سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
آدرسهای اشتباه ریاض
سعدالله زارعی در سرمقاله کیهان نوشت:
حمله شدید رژیم سعودی و بعضی دیگر از دولتهای عربی به قطر پس از آن صورت گرفت که امیر قطر در یک اظهارنظر واقعبینانه که کمی پس از پایان اجلاس اول و دوم خردادماه جاری در ریاض صورت گرفت، گفت: «ایران قدرتی اسلامی و منطقهای است که نمیتوان نادیدهاش گرفت و عاقلانه نیست در برابر آن ایستاد. وی همچنین در این اظهارات برخلاف تلاش رژیم سعودی که تلاش دارد حزبالله را سازمانی تروریستی لقب دهد، این حزب را «یک جنبش مقاومت» و مشروع خواند. هم اینک و پس از غلیان خشم سعودیها و همپیمانان آن این سؤال وجود دارد که نتایج و چشمانداز این تنش چه میشود. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- رژیم سعودی از ابتدا سیاست «یکپارچهسازی» شبهجزیره و سیطره مطلق بر آن را دنبال کرده است اما در عمل شبه جزیره به هفت کشور بزرگ و کوچک تبدیل شده است. رژیم سعودی در فاصله تشکیل در سال 1310 ش تاکنون بطور مکرر درصدد برآمده تا کشورهای پیرامونی خود در شبه جزیره را به خود منضم کند اما هر بار این تلاشها به دلیل وجود فاصله بسیار میان میل و توانایی به جایی نرسیده است. با پیروزی انقلاب اسلامی رژیم سعودی تلاش کرد تا انقلاب ایران را یک خطر بنیادین برای استقلال و تمامیت ارضی کشورهای عربی معرفی کرده و از این طریق لزوم حضور در مجموعهای تحت سیطره سعودی را گوشزد کند. براین اساس شورای همکاری خلیج فارس حدود سه سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران شکل گرفته است اما در عمل و در طول این دوران ریاض نتوانسته است بهرغم تلاش زیاد سازوکاری را در چارچوب این شورا پدید آورد.
با روی کار آمدن ملک سلمان بنعبدالعزیز و قدرت گرفتن فرزند او، رژیم سعودی اعلام کرد که دوران سیاست انفعالی عربی به پایان رسیده است. چیزی نگذشت که عربستان به یمن حمله کرد و درصدد برآمد مخالفان سیطره سعودی بر یمن را کنار بزند بر این اساس و به این بهانه و با تمسک جستن به موضوع حساس امنیت مکه و مدینه درصدد برآمد ائتلافی از کشورهای اسلامی و عربی پدید آورد و از آن برای مشروعیتبخشی به «سیاست سیطره ریاض بر منطقه» استفاده کند. اما این موضوع هم در عمل به جایی نرسید نه خدشه جدی به موقعیت مخالفان سعودی در یمن وارد شد و نه آن ائتلاف شکل واقعی به خود گرفت. رژیم سعودی در عینحال یک گام به عقب برداشت و اعلام کرد برای حفاظت از کشورهای عربی، «سازمان مشترک رزم» شبیه ناتو که میتواند ناتوی عربی نامیده شود پدید میآورد. رژیم سعودی اعلام کرد که این سازمان ترکیبی از نیروهای نظامی کشورهای غربی و عربی خواهد بود و در گام اول حدود 34 هزار نفر را دربر میگیرد.
2- رژیم سعودی با روی کارآمدن دونالد ترامپ، احساس دوگانهای پیدا کرد از یک سو خصلت تندروانه ترامپ را زمینهساز دخالت بیشتر نظامی آن در منطقه میدانست و از آن استقبال کرد و از سوی دیگر سیاست «بازگشت به خانه» که ترامپ در ضمن شعارهای انتخاباتی خود مطرح کرده بود را یک زنگ خطر مهم به حساب آورد. محمد بن سلمان با استفاده از ظرفیت کارشناسی رژیم صهیونیستی درصدد برآمد پلی میان خصلت تندروانه ترامپ و سیاست بازگشت به آمریکای او پدید آورد بر این اساس محمد بن سلمان و عادل الجبیر وزرای دفاع و خارجه سعودی ترامپ را متقاعد کردند که اولین سفر خارجی خود را در ریاض تعیین کنند. سفر ترامپ به ریاض در روزهای اول و دوم خرداد ماه جاری برگزار شد و رژیم سعودی بیش از 50 کشور اسلامی را به ریاض فرا خواند تا نمایشی از اقتدار و موقعیت خود در منطقه و میان کشورهای اسلامی را به ترامپ نشان دهد و او را به این نتیجه برساند که با کشوری مقتدر و بسیار پولدار مواجه است و میتواند روی موقعیت اجرای سیاست مشترک با این رژیم حساب باز کند. بر این اساس عربستان علاوه بر آنکه قول کمکهای بلاعوض به کشورهای اسلامی شرکت کننده در اجلاس ریاض داده بود، سفرهای از قراردادهای چرب و گرم روی رئیسجمهور جدید و بیتجربه آمریکا گشود. قراردادهای نظامی و غیرنظامی که حجم آن را تا 400 میلیارد دلار ذکر کردهاند.
