چهار کلمه حرف حساب با کمونیست. با هرکسی که به جهان غیب ایمان ندارد. محض رضای خدا کمونیست جان! محض رضای «هگل» و «ماکیاولی» و «آدام اسمیت»! خدا هست یا نیست؟

مشرق -- یک، دو، سه آزمایش می‌کنیم... پس عقلم سر جایش است. نمی‌دانم جای نظم حق است یا نه. اما پدرم رفته است جای حق. خدا پدر خودت را بیامرزد، مخاطب عزیز! چرت و پرت برای من نگو... فکر کن و حرف بزن! یک ساعت فکر کن که شاید خدا کلاً تمام پدر و مادرها را، زنده و مرده بیامرزد. چرت و پرت گفتن را بگذار بر عهده حقیر. حقیر و بدبخت. بدبخت و ظلوم. ظلوم و احمق. احمق و جهول. بگو مگر مرض داری مسئولیت قبول می‌کنی؟ پدرم می‌گفت مگر شعر گفتن هم شد کار؟ بیا پیش خودم بمان بنّایی یاد بگیر! «لم تقولون ما لا تفعلون» چرا می‌گویید، چیزهایی را که انجام نمی‌دهید؟ ور... ور... ور... پنجاه سال است دارد ورّاجی می‌کند. می‌گوید من خوبم، از من یاد بگیر! چرا حالت از من به هم می‌خورد؟ اشتباه می‌کنی. مرا درک نمی‌کنی. من بخشنده‌ام. من شجاعم. من پول دارم. من بزرگوارم. حق با من است. من با حقّم. تو خوب نیستی. تو نمی‌فهمی. تو نمی‌دانی... پنجاه سال است خودش را نمی‌تواند درست کند، گیر داده به عالم و آدم. پیش پدر و مادر، خواهر و برادر، فامیل و همسایه، صف نانوایی، انجمن اولیاء و مربیان، فلان جا و بهمان جا... هرجا گوش مفت گیر بیاورد شروع می‌کند به ور... ور... ور... ورّاجی.
خودش می‌داند سر مردم را درد می‌آورد. می‌بیند حال مردم را به هم می‌زند. اما مگر دست برمی‌دارد؟! مگر کوتاه می‌آید؟! ولش کنی همین‌جور می‌خواهد حرف بزند. حرف‌هایش تمام شد، دوباره تکرار می‌کند. تکرار کرد... رسماً چرت و پرت می‌گوید-ها! اما دست برنمی‌دارد. می‌گوید مخ یارو را پیاده کردم. ورّاجی هم شده هنر! می‌گوید اگر چرت و پرت بگوییم و بخندیم، معلوم می‌شود که حال میّت خوب است. می‌گویم طبق کدام آیه قران، کدام حدیث و روایت، این حرف را از کجا درآورده‌ای؟ من پدرم مرده است. کدام بی‌شرفی به تو گفته اگر بخندم و بی‌خیال باشم حال پدرم خوب است؟ چرا امام سجاد(ع) تا آخر عمر نخندید؟ هروقت فرصت کرد، گریه کرد. چرا نگذاشتی داخل قبر پدرم بمانم؟ آمدم بیرون که مزخرفات تو را گوش کنم؟ آمدم بیرون چه کنم؟ مردم! محض رضای خدا فکر کنید! آدم این قدر پوست کلفت؟! اینقدر بی‌غیرت؟! من پدرم مرده است. من که پدرم مرده است، نتوانستم یک قطره برایش گریه کنم. برای خودم گریه کردم. از دیگران چه توقعی دارم؟ من از قبر پدرم بیایم بیرون که چه کنم؟ چرا همین‌جا از خجالت نمیرم؟ شما جمع شده‌اید در مسجد به من تسلیت بگویید، من رفته‌ام پیراهن مشکی مرتب بخرم. پیراهن قبلی‌ام مرتب نبود. گفتم باید خوش‌تیپ‌تر باشم. می‌فهمی؟ گفتم پدرم مرده است و بروم پیراهن نو بخرم و خوش‌تیپ بشوم و بیایم جلوی مردم که به من تسلیت بگویند!
