کد خبر 642426
تاریخ انتشار: ۲۱ مهر ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۳

امام حسین(ع) در صبح عاشورا که سپاهیان دشمن خود را برای نبرد آماده می‌کردند به پروردگار یکتا گفت: «هر چه برایم پیش بیاید، پشتیبان و امدادرسانم هستی. چه اندوه‌هایی که در آن دل ضعیف می‌شد، دوستان تنهایم می‌گذاشتند و من آن را به درگاه تو آوردم و شکایت کردم چرا که تنها امیدم تو بودی.»

به گزارش مشرق، عمر بن سعد روز دهم محرم آماده جنگ شد. امام حسین(ع) نیز یارانش را آماده کرد و با آنها نماز صبح را اقامه کرد. همراهان امام سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بودند.
 
طبری در تاریخ اینگونه روایت می‌کند بامدادان که سپاه عمر بن سعد حسین(ع) را محاصره کردند، آن حضرت دست‌های خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تکیه گاه من در هر اندوه و امیدم و در هر سختی، تنها تو هستی.
 
تویی که در هر چه برایم پیش بیاید، پشتیبان و امدادرسان منی. چه اندوه‌های بسیاری که در آن دل ضعیف می‌شد و چاره اندک می‌گشت و دوستان تنها می‌گذاشتند و دشمنان سرزنش می‌کردند و من آن را به درگاه تو آوردم و از آن به تو شکایت کردم که تنها امیدم تو بودی و تو برطرفش کردی و گشایش حاصل کردی. پس تنها تویی که ولی هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر آرزویی».
 
و از ضحاک مشرقی نقل می‌کند هنگامی که سپاه عمربن سعد به سوی ما حمله کردند و آتش فروزان هیزم‌ها و حفره‌ای را که در پشت سرمان پر از آتش کرده بودیم تا از پشت سرحمله نکنند، مشاهده کردند، در این حال، سواری از آنها با تجهیزات کامل جلو آمد و بدون آنکه با ما سخن بگوید، خمیه‌ها را برانداز کرد و چون چیزی جز شعله‌های آتش ندید، به سرعت عقب کشید و با صدای بلند فریاد زد: ای حسین! برای رفتن به جهنم پیش از قیامت، در دنیا عجله کرده‌ای؟».
 
امام (ع) پرسید: این کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن است. گفتند: آری، او خودش است. فرمود: «ای پسر زن بزچران! تو برای رفتن به آن (جهنم) سزاوارتری!».
 
مسلم به عوسجه گفت: یابن رسول الله! فدایت شوم، او را با یک تیر نزنم؟ او در تیررس من است و هیچ تیری هدر نمی‌رود. این فاسق از بزرگترین جباران است.» حسین(ع) به او فرمود: او را با تیر نزن که من دوست ندارم آغاز کننده باشم.»
 
*سخنرانی نخست امام
 
راوی نقل می‌کند هنگامی که سپاه دشمن نزدیک شدند، حسین(ع) مرکب خود را فراخواند و سوار شد و با صدای بلند فریاد زد: ای مردم، سخن مرا بشنوید و عجله نکنید تا شما را به خاطر حقی که برعهده‌ام دارید موعظه کنم و علت آمدنم به اینجا را بیان کنم، آنگاه که اگر عذرم را پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید و انصاف هم دادید برایتان خوش یمن‌تر است و حق تعدی بر من را نخواهید داشت و اگر عذرم را نپذیرفتید و انصاف هم ندادید در کار خود با شریکانتان هم داستان شوید، تا کارتان بر شما مستور نماند، سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید که بی تردید ولی من آن خدایی‌ است که این قرآن را فرو فرستاده و اوست که صالحان را سرپرستی می‌کند.
 
*سخنرانی دوم امام
 
سبط بن جوزی نقل می‌کند که حسین(ع) بر اسب سوار شد و قرآنی را گرفت و باز کرد و بر سرش نهاد و در مقابل آن قوم ایستاد و گفت: ای قوم داور میان من و شما کتاب خدا و سنت جدم رسول الله باشد.
 
خوارزمی نقل می‌کند هنگامی که عمربن سعد سپاهیانش را آرایش جنگی داد و آنها حسین(ع) را از هر سو محاصره کردند آن حضرت بیرون آمد و از آنها خواست تا ساکت شوند و چون نپذیرفتند، فرمود: وای بر شما چه می‌شود که سکوت کنید و سخنانم را بشنوید درحالیکه من فقط شما را به راه رشد و صلاح دعوت می‌کنم؟
 
یاران عمربن سعد یکدیگر را سرزنش کردند و به هم گفتند: ساکت شوید. امام فرمود: مرگ و اندوه بر شما باد ای جماعت! ما را با شور و شعف به یاری طلبیدید و ما شتابان به ندای شما پاسخ دادیم، اکنون شمشیری را که از جانب ما برعهده داشتید، به روی خود ما کشیده‌اید و آتشی را که برای دشمن مشترک آماده کرده بودیم بر جان ما افروخته‌اید! دوستدار دشمن، و دشمن دوستان خود شده‌اید؟ بدون آنکه عدل و دادی در بین شما برپا دارند، یا امیدی به خیر آنها داشته باشید؟نفرین و نابودی بر شما باد!...
 
هان بدانید به خدا قسم شما پس از این واقعه درنگ نمی‌کنید مگر بر اندازه سوار شدن بر اسب، تا آنگاه که چرخش آسیاب شما را بچرخاند و گردش محورش شما را بلغزاند.
 
*نفرین امام و استجابت آن
 
طبری نقل می‌کند که مردی از بنی تمیم به نام عبدالله بن حوزه پیش آمد و در مقابل حسین ایستاد و گفت: ای حسین، ای حسین. امام گفت: چه می‌خواهی، گفت: بشارتت باد به جهنم. حسین(ع) گفت: این چنین نیست بلکه من به نزد پرودگاری رحیم و شفیعی مطاع می‌روم. بعد پرسید: این کیست؟ یارانش گفتند: او ابن حوزه است. حسین(ع) گفت: پروردگارا در آتشش بیفکن.
 
راوی نقل می‌کند که ناگهان اسبش رمید و در گودالی سرنگونش کرد و درحالیکه پایش در رکاب و سرش بر زمین بود او را به این سوی و آن سوی می‌کشاند و سرش را به هر سنگ و چوبی می‌زد تا هلاک شود.
 
و در روایتی دیگر نقل می‌کند هنگامی که عبدالله بن حوزه از اسب سرنگون شد پای چپش در رکاب گیر کرد و پای راستش به هوا رفت و اسبش رمید و آن قدر سرش را به نوک سنگ‌ها و تنه درختان کوبید تا کشته شد.
منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس