دوستداشتنی از جنس تعصب شاید! مثل تعصب بهار به باران... که نمنم و عاشقانه داشت میبارید شنبه بعدازظهر که رسیدیم محل قرار. با وجود بهار، بیخود پاییز را «پادشاه فصلها» میخوانند! گمانم آسمان «عکس حجلهای» انداخت از زمین، با آن رعد و برق تمیز بهاری! هوا دونفره بود! و وقتی عکاس روزنامه داشت از حاتمیکیا عکس میانداخت، اشاره کردم به همین هوای دونفره! خندید! خندید و گفت: «چه تعبیر خوبی!» شاید یاد باران و بهارانی افتاد پر از عطر آوینی! «یاد ایامی...»! یاد آن روزها که مرتضی بود و هنگام دلتنگیها، هوای دل ابری ابراهیمش را داشت! یاد آن روزهایی که جماعت، از سینمای روشنفکری بت ساخته بودند! یاد آن روزهایی که «حلزونهای خانه به دوش» خیال میکردند «بسیجیان چفیه به دوش» سینما را نمیفهمند و اصلا حق ورود به این عالم را ندارند! جماعت، هنوز هم همین گونهاند! فیلم میسازند اما برای سفارت! برای آن سوی آب! برای مجسمه! میخواهند بگویند ایرانی خسته است، دستش بسته است؛ غواص و غیرغواص ندارد! میخواهند ریش و ریشه را با هم بزنند! و با همه این تفاصیل دور و دراز، شگفتا! گاه از مرتضای آوینی هم دم میزنند!
والله این امت حزبالله نبود که بردارد با فتوشاپ، چفیه گردن تصاویر آوینی بیندازد! کار خودش بود! دل خودش بود! معرفت خودش بود! رسیده بود به جایی... به مقامی... به مقاماتی که بگوید: «کربلا یک شهر نیست، یک افق است که ما آن را به تعداد شهدایمان فتح کردهایم»! زورشان به این جمله نمیرسد، حزبالله را متهم به استفاده ابزاری از شهید آوینی میکنند! همان شهیدی که میگفت: «در جمهوری اسلامی آزادی برای همه هست الا حزباللهیها»!
همان شهیدی که میگفت: «این همه مغموم مباش دوکوهه»! همان شهیدی که حتی با سیمان، آهن و آجر هم درددل میکرد، اگر که مجموع این همه «ساختمان گردان حبیب» را درست کرده باشد! همان شهیدی که میگفت: «پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند»! و همان شهیدی که آخرین نبرد ما را با مروجین و قائلین «اسلام آمریکایی» میدانست! و حالا که نگاه میکنم میبینم چه پیشبینی خوبی! و چقدر دقیق! آری مرتضای شهید! حق با تو بود! زمان، ما را با خود برده است و تو ماندهای!
اینجا تهران است! بیست و چند سال بعد از شهادت تو! حالا دیگر همه تو را میشناسند و همه میخواهند تو را از آن خود کنند و چنان بحث دربارهات گرم است که گویی آن چند قطره خون ریختهشده بر خاک پاک فکه قرار نیست دست از جوشش بردارد! عشق است حکومت خون! عشق است آن فتح را که تو راوی بودی! آفتاب آن است که خود بتابد! آوینی بیش از ما به آمریکا میگفت «شیطان بزرگ»! نوشتههایش هست! آوینی بیش از ما به روشنفکران غربزده میتاخت! نوشتههایش هست! دل او در گرو شیران بهمنشیر بود! وقتی اراده میکرد فتح را روایت کند، از «شب عاشورایی» میگفت، از «پیران توپخانه»، از «پاتک روز چهارم»، از «قاسم و رضا» و از «علمدار»... میگفت: «زمان بادی است که میوزد، هم هست و هم نیست؛ آنان را که ریشه در خاک استوار دارند از توفان هراسی نیست». با خود میاندیشیدم چه حیف میشود اگر گفتوگو با ابراهیم حاتمیکیا، آنهم در این هوای فروردینی، مطلعی جز سیدمرتضی آوینی داشته باشد. از قبل میدانستم ناظر بر همان «سکوت» خیلی مایل به صحبت در این باره نیست اما حضرت راوی را مگر میشود روایت نکرد؟
برای راضی کردن حاتمیکیا به صحبت درباره آوینی، هم
این را گفتم، هم اینکه؛ «راستش آقاابراهیم! خسته شدیم از حرفهای تکراری
درباره شهید آوینی... از دعواهای تکراری... از ادعاهای تکراری... و از
تکرار این جمله که آوینی مرد خوبی بود که اصلا عصبانی نمیشد!» با این همه،
اعتراف میکنم بیش از کم و کیف اصرار من، این دل تنگ خود حاتمیکیا بود که
قفل این سکوت چند ساله را شکست. تا شما خوانندگان گرامی این مصاحبه را
بخوانید، توضیحاتی لازم است. اولا همه وقت این قرار، به «مصاحبه» نگذشت.
