به گزارش گروه دفاع و امنيت مشرق به نقل از فارس، مؤسسه "امريکن اينترپرايز " طي گزارشي به بررسي نواقص تفکر نظامي اسرائيل در جنگ عليه حزب الله و حماس پرداخته است. اين گزارش که بر مبناي نقد کتاب بازگشت به اصول نگاشته شده، ميکوشد دکترين نظامي اسرائيل در اين منازعات را نقد و بررسي کند.
"لازار برمن "، مدير برنامه مطالعات سياست گذاري خارجي و دفاعي در مؤسسه امريکن اينتر پرايز، در گزارشي مفصل به بررسي سياستهاي نظامي اسرائيل در جنگ عليه حزب الله و حماس ميپردازد. وي معتقد است که بررسي کاستيها و نواقص سياست گذاريهاي اسرائيل در اين منازعات، ميتواند درسهاي بسياري براي آمريکا به همراه داشته باشد.
* سرمايه گذاري کلان آمريکا براي فهم اقدامات اسرائيل عليه حزب الله و حماس
ارتش آمريکا منابع و توجه بسياري را صرف آن کرده است تا اقدامات اسرائيل را عليه حزب الله در سال 2006 و حماس در سالهاي 9-2008 درک کند. پنتاگن حداقل 12 تيم کارشناسي را براي مصاحبه با افسران اسرائيلي که در جنگ دوم لبنان در سال 2006 حضور داشتهاند، به منطقه گسيل داشته است. "فرانک هافمن "، يکي از افسران يگان تفنگداران دريايي آزمايشگاه وارفايتينگ در کوانتيکو خاطر نشان ساخت که: "من در طول دو سال گذشته پنج بازي جنگ بسيار کلان طراحي کردهام که تمرکز همه آنها روي حزب الله بود. " درست چند ماه پس از پايان يافتن عمليات "سرب گداخته " در ژانويه 2009، مؤسسه مطالعات جنگي وابسته به مرکز يگان مرکب ارتش آمريکا در پايگاه نظامي "ليونورث " کتابي را تحت عنوان "بازگشت به اصول: مطالعه دومين جنگ لبنان و عمليات سرب گداخته " منتشر ساخت که تلاشي بود در جهت مستند سازي تغييراتي که ارتش اسرائيل در طول اين دو جنگ متحمل شد.
* اشتباه اسرائيل در جنگ لبنان ناديده گرفتن اهميت نبرد زميني بود
بسياري از فرماندهان ارتش آمريکا بر اين باورند که ارتش اسرائيل در طول جنگ دوم لبنان در چند حيطه بسيار کليدي، به خطا رفته و دچار اشتباه شده است. ارتش اسرائيل آموزش نيروهاي خود را براي کسب آمادگي براي حضور در جنگهاي به شدت حساس، متوقف ساخت. همچنين اين فرماندهان معتقدند عامل مهمتر آن است که ارتش اسرائيل دکترين جديدي را اتخاذ نمود که اساس آن بر عملياتهاي تأثير گذاري ـ استقرار قرار ميگرفت؛ دکتريني که سبب شد ژنرالهاي ارتش اسرائيل تحرک و اقدامات زميني را فراموش کرده و کنار بگذارند و به اين باور برسند که ميتوانند از طريق حملات هوايي حزب الله را از پاي درآورند. بر اين اساس ميبينيم که پس از اين جنگ، ارتش اسرائيل به دکترين پيشين خود رجوع کرده و در عمليات "سرب گداخته " در سالهاي 9/2008 آن دکترين پيشين را در دستور کار قرار ميدهد.
