه و فاخر بودند و نمیتوانستم جلوی شوق خودم را بگیرم. صحنههایی که تصویر به تصویرش، تابلوهایی بودند با رنگآمیزی و نور و فضایی جذاب و غرورانگیز. با دیدن چند صحنه به او گفتم: «من خیلی از کلیساها را با نقاشیهای مسیح و حواریون دیدهام. فکر میکنم تصاویر تولد و کودکی و تابلوهای مهرانگیز فیلم محمدرسول الله(ص) میتواند در مساجد و اماکن مذهبی و موزهها، حس و حال ویژهای به آنها بدهد؛ چهرهای مهربان توام با گذشت و ایثار که صلح و دوستی و آرامش با خود میآورد و تصویر زشت و خشونتباری را که امروزه با رعب و وحشت و هراس و دروغ و ریاکاری از اسلام در جهان به وجود آوردهاند، از میان میبرد.» چیزی که در این فیلم دوست میدارم، همین نگاه آرامشبخش همراه با صلح و دوستی و مهربانی است که مجیدی بهراستی از پس این ویژگی غرورانگیز برآمده است.
وی بیان کرد :بعد دور تا دور مدینه با معماری زیبا و دلنشیناش گشتیم که خواسته و ناخواسته تو را با طعم آن روزگاران پیوند میداد. در چشمانداز عمومی و سفید آن با پشتبامها و معبرهای زیبایش قرار بود صحنهای از کودکی پیامبر را هنگام بازی و کنجکاویهای کودکانه فیلمبرداری کنند. پسرکی بسیار خوشچهره با نگاهی باوقار و جذاب را انتخاب کرده بودند تا بازی کند. پسرک روی پشتبامها و گذرهابه اینسو و آنسو میدوید و یک فیلمبردار با دوربین استدیکم، پشتسر کودک او میرفت و چشماندازهای زیبا را به تصویر میکشید.
فرهنگ تصریح کرد: مجیدی با دقت و وسواس از تصاویر حرف میزد و از هیچچیز نمیگذشت. چنان ایمان و باوری داشت که همه را در باورش سهیم میکرد. به او گفتم: «تصور تو از آن دوره، شخصی است یا از روی منابع و تحقیقات؟» گفت: «بعد از پژوهشها به احساس و دلم رجوع میکنم و تکیهگاهم، دستی است که پنهان و آشکار، پشت این فیلم است.» مجیدی با همه فیلمهایش نشان داده که بسیار احساسی، واقعی و حساس است.
بازیگر نقش ابوسفیان گفت :در مورد ابوسفیان هم گپ مفصلی زدیم؛ از مرد باهوش و باقدرتی که بسیار جاهطلب و خودشیفته است و سرنخ همهچیز در مکه به دست اوست. یادم است وقتی جلوی آینه نشستم و چهرهپرداز ایتالیایی از کارش راضی شد و لباس ابوسفیان را پوشیدم، ناگهان متوجه شدم چقدر سخت است در نقشی بازی کنی که باید جلوی پیامبر خودت بایستی و با او مخالفت کنی و بُتهای بزرگ را به خدای ندیده او ترجیح دهی؛ نقشی که کوتاه اما خوب نوشته شده بود و هر بازیگری را وسوسه میکرد. خوشحال بودم که اولین ابوسفیان ایرانی هستم که این نقش را ثبت میکنم.
وی افزود: همه گروه صحنه و لباس و صدا و گریم و… با علاقمندی کار میکردند. بخصوص برای عوامل ایرانی، کار بیشتر جنبهای حیثیتی داشت تا یک کار مرسوم حرفهای در یک پروژه بینالمللی. گویی سینمای ایران با دل و جان به دنبال نمایش محبتی بود که پیامآورش محمد(ص) است. صحنهای دیگر آماده فیلمبرداری شد. کودکی سپیدپوش با موهای بلند و دستاری زیبا و سبدی خُرما میان فقرا میچرخید تا سبد دوستی و مهربانی و برابری را میان همگان عرضه کند.
