به گزارش مشرق، «امیر استکی» در روزنامه «وطن امروز» نوشت:
این تاکتیک سیاسی که با افزایش فشار در لایههای پایینی و کمتر قابل کنترل و صدالبته بسیار پراهمیت یک نظام سیاسی، میشود گزینههای زیادی برای مراحل چانهزنی در سطوح بالا ایجاد کرد، سالها در دوره اصلاحات به عنوان تاکتیکی موثر بهکار گرفته میشد. تاکتیک و روشی که به نظر قدمت زیادی داشته باشد و در جای جای تاریخ نمونههای آن به چشم میخورد.
بسیار در تاریخ خواندهایم که جماعتی مهاجم برای وادار کردن ملتی به تسلیم و شکست دادن آنها، قسمتی از آنها را به بند میکشیدهاند یا شروع به قتل و کشتار زنان و کودکان برای در هم شکستن مقاومت مردان میکردهاند.
هدف آشکارا در اینگونه موارد بیشمار تاریخی شکستن اراده حریف از راهی جز جنگ رو در روی نظامی بوده است. ایجاد نوعی فشار و وادار کردن حریف به پذیرفتن آنچه خواست کشتارکنندگان است. حتی اگر این خواسته تلویحا نابودی کامل آنان نیز باشد. از میان بسیاری از این دست موارد در تاریخ، به یک مورد که در روزگار تسخیر آمریکا توسط انگلیسها اتفاق افتاد اشاره میکنیم و این انتخاب نیز از آن رو است که ببینیم اسلاف آمریکاییهای کنونی چگونه یک قاره عظیم را زیر یوغ خود کشیدند و هنوز هم چگونه بر همان مبنا با دیگر ملتهای جهان معامله میکنند.
«... و به این صورت جنگ با قبیله «پکوت» آغاز شد. از هر دو طرف کشتار وسیعی صورت گرفت. انگلیسها یک تاکتیک جنگی که قبل از آن کورتس و بعدها، بهطور سیستماتیک در قرن 20 مورد استفاده قرار گرفت، بهکار بردند و آن حمله حسابشده به مردم غیرنظامی بود تا ترس و رعب در دل دشمن ایجاد کند. فرانسیس جنینگز، تاریخدان نژادشناس، حمله کاپیتان جان میسون به یک دهکده متعلق به قبیله پکوت در میستیک ریور در نزدیکی لانگ آیلند ساوند را اینطور تعریف میکند: میسون پیشنهاد کرد باید حتیالامکان از حمله به جنگجویان پکوت احتراز کرد، این کار بیش از حد توان واحد نظامی بیتجربه و نامطمئن او بود. هدف اصلی وی جنگیدن نبود. جنگ، امکانی برای تخریب اراده دشمن بود ولی با کشتار نیز ممکن بود با ریسک کمتر به همان هدف رسید و میسون تصمیم به کشتار گرفت.
بدین صورت انگلیسها کپرهای سرخپوستان ویگوام را به آتش کشیدند....» (هوارد زین، داستان مردم آمریکا، ج 1، ص25).
مانند این رویداد در پیش و پس آن به کرات رخ داده است و نتیجه آن انقراض کامل بسیاری از قبایل بومی آن سرزمینها بوده است. فشار از پایین و چانهزنی در بالا به نظر رویکردی متمدنانهتر از همین تاکتیک کشتار غیرنظامیان باشد. اگرچه کشتار هدفمند غیر نظامیان هنوز توسط مدعیان درجه یک تمدن در جهان، صورت میگیرد یا بشدت مورد حمایت تلویحی قرار میگیرد؛ کشتار غیر نظامیان در غزه برای ترور یک فرمانده عضو حماس یا کشتار ملت یمن توسط سعودیها و... که همه و همه به عنوان حقی مشروع از جانب ایالات متحده آمریکا به رسمیت شناخته میشود. البته در جایی که نشود با این تجاهل جنایتکارانه حریف را منکوب کرد، میشود باز روح تاکتیک را با ایجاد تحریمها و فشارهای اقتصادی زنده نگه داشت. افزایش فشار روی کارآمدی سیستمهای سیاسی کشورهایی که تن به نظم جهانی مورد نظر آمریکا نمیدهند و از طرف دیگر آنقدر حریف ضعیف و بیبضاعتی نیستند که بشود براحتی و با هزینه کم نظامی ساختارهای سیاسی آنها را تغییر داد، کاربست گسترده تاکتیک فشار از پایین و چانهزنی در بالا در سطح جهانی است.