یعنی خود مردم این سفارش را به من کردند. گفتند خودت را خوش‌تیپ کن و بیا پیش ما که به تو تسلیت بدهیم. مسخره‌بازی در نیاور! مگر فقط تویی که پدرت مرده است؟ من سی سال پیش پدرم مرده است و الان سی میلیون تومان فقط قیمت ماشینی‌ست که انداخته‌ام زیر پایم. خجالت بکش! برو پیراهن نو بخر و بیا که مردم آمده‌اند به تو تسلیت بگویند. چرا مثل گوسفند به ما نگاه می‌کنی؟ تو که بیست سال پیش ادعا می‌کردی «یین» و «یانگ» را می‌فهمی. برای ما «پارادوکس»شناس‌بازی در می‌آوردی. «تز و آنتی‌تز» توضیح می‌دادی. تو که دیگر بچه نیستی. خر نیستی. آرام باش و برو همچین سر فرصت در بازار بچرخ و پیراهن قیمت کن! چانه بزن! پرو کن! با فروشنده شوخی کن! بعد بیا جلوی در مسجد مثل الاغ دو ساعت سرپا بایست که ما صف بکشیم و به ردیف تو را تسلیت بدهیم! آرام باش تا آرامت کنیم! خجالت نکش! مثل گوسفند نگاه نکن و سرت را نخاران! از فشار خنده و این همه مسخره‌بازی منفجر نشو! وقار داشته باش! عربده نکش! دق نکن بدبخت... دق نکن! اصلاً چه خوب است، تو که بهتر از ما وراجی بلدی، کتاب چاپ کنی و بنویسی: تقدیم به روح پدرم... پس کی می‌خواهی خودی نشان بدهی؟ روی تخت مرده‌شورخانه؟ استغفرالله، نگو! نگو! ناامیدی بزرگ‌ترین گناه است. حضرت علی، مولی‌الموحدین(ع) فرموده ناامیدی گناه است.
«حاج‌آقا! فرموده پدرت روی تخت مرده‌شورخانه باشد، ناامیدی گناه است؟»... بعله عزیزم... «حاج آقا! برای اینجا گفته؟»... بعله عزیزم. دقیقاً برای اینجا گفته. فرموده: اشدّ الغصص، فوت الفرص. بدترین و شدیدترین غصه‌ها، از دست رفتن فرصت‌هاست... «حاج آقا! همین را می‌گویم. من پدرم مرده است. من فرصت ندارم دیگر به پدرم خدمت کنم»... چرت و پرت نگو پسر جان! می‌دانی الان قیمت زمین در فلان‌جا چقدر است؟ اگر می‌خواهی زمین یا خانه بخری، الان بهترین فرصت است. فرصت سرمایه‌گذاری در حساب بلورین بانک بلغورستان... فرصت عقد قرارداد رسمی با فلان شرکت و مؤسسه... فرصت عشق و حال کردن پسر جان! زندگی زیباست. من یک سفر رفتم آنتالیا. رفتم دبی. چه عشق و حالی کردیم، جایت خالی! من دکترا گرفتم در رشته اشرق و آمدم در اداره مغرب فلان پست را گرفتم...
من پدرم مرده است، مردم! حوصله ندارم. فعلاً با علمای قم و نجف (به قول آن پیرمرد که چهل سال پیش اعلام خطر می‌کرد) کاری ندارم. کمونیست می‌خواهم. من پدرم مرده است و دیگر کفرم درآمده است. کافر می‌خواهم که حرفم را بفهمه. یک کافر که مرد و مردانه بگوید کافر است و بگوید چرا خودکشی نمی‌کند. چرا ناامید نمی‌شود؟ یک کافر واقعی. که گفت:
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین/ نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین/ اندر دو جهان که را بُود زهره این
انصافاً قشنگ است. انصافاً کی چنین رندی، زمین می‌شود خنگ‌اش. اسب و مرکب نه، خنگ‌اش. زمین و زمان خنگ است در برابر چنین رندی. به شرط آنکه مثل چوب خشک شده باشد. خیام راست می‌گوید. در دو جهان کسی چنین جرأتی ندارد. این «رند» نفس‌کشی ندارد... فقط به شرطی که نفس نکشد. مرده باشد و روی زمین باشد. اگر زنده باشد، خنگ است... خودش خنگ است... نه رند. برای چه نفس بکشد؟ چرا نیاید داخل قبر پدر من و بیرون نیاید؟ آهای کمونیست‌ها! ملی‌گراها! سکولارها! پدرتان بسوزد و روشن شود، روشن‌فکرها! این بالا چه غلطی می‌کنید؟ به چه امیدی، به چه جرأتی نفس می‌کشید؟ وقتی آخرتان اینجاست... قبر سه طبقه... مسلمان! قبر سه طبقه! آن هم چه کسی؟ پدر آدم... آدم بیاید بیرون که چه کند؟ از جان جمهوری اسلامی چه می‌خواهید؟ آمریکا و اسرائیل چه گلی به سرتان خواهند زد؟ اگر ایرانی هستید و نمی‌خواهید با خفت و خواری، آن هم ذره-ذره، خودکشی کنید، حرف حسابتان با تئوری ولایت فقیه چیست؟ مگر حکومت تشکیل نمی‌دهیم که مملکت بی‌صاحب نباشد؟! مگر این برادران بدبخت افغانی را نمی‌بینید؟! آدم خوب است کمی غیرت داشته باشد. مگر این اجنبی‌ها کم غارت‌مان کردند و می‌کنند؟ مگر کم تحقیرمان کردند و می‌کنند؟ چهار کلمه حرف حساب... که این حقیر دیگر حالش از خودش به هم می‌خورد. شما فرض کنید بنده بدبخت... بی‌ادب... یتیم... خاک بر سر... دلتان خنک شد؟ با ادبیاتم کار نداشته باشید، مرده‌شور خودم را ببرند که آزادی بیان ندارم. من آزادی بیان ندارم، یا تو؟ بیست سال است در مورد تکلیف سیاست فرهنگی حجاب و بدحجابی حرف مرا جایی چاپ نمی‌کنند، یا تو؟ در فتنه اخیر بنده حقیر لال بودم، یا تو و هزار سایت اینترنتی و شبکه ماهواره‌ای و کوفت و زهرمار. تو آزادی بیان نداری؟ حرف ما رسانه جمهوری اسلامی نرساند چه خاکی به سرم بریزم؟ حرف تو را که التماس هم می‌کنیم، افتخار نمی‌دهی در رسانه‌های درِپیت ما بزنی! یا حسین... از این همه ظلم و حرف زور! یا حسین مظلوم! من همان عاشورا یتیم شدم و حواسم نبود. یا اباعبدالله، غلط کردم... غلط کردم خدا...
