شهید عدیل، کوچکترین و دوست داشتنیترین عضو خانواده «حسین» است. سه برادر و سه خواهر دارد. برادر بزرگش سالهاست در قم درس حوزوی میخواند و از فعالین فرهنگی و پر دغدغه پاکستان است. خواهر بزرگتر عدیل در پاکستان معلم است. دو برادر و دو خواهر دیگر عدیل هم همگی معلم و از طلاب در پاکستان هستند که بهعنوان مبلغ معارف شیعه فعالیت میکنند. خانواده عدیل همه اینها را مدیون مردی است که امروز روبهروی من نشسته است تا از پسرش بگوید. از پاکستان به ایران آمده تا بر سر مزار فرزندش از این همه داغ که بر دل دارد مویه کند و اشک بریزد. اما نشکسته است؛ ایستاده است تا حتی فرزندان دیگرش را هم فدایی امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) کند. گاه که برادر بزرگ شهید عدیل از برادر میگوید، پدر میخندد و به علامت تایید، سرش را تکان میدهد، گویی همه این خاطرات، گواهی است بر اینکه توانسته است فرزندانش را به خوبی برای سربازی امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) تربیت کند.
پدر شهید درباره عدیل میگوید:
قبل از اینکه برای آخرین بار به ایران بیاید از لحاظ جسمی و رزمی آموزشهای لازم را در پاکستان دیده و خودش را آماده کرده بود. قبل از این، دو بار به ایران هم آمده بود. اما اینبار تمام مقدماتش را فراهم کرده بود. با وجود اینکه در جامعهالمصطفی قم پذیرفته شده و شرایط خوبی برای درس خواندن برایش مهیا شده بود، اما گویی بهانهای برای رفتن به سوریه داشت.
درخواست بنده بهعنوان پدر شهید از جوانان ایرانی و پاکستانی این است که جوانان باید مانند شهدای مدافع حرم اهل بیت (علیهمالسلام) باشند، مدافع حریم اسلام باشند و خودشان را برای سربازی امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) آماده کنند و خودسازی، مراقبت و محاسبه نفس را در برنامه روزانه خود داشته باشند. جوانان باید خیلی از خودشان مراقبت کنند. من از مسئولین ایران میخواهم برنامه فرهنگی و تربیتی را برای خانواده شهدا، که برای تشییع عزیزانشان، چند روزی در ایران میمانند، در دستور کار قرار دهند و برایشان از آرمان نظامی اسلامی، امام خمینی (ره) و شهدا بگویند و این را برای خانوادهها تبیین کنند که هدف شهید از رفتن به سوریه و دفاع از حرم چه بوده است. مهمتر از همه تبیین ایدئولوژی شهداست تا فرق یک مجاهدی که برای اسلام ناب محمدی (ص) میجنگد و شهید میشود با کسی که برای اسلام آمریکایی و وهابی میجنگد، روشن شود. تا این خانوادهها که به پاکستان برمیگردند بتوانند فرهنگ شهادت را به دیگران انتقال دهند.
در ادامه برادر شهید میگوید:
شهید عدیل از حلب تماس گرفت و مشخصات مدل دوربینی را که روی اسلحههای تکتیرانداز سوار میشود داد وگفت: «داداش! این دوربینی که من دارم، وقتیکه زوم میکنم روی افراد دشمن، تصویر واضح نیست لطفا! اگر دوربین این مدلی هست، برایم بخر و بفرست». من با تعجب پرسیدم که من چنین دوربینی را از کجا تهیه کنم!؟ و بر فرض تهیه، چطور برایت بفرستم؟ آدرس خیابان جمهوری تهران را داد که من بروم این دوربین را برایش بخرم. حدود 300 دلار بود.