* ارتش اسرائيل در جنگ با حزبالله به شدت تحت فشار افکار عمومي بود
بر اساس يافتههاي کتاب "بازگشت به اصول " و ديگر مطالعات مؤسسه مطالعات جنگي، متأسفانه بيشتر دانستهها و تحليلهايي که ارتش آمريکا از عملياتهاي اخير ارتش اسرائيل دارد، صرفاً به اطلاعات و درکي سطحي از ارتش اسرائيل و اقدامات آن در طول اين دو منازعه، ختم ميشود. اين درک ناکافي تصويري غلط از ارتش اسرائيل در سال 2006 ترسيم ميکند و تغيير بسيار نامحسوس اما عميقي را که اين ارتش در روزهاي پس از جنگ لبنان متحمل شد، ناديده ميگيرد. ارتش اسرائيلي که در سال 2006 وارد ميدان جنگ شد، به شدت تحت تأثير فشارهاي اجتماعي ناشي از متحمل شدن تلفات بود و رويکرد منازعه کمشدت نيز بر اين فشارها ميافزود. عملکرد ارتش اسرائيل، که بر اساس يک دکترين ناقص شکل گرفت، در حالي که به کل نامطلوب نبود، اما در غالب موارد سردرگم و همراه با ترديد و عدم اطمينان عمل کرد. تجربه جنگ لبنان منجر به شکل گيري مفاهيم جديدي از مانور و پيروزي در ميان مقامات ارتش اسرائيل شد، که در عمليات سرب گداخته بروز يافت. اما روايت غالبي که در ميان افسران ارتش آمريکا مطرح است منجر به آن ميشود که فشارهاي اجتماعي را به دکتريني نسبت دهند که هرگز ارتش اسرائيل آن را نپذيرفت و مانع درک مفاهيم جديدي ميشود که در ارتش اسرائيل نمود يافتند. از آنجا که اين روايت همچنان تصحيح نشده، تصوري اينچنين سبب شده است جامعه دفاعي آمريکا در معرض اين خطر قرار گيرد که برداشتهايي غلط از دو منازعه اسرائيل، آن را به سمت درکي نادرست از اين منازعات سوق دهد.
* خروج آمريکا از عراق و افغانستان نيازمند نتايج اين گزارش است
مطالعه پيش رو به تشريح رويکردهايي ميپردازد که در مورد دو منازعه مذکور مطرح شدهاند و برآورد اين رويکردها را از ارتش اسرائيل بررسي ميکند. با استفاده از روايتي که کتاب "بازگشت به اصول " مطرح ميسازد، به عنوان نقطه شروع، اين نگارش تلاش ميکند با استناد به منابع معتبر و گويا، نگاه اسرائيليها به جنگ را به بحث بگذارد. در نهايت با بررسي تغييراتي که ارتش اسرائيل در طول اين مدت متحمل شد، به اين سؤال ميپردازيم که اين روند چه تجربيات قابل اهميتي براي آمريکا به همراه داشته است؟
از طرفي اين مطالعه را بسيار به هنگام ميتوان ارزيابي کرد، چرا که درست همزمان با تلاشهاي آمريکا براي پايان دادن جنگ در عراق و افغانستان صورت گرفته است؛ اما به هر حال محدوديتهايي چند بر آن تحميل ميشوند. از آنجا که منازعات مورد بحث به تازگي روي دادهاند، نميتوان از دور به آنها نگريست؛ گذشت پنج يا ده سال از جنگ، چند و چون فهم ما را از آنها به شدت تحت تأثير قرار ميدهد، به خصوص در مورد پيروزي يا شکست در آنها. همچنين بنا به اقتضاي زمان و موضوع، بسياري از دادهها و اطلاعات با ارزش، در زمره مطالب محرمانه طبقه بندي ميشوند و از دسترس خارج ميگردند.
دوم اينکه، حماس و حزبالله دو سازمان مجزا بوده و توانمنديها و رويکردهاي کاملاً متفاوتي دارند. جنگ عليه يکي از آنها، الگو و بازتابي شبيه به جنگ عليه ديگري ندارد. از اين روي، قضاوت در مورد ارتش اسرائيل، با اتکا بر ارزيابي عملکرد آن عليه هر دوي اين سازمانها تحت شرايطي بسيار متفاوت در سرزمينهايي متفاوت، ميبايست با احتياط و دقت فراوان صورت گيرد. يک بازيگر نميتواند يک جنگ واحد را بار ديگر تکرار کند. با اين حال، ترکيب نحوه عملکرد و شواهدي که از ارتش اسرائيل در اين دو جنگ در دست است با ديگر دادهها ميتواند تحليلي قابل اتکا از تغييراتي که ارتش اسرائيل در اين مدت متحمل شد، فراهم آورد.
* طرح و بررسي کتاب "بازگشت به اصول "
روايتي که "بازگشت به اصول " مطرح ساخت، به عنوان پارادايمي کليدي در ميان ناظرين آمريکايي به ويژه در ارتش، جاي خود را پيدا کرد. "مت متيوس "، کارشناس مسائل تاريخي در مؤسسه مطالعات جنگي، که به عنوان کارشناسي دقيق و پرکار شناخته ميشود، مدعي است که ارتش اسرائيل اساساً دکترين جديدي را اتخاذ نمود، يعني عملياتهاي تأثير گذاري ـ استقرار و افسران ارشد آن به اين باور رسيدند که با استفاده از حملات هوايي سريع به اهداف کليدي، حزبالله شکست ميخورد. متيوس و ديگر کارشناسان مؤسسه مطالعات جنگي، از جمله آن عده افرادي که در نگارش "بازگشت به اصول " شرکت داشتند، بر مؤثر بودن عملکرد ارتش اسرائيل عليه حماس صحه گذارده و آن را نشان از آن ميدانند که اسرائيليها عملياتهاي تأثير گذاري ـ استقرار را کنار گذاشته و به دکترين پيشين خود، يعني حملات زميني سخت، رجوع کردهاند. اين مباحث در گفتمان آکادميک در باب جنگ به خصوص در ميان نيروهاي مسلح آمريکا، وارد شده است. سرگرد "کلي رورک "، از دانشکده فرماندهي و ستاد ارتش آمريکا، با استناد به سخنان متيوس مدعي است که "اسرائيل عملياتهاي تأثير گذاري ـ استقرار را در پيش گرفت؛ با اين تصور که آنها ميتوانند اهداف مشخص شده دشمن را با استفاده از موشکها و جنگ افزارهاي هدايت شونده از بين ببرند و به خواسته خود، يعني از ميان بردن تهديد، دست يابند. " "هيوبا واس دي زگ "، که در نشريه "ميليتاري ريويو " مي نويسد، مدعي شده است که ارتش اسرائيل نيز شيوه آمريکايي عملياتهاي تأثير گذاري ـ استقرار را در پيش گرفت که مانع پيشرفت آن در مقابله با حزبالله در سال 2006 شد. بر اساس اين دعاوي عملکرد نيروي زميني ارتش اسرائيل در لبنان بسيار نامطلوب و ناکارآمد ارزيابي ميشود، از اين رو حزبالله پيروز اين منازعه بود. از نگاه اين کارشناسان، مبارزه بسيار پيشرفتهتر در غزه حاکي از آن است که ارتش اسرائيل به دکترين کلاسيک خود رجوع کرده و بر عملياتها و مانورهاي زميني متمرکز شد.
* برخي کارشناسان اسرائيلي کشته هاي حزب الله و اسرائيل را در جنگ 33 روزه به يک ميزان مي دانند
مت متيوس در مواردي چند به تحليل جنگ دوم لبنان و عمليات سرب گداخته پرداخته و به دفاع از روايت مذکور برخاسته است. وي در مقالهاي تحت عنوان "ما آماده نبوديم "، به ارزيابي جنگ 2006 پرداخته است و نتايج مهمي را مطرح ميسازد، اما منابعي که براي کار خود انتخاب کرده سبب بروز اشتباهاتي شده است که معمولاً در کارهاي متيوس مشاهده نميکنيم. کارشناساني که معمولاً به تمجيد از حزبالله ميپردازند ـ آگوستوس ريچارد نورتون، مارک پري و آليستر کروک ـ از جمله منابعي هستند که متيوس به آنها رجوع کرده است؛ تمايل و طرفداري افرادي مذکور از عملکرد حزبالله منجر به آن شده است که متيوس در مورد کارآمدي تاکتيکها و استراتژي اين سازمان شيعي کمي مبالغه کند و آن را "درخور توجه " و "ماهرانه " ارزيابي کند. از آنجا که متيوس با دقت و رويکردي انتقادي نسبت به اين منابع عمل نکرد، اسباب سردرگمي خود را فراهم آورد. نورتون در کتاب حزبالله: تاريخچهاي کوتاه، از "يوزي اولمرت " به عنوان نخست وزير اسرائيل ياد کرده و به معرفي او ميپردازد. البته همان طور که ميدانيم، ايهود اولمرت نخست وزير اسرائيل است و برادر او يوزي، يک پروفسور و ديپلمات ميباشد. متيوس هم به اشتباهات آشکار اينچنيني خود اعتراف کرده و تصريح ميکند که از کارهاي نورتون بهره گرفته و همه اينها صرفاً اشتباه و غير عمدي بوده است.
اما مشکل مهمتر ديگر زماني روي ميدهد که متيوس با اتکا به آمار و ارقامي که کروک و پري از کشته شدگان حزبالله ارائه کردهاند، به روايت جنگ ميپردازد. کروک و پري در سرتاسر مقاله سه بخشي خود با عنوان "چگونه حزبالله اسرائيل را شکست داد "، مدعي هستند که از هر منظر به اين جنگ نگاه کنيم حزبالله به "يک پيروزي قاطع و کامل " دست يافته است. متيوس با استفاده از آماري که اين دو ارائه ميکنند مينويسد: "در 8 آگوست، 61 سرباز اسرائيلي کشته شده بودند در حالي که ارتش اسرائيل اعلام کرد 450 تن از مبارزان حزباللهي تا کنون کشته شدهاند. در رقم اخير بسيار مبالغه شده است، چرا که پس از جنگ معلوم شد در تمام طول جنگ، تنها 184 تن از مبارزان حزباللهي در درگيريهاي زميني کشته شدهاند. " وي به نقل از کروک و پري ادعا ميکند که شمار سربازان کشته شده اسرائيل و حزبالله به يک ميزان بوده است:
"شايد مهمترين عاملي که از شکست اسرائيل خبر ميدهد، مربوط به شمار کشته و زخمي شدگان باشد. اسرائيل در حال حاضر مدعي است که 400تا 500 مبارز حزباللهي را کشته است، در حالي که شمار تلفات خود را بسيار ناچيز اعلام ميکند. اما شمارش دقيق و صحيح نشان ميدهد که شمار تلفات اسرائيل و حزبالله تقريباً به يک اندازه است. از آنجا که شيعيان (و حزبالله) بدون اجراي برنامهاي با شکوه شهداي خود را به خاک نميسپارند، تنها با شمارش اين مراسمات خاک سپاري ميتوان به رقم درستي دست يافت. کمتر از 180 مراسم خاک سپاري براي رزمندگان حزبالله برگزار شد ـ تقريباً برابر با کشته شدگان اسرائيلي. رقم مذکور (در مورد شهداي حزبالله) ممکن است افزايش يافته باشد؛ اطلاعاتي که به تازگي از لبنان رسيده است خبر ميدهد که شمار مراسم خاک سپاري شهداي شيعه در جنوب اکنون به رقمي نزديک به 184 مورد رسيده است. "
استفاده از مراسم خاکسپاري حزبالله به منظور برآورد شمار تلفات بر اين فرض تکيه دارد که اين سازمان نسبت به استفاده تبليغاتي از پايين نشان دادن تعداد تلفات خود، غافل بوده است، از اين رو تعجبي ندارد که شماري از روزنامههاي مهم گزارش کنند که حزبالله به عمد از برگزاري مراسمات خاک سپاري کاستهاست تا شمار تلفات خود را کمتر نشان دهد. حزبالله خود رقم 250 را اعلام کرده است و منابع سازمان ملل و لبناني اين رقم را نزديک به 500 اعلام کردهاند. ارتش اسرائيل اعلام کرده است 600 تن از مبارزان حزباللهي را کشته و نام و آدرس بيشتر اين افراد را نيز در اختيار دارد.