***
یک، دو، سه، آزمایش می‌کنیم. قربانت بروم مخاطب عزیز! عجب صبری خدا دارد! یک، دو، سه، آزمایش می‌کنیم. من عقلم سر جایش است. چهار کلمه حرف حساب با کمونیست. با هرکسی که به جهان غیب ایمان ندارد. محض رضای خدا کمونیست جان! محض رضای «هگل» و «ماکیاولی» و «آدام اسمیت»! خدا هست یا نیست؟ اگر نیست، من غلط کردم ادامه نده! محض رضای خدا ادامه نده! وقتی خدا نیست بیا کنار قبر پدر من، بگو در این دنیا چه غلطی می‌کنی؟ کدام آرامش و رفاه؟ پدر مرا ببین! نه می‌ترسد، نه گرسنه می‌شود، نه تشنه، نه غمگین، نه... راحتی و خوشبختی و رفع نیازهای حیاتی از این بالاتر؟! خدا هست یا نیست؟ اگر هست محمد مصطفی(ص) پیامبر خاتم او هست یا نه؟ نیست ادامه نده – بی‌پدر! قربانت بروم بی‌پدر، ادامه نده! اگر هست اسلام دین سیاسی هست یا نیست. جهاد اوج سیاست هست، یا نه؟ کلمه چهارم را خودت بگو! چه کار کنیم که سیاست اسلامی‌تر باشد؟ تا امام زمان(عج) نیامده در مسجدها را گل بگیریم؟ اگر آمد خودش می‌گوید چه کنیم، الان را می‌گویم... آن پیرمرد گفت، شما معنی ولایت فقیه را هنوز خوب نفهمیده‌اید اما چون این جور رأی دادید، باشد. مردم امروز به خمینی رأی نمی‌دهند؟ آن وقت به چه کسی رأی بدهند؟ فرضاً که به جمهوری اسلامی رأی ندادند، به کدامتان رأی بدهند؟ چه خاکی به سرشان بریزند که صد بار از افغانستان بدتر نشویم؟ عزیز بی‌پدر من، فکر کن و حرف بزن! پس چرا سی سال است معلوم نیست، اگر جمهوری اسلامی نباشد، چه باشد؟ آدم چرا این قدر پوست کلفت؟! تا تئوری ولایت فقیه روی کاغذ شکست نخورد هیچ‌کس، هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. این را از یک یتیم قبول کن!
ادامه دارد...

*نعمت الله سعیدی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 6
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • ۰۱:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۳
    0 0
    خدا هست ما نیستیم!...
  • عمو ۱۰:۵۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۳
    0 0
    حاجي دليل غيرت بي هوات؟ هيچ وقت يهو نيست ولي يهو چرا؟
  • مجتبی ۱۱:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۳
    0 0
    تکانمان دادی حاجی
  • ۰۸:۴۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۴
    0 0
    اولا نتيجه منطقي و فلسفي كفر و الحاد، التزام خود كشي نيست. يعني نه هر كافري با خودكشي خود را به سعادت نزديك مي بيند. ثانيا برادر بري بيان يك مقصود در يك بخش از چند جمله مفهوما تكراري نكنيد. ثالثا اميدوارم آخرش را بتوانيد خوب جمع كنيد
  • ۱۲:۴۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۴
    0 0
    اصلا من نفهمیدم چی میخوای بگی؟
  • ۱۵:۰۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۴
    0 0
    آهای کسی که اینو نوشتی! به اعتقاد دیگران چه کار داری؟ خب یه نفر مارکسو ترجیح میده به بقیه چه ارتباطی داره؟ هر کس باید به چیزی که اعتقاد داره ایمان بیاره و بتونه بقیه رو در کنار خودش تحمل کنه. همین...

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس