گروه جهاد و مقاومت مشرق - یکی از مخاطبان مشرق، دلنوشته ای را در رثای سردار شهید حاج شعبان نصیری نوشته و برایمان فرستاده که در ادامه می خوانید:
در هیاهوی روزهای پس از انتخابات، خبر رسید که «حاج شعبان نصیری» هم رفت... درست همان روزهایی که در «بحرین» به ساحت آیت ا... عیسی قاسم جسارت شد و درگوشه ای دیگر از دنیا، در حالی که قاتلان کودک کش و بی هویت اسراییلی از نقشه هایشان برای سرنگونی بشار اسد سخن می گفتند و در نیجریه، خبری از «شیخ زکزاکی» مظلوم نبود و نمی دانستیم در چه شرایطی بسر می برد و در عوامیه عربستان، خبر از بازداشت یک روحانی دیگر شیعه می دادند و در لبنان؛ سرزمین «جهاد» و «عماد» و «بدرالدین»ها، سیدحسن نصرالله مقاوم و مبارز، با کنایه به سعودی ها، از دموکراسی و امنیت در ایران جانانه دفاع کرد و طعنه زد به داخلی هایی که هنوز نمی دانند «رقص شمشیر چو در خیمه دشمن برپاست/سپر انداختن و طعنه به شمشیر خطاست» و در روزهایی که معلوم الحال منتسب به فلان جریان سیاسی ، اعلام خبر پیداشدن چندشهید غواص دست بسته دیگر را حاصل عقده گشایی آن هایی دانست که از جشن پیروزی رییس جمهور منتخب ناراحتند و می خواهند شیرینی این جشن را تلخ کنند(!) و هنگامی که دغدغه عده ای شده بود پخش شدن و نشدن ربنای خواننده ای که در فتنه 88 «تفنگت را زمین بگذار» را علیه حافظان امنیت این سرزمین خواند تا هتاکان راحت تر بتوانند بانک ها و سطل ها و خیابان ها را به آتش بکشند و به ساحت حضرت ارباب بی کفن جسارت کنند، وقتی «تقوا» زیر چکه های منفعت طلبی سیاسیون له شد و یادمان رفت خمینی کبیر چقدر نگران «وحدت» ما بود و وقتی «روح ا...» -رهبر کوخ نشینان و پابرهنه ها و زجرکشیده ها برای انقلاب و مستضعفان جهان- تبدیل شد به امامی که باید برایش «کاخ» بسازیم و در کاخ میلیاردی اش او را تنها بگذاریم تا 14 خرداد که دوباره به یادش بیفتیم و دورش جمع بشویم و در غم هجرانش بسوزیم و آرمان هایش را به گنجه فراموشی بسپاریم، وقتی دود و دم این شهر، «دلشکسته»ها و «دل آزرده» ها را از نفس انداخته بود و به هوای حرم کربلا، بدجور محتاج کرده بود خبر رسید که «حاج شعبان» هم آسمانی شد...
او با «اسلحه» اش ، ضامن «صلح» شده بود تا آن ها که امنیت این سرزمین را به لبخند کدخدا و برجام گره زدند، شاید یادشان بیاید خواب اسوده ما نه از خیابان های هتل کوبورگ و کاخ سفید که از سه راهی شهادت شلمچه گذشت و به وعده گاه «پهلوانانی نه از نسل قدیم که از همین نسل جدید» در کنار حرم عقیله بنی هاشم رسید تا اقتداکنندگان به نسلی که روزگاری رفت تا با خون خود راه کربلا را باز کند، به میدان بیایند برای دفاع از ناموس علی(ع) و روی دیوارهای حلب بنویسند «حاشا از حریم زینب، یک آجر فقط کم گردد».
در چنین روزها و روزگاری؛ حاج شعبان که یک عمر در جبهه های «جهاد اکبر» و «جهاد اصغر» مبارزه کرده بود و هیچ گاه «سپر از ترس نینداخت» و در راه احیای دین خدا ، مصداق «فلاتطع الکافرین» بود، در «موصل» به آرزوی دیرینه اش رسید. نمی دانم ؛ شاید او هم مثل شهید سرافراز ؛ «حاج احمد کاظمی» دیگر تاب ماندن نداشت و آرزو داشت در روزگاری که دیگر خبری از «شهادت» نیست، شهید شود. حاج شعبان وقتی رفت که برخی «جبهه رفته ها»، گذشته خود را فراموش کردند و ملاک شان از مسیر املاک شان می گذشت برای دفاع از حق و ماندن پای اصول و آرمان ها ... و «جبهه نرفته ها» آمده اند وسط صحنه ای که بازیگرانش 2030 امضا می کنند تا تصویر زن برهنه خالکوبی شده روی بازوی فوتبالیست انگلیسی بیاید و بست بنشیند وسط صفحات کتاب های متوسطه و بارها از روی «کوکب» املا بنویسیم اما «حسین فهمیده»ها را یادمان برود و «شهید» و «شهادت» را به بهانه «خشونت طلبی» کم کم از کتاب های درسی حذف کنیم و «شهادت» که به تعبیر سید شهیدان اهل قلم، «جانمایه انقلاب اسلامی» است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است ، بشود «ترویج خشونت» و کربلا بشود «درس مذاکره» و لبخند زدن به دشمن و غنج رفتن از وعده های سراب کدخدایان ، معنای «دیپلماسی» و «به ارمغان آوردن امنیت» و «صلح» به خود بگیرد و «اسلحه» را زمین بگذارند و شعار روی موشک را برنتابند و به افاضات در مناظرات، دل «انقلابی»ها را بشکنند و ندانند که دیپلماسی واقعی یعنی این: «سخن از صلح بگو، اسلحه را هم بردار».