حرفهای بیشتری هم بود از جنس «صحبت» یا بهتر بگویم «درددل» که همان بهتر
در دل من و جناب حاتمیکیا بماند. ثانیا دوست میداشتم این مصاحبه 2 نیم
داشته باشد؛ با شهید آوینی شروع شود و در ادامه برسد به «بادیگارد» که هر
چند سوالاتی در این باره پرسیده شد و پاسخهایی گرفته شد اما بنا به دلایلی
این بخش از مصاحبه نیمهتمام ماند که انشاءالله با یک قرار دیگر، کامل
شود.
با ذکر صلواتی نثار روح ملکوتی «سید شهیدان اهل قلم» این گفتوگو را میخوانیم.
***
*از نسبت امروز خودتان با شهید آوینی بگویید و اینکه آیا این نسبت با نسبتی که با ایشان در زمان حیات دنیویشان داشتید تفاوت کرده؟
سوال سختی است! من خودم را «سرباز آقامرتضی» میدانم و نه بیشتر. او
فرماندهای بود که نقشه میکشید و ما به عنوان سربازان وفادار، نقشههای
ایشان را عملی میکردیم. مقدمات این کار در مستندسازی برای «روایت فتح»
کلید خورد و بعد از جنگ، به «سینمای داستانی» کشیده شد. حالا اگر از من
بپرسید که «اگر همین امروز و همین الان با آقا مرتضی روبهرو شوی، چکار
میکنی؟» حس میکنم که همچنان باید روی همان کالک عملیاتی قدم بزنم و پیش
بروم، چه اینکه در همه این سالها روی این کالک عملیاتی قدم زدهام و پیش
رفتهام.
*نسبت خودتان
با شهید آوینی را گفتید و گفتید که این نسبت در گذر زمان تغییری نکرده.
حالا دوست دارم بدانم از نظر جنابعالی، شهید آوینی چه نسبتی با انقلاب
اسلامی داشت؟ با توجه به عبارت «نقشه و کالک عملیاتی» که گفتید، نیز با
توجه به اسم و البته رسم فیلم در حال اکرانتان، آیا میتوانیم ایشان را از
«محافظان انقلاب اسلامی» بنامیم؟
گفتن «محافظ» برای اشخاصی همچون آقامرتضی کم است. نسبت ایشان با انقلاب،
نسبت فرزند است با پدر. نه فرزند میتواند پدر را انکار کند و نه پدر چنین
حقی دارد. هر دو یکی شدهاند و از یک جوهره هستند. در قانون فیلمنامهنویسی
وقتی میخواهند شخصیت را «تعریف تصویری» کنند، میگویند شخصیت باید در
بستر ماجرا تعریف شود. یعنی اگر ماجرا نباشد، شخصیت شکل نمیگیرد و البته
اگر شخصیت نباشد، ماجرا نیز شکل نمیگیرد. یعنی این دو، درهم تنیدهاند.
حال اگر بخواهیم انقلاب اسلامی را در ساحت معنی و هنر توضیح دهیم باید به
آوینی اشاره کنیم و اگر آوینی را توضیح دهیم انقلاب را توضیح دادهایم.
*از جواب شما این را میفهمم که آدمِ
انقلاب اسلامی یا خروجی و محصول انقلاب اسلامی، در عرصه هنر، مثلا میشود
شهید آوینی اما این شهید، یک کل بهم پیوسته بود. من برخلاف بعضی دوستان،
هرگز معتقد نیستم ما با چند آوینی طرفیم. همه این آوینیهایی که میگویند،
فیالواقع «یکی» بود. حال اما برایم این سوال پیش آمده و شما را از جمله
افراد صالح برای پرسیدن این پرسش میدانم که علت این همه زنده بودن و این
همه حیات شهید آوینی را در چه نکتهای میبینید؟ تقریبا میتوان گفت در
وادی هنر، درباره هیچ کس اندازه آوینی بحث و جدل نمیشود... خب! این بعد از
گذشت 23 سال از شهادت ایشان چیز عجیبی است! خیلی عجیب!
من که اعتراف کردم سربازم! پس خواهش میکنم سوالاتتان در حد درک یک سرباز
باشد! من شاهد بودم که آوینی مظلوم و دلشکسته رفت. من شاهد بودم که منش
ایشان عافیتطلبانه نبود و وقتی احساس میکرد حرفی را باید بزند، با همه
وجود میگفت و منتظر مصلحتهای توخالی نبود. یعنی او نگران عزتش در میان
جمع نبود. میگفت آنچه باید میگفت. در نتیجه عزتش را جمع ندادند و خدا
داد. دیگر آنکه او دائم در صیرورت بود. میسوخت و میساخت و دوباره زنده
میشد و همین نشانه، او را انسانی چندوجهی کرده بود. دوستانی در پی
گفتههای نظری او هستند و جمعی در پی ساختههای هنری ایشان. جمعی در گذشته
قبل از انقلابش ماندهاند و دنبال سوختههایش میگردند و جمعی سال تولدش را
به اول انقلاب گره زدهاند. دیگر آنکه آوینی در سقف ارتفاعی پرواز کرده که
هنوز کسی توان پریدن در آن سقف را پیدا نکرده است. او بحثهایی را مطرح
کرده که هنوز زنده است. هنوز غربستیزی او زنده است. هنوز قلم تحلیلی
گزندهاش در نقد سینمای روشنفکری، در مباحث سینمای ایران جای بحث دارد.
هنوز و هنوزهای دیگر.
*من واقعا مسرورم که بعد از سالها
سکوت، به این معنی دارید درباره شهید آوینی سخن میگویید... و اما جالب است
که میبینیم اهالی همین سینمای روشنفکری یا شبهروشنفکری، حتی با خود شما
هم بد تا میکنند. شما در نامه به یک عزیز، با ارائه چند دلیل منطقی و
کاملا هم محترمانه، به نکتهای معترض و متعرض میشوید لیکن به جای جوابی در
خور اعتراض یا نقد شما، برمیدارند در اوج بیاخلاقی، جنابعالی را متهم به
حسادت میکنند!
این گفته شما مرا یاد ایامی میاندازد که خسته و سرخورده از ایام میشدم
ولی میدانستم که سنگ صبوری مثل آقا مرتضی هست که میتواند به درددلهایم
گوش کند و دوایی برای این درمان باشد ولی حالا وقتی این جور مسائل پیش
میآید، نمیدانم کجا پناه ببرم و تسکین پیدا کنم. چه سخت است مرور خاطره
روزی که در اتاق آقا مرتضی بودم و او از خودیهایی ناله میکرد که تکفیرش
میکردند. استیصال آن ایام آقا مرتضی جوابی از من نداشت و اصلا سن و سالم
به آن حرفها نمیخورد ولی یادم هست که گفتههایش پر از سکوت و بغض بود.