من بهعنوان برادر شهید، دغدغهای دارم که بهنظرم مهم است و میخواهم که این دغدغه را منتشر کنید. از همین حالا اگر برای آینده مدافعان حرم و جوانهایی که الان مسئولیتشان دست ماست، فکری نکنیم، مقصر هستیم. اگر کسی نباشد از آنها پشتیبانی کند، اینها برای ادامه زندگی مشکل پیدا خواهند کرد. بعضی از همان نیروهای جوان، مومن و جهادی، متاسفانه در برخی از مسائل به مسیر انحرافی گرفتار شدند. الان متاسفانه برنامه تربیتی و فرهنگی انجام نمیشود. همچنین باید به این رزمندگان آموزش شغلهای حرفهای و فنی بدهیم که بعد از اتمام جنگ و زمانی که به پاکستان برگشتند، بتوانند برای خود شغلی دست و پا کرده و به زندگی خود ادامه بدهند. برخی از جوانان پاکستان هم که به سوریه رفتهاند، دوست دارند بعد از اتمام جنگ، در دانشگاه و حوزه ادامه تحصیل بدهند. جوانی که از جان خودش گذشته، خیلی به درد تبلیغ میخورد. تمهیداتی بیندیشید که بعد از برگشت رزمندگان، مقدمات حضور آنان بهعنوان طلبه و دانشجو فراهم شود. تا اینها بتوانند بعد از بازگشت به پاکستان، مبلغ آرمان انقلاب اسلامی و ارزشهای اسلام ناب محمدی (ص) باشند.
خانواده معزز شهدا که از پاکستان برای تشییع عزیزانشان به ایران میآیند، مدتی را در هتل سپری میکنند، بدون اینکه برای این خانواده معظم شهدا برنامهریزی فرهنگی و تربیتی شده باشد. پیشنهاد ما این است که یکبار هزینهای انجام شود و اردوگاهی فرهنگی ـ تربیتی ساخته شود تا همه این عزیزان بهجای اینکه در هتلها پراکنده شوند، در این چهل روزی که برای عزاداری شهدایشان در ایران حضور دارند، یکجا جمع شوند. متاسفانه بهخاطر محدودیتهایی که دولت پاکستان برای تبلیغ معارف اسلام و شیعه در پاکستان بهوجود آورده است، برخی از خانوادهها حتی مسائل ابتدایی احکام مبتلابه را هم نمیدانند. از این طریق طلبههای پاکستانی که در قم هستند، میتوانند به آنها احکام اسلامی را آموزش بدهند. ما باید بتوانیم حداقل از این فرصت استفاده کنیم. همزبانهای اینها، از پاراچنار و پاکستان در قم حضور دارند. مسئولان باید برنامهریزی انجام دهند تا این خانوادهها در ایران با هموطنهای خود ملاقات کنند و فرصت داشته باشند تا با آرمانهای امام (ره) و انقلاب اسلامی آشنا شوند. متاسفانه چنین کاری انجام نمیگیرد، مسئولینی که برای خانواده شهدا گذاشتهاند دغدغه کار فرهنگی و تربیتی ندارند.
خواسته تمام پاکستانیهایی که به ایران میآیند مخصوصا خانواده شهدا این است که بتوانند با حمایت تولیت آستان قدس رضوی، مشرف به زیارت امام رضا (علیهالسلام) بشوند که انشاءالله این خانوادهها با توجه به شرایط سخت و مشقت بار که در پاکستان متوجه آنان است، وقتی به ایران میآیند موفق به زیارت شوند.
عدیل قبل از اینکه به ایران بیاید، در پاکستان طلبه بود. سه سالی درس حوزه خواند. یک روز دیدیم که برگشت خانه و گفت من میخواهم پیش شما باشم، چون چند وقتی است که من زیاد پیش شما نبودم، فرصت زیادی برای کنار هم بودن نداشتیم و دوست دارم کنار شما باشم. من گفتم پس درست چه میشود؟ گفت من سه سال درس خواندم و هرچه که میبایست بیاموزم را آموختم. همه چیز را بلدم و تدریس کردهام.
یک سالی بود که عدیل وقت خود را صرف آموزش در زمینه تکتیراندازی میکرد و مدام برای این مسئله وقت میگذاشت. من به او اعتراض میکردم که چرا وقت خودت را با این کارها هدر میدهی؟ میگفت آبجی وقتم را هدر نمیدهم. بیا ببین که من چطوری دشمن را هدف میگیرم؟ یک دفعه گفت آبجی بیا ببین من گلوله خوردهام. من گفتم چرا اینطوری صحبت میکنی؟ گفت من وقتی جنگ میکنم و وقتی که دشمن را میکشم، در این میان امکان دارد که من هم شهید بشوم.