من به «ربنا»ی خواننده حامی فتنه نمی اندیشم، دغدغه کنسرت ندارم وقتی بهترین آواز زندگی ام؛ شنیدن اذان حاج شعبان، تنها ساعاتی قبل از شهادت است که در موصل طنین انداز شد. ربنای من لابلای قنوت بچه هایی است که وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم و خاطرات نیمه جان شان را از لابلای آن در آوردیم .«چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر، چقدر آینه و شمعدان در آوردیم» ...
گمان می کنم این روزها برای شهدا وصله ناجور شده ایم. وصیتنامه شان را زینت بخش صفحات روزنامه ها و جلسات و همایش ها و یادواره هامی کنیم و عمل به وصیت شهدا را فراموش کرده ایم. مدام از یاد یاران دم می زنیم و وفای به شهیدان یادمان رفته است. در گرداب سیاست غرق شده ایم. شهدا را آورده ایم میان دعواهایی که نه «اصول» دارد و نه نشانی از «اصلاح». دل بچه های انقلابی و حزب اللهی را به بهانه «تندرو» بودن شکسته ایم. اصلا «حزب اللهی» بودن شده «تراژدی»؛ همان تراژدی ای که شهید آوینی می گفت دوستش دارد:« فحش اگر بدهند آزادی بیان است... جواب اگر بدهی بی فرهنگی است! سوالی اگر بکنند آزاد اندیشند... سئوال اگر بکنی تفتیش عقاید! تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند... جواب اگر بدهی دروغگویی! مسخره ات بکنند انتقاد است... جواب اگر بدهی بی جنبه ای! اگر تهدیدت کنند ، دفاع کرده اند ...اگر از عقایدت دفاع کنی ، خشونت طلبی.»
یکی از مداحان معروف می گفت: «ما نمی توانیم با مردم حرف بزنیم» و به گمانم این سخن درست ترین تحلیل از حال و روز این روزهای جماعتی است که مانده اند کجای راه را اشتباه رفتند.
دوسال پیش، غواص ها که آمدند، پیامی با خود آورده بودند. آمده بودند بگویند ما با دست بسته هم مقاومت کردیم و تسلیم نشدیم، شما با دستان باز چه می کنید. حالا قرار است غواص ها دوباره بیایند. دست از «شعار» بکشیم. دست از «خودخواهی» برداریم. به راه مردم برگردیم که راه خمینی کبیر بود. «حاج شعبان» و «شعبان»ها خون شان، خون بهای آزادی و امنیت ماست. این را فراموش نکنیم. این ها «شعار» نیست. اگر رنگ شعار گرفته، به جای توهین و تهمت، باید دید کجا اشتباه کردیم که اینگونه تلقی می شود. چرا به جای تصویر خرازی ها و همت ها، «بنتن» و «شوالیه» و «جکسون» رفت روی پیراهن بچه های دهه 70 و 80 نقش بست و «چگوارا» شد نماد آرمانخواهی و مقاومت برای نسلی که نمی داند یک گردان برود و تنها سه نفر زنده برگردند و دو هفته بدون آب و غذا در دل تپه های شرهانی تاب بیاورند، یعنی چه. دهه «حاج کاظم»ها هیچ وقت نمی گذرد. ببینیم کجا غفلت کردیم که «سلحشور»ها ، حرفشان به کرسی نشست و «عباس» ها را فراموش کردیم و «حاج کاظم»ها را به کنج عزلت راندیم و حالا حرف از شهید می زنیم، فیلم از شهید می سازیم، جلسه برای شهید می گیریم ، مخاطب ندارد و نداریم.
حاج شعبان وقتی می رفت، نگفت جان پناه اصولگرا یا اصلاح طلب می شود. برای «همه» ما رفت تا رییس جمهور منتخب مملکت، خود را تنها رییس جمهور همان هایی که به او رای دادند، نداند. در هیاهوی انتخاب این و آن، کاش برگردیم به همان روزهایی که شهدا روی تابلوی جبهه ها می نوشتند « ما تو را انتخاب کردیم حسین» و کاش انتخاب همه ما «حسین» باشد ؛ همان انتخاب «خرازی» ها و «کاظمی» ها و «همت»ها و «همدانی»ها و «شوشتری»ها و «طهرانی مقدم» ها و حاج شعبان ها که دلمان برایشان تنگ شده و می شود ...
راستی! شیخ عیسی قاسم هنوز در اسارت خانگی است، شیخ زکزاکی هنوز در زندان است، شیعیان پاراچنار و زاریا و عوامیه و عراق و سوریه و بحرین هنوز رنج می کشند و ستم می بینند. آن هایی که شعار « نه غزه نه لبنان» سر می دادند ، نمی دانند سیدحسن نصرالله در لبنان، برای آرمان های ما مبارزه می کند و سوریه، خط قرمز است که مجبور نباشیم در اصفهان و تهران و مشهد، شاهد هتک حرمت ناموس مان باشیم. نمی دانند زکزاکی در اوج ناامنی، میلیون ها نفر را در نیجریه شیعه کرد و ما در دل امنیت،نمی توانیم حتی یک نفر را مسجدی کنیم. او به گردن ما، به گردن همه ما حق دارد اگر مسلمانیم و اگر خود را پیرو مرام و مکتب همان آقایی می دانیم که می گفت اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید. جای شما خالی است میان ما حضرت ارباب تشنه لب بی کفن... من الغریب الی الحبیب...
سمیه پارسادوست