حالا که سنم بالا رفته، میفهمم. درد بیدرمان وقتی است که خودی زخم
میزند. از دوست نالیدن خیلی سخت است.
*با توجه به
آن جمله معروف شهید آوینی، و این پاسخ شما، میتوان فهمید قلعه قلب شما را
صدای آوینی فتح کرده است! صدایی که حالا در نبودش، شما بیش از قبل احساس
نوعی تنهایی میکنید. بگذریم! فکر میکنید اگر شهید آوینی بود، الان راوی
کدام فتح میشد؟! و اساسا چه واقعهای را فتح یا بالاتر، فتحالفتوح
میخواند؟!
یادم هست پس از جنگ، «روایت فتح» سلسله مستندهایی داشت. میرفت سراغ کسانی
که روزگاری در دوران جنگ در قالب رزمنده از آنها تصویر گرفته بودند.
فیلمها سعی در تحلیل زندگی این افراد در زمان حاضر را داشت. لحن نوستالژیک
برنامهها مرا تا حدی عصبی کرده بود. من اگر چه معتقد بودم باید به وضعیت
جدید جامعه نظر داشت ولی از طرفی هم میدانستم شرایط واضحی برای این اوضاع
نمیشد تصور کرد. متأسفانه اوضاع، بعد از رفتن آوینی خیلی پیچیدهتر هم شد.
حادثه پشت حادثه؛ کوی دانشگاه، انتخابات، مسائل سال 88 و... در همه این
وضعیتهای پر از ابهام و فتنه، واقعا جای آقا مرتضی را خالی میدیدم... ولی
ورود داعش و قرائت سلفی، به نظرم بهترین میدان برای پرگشودن آقا مرتضی
میتوانست باشد. بوی آشنا از مدافعان حرم میآید. بوی آشنا از تنهای خیس
عرق در جهاد میآید. بوی آشنا از زخمهای تازه با صورتهای خندان میآید.
مطمئن بودم که مدیحهسرایی آقا مرتضی در این میدان گل میکرد.
*صرف نظر از طول و عرض نهچندان
مهم، زندگی شهید آوینی، عمقی داشت بسیار جذاب و خواندنی. بهترین تشریح این
عمق هم، همان زندگینامه بسیار معروفی است که خودشان درباره خودشان
نوشتهاند. او آنجا دارد میگوید من از «یک راه رفته و طیشده» دارم حرف
میزنم. خب! این موضوع «برگشت از راه طیشده» را شاید خیلیها نمیدانستند.
اصلا خیلیها شهید آوینی را نمیشناختند؛ نه به اسم و نه به چهره، که حالا
بخواهند بدانند ایشان یک زمانی فلان جور سبیل میگذاشتند! این نکته را اما
شهید آوینی در آن زندگینامه خودنوشت، به وضوح و بیهیچ هراسی مینویسند و
صد البته این را هم مینویسند که متحول شدهاند و تحت تاثیر امام و انقلاب،
تغییر کردهاند. یعنی شهید آوینی، هر چند گذشته خودش را کتمان نمیکند اما
این هم هست که خط امروز و فردای خود را چیزی جدا از آن خط قبلی تفسیر
میکند که به تعبیر خودش «حدیث نفس» بوده. من عذر میخواهم بابت طولانی شدن
سوال، اما برایم واقعا مهم است که بدانم آیا به نظر شما مهمترین دلیل
مانایی و البته محبوبیت این شهید، آن هم بعد از 23 سال، همین نوع نگرش
ایشان به زندگی خودشان نیست؟
نمیدانم چه جوابی باید بدهم. وقتی نوشتههای آقا مرتضی در باب هنر و
سینما، بعد از این همه سال، هنوز دارد کار میکند، خب! طبیعی است او زنده
است.
منبع: وطن امروز