فرهنگ خاطر نشان کرد : وقتی آخرین صحنه را در میدان مکه میگرفتیم، مجیدی گفت: «طرحی برای قسمت دوم فیلم دارم. تو هستی؟» وقتی مختصری برایم تعریف کرد، آنقدر جذاب بود که گفتم: «هر کجا و هر وقت و در هر حال خواستی شروع کنی، هستم.» بالاخره روز آخر فیلمبرداریام رسید و وقت خداحافظی که بسیار سخت است. همه جلوی اشکهایمان را گرفتیم و از هم جدا شدیم. هنگام بازگشتن، نگاهم به کوهها و شهر و کوچه و خانههایی افتاد که تاریخ را در خودشان حفظ کرده بودند و بر بالای پشتبام و گذرها، کودکی محمد(ص) را دیدم که به نرمیِ یک گُل تازه در نسیمی ملایم به اینسو و آنسو میچرخد و رُخ مینماید. غروری به همه دست داده بود که بله، ما مسلمانیم و پیامبر ما، پیامآور مهربانیهاست.
وی در ادامه گفت : قدمزنان رسیدیم به کلیسای بسیار زیبایی که ساخته بودند، با سایهروشنِ سنگهای بزرگ و واقعی و نمایی چشمنواز و ناقوس بسیار بزرگی بر فراز آن. مردی پابهسنگذاشته، اما پرشور و پراحساس را دیدم که مشغول نورپردازی داخل کلیسا بود. ستونهای دلانگیز و زیبای نورها و انعکاس شمعهای پرتعداد بر در و دیوار و کف و سقف، مثل تابلوهای رامبراند یا استادی چیرهدست بود که نقاشی شده باشد. هر روز، همهجا، در کوی و برزن مکه، مدینه (محلهای فیلمبرداری که ساخته شده بود) و بر کوهها و سنگها، چنان پرانرژی، آمد و رفت میکرد که تماشایی بود. ویتوریو استورارو را میگویم . چنان فضای سحرانگیزی شده بود که چشم را خیره و دل را شادمان میکرد. اینهم یکی دیگر از شانسهای من بود که با استورارو آشنا شوم. هنرمندی حساس و دقیق که به همهچیز و همهجا خلاقانه چشم میدوخت. هیچ حرف اضافه یا گزافهای نمیگفت، جز آنچه در برابر دوربیناش میگذشت. بعد از هر صحنه که درست و خوب از کار درمیآمد، مثل کودکان به وجد میآمدند. حس و حالی که راز حرفه ماست.
داریوش فرهنگ افزود: بعد با مجید رفتیم به دفتر کار و استراحتش که وسط بیابان و لابهلای کوهها برایش ساخته بودند. بسیاری از صحنههای گرفتهشده را نشانم داد. بسیار زیبا و پرشکوه و فاخر بودند و نمیتوانستم جلوی شوق خودم را بگیرم. صحنههایی که تصویر به تصویرش، تابلوهایی بودند با رنگآمیزی و نور و فضایی جذاب و غرورانگیز. با دیدن چند صحنه به او گفتم: «من خیلی از کلیساها را با نقاشیهای مسیح و حواریون دیدهام. فکر میکنم تصاویر تولد و کودکی و تابلوهای مهرانگیز فیلم محمدرسول الله(ص) میتواند در مساجد و اماکن مذهبی و موزهها، حس و حال ویژهای به آنها بدهد؛ چهرهای مهربان توام با گذشت و ایثار که صلح و دوستی و آرامش با خود میآورد و تصویر زشت و خشونتباری را که امروزه با رعب و وحشت و هراس و دروغ و ریاکاری از اسلام در جهان به وجود آوردهاند، از میان میبرد.» چیزی که در این فیلم دوست میدارم، همین نگاه آرامشبخش همراه با صلح و دوستی و مهربانی است که مجیدی بهراستی از پس این ویژگی غرورانگیز برآمده است.
