به گزارش مشرق، لابی کردن چیز غریبی نیست. همه ما به نوعی شخصا تجربه لابی کردن در معنای کلی آن را داشتهایم. بسیار معمول است که از کسی بخواهیم کاری را که در راستای منافعمان است، انجام دهد یا از انجام کاری که علیه منافع ماست خودداری ورزد. در معنای خاص لابی کردن یعنی تلاش برای تاثیرگذاری بر تصمیم گیریهای دولت و تامین منافع گروههای صاحب نفوذ (گروههایی با سازماندهی منسجم یا غیر منسجم اما دارای اهداف و منافع مشخص و معین که برای تحقق آنها به دنبال تاثیرگذاری بر روند سیاسی یا تصمیم گیران مرتبط هستند که البته به گروههای فشار، گروههای لابی یا گروههای حامی نیز معروفند).
مجموعه فعالیتها و اقداماتی را که گروههای مذکور برای تغییر وضعیت سیاسی موجود یا حفظ آن در راستای منافع خود انجام میدهند لابی کردن مینامند. به عبارت دیگر لابی کردن مجموعهای از روشهای ارتباطی با مقامات مسئول برای تاثیرگذاری و تعیین روند یا شرایط سیاسی است که میتواند به دو شکل مستقیم یا غیر مستقیم انجام شود. واژه لابی در معنای خاص آن برای نخستینبار در میانه قرن 16 میلادی به کار گرفته شد. این کلمه بیشتر به سالنها و راهروهای مجلس عوام کشور انگلستان که در آنها مردم خواستههای خود را به نمایندگان عرضه میداشتند، اطلاق میشد. فرهنگی که دو قرن بعد به آمریکا صادر شد.
لابیگری در دموکراسی مدیسونی
لابیگری در دموکراسی مدیسونی
جیمز مدیسون چهارمین رئیسجمهور آمریکا و از بنیانگذاران این کشور معتقد بود که مردم برای اینکه بتوانند بهتر از منافع خود دفاع کنند بایستی به صورت گروهی و در دستههای مشخص عمل کنند. مدیسون منظور خود از دسته را، که امروز تحت عنوان لابیها میشناسیم، شماری از مردم بدون توجه به اینکه در اکثریت یا اقلیت قرار دارند، دانسته است که به خاطر داشتن انگیزهها، خواستها یا منافع مشترک متحد شده و فعالیت میکنند. به اعتقاد مدیسون شکلگیری دستهها به عنوان پدیدهای طبیعی در سرشت انسان نهادینه شده است. در متمم اول قانون اساسی ایالات متحده نیز به لابیها و لابیگرها اشاره شده و عملا با تضمین حق در خواست از حکومت، حق لابی کردن مشروعیت یافته است. بر این اساس لابیگران و گروههای ذینفوذ از بدو شکلگیری حیات سیاسی در ایالات متحده همواره بخشی از آن بودهاند. اولین استفاده از کلمه لابی توسط قانونگذاران آمریکایی به سال 1808 میلادی باز میگردد و میتوان گفت که از آن زمان تاکنون کلمه «لابی» به جزئی از فرهنگ سیاسی ایالات متحده تبدیل شده است به گونهای که تصور سیاست در این کشور بدون در نظر گرفتن لابیها غیر ممکن است.
الکسی دوتوکویل زمان شروع لابیگری در ایالات متحده را دهه 1830 میلادی عنوان داشته و خاطرنشان کرده که در آن زمان مردم آمریکا به شدت بهدنبال ایجاد و سازماندهی گروههای ذینفوذ یا همان لابی بودهاند. این اعتقاد نیز وجود دارد که سنت لابی کردن بین سالهای 1869 تا 1877 یعنی در زمان ریاستجمهوری یولیسس گرانت رواج یافته است. به گفته مورخان همسر گرانت به او اجازه نمیداد که در کاخ سفید سیگار بکشد، از این رو وی از لابی هتل «ویلارد» که در نزدیکی کاخ سفید قرار داشت برای سیگار کشیدن و استراحت کوتاه استفاده میکرد. حضور ممتد گرانت در لابی هتل ویلارد این فرصت را در اختیار سیاستمداران و دیگر افراد قرار میداد تا عرض حال نموده و درخواست یا دیدگاه خود را ارائه نمایند. از آن زمان تاکنون گروههای لابی بسیاری به وجود آمدهاند و نوعی دموکراسی مدیسونی در آمریکا درجریان است.
مجلس سوم قانونگذاری
مجلس سوم قانونگذاری
تمرکز لابیها و حوزه علاقهمندی لابیگران در آمریکا نخست در مجلس نمایندگان و مجلس سنای این کشور و سپس مجالس ایالتی است، یعنی جایی که آنها میتوانند از منافع موکلان خود دفاع کنند یا باعث پیشبرد منافع آنان شوند. البته میزان لابیگری در مجالس ایالتی در چهار دهه اخیر و به دنبال ایجاد اصلاحات در ساختار قانونگذاری آمریکا از یک سو و افزایش اختیارات و قدرت تصمیمگیری ایالتها از سوی دیگر افزایش چشمگیری یافته و عملا میتوان گفت که در آمریکا هیچ نهاد، گروه یا سازمانی وجود ندارد که به شکل مستقیم یا غیر مستقیم به یک یا چند گروه لابیگر وابسته نباشد. بهعبارت بهتر لابی و لابیگری به بخشی از روند قانونگذاری در ایالات متحده تبدیل شده و روند قانونگذاری در این کشور بدون لابیگران به نقشهای تشبیه شده که در آنها فقط بزرگ راهها نشان داده شده است، حال آنکه لابیگران به مثابه میانبرها، جادههای فرعی، و راههای دسترسی میباشند و به خاطر نفوذ و تاثیرشان در روند قانونگذاری، لابیها بعد از مجلس نمایندگان و مجلس سنا به «مجلس سوم قانونگذاری» شهرت یافتهاند.
