به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، میلاد بدری از شهرستان امیدیه خوزستان ششم فروردین ۷۴ به دنیا آمد و ۱۱ آذرماه سال ۹۴ مصادف با روز اربعین امام حسین(ع) در سن ۲۰ سالگی به شهادت رسید. میلاد در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) جام شهادت را نوشید و اگرچه آرزوهایی که مادر برایش داشت را ناتمام گذاشت، اما او زندگی کوتاهش را با کلمه زیبای «شهادت» خاتمه داد.
تمام داراییهای غنیه خیزریراد مادر شهید، دو فرزند پسر بود؛ که یکی از آنها را در مسیر حفظ حریم اهل بیت(ع) داد. گفتوگوی ما با این مادر شهید را پیش رو دارید.
مرور خاطرات
وقتی با خودم خاطرات میلاد را از کودکی تا بزرگی بررسی میکنم، میبینم میلاد بچه خاصی بود. یادم میآید وقتی بچه بود او را به بازار برده بودم و اصرار میکردم که یک خوردنی برایش بخرم ولی او با همان حالت کودکانه خودش پیشنهادم را رد میکرد. وقتی از بازار برمیگشتیم میلاد با زبان شیرین کودکانهاش پرسید «از این راه بازار برنمیگردیم» به او گفتم «برای چی؟» گفت «میخواهم این خوردنیها را نگاه کنم»، گفتم «عزیزم من که از اول گفتم هرچی خواستی بگو برایت بخرم»، گفت «آخه ترسیدم پولمان کم بیاید و نتوانیم چیزهایی را که لازم داریم بخریم».
بچه مسجدی
میلاد از همان سن ۱۰ سالگی رفتن به مسجد را شروع کرد و شاگرد هیئت مسجد صالحین شد. بدون اینکه خانواده از او بخواهد که برود مسجد، خودش اهل این برنامهها بود و هرسال ۲ بار با بچههای هیئت به زیارت امام رضا (ع) مشرف میشدند.
پسرم در مقطع حساس نوجوانی خیلی سر به زیر بود. کمتوقع بود و هر جا میرفت از او نمیپرسیدم کجا رفتی؛ چون از او مطمئن بودم. هر وقت از بیرون برمیگشت، دست من و پدرش را بوسه میزد؛ که من میگفتم این چه کاری است؟ میگفت میخواهم ایمانم را افزایش دهم. من همیشه در کارهای میلاد میماندم و به خدا میگفتم او چطور چنین بینش و تفکری دارد و جواب تعجب و پرسشهایم را وقتی گرفتم که میلاد به شهادت رسید.
طلبه رزمنده
میلاد با آنکه در دبیرستان خودش رشته تجربی را انتخاب کرده بود بعد از دیپلم تغییر عقیده داد و رفت سراغ درس طلبگی و در حوزه علمیه سفیران هدایت حضرت ابوالفضل(ع) شهرستان امیدیه ادامه تحصیل داد. بعدها که موضوع دفاع از حرم پیش آمد، برای رفتن به سوریه لحظهای آرام و قرار نداشت. از تابستان سال ۹۴ هم شروع به آمادهسازی افکار من برای دادن رضایت جهت اعزامش شد و عکس شهدای مدافع حرم را به من نشان میداد و میگفت مادر ببین اینها به خاطر عشق به اهل بیت(ع) رفتند. در واقع با این کار میخواست قلب من را قوی کند؛ که برای رفتنش رضایت بدهم.
سرشار از عشق
میلاد مربی حلقههای صالحین بسیج بود و همیشه صحبتهایش سرشار از عشق به اهل بیت(ع) بود. یک روز میلاد آمد پیش من و گفت مادر دارم میروم رزمایش و لباس نظامی بگیرم که من متوجه شدم رفتنش جدی است و خودش برگشت به من گفت مادر چند جا ثبت نام کردهام اسمم درنیامده است و باید تو برایم دعا کنی که این دفعه مقدمات سفرم فراهم شود و خیلی خونش برای رفتن میجوشید.
نهایتاً ۲۲ آبان ۹۴ اعزامش به سوریه از تیپ امام حسن مجتبی(ع) بهبهان فراهم شد. میلاد دید که من با رفتن او خیلی بیتابی میکنم، گفت مادر شهادت هم بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمیشود و از تو میخواهم برای رفتنم رضایت کامل داشته باشی.
آخرین کلام، آخرین وداع
من خودم را خاک پای مادرانی میدانم که سه فرزند خودشان را برای دفاع از مملکت فرستادند. میدانم که هیچ وقت نمیتوانم چون امالبنین باشم که چهار فرزند خود را در راه دفاع از اسلام هدیه کرد. با این افکار با خودم کنار آمدم تا توانستم راضی شوم میلاد به سوریه برود و گفتم مادر برو به سلامت. هرچی خدا خواست همان میشود و اگر قسمت من باشی برمیگردی و اگر قسمتت شهادت است، مبارکت باشد و این آخرین کلام من و پسرم در لحظه جدا شدن از یکدیگر بود و میلاد با خوشحالی رفت.
۱۸ روز بیشتر از رفتن میلاد به سوریه نگذشته بود که روز اربعین حسینی خبر شهادتش پخش شد. ملبّس شدنش به لباس روحانیت همراه با شهادتش رقم خورد و حتی روی سنگ قبرش در کنار اسمش حجتالاسلام والمسلمین را قید کردهاند. موقعی که از میلاد جدا شدم میدانستم برای همیشه از پیش من رفت و موقعی که میلاد در سوریه بود دعا میکردم خدا آبروی من را پیش حضرت زینب(س) حفظ کند تا موقع شنیدن خبر شهادت میلاد حرف بیجا نزنم و همینطور هم شد و وقتی که پیکر میلاد آمد، روحیه و صبرم خیلی بالا بود. با اینکه لحظهای از فکر میلاد نمیتوانم جدا شوم و نبودش برایم خیلی سخت است، ولی خوشحال هستم که با رضایت خودم توانستم دل میلاد را شاد کنم.
چهره نورانی
میلاد همیشه با برادر کوچکترش رضا پای کامیوتر مینشستند. چند روز قبل از رفتنش دیدم چراغ اتاقشان روشن است. به تصور اینکه خوابشان برده رفتم و دیدم میلاد دارد نماز شب میخواند و آن قدر چهرهاش نورانی بود که یک لحظه بدنم یخ شد و حرف نزده در اتاق را بستم. بعضی مردم آنقدر کوتهفکر هستند که میگویند بچهات را به خاطر پول فرستادی یا اینکه میگویند مغز فرزندشان را شستشو دادند که به سوریه رفتند. من از شنیدن این حرفها خیلی آزرده میشوم. دنیا را هم به پای من بریزند آیا پسر من برمیگردد؟
کد خبر 629359
تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۴
- ۰ نظر
- چاپ
۱۸ روز بیشتر از رفتن میلاد به سوریه نگذشته بود که روز اربعین حسینی خبر شهادتش پخش شد. ملبّس شدنش به لباس روحانیت همراه با شهادتش رقم خورد و حتی روی سنگ قبرش در کنار اسمش حجتالاسلام والمسلمین را قید کردهاند.
منبع: دفاع پرس