گروه جهاد و مقاومت مشرق - سال هاست جنگ به پایان آمده و از شلیک آخرین گلوله مدت مدیدی میگذرد، اما هنوزجانی شیفته آنچنان از شهید وشهادت یاد میکند که توگویی آمال و آرزوی دیگری جز شهادت طلبی وجود ندارد. مرور وصیت نامه سردار شهید احمد کاظمی که بازتاب نجواهای روح بی قرار اوست، انسان را به شگفتی وامی دارد، بویژه آنگاه که زمان نگارش آن را به یاد میآوریم.
دهه 80 و در شرایطی که اغلب افراد سرگرم دنیای خود هستند و به روزمرگی تن دادهاند، او قلم به دست میگیرد و تمنای جان را در خلوت خود با قلم و دفتر در میان میگذارد واین گونه مویه میکند که:«خداوندا فقط میخواهم شهید شوم، شهید راه تو، خداوندا تو مالک هستی و قادر و توانایی، کریم و رحیم وبخشنده تویی، خدایا کرمی کن، لطفی بفرما وشهادت در راه خودت را روزیم گردان. خداوندا با تمام وجود به این درک رسیدهام که مقصود تویی و شهادت بهترین راه رسیدن به تو، پس خدایا مرا با شهادت به خودت برسان! ای خدای حسین(ع) و فاطمه(س) توفیق شهادت را رفیق راهم کن وزمان آن را همین ایام قرار ده که دوری دوستان، طاقت از کفم ربوده است....»
چنین روح بلندی با سودایی که در سر دارد، روزهای انقلاب را بستر مناسبی برای دستیابی به آمال خود مییابد. لذا به همراه شهید محمد منتظری راهی جنوب لبنان میشود تا علیه ظلم و تجاوز جانفشانی کند. پس از گذراندن دورههای جنگ چریکی در سازمان الفتح به دلیل نا آرامیهای کردستان به کشور بازگشته و در کوه و درههای این خطه از میهن اسلامی به استقبال خطر میرود.
محسن رضایی، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وقت پس از نخستین برخورد با احمد کاظمی، او را جوانی پرشور و خلاق مییابد که به دلیل انگیزه بسیار بالا، شجاعت و رکگویی، اتکا به نفس فوقالعاده. تواضع بینظیر و... شایسته مسئولیتهای خطیر بوده و میتوان کارهای بزرگ را به او واگذار کرد.
احمد کاظمی نیز پاسخ مناسبی به این اعتماد داده ودر عملیاتهای متعدد از جمله عملیات آزادسازی خرمشهر توان و استعداد فوقالعادهای از خود بروز میدهد.
او بهعنوان یکی از فرماندهان اصلی عملیات بیتالمقدس، به همراه شهید حسین خرازی فرمانده سلحشور لشکر امام حسین(ع) نخستین نفراتی هستند که وارد خرمشهر میشوند، از اینرو به فاتحان خرمشهر شهره میشوند. در هنگام عملیات ترکشی به صورتش اصابت میکند و برای دقایقی بیهوش میشود همراهانش در تلاش برای بردن او به عقب هستند که به هوش میآید و در حالی که زخم عمیقی بر تنش نشسته است به اصرار خود در خط میماند و عملیات را تا انتها فرماندهی میکند و چند ساعت بعد وقتی بی سیم سردار رشید در اتاق فرماندهی به صدا درمیآید و احمد کاظمی در حالی که پا بر آسفالت خیابانهای خرمشهر دارد اعلام میکند «خرمشهر آزاد شد» نه تنها سردار رشید بلکه سایر فرماندهان مستقر در اتاق جنگ نیز ناباورانه از او میخواهند پیام را دوباره تکرار کند.
در عملیات محرم ودر شرایطی که برای تجربه اندوزی زمان زیادی نداشت با اتکا به استعدادهای ذاتی، یک تیپ کامل از ارتش بعث عراق را به اسارت درآورده و سلاح و مهمات نفرات آن را به غنیمت میگیرد. فرمانده تیپ عراقی چنان غافلگیر میشود که باور نمیکند اسیر شده است. احمد به او میگوید؛ سوار جیپ من شو تا با هم برویم و تیپ را خلع سلاح کنیم، افسر عراقی به احمد میگوید: تو کی هستی که به من دستور میدهی؟ احمد کاظمی به او میگوید؛ من فرمانده لشکر هستم، اما افسر عراقی با ناباوری از خود میپرسد مگر یک جوان بیست و چند ساله میتواند فرمانده یک لشکر رزمی باشد و بتواند این گونه برق آسا تیپ او را محاصره کرده و وی را که فرمانده تیپ است به اسارت درآورد!؟
شهید احمد کاظمی 20 سال بعد، از آن عملیات و آخرین تماس خود با سردار شهید مهدی باکری این گونه یاد میکند: «من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامه عملیات به نتیجه برسیم. من از پیش ایشان (آقا مهدی باکری) به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم، طولی نکشید که برگشتم و آمدم کنار دجله، قایقی نبود که مرا ببرد در همین هنگام که خیلی اوضاع به هم ریخته بود و عدهای از بچهها شهید شده بودند، از داخل یکی از قایقهایی که آتش گرفته بود، با آقامهدی تماس گرفتم و گفتم: چه خبر است؟ ایشان جواب سؤال مرا نداد وفقط این جمله را فرمود: برادر احمد، بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است. بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم. این آخرین جمله او چند لحظه قبل از شهادتش بود.»