تعدادی مسافرند و کیف به دست، سه چهارنفری دور هم جمع شدهاند و از التهاب و بیخوابی شب گذشته میگویند. عدهای اما با چشمهایی ملتمس و پریشان این سو و آن سو به دنبال کارت میگردند، کارتهای قیمتی که میتوانند با آن به ضیافتی که آرزویش را دارند راه یابند.
آفتاب بی رحمانه میتابد، گرمای هوا روزهدارها را به گوشههای سایه میکشاند، پاها ملتمس رفتن هستند و این پا و آن پا میکنند تا زمان زودتر بگذرد.
دختری مضطرب میپرسد: ببخشید حتما باید کارتها به اسم خودمان باشد؟ کارت من به اسمم نیست، نکند راهم ندهند؟
دیگری میگوید: پارسال که حتما کارت ملی میخواستند و راه نمی دادند.
دخترک پریشانتر میشود. آرام زمزمه میکند « امید به خدا »
ساعت از 16 گذشته است که دانشجویان یکی یکی اجازه ورود مییابند.
چشمهایی که هنوز کارت ندیدهاند آرام آرام بارانی میشوند، پاها جلوتر میآیند آنقدر جلو که بتوان پرسید « آقا! میشه بدون کارت بیاییم؟»
بعد از تحویل وسایل و بازرسی وارد حسینیه امام خمینی (ره) میشویم، امسال خبری از برگههای سرود جلوی ورودی حسینیه نیست.
هنوز تا آمدن آقا فرصت زیادی باقی مانده و حسینیه تقریبا پر شده است.
عدهای با دست نوشتههای کف دستهایشان جلوی لنز دوربینهای حسینیه عشق را فریاد میزنند و عدهای دیگر سربندهای عاشقیشان را به رخ دوربینها میکشند، عدهای شوق دیدار را فریاد میزنند و تعدادی هنوز محو حسینه هستند.
بازار دستها و دوربینها، سربندها و لنزها داغ داغ است، به گرمای این فضا شعارها هم اضافه میشوند. « ای رهبر فرزانه آمادهایم آماده» ، « خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست».
گاهی هم دم میگرفتند و زمزمه میکردند « دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه
منم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم برهحسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام»یه روزیم بیاد نفس آخرم بره
از شوق دیدار هر چه در دلها بود رو میشد، از سلام و صلوات بر محمد و آل محمد تا آرزوی سلامتی برای مرید و زمزمه برای نائل شدن به فیض شهادت.
حدود ساعت 18 پرده آبی رنگ کنار کشیده شد و شور و شوق فضای حسینیه را پر کرد، فریاد « ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم» خبر از ورود آقا میداد اما فقط صندلی ایشان را در جایگاه مخصوص قرار دادند.
چشمهای مشتاقتر و تپش دلها بیشتر شده بود، شعارها سامان بیشتری گرفته بودند، همچنان بازار دستنوشتههای کف دستها و دوربینها داغ بود.
لحظهای حسینیه غرق شور و شوق و فریاد میشود، فریادی که گویا مدتها در سینه حبس شده بود، حسینیه غرق شعار میشود، «حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست»، «ای رهبر آزاده آمادهایم آمادهایم»، «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست» و ...
سیل جمعیت به جلو میآید، آقا که مینشینند، بقیه هم مینشینند اما بسیار فشرده!
آوای قرآن زینت بخش محفل میشود، ردیفهای جلو تقریبا روی پای همدیگر نشستهاند، پس از تلاوت آیاتی از قرآن، آقا با لحنی پدرانه میگویند: « ردیفهای جلو خیلی فشرده نشستهاند، اذیت میشوند»
جماعت کمی عقبتر میرود.
نمایندگان تشکلهای دانشجویی بر اجرای پروژه سیاهسازی پرونده بورسیهها، سعی دشمن برای متمایل کردن جوانان به سمت نسخهای جعلی از انقلاب تأکید میکنند و میگویند: افرادی که تا مغز استخوان به اقتصاد بازار آزاد معتقدند، اقتصاد مقاومتی را تحریف میکنند و کلید به دستان رویه غلط حمایت از تشکلهای یک بار مصرف را اصلاح نکردند.
... و آقا چیزهایی را یادداشت میکنند.
پس از صحبتهای تشکلهای دانشجویی دختری میخواهد چفیهای را که پدر جانبازش از کربلا آورده است را به آقا تحویل دهد و دو سه نفر از دانشجویان هم دست بلند میکنند و حرفهایشان را میگویند، آقا گوش میدهند، تعداد درخواستها بالا میگیرد، همه حرفی برای گفتن دارند که مجال جلسه یاری نمیدهد.
صحبتهای آقا آغاز و نفسها در سینه حبس میشود. رهبر فرزانه انقلاب تأکید میکنند که دیدارهای رمضانی با دانشجویان برایشان شیرین و مطلوب است، قند در دل دانشجویان آب میشود.
ایشان دانشجویان را به انس بیشتر با قرآن و ادعیه توصیه میکنند.
وقت اذان نزدیک میشود، حرفها هنوز تمام نشده که با درخواست دانشجوها و پذیرش آقا ادامه جلسه به پس از افطار موکول میشود.
حدود ساعت 21 و 30 نوبت دوم جلسه آغاز میشود و تا حدود ساعت 23 ادامه مییابد، آقا 12 توصیه مهم درباره وظایف تشکلهای دانشجویی مطرح میکنند، جانها هنوز سیراب نشده است که جلسه پایان مییابد.