بعد از دیدن فیلم این اتفاق و در حین سرودن این شعر به این بیت رسیدم که: از خُمِ عشقت گرفتم بادهنوش/فالِ حافظ بر تَوَلایِ تو دوش. بعد از سروده شدن این بیت، کتاب دیوان حافظ را برداشتم و برای حضرت آقا در باب این اتفاق تفألی زدم به دیوان حافظ که عیناً این شعر و این ابیات آمد: «لطف الهی بکند کار خویش، مژدۀِ رحمت برساند سروش/ ای مَلکُ العَرش مُرادش بده، وَز خطرِ چشمِ بدش دار گوش».
بسم ربّ الفاطمه، بانویِ آب - کهکشانِ عاشقی را آفتاب
میتپد در سینه دل بیتابتر - بیقرار شور عشقی نابتر
شعلهور سجاده و مُهر و نماز - داغ دارد دل، شقایق گونه باز
دیده بارانی و دل دریای خون - جان نخواهم بُرد از این طوفان برون
در دلِ شبهایِ سردِ بیکَسی - در دلم طوفانی از دلواپَسی
گَشته از یارانِ خود دلگیرِ عشق - بحث رفتن کرده ما را پیر عشق
خون دلش از داغِ یاران تا اَبَد - گفته ما را شاید او تنها نهد
خرمن دلها کُند تا شعلهور - داده از دورانِ بعد از خود خبر
ای نگاهت دشتِ یاس و اطلسی - از تو دلگیریم آقاجان بَسی
مهربانا، حضرت سید علی - مهربانتر پیش از این بودی ولی
ای وجودت لنگر ارض و سما ء - صحبت از رفتن نگو آقا به ما
ای نَفَسهای تو عطرآگین یاس - ای به جانِ خود حرم را داده پاس
جانِ عُشّاقت به لب از اشتیاق - عاشقانت را مگو حرف از فراق
گفتهای از هجر و دوری تا سخن - لالهها گردیده پرپر در چمن
ای پناه و پُشتِ زینب در دمشق - صحبت از رفتن مکن، اِی پیر عشق
پیر محبوب خراسانیِ ما - اِی رُخت آیینۀِ حیدر نما
عاشقانت را مزن آتش به جان - تا ظهورِ حضرت مهدی بمان
با تو ما را سینهها پرشور عشق –کلنا عباسِ زینب در دمشق
با تو ما را شور عشق است و ولا - تا بگیریم انتقام کربلا
ایخوشا با تو به سرداریِ نور – یاریِ مهدی به هنگام ظهور
ایخوشا با تو سحرگاهی به راز – با عزیز فاطمه فتح حجاز
ای دلت خون از فراقِ یارها - ای دلت بشکسته از ما بارها
ای شده از دستِ ما دلگیرِ عشق - خون به دلها مان مَکُن ای پیرِ عشق
ای علی را وارثِ بر ذوالفقار - از خزان، ما را مگو روحِ بهار
بی تو برپا کربلاها میشود - بی تو زینب باز تنها میشود
بی تو زینب میشود بیکار و کَس - فاطمه در کوچه بی فریادرَس
صحبت از رفتن مکن ما را به درد - تا ظهور او بمان ای شیعه مرد
آتش اندر جانِ عاشقها مزن - از خزان دَم با شقایقها مزن
رهرو راه شهیدانیم ما - بی تو آقاجان نمیمانیم ما
عاشقان را با تو دیگر عهدی است - آن علمداریِ تو با مهدی است
خونجگر ما را تو آقا کردهای - محشری از درد برپا کردهای
با توداریم عهد یاری ای ولی - حرفِ از رفتن مزن سید علی
خواهی آقا خون به دلها مان کنی - عاشقان را بیسر و سامان کنی
بحث رفتن کردهای، اِی مهربان - عاشقان را تا زنی آتش به جان
قبلۀِ عشقِ شقایقها کجا - روشنایِ چشمِ عاشقها کجا
ای تو آرام دل زینب کجا - آشنایِ اشک و آه و شب کجا
آتش افتاد از کلامت باغ را - کرده خون حرفت دلِ عُشّاق را
ای غمِ ما کرده مویت را سفید – روز و شب دلتنگ یارانِ شهید
هرچه میخواهی بگو از درد و داغ - یککلام امّا نگو ما را فراق
عالمآرا چهرهات آفاق را - خونجگر کردی همه عُشّاق را
از غمت هستی و هقهق میکنیم - تو نباشی یکشبه دق میکنیم
جانِ زهرا، جانِ زینب، جانِ یار – جانِ آن لبتشنه بَر نِی، سَر سوار
جان آن گُمگشته یوسف در عراق - کَز فراقش طاقت ما گشته طاق
بارِدیگر گر بگویی از فراق - عاشقانت را بسوزی دل ز داغ
ما که بر تو عاشقانِ حیدریم - پیشِ زهرا شِکوِه از تو میبریم
ای امام لالههایِ دشتِ عشق - ای پناه و پُشت زینب در دمشق
جانِ سیلی خورده زهرایِ علی - جانِ خورشید و مهِ بر نِی جَلی
جانِ مهدی، آخرین ما را وَلی - صحبت از رفتن مکن سید علی
اینهمه بیتابی آقاجان مکن - جانِ زهرا خون دلِ یاران مکن
دل مَکُن بد، حالِ شیعه بِه شود – زیر پای تو سعودی لِه شود
در دلم دریایِ آتش پُرخروش - داغِ عشقت در رگم خون را به جوش
از خُمِ عشقت گرفتم بادهنوش - فالِ حافظ بر تولایِ تو دوش
جان زهرا، جانِ حیدر، جانِ یار - اینچنین آمد تو را فال ای نگار
«لطف الهی بکند کار خویش - مُژدۀِ رحمت برساند سروش»
«ای مَلکُ العرش مرادش بده - وَز خطرِ چشمِ بدش دار گوش»
به امید ظهور حضرت یار...
سحرگاه دوشنبه 24 اسفند ماه 1394 منصور نظری