وی بیان کرد :بعد دور تا دور مدینه با معماری زیبا و دلنشیناش گشتیم که خواسته و ناخواسته تو را با طعم آن روزگاران پیوند میداد. در چشمانداز عمومی و سفید آن با پشتبامها و معبرهای زیبایش قرار بود صحنهای از کودکی پیامبر را هنگام بازی و کنجکاویهای کودکانه فیلمبرداری کنند. پسرکی بسیار خوشچهره با نگاهی باوقار و جذاب را انتخاب کرده بودند تا بازی کند. پسرک روی پشتبامها و گذرهابه اینسو و آنسو میدوید و یک فیلمبردار با دوربین استدیکم، پشتسر کودک او میرفت و چشماندازهای زیبا را به تصویر میکشید.
فرهنگ تصریح کرد: مجیدی با دقت و وسواس از تصاویر حرف میزد و از هیچچیز نمیگذشت. چنان ایمان و باوری داشت که همه را در باورش سهیم میکرد. به او گفتم: «تصور تو از آن دوره، شخصی است یا از روی منابع و تحقیقات؟» گفت: «بعد از پژوهشها به احساس و دلم رجوع میکنم و تکیهگاهم، دستی است که پنهان و آشکار، پشت این فیلم است.» مجیدی با همه فیلمهایش نشان داده که بسیار احساسی، واقعی و حساس است.
بازیگر نقش ابوسفیان گفت :در مورد ابوسفیان هم گپ مفصلی زدیم؛ از مرد باهوش و باقدرتی که بسیار جاهطلب و خودشیفته است و سرنخ همهچیز در مکه به دست اوست. یادم است وقتی جلوی آینه نشستم و چهرهپرداز ایتالیایی از کارش راضی شد و لباس ابوسفیان را پوشیدم، ناگهان متوجه شدم چقدر سخت است در نقشی بازی کنی که باید جلوی پیامبر خودت بایستی و با او مخالفت کنی و بُتهای بزرگ را به خدای ندیده او ترجیح دهی؛ نقشی که کوتاه اما خوب نوشته شده بود و هر بازیگری را وسوسه میکرد. خوشحال بودم که اولین ابوسفیان ایرانی هستم که این نقش را ثبت میکنم.
وی افزود: همه گروه صحنه و لباس و صدا و گریم و… با علاقمندی کار میکردند. بخصوص برای عوامل ایرانی، کار بیشتر جنبهای حیثیتی داشت تا یک کار مرسوم حرفهای در یک پروژه بینالمللی. گویی سینمای ایران با دل و جان به دنبال نمایش محبتی بود که پیامآورش محمد(ص) است. صحنهای دیگر آماده فیلمبرداری شد. کودکی سپیدپوش با موهای بلند و دستاری زیبا و سبدی خُرما میان فقرا میچرخید تا سبد دوستی و مهربانی و برابری را میان همگان عرضه کند.
فرهنگ خاطر نشان کرد : وقتی آخرین صحنه را در میدان مکه میگرفتیم، مجیدی گفت: «طرحی برای قسمت دوم فیلم دارم. تو هستی؟» وقتی مختصری برایم تعریف کرد، آنقدر جذاب بود که گفتم: «هر کجا و هر وقت و در هر حال خواستی شروع کنی، هستم.» بالاخره روز آخر فیلمبرداریام رسید و وقت خداحافظی که بسیار سخت است. همه جلوی اشکهایمان را گرفتیم و از هم جدا شدیم. هنگام بازگشتن، نگاهم به کوهها و شهر و کوچه و خانههایی افتاد که تاریخ را در خودشان حفظ کرده بودند و بر بالای پشتبام و گذرها، کودکی محمد(ص) را دیدم که به نرمیِ یک گُل تازه در نسیمی ملایم به اینسو و آنسو میچرخد و رُخ مینماید. غروری به همه دست داده بود که بله، ما مسلمانیم و پیامبر ما، پیامآور مهربانیهاست.