خواهر دیگر شهید که طلبگی می خواند، میگوید:
آخرین تماس من با عدیل چند روز قبل از شهادتش بود. با یکدیگر صحبت میکردیم. سعی کرد که مرا از لحاظ روحی برای شهادتش آماده کند و بعد گفت: «آبجی! بروید حرم حضرت معصومه (سلام اللهعلیها) و برایم دعا کنید که من یک سری خواستههایی دارم». چون عدیل تکتیرانداز بود فکر کردم که در ارتباط با کارش باشد، چون با کد با یکدیگر صحبت میکردیم و خیلی واضح نبود، اما متوجه شدم که عدیل میخواهد یک نفر از تکتیراندازهای داعش را شکار کند. میگفت که من نمیبینمش میآید و میرود و من دنبالش هستم و نمیتوانم پیدایش کنم. اما من میدانستم حاجت عدیل چه هست؟ گفته بود بروید حرم برایم دعا کنید، چیزهایی است که از بیبی میخواهم. عدیل از طریق اینترنت آموزشهایی در رابطه با تکتیراندازی دیده بود، بهطوری که بعد از دوره 45 روزه آموزشی بهعنوان تکتیرانداز، رتبه اول را آورد و بعد از این بود که برادرم بهعنوان تکتیرانداز انتخاب شد.
بهخاطر مسائل امنیتی که در پاکستان متوجه خانواده ما بود، به عدیل میگفتم که شما نباید به سوریه بروی. دلایلاش آنقدر محکم و متقن بود که قانع شدم که عدیل برای چه میخواهد به سوریه برود. عدیل قبل از رفتن به سوریه خودش را از لحاظ جسمی و روحی ساخته بود. اسم واقعی عدیل چیز دیگری است. من اسم عدیل را خیلی وقت پیش شاید حدود 12 سال پیش شنیده بودم. بعد از شهادتش با خواهرم که صحبت میکردم من به ایشان گفتم یادم میآید یک دفعه گفته بودند اسم جهادی من عدیل است. خیلی وقت 12 سال پیش شنیده بودم. اما من یادم رفته بود. در واقع عدیل از 12 سال پیش خودش را برای چنین روزی آماده کرده بود و خودش را از لحاظ جسمی و علمی آماده کرده بود. در وصیتنامهاش از مادر و پدر تشکر کرده بود. قبل از اینکه عدیل از پاکستان عازم ایران بشود، برای رفتن به سوریه، یادم هست روزی از مادر پرسید اگر من بروم سوریه، نظر شما چیست؟ من جواب مادر را خوب به یاد دارم. گفت اصلا من شما را برای همین به دنیا آوردم که در راه دفاع از اهل بیت (علیهمالسلام) جانفشانی کنید. پدر هم مشوق ما بودند که ما بیاییم ایران، درس بخوانیم و هر ساله برای تبلیغ به پاکستان برگردیم. هر وقت که دلتنگ عدیل میشویم، میآید به خوابم و ارتباط و حضورش را همیشه بعد از شهادتش در کنار خودمان حس میکنیم.
یادم هست قبل از شهادت عدیل که با یکدیگر در واتسآپ صحبت میکردیم، من عکس پروفایلم را زده بودم که «عاشقان ایستاده میمیرند» با اینکه عدیل فارسی بلد بود و متوجه میشد و گاهی اوقات هم فارسی صحبت میکرد. اما پرسید آبجی! این جملهای که زدهاید معنیاش چه هست؟ گفتم فارسی که بلدی «عاشقان ایستاده میمیرند» و به زبان اردو برایش معنیاش را شرح دادم. بعد خندید و شکلک خنده برایم فرستاد که آهان اینطوری است! همرزمش زمان شهادت عدیل همراهش بود، تعریف میکرد که تکه کلام شهید عدیل«یا الله» بود. مثلا مواقعیای که میخواست به چیزی واکنش نشان دهد تکه کلامش یا الله بود. دیدم عدیل یا الله گفت و گفت که گلوله خورده به پهلویم. به عدیل اصرار کردم که بیا من کولت میکنم و به عقب برگردیم، اما قبول نکرد و گفت من خودم میآیم. برادرم مسافتی را با همین پهلوی تیر خورده طی میکند تا اینکه بر اثر شدت خونریزی به شهادت میرسد. در واقع همان سوالی که از من پرسید که معنی «عاشقان ایستاده میمیرند» چیست را سعی کرده بود در آخرین لحظات زندگیاش هم همینگونه باشد و در واقع با پهلوی مجروح ایستاده به شهادت رسید.
* ابوالفضل صالحی / هفته نامه پنجره