حال شرایطی را فرض کنید که یک عده از ملتهای تحت ستم و تحت فشار به دلیل اینکه ساختار سیاسی حاکم در کشورشان بر خلاف خواست و علاقه آنان است و از طرف دیگر جایگاهی نیز در میان مردم کشورهای خود ندارند، به مثابه انگلهایی که به میزبان خود برای ارتزاق وابستهاند، دشمنان آن ملت را به افزایش هر چه بیشتر و بیشتر فشارها تشویق کنند. مثلا اگر تعدادی از سرخپوستان قبیله ویگوام به علت طرد شدن از سوی قبیله خود، انگلیسیها را تشویق به گسترش تاکتیک رعب و وحشت و کشتار کرده و مدام استدلال میکردند سطح اعمال ترور ضد زنها و کودکان برای به زانو درآوردن مردان قبیله کافی نیست و باید هر چه بیشتر و بیشتر از آنان قربانی گرفت تا سر به انقیاد فروآورند. البته هیچکس از سرخپوستان ویگوام این خیانت بزرگ را مرتکب نشد و شاید هیچگاه هم نمیتوانستند تصور کنند عدهای چند قرن بعد با التماس و خودتحقیری بسیار از دشمنان ملتشان بخواهند کمربند تحریمها را تنگتر کنند و معتقد باشند این میزان از تحریمها برای به زانو درآوردن ملتشان کافی نیست! سرخپوستان ویگوام و بسیاری دیگر از همین ملتها منقرض شدند ولی تن به چنین خفت و خواری بزرگی ندادند ولی 30 نفر از وادادگان و رجالههای سیاسی ایرانی خارجنشین داغ این ننگ را بر پیشانی خود کوبیدهاند و ملتمسانه از رئیسجمهور نیمهمجنون آمریکا میخواهند هر چه از دستش برمیآید برای افزایش فشار بر این ملت، دریغ نکند.
حتی سالها پیشتر در زمان جورج بوش تعدادی از همین افراد از بوش میخواستند مانند افغانستان و عراق به ایران نیز حمله نظامی کند و همانگونه که در این دو کشور با ریختن خون زنان و کودکان و غیرنظامیان بیشماری، منجر به تغییر ساختار سیاسی آنها شد، ایران را هم غرقابه از خون ایرانیان کند تا این رجالههای سیاسی در فردای تکه تکه شدن هموطنانشان با چمدانهای آماده خود پا به ایران ویران بگذارند و برای کودکان و زنان کشته شده، لیبرال- دموکراسی به ارمغان بیاورند! بر سر قبرهایشان به عنوان شهدای راه آزادی میهن شمع روشن کنند و نطق روشنفکرانه کنند که آزادی بهایی دارد که این بیگناهان این بها را با خون خود پرداختهاند ولی ایران نه عراق بود و نه افغانستان و آنقدر قوی بود که کسی جرات زورآزمایی با آن را به خود ندهد و بر همین اساس رویکرد فشارها به سمت تحریمهای اقتصادی حرکت کرد. تحریمهایی که فتنه 88 و احساسی که از امکان تغییرات سیاسی گسترده با اعمال فشارهای اقتصادی به عنوان کاتالیزور آشوبگران داخلی، به جهان غرب داد، روز به روز گستردهتر شدند.
به عبارت دیگر آنانی که امروز در داخل کشور به برائت و اعلام انزجار از رسوایی این 30 نفر میپردازند و در جریان حوادث سال 88 میداندار معرکه فتنه بودند، به شکل گستردهای در اقناع جهان غرب در قبول کارساز بودن تحریمها دخیل هستند. در اصل اینها نایبان غرب در کشور برای چانهزنی در سطوح بالا بودند و غرب نیز سخاوتمندانه خرخره ملت را با تحریمهای اقتصادی میفشرد تا با افزایش فشار در پایین(!) دست نایبان را در بالا برای گرفتن امتیاز اساسی تغییر ساختار دینی جمهوری اسلامی تقویت کند. و همه این وطنپرستانی که امروز رگ گردنشان از خیانت آن 30 تن باد کردهاند، با سکوتی از سر رضا منتظر تاثیرگذاری تحریمها و دربهدر به دنبال چیدن میوه تحریمهای غرب در باغ سیاست کشور بودند و کماکان نیز گویا هستند. آن کسانی که آب خوردن ملت را هم به رفع تحریمها وابسته میدانستند و دال مرکزی همه برنامهها و شعارهایشان هم حل و فصل مساله تحریمها بود، آیا به عنوان چینندگان میوه فشارها و تحریمهای وارده بر ملت، به مثابه تاییدکنندگان استراتژی فشار دشمنان، به نوعی هم عقیده با آنانی نیستند که ادامه فشارها را خواهانند؟
با این تفاوت که سطح فشار مد نظرشان تا آن حدی بود که به قدرت برسند. سخن گفتن بیشتر از این در این رابطه شاید بهایی سنگین برای ما در پی داشته باشد، لذا قضاوت نهایی در این رابطه را به عهده خوانندگان میگذاریم.