متيوس نه تنها با استناد به منبعي که برآوردي حداقلي از تلفات حزبالله ارائه ميکرد در جهت تثبيت دعاوي گام برداشت که حاکي از پيروزي حزب بودند، بلکه آمار و ارقامي که کروک و پري اعلام کرده بودند، به اشتباه به کار برد. متيوس به نقل از کروک و پري مينويسد که 184 مبارز حزباللهي در جنگهاي زميني کشته شدهاند، اما اين رقم 184 نفر، مبارزيني که در ديگر جبههها کشته شدهاند را نيز در بر ميگيرد. در هيچ کجا کروک و پري اشارهاي به اين نکردهاند که آنها تنها از تلفات درگيريهاي زميني خبر ميدهند. در مجموع، انتخاب منبع متيوس به نحوي است که از پيروزي بي چون و چراي حزبالله در تمامي وجوه جنگ خبر ميداد و عملکرد ارتش اسرائيل را سرتاسر شکست خورده و ناکارآمد معرفي ميکند.
متيوس همچنين مينويسد که ارتش اسرائيل اندکي پيش از جنگ 2006، دکتريني نامناسب و اشتباه را در پيش گرفت. او مينويسد: "ناکارآمدي دکترين جديدي که از سوي مقامات ارتش اسرائيل به سرعت پذيرفته شد، به اثبات رسيد؛ دکتريني که که اساس جنگ را بر عملياتهاي تأثيرگذاري ـ استقرار، طرح عمليات سيستماتک و عملياتهاي توپخانهاي بدون وقفه بنيان ميگذاشت. " اين دکترين هالوتز را متقاعد کرد که هدف قرار دادن زير ساختهاي لبنان و رئوس "سيستم " حزبالله، اين سازمان را متقاعد خواهد کرد که شکست خورده است، حتي اگر ايشان توانايي فيزيکي ادامه جنگ را در خود ببينند. متيوس تصريح ميکند با دليل اتخاذ اين دکترين، هالوتز به صدور فرمان حمله نظامي گسترده زميني به لبنان تمايلي نداشت.
کتاب "بازگشت به اصول "، همانطور که از عنوان آن برميآيد، تأکيد بر آن دارد که تغيير عمدهاي که پس از سال 2006 در ارتش اسرائيل روي داد، بازگشت به همان تاکتيکها و مفاهيم پيشين بود. سرهنگ آبه ماررو مينويسد: "ارتش اسرائيل با مباني رجوع کرد که خصايص اصلي دکترين آن است. " متيوس نيز در "بازگشت به اصول " از همين موضع دفاع ميکند. او مدعي است که ارتش اسرائيل عملياتهاي تأثيرگذاري ـ استقرار را کنار گذاشت و به دکترين اصلي پيشين خود بازگشت. از نگاه متيوس اين دکترين "تأکيد و تمرکز ارتش اسرائيل را بار ديگر به سوي نقش سنتي و اساسي نيروهاي زميني، بازگرداند. " ماررکو مدعي است که ارتش اسرائيل به فرضيات و تصورات پيشين خود رجوع کرده و به سربازان خود دستور داد که "بر اساس آنچه که تا پيش از سال 2000 آموزش ديديد، عمل کنيد. "