رونق بازار لابی ها
بررسی تحولات سیاسی ایالات متحده در نیمه دوم قرن بیستم نشان میدهد که از دهه 1960 سطح بسیج سیاسی در نظام سیاسی این کشور با گسترش شمار گروههای ذینفوذ و نیز شمار موضوعات و مسائل مورد بررسی در کنگره به شکل چشمگیری افزایش یافته است. بسیاری از این گروهها در واکنش به طرحهای دولتی تشکیل شدهاند و افزایش شمار این طرحها و گسترش آنها به رشد همزمان لابیگری در ایالات متحده انجامیده است. علاوه بر این، افزایش تعداد لابیها معلول ظهور و رشد جامعه مدنی میباشد. البته گسترش گروههای ذینفود و حضور آنها در ایالتهای آمریکا از تحولات دیگری نیز نشأت میگیرد. به عنوان مثال در دوران نیک سون، فورد، کارتر، ریگان و کلینتون دولت فدرال بسیاری از تعهدات و وظایف خود را به دولتهای ایالتی محول کرد، این کار، خلأ قانونگذاری در ایالتها را به همراه داشت. در نتیجه مجالس ایالتی شروع به قانونگذاری در بسیاری از موضوعات کردند. نتیجه چنین تحولاتی این بود که گروههای ذینفوذ مراکز ایالتها را به محل اصلی فعالیتهای خود تبدیل کردهاند و تلاش میکنند تا خواستهای خود را ایالت به ایالت پیش ببرند.
در سطح فدرال نیز عاملی که باعث تغییر کمی و کیفی لابیگری شد، گسترش و تکثر منافع گروههای مختلف بود. از همین رو لابی و لابیگری امروزه در ایالات متحده ماهیتی کاملا متفاوت از گذشته پیدا کرده است. در این راستا انواع لابی کردن و تکنیکهای آن تغییر یافته و بسیار حرفهای شده است. به دلایل فوق تغییر روند قانونگذاری را نیز بایستی افزود. از دهه 1960 به این سو یعنی از زمان اجرای اصلاحات قانونگذاری در آمریکا، قانون گذاران و مجالس آنها به شکل ویژهای مدرن و به روز شده و ویژگیهای جدیدی یافتهاند. این تغییرات و به خصوص افزایش شمار کارکنان حرفهای در مجالس بر توانایی قانون گذاران افزوده و با ارتقا اعتماد به نفس آنها باعث استقلال بیشتر از قوه مجریه شده است. این ارتقا جایگاه قوه قانونگذاری عملا باعث ارتقا جایگاه مجلس سوم یا همان لابی نیز شده است. تقسیم و توزیع قدرت در قوه مقننه نیز از دیگر دلایل افزایش و رونق نقش لابی در ایالات متحده است.
جایگاه لابیگری در عرصه سیاسی آمریکا
در ارتباط با جایگاه لابیگران در عرصه سیاسی آمریکا باید خاطر نشان ساخت که از یک سو آنهایی که لابیگران را استخدام میکنند، چه بهعنوان مشاور و چه به عنوان لابیگر، برای آنها و خدمتشان اهمیت بسیار زیادی قائل هستند، بهعبارت دیگر، وجود لابیگران حرفهای در کنگره یا مجالس ایالتی برای دفاع از منافع گروههای ذینفوذ امری حیاتی است. از سوی دیگر کسانی که با لابیگران سر و کار دارند، قانون گذاران و پرسنل آنها، اصولا به اطلاعاتی که توسط لابیگران منتقل میشود وابستهاند. قانونگذاران برای قانونگذاری نیازمند آگاهی از دیدگاه و موضعگیری گروههای مختلف در قبال مسائل موجودند و این آگاهی را لابیگران میتوانند به وجود آورند. از این رو همه از دید گروههای ذینفوذ و هم از دید قانون گذاران لابیگران نقش بسیار مهمی را بر عهده دارند.
اما از دیدگاه عمومی ممکن است که نقش لابیگران اینگونه نباشد و آنها به عنوان تهدیدی علیه دموکراسی در آمریکا ارزیابی شوند. طبق این دیدگاه، لابیگران با فعالیتهای خود بعضا منافع اقلیت را بر اکثریت غالب میسازند. علاوه بر این فسادهای مالی مرتبط با لابیگران نیز خطری علیه دموکراسی است. از این رو دیدگاه بسیاری از مردم آمریکا درباره لابیگران و گروههای ذینفوذ منفی است. از دید آنها کنگره اصولا در اختیار گروههای ذینفوذ قرار داد و لابیگران از قدرت بسیار زیادی برخوردارند، قدرتی که آن را در راستای منافع عمومی یا آنچه که عامه مردم درباره آن نگران هستند بهکار نمیگیرند.
منبع: پنجره