به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کتاب حسن طهرانی مقدم از مجموعه کتابهای «یادگاران» از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده است. این کتاب دارای 100 خاطره از پدر موشکی ایران است که تصویری از این شهید سرافراز را در ذهن خواننده شکل میدهد. در این گزارش برخی از این خاطرات آورده شده است.
*رابطه پدر موشکی و فوتبال
علی دو سال از او بزرگتر بود. از همان بچگی همبازی و فوتبالی بودند. وای به روزی که در خانه تنها میماندند. یکی از اتاقها را میکردند زمین فوتبال و توپ پلاستیکی قرمز و سفیدشان بود که مدام به در و دیوار میخورد. خودشان بازی را گزارش میکردند، صدایشان هم که بلند بود... بزرگتر هم که شد، فوتبال یادش نرفت حتی در جبهه.
*دعای معلم برای دانشآموز
بیشتر وقتها دیر میرسید. معلمش شاکی شده بود. مادرش را خواستند، او هم خبر نداشت. قرار شد پاپیاش شوند. دیدند موقع اذان که میشود به دو میرود مسجد محمودیه، اذان را میگوید، نمازش را به جماعت میخواند و بعد هم دستهایش را بلند میکند و برای معلمها و ... دعا میکند و باز بهدو بر میگردد مدرسه. بیشتر اوقات هم از دیوار میپرید توی حیاط مدرسه. فردا معلمش سرِ صف، جلوی همه دست حسن را گرفت و گفت «خدایا به حق این خوبان ما رو هم خوب کن.»
*کار برای انقلاب به جای ادامه تحصیل در کانادا
فوق دیپلمش را در رشته صنایع، گرایش برش قطعات صنعتی از مدرسه عالی تکنیکیوم نفیسی گرفته بود. عمویش اصرار داشت او هم همراه پسرهایش برای ادامه تحصیل راهی کانادا شود. برایش پذیرش هم گرفته بود. فقط مانده بود بلیط هواپیما و مهمانی خداحافظی. اما حسن دلش به ماندن بود، میخواست برای انقلاب کار کند.
*رابطه وضو با زمین خدا
دائمالوضو بود. موقع اذان خیلیها میرفتند وضو بگیرند ولی حسن اذان و اقامهاش را میگفت و نمازش را شروع میکرد. میگفت «حیفِ زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟»
*توپهای توپخانهای که آنسوی مرز بود
حکم فرماندهی توپخانهای دستش بود که هیچ توپی نداشت. بهش میخندیدند که چه توپخانه بیتوپی. حسن با لبخند، جبهه دشمن را نشانشان داد و گفت «توپهای ما اون طرفه.»
*دست ولی فقیه نباید جلوی صدام خالی باشد
شب و روزش شده بود سر و سامان دادن به اوضاع توپخانه، تربیت نیروی متخصص، تعمیر و تجهیز توپخانه و ... میگفت «قلبم به درد میآد ولی فقیه ما دستش جلوی صدام خالی باشه. ما باید دستش رو پر کنیم.»
*جلسهای که پدر عروس را شاکی کرد
شب نامزدیاش دیر رسید. جلسه مهمی پیش آمده بود. وقتی رسید تقریبا مهمانها رفته بودند. به پدر عروس کارد میزدی خونش در نمیآمد. چند روز بعد برای گرفتن حلالیت رفت. گفت عازم جبهه است، آنقدر خوش اخلاق و خوش خنده بود و شوخی کرد تا بالاخره خنده پدر عروس را دید. دو ماه بعد دوباره مراسم نامزدی گرفتند. سال 80 وقتی عکس جلسه فرماندهان در دفتر آقای خامنهای منتشر شد، حسن عکس را به پدر خانمش نشان داد و گفت «اون شب که به مراسم نامزدی دیر رسیدم پیش آقا بودم، جلسه داشتیم.»
*با چند نفر مثل شما خاک اسرائیل را به توبره میکشیم
بعد از نماز و مغرب و عشا، دور هم جمع میشدند و یادداشتهای کلاس را به هم نشان میدادند و درباره قسمتهای مختلف موشک صحبت میکردند. فرمانده گردان فنی سوریها میگفت «اگه من چند نفر مثل شما رو تو نیروهام داشتم، خاک اسرائیل رو به توبره میکشیدم.»
*استاد عماد مغنیه از نگاه سیدحسن نصرالله که بود؟
با این که بارها عماد مغنیه را دیده بودند ولی آن لحظه نشناخته بودند. تازه از مکه آمده بود و سرش را تراشیده بود. فقط حسن بلند شد و مثل دو برادر دست در گردن هم انداختند و روبوسی کردند. سید حسن نصرالله به حق میگفت که حاج حسن استاد عماد مغنیه بود.
*پدر موشکی همیشه بوی عطر میداد
روزهای گرم تابستان چند بار حمام میکرد. همیشه بوی عطر میداد. بیشتر لباس غیر نظامی میپوشید. خانه که بود اغلب لباس ورزشی تنش بود. مهمانی که میرفت، فقط کت و شلوار میپوشید؛ آن هم فقط کت تک. به ظاهرش خیلی اهمیت میداد؛ خوش پوشیاش زبانزد همه بود.
*بوسه رهبر انقلاب بر پیشانی حاج حسن
قولش قول بود، مردانه. کاری را که میگفت حتما انجام میداد. مثل همان پروژهای که همه فکر میکردند شاید 10 سال طول بکشد، ولی یک ساله تمامش کرد. وقتی مقام معظم رهبری برای بازدید از پروژه آمده بودند؛ دستی به شانه حاج حسن زدند و گفتند «حسن آقا به قول و وعدهای که به ما داده وفا کرده و ندیدهام وعدهای بدهد و به آن عمل نکند.» بعد همانجا پیشانی حاج حسن را بوسید.
*به خاطر امام رضا(ع)
سال 89 تیم فوتبال ابومسلم خراسان به لیگ دسته یک سقوط کرد. اختلاف بازیکنان با مسئولان، کمکم به بحران در سطح استان تبدیل شد. شیرازه تیم داشت از هم میپاشید. مالک جدید باشگاه از حاج حسن کمک خواست، حاجی میگفت «فقط به خاطر امام رضا(ع) و هواداران باشگاه حاضر به کمک شدم.» همین شد که با مدیریت و درایتش، سه هفتهای اوضاع تیم را سر و سامان داد.
*سینه پدر موشکی ایران سپر نائب امام زمان(عج)
وقتی فهمید قرار شده با خانواده به دیدار مقام معظم رهبری بروند، روی کاغذ برایشان نوشت: «الحمدلله! عجب خدای کریم و مهربانی داریم. راستش را بخواهید لطف و عطای بی حد و مرز او، ما را بیمهابا و پرجرات ساخته است. آقا و مولای ما، میخواهم دستان الهی و پرقدرت شما را پُر کنم و پشت شما را محکمتر. قربةالیالله میخواهیم علی زمانه را یاری دهیم، اگر ما در زمان مولای خود، علی(ع) نبودیم برای یاری او قیام کنیم و فدای حسینبنعلی(ع) شویم...، این عقده در دلم مانده است. میخواهیم در رکاب شما، نائب ولیعصر(عج)، آن را جبران کنیم و سینه ما سپر شما باشد، یابنالزهرا، و این نوری از بارقه امیرالمومنین.
خلاصه آقا رفتیم سراغ فینال طرح و نقطه اوج بازدارندگی و اقتدار این نظام الهی یعنی دست یابی به موشک فوقسریع واکنش سریع در برد هدف اسرائیل و دستیابی به موشک حامل ماهواره.
نصرالله من الله و فتح قریب.
آنچه خداوند عزوجل به ما داده، فدای شما ای نائب امام زمان(عج)، سرباز کوچک شما سرتیپ پاسدار حسین مقدم.»
*خودم مصیبت زدهام!
مقام معظم رهبری آمده بودند دیدنشان. مادرش میگفت «از دوری حسن دارم میسوزم.» اشک به چشمان آقا نشست. زهرا، دختر پنج ساله حاج حسن، را نوازش کردند و گفتند: «این شهید سراپا اخلاص بود، بیست و شش سال حاج حسن را از نزدیک میشناختم و من خودم مصیبت زدهام.»
*امنیت زنان در لبنان مدیون شهید طهرانی مقدم است
رفته بودند دیدن سید حسن نصرالله، اما دیگر حاج حسن نبود. سید از حاج حسن و حق استادی که به گردن عماد مغنیه داشت، میگفت و این که «اگر الان هر زنی در لبنان به راحتی و امنیت راه میرود، مدیون شهید طهرانی مقدم است.»