رژیم سعودی گمان میکرد با این شوی اقتداری که به راه انداخته است کار تمام است ولی هنوز دو روز از پایان اجلاس نگذشته بود که صداهایی از اطراف بلند شد. صدایی از قطر، صدایی از عمان، صدایی از کویت، صدایی از پاکستان، صدایی از ترکیه و... چنین صداهایی در واقع پوچ بودن تصوراتی که محمد بن سلمان در مورد قدرت کشورش داشت را برملا نمود. عربستان در این اجلاس مدعی شده بود که شکلگیری همپیمان عربی اسلامی حول محور ریاض میتواند ریشههای نفوذ دلهرهآور ایران در منطقه را بسوزاند و برای همیشه به نفوذ ایران در منطقه خاتمه دهد اما هم اینک به ناچار با یک کشور کوچک عربی درگیر شده و صحنه منطقه عربی را به موافق و مخالف رژیم سعودی تبدیل کرده است.
3- رفتار دو دولت عربی یعنی اردن و کویت که در طول دوران استقلال، نزدیکترین رابطه را با دولت عربستان داشتهاند وضع سعودی را پیچیدهتر کرده است.
هماینک عبدالله ثانی و صباحالاحمد مشغول رایزنی برای خواباندن دعوا بین سعودی و قطر هستند و حال اینکه این دو علیالاصول باید پای کار سعودی باشند نه اینکه در میانه دعوی میانجیگری را داشته باشند. رفتار دولت ترکیه هم در این موضوع برای ملکسلمان تلخ به حساب میآید ترکیه در این منازعه رفتاری در حد فاصل میانجیگر و همپیمان قطر به نمایش گذاشته است و حال آنکه از نظر سعودی قراردادهای پرجاذبه پیشین باید ترکیه را کنار سعودی و در مقابل قطر قرار میداد اما ترکیه که از نظر سیاست، قطر را مهمترین همپیمان سیاسی خود در منطقه جنوب خلیج فارس میداند اینگونه فکر نمیکند. در واقع برخلاف انتظار آلسعود، سرکه انگبین صفرا فزوده است!
4- رژیم سعودی در روزهای اول ماجرا عزم خود را برای تغییر در دوحه جزم کرده بود. کودتا و اشغال نظامی دو گزینه پیشروی ریاض بود. اما گویا اساساً در طیف سیاسی و نظامی قطر، جای پای دوستداران ریاض محکم نیست و از این رو گزینه کودتا جایگاهی ندارد و اما گزینه دوم هم نیازمند وجود همراهی عربی با رژیم سعودی است و از سوی دیگر در شرایطی که عربستان به نام اسلام و امت عرب، درگیر جنگ علیه مظلومان یمن است نمیتواند به یک کشور عرب دیگر حمله کند. ریاض البته در تبلیغات گسترده خود تلاش کرده است تا قطر را متهم به اقداماتی علیه عربستان کرده و نیز وجههای تروریستی را از آن به نمایش بگذارد اما اگرچه دامن قطر از آنچه به او نسبت داده میشود، پاک نیست اما در همه آنچه ریاض به دوحه نسبت میدهد دربار آلسعود دستی آلودهتر دارد و از این رو کسی از ملکسلمان نمیپذیرد که برای دفع تروریزم با قطر گلاویز شده است با این وصف سعودی در نهایت ناچار است به گفتوگوهای مبتنی بر کاهش تنش تن دهد و به اعمال محدودیتهای اقتصادی قطر چشم بدوزد.
5- در حین درگیری تبلیغاتی سعودی با قطر گاه و بیگاه نام ایران هم مطرح شده است مقامات و رسانههای سعودی دولت قطر را متهم میکنند که با یک مقام نظامی ایران در عراق برای بر هم زدن اوضاع امنیتی عربستان دیدار کرده و به توافقات محرمانهای دست یافته است. اما واقعیت این است که عربستان در حالی که نتوانسته است از قدرت انصارالله یمن بکاهد، بحران امنیتی سوریه با محوریت ایران در حال حل و فصل شدن است و همه خبرها از قطعی بودن موفقیت ایران در به سامان رساندن سوریه حکایت میکند. این موضوع در واقع نه تنها اقتدار رژیم سعودی که در طول این دوران مهمترین زاغه مهماتی تروریستها بوده است را برهم میزند بلکه موقعیت تازهای را در اختیار ایران برای حل هر پرونده امنیتی و سیاسی در منطقه قرار میدهد. مسلماً از فردای سامان یافتن سوریه گرایش به روی آوردن به ایران برای حل مشکلات امنیتی در سطح جهان اسلام افزایش مییابد.
بر این اساس درگیر شدن با قطر در واقع مجازات متحدان فردای ایران است متحدان فردایی که از جبهه آمریکایی- سعودی کاسته خواهند شد. در واقع آنچه این روزها در منطقه و در گرماگرم مسایل تند سیاسی مشاهده میکنیم، نسخهای از وضعیت فردای آلسعود در منطقه است. هماینک داعش و النصره و دهها گروه تروریستی دیگری که با پول عربستان، قطر و... پدید آمدهاند در حال محو شدن هستند و در سایه مبارزه برای محو این گروههای مزدور انواعی از سپاه پاسداران در سرزمینهای مورد تعرض این گروهها سر برآوردهاند که دستهایی پاک و نیاتی الهی دارند، انصارالله، حشدالشعبی و چندین گروه دیگر که مردم آنان را فرشتگان نجات خویش به حساب میآورند. این موضوع سعودی را به شدت نگران کرده و در این معرکه با چنگ انداختن بر صورت همراه پیشین خود تلاش میکنند تا سنگرهای خود در مقابل انقلاب ایران را نگه دارد هر چند دیوارههای آن به شدت نحیف شده باشد.
ضرورت صدامزدایی از منطقه
مهدی محمدی در سرمقاله وطن امروز نوشت:
همزمان با سرعت گرفتن پویاییهای درونی ایران، زنجیرهای از تحولات در محیط منطقهای و بینالمللی با محوریت ایران، به سرعت، در حال وقوع است که داشتن یک درک صحیح از آن، کشف پیوندهای پیچیده و ناپیدای میان این تحولات، مسیری که رو به آینده طی میکند و چارهجویی برای آن باید در صدر اولویتهای امنیت ملی ایران قرار گیرد.
شبکهای درهمتنیده از تحولات در حوزههای اقتصادی، نظامی، اطلاعاتی- امنیتی، سیاسی، ژئوپلیتیکی و رسانهای در حال وقوع است که بازیگران مختلف با اهداف مختلف در آن نقش دارند و تقریبا همه این تحولات به نوعی با هم مرتبط است. تکههای پازل، یک به یک هر کدام از گوشهای سربر میآورد و به نحو غافلگیرکنندهای در کنار تکههای دیگر قرار میگیرد. قواعد حاکم بر این صحنه شاید هنوز کاملا روشن نباشد اما پیداست که «مساله ایران» در مرکزیت همه این تحولات قرار دارد. «بازسازی» این صحنه و تلاش برای جلو افتادن از رویدادها اکنون ضرورتی اجتنابناپذیر است. ما باید بدانیم – یا لااقل برای دانستن آن تلاش کنیم- که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و مناسبترین راهبرد برای مدیریت این فضا و حفاظت از منافع و امنیت ایران در آن چیست.
پرسشهای اصلی اینهاست:
1- مهمترین رویدادها کدام است و چه ارتباطی میان آنها وجود دارد؟
2- آیا همه این رویدادها طبق نقشهای واحد پیش میرود؟
3- هدفهای کوتاه، میان و بلندمدت آنچه در حال رخ دادن است چیست؟
4- روند کلی تحولات به سمت افزایش تهدیدها علیه ایران پیش میرود یا برعکس؟
5- منافع اصلی ایران در صحنه جدید چیست و چگونه باید آن را مشخص کرد؟
6- بهترین راهبرد برای مدیریت این صحنه چیست؟
ابتدا اجازه بدهید تحولات را به اختصار تمام فهرست کنیم:
1- تلاش کمسابقه، کاملا هماهنگ و موثر برای کمک به غربگرایان ایرانی برای پیروزی در انتخابات از سوی آمریکا و متحدان آن
2- وارد شدن مساله تشکیل ناتوی عربی در منطقه به فاز عملیاتی با سفر اخیر ترامپ
3- نهایی شدن زیرساخت حقوقی اعمال تحریمهای جامع غیرهستهای علیه ایران در کنگره آمریکا
4- تمرکز بیسابقه روی برنامه موشکی ایران
5- آغاز بحثها از سوی مقامهای آمریکا درباره ضرورت بازنگری در بخشهایی از برجام
6- تشکیل مرکز ماموریت ایران به سرپرستی یک رادیکال قدیمی به نام «مایک دی آندریا» در سازمان سیا.
شاید این تحولات در نظر اول پراکنده و بیارتباط با هم جلوه کند اما نگاهی دقیقتر به ما میگوید بر این بینظمی نوعی نظم حاکم است و «منطق درونی»، «هدف» و «سیستم کنترل و فرمان» این تحولات همه در جهت تحقق یک بازی بزرگ تنظیم شده که «حل مساله ایران» در بلندمدت و «توقف بازی ژئوپلیتیکی ایران» در کوتاه و میانمدت، مهمترین هدف آن است.
تفصیل این بحث پیچیدهتر از آن است که بتوان در اینجا به همه اجزای آن پرداخت بنابراین من سعی میکنم برخی خطوط راهنمای کلی را که میتواند در حکم «قواعدی برای حل جورچین» باشد در اینجا مرور کنم.
اول- هر بحثی درباره تفسیر این وضعیت را باید از اینجا آغاز کرد که پروژه ژئوپلیتیکی ایران در حال پیشروی و کسب موفقیت و پروژه ژئوپلیتیکی آمریکا و متحدانش در حال عقبگرد، دچار ناکامیهای پیدرپی و فاقد افق راهبردی امیدبخش است. به زبان سادهتر، کار ایران در منطقه پیش میرود اما ماشین سیاسی- نظامی آمریکا و اسرائیل گیر کرده است. اگر 2 بحران یمن و سوریه را شاخصی از میزان موفقیت این دو پروژه رقیب در نظر بگیریم مرور ساده تحولات حدود یک سال گذشته تردیدی باقی نمیگذارد که ایران در سوریه در حال پیروزی است و یمن به باتلاقی بدل شده که هیچ امیدی برای خروج موفقیتآمیز آمریکا و متحدانش از آن نیست. به یک معنا، کاملا منطقی است اگر کل این تحولات را به طور نمادین «پسلرزههای آزادسازی حلب» بدانیم. بنابراین اشتباه مهلک این است که کسانی این تحولات را ناشی از قدرت یا ابتکار عمل آمریکا، اسرائیل و دنبالهروهای منطقهای آنها تحلیل کنند. تفسیر واقعبینانه این است که این تحولات واکنشهایی - البته گاه خطرناک- به پیروزیهای تاریخی، قدرت فزاینده و ابتکار عمل ایران و محور مقاومت در منطقه دانسته شود که هدف آن متوقف کردن این روند و اگر مقدور بود، معکوس کردن آن در آینده است. اتحاد عملیاتی ایران، عراق، سوریه، حزبالله، جهاد اسلامی و [بتازگی] حماس، آمریکا و متحدانش را نسبت به آینده منطقه سخت بیمناک کرده و حمایت روسیه و چین از این محور چشماندازی از یک تهدید جهانی بیسابقه را برای آنها به وجود آورده است. آمریکا و اسرائیل در حال واکنش نشان دادن به چیزی هستند که شکل گرفته نه ساختن چیزی جدید و خلاقانه که دیگران باید به آن واکنش نشان دهند.
دوم- از منظر سیاست منطقهای آمریکا، تقریبا هیچ «خط تلاش» جدیدی وجود ندارد. ترامپ یک استراتژیست نیست. آنچه در حال رخ دادن است ادامه منطقی - و البته پویای- همان راهبردهایی است که اوباما در منطقه تعقیب میکرد. اگر به جای ترامپ، هیلاری کلینتون هم رئیسجمهور میشد کم و بیش همین اتفاقات رخ میداد، الا اینکه ممکن بود برخی اولویتها جابهجا شود، ادبیات متفاوتی مصرف شود یا اینکه حتی تحولات سرعت بیشتری پیدا کند. اگر راهبرد منطقهای - و حتی جهانی آمریکا - را در یک کلمه «تجدید موازنه» بخوانیم، آنچه اکنون در منطقه در حال رخ دادن است امر چندان متفاوتی نیست.
اولا، آمریکا و اسرائیل آشکارا تصور میکنند موازنه در منطقه به نفع ایران به هم خورده و در نتیجه باید وضعیت را دوباره بالانس کرد. این چیزی است که جو بایدن، معاون اوباما زمانی آن را «توانمندسازی اعراب در مقابل ایران» خوانده بود.
ثانیا، آنچه در دوران اوباما استراتژی «دستهای دراز»، «مدیریت از راه دور»، «واگذار کردن مسائل منطقهای به بازیگران منطقهای» و «کاهش مداخله مستقیم» خوانده میشد، یا به تعبیر دیگر خطوط راهبردی که اوباما در سخنرانی وست پوینت ترسیم کرد، جملگی، یکسره برقرار است. آمریکا توان اقتصادی و نظامی حفظ مداخله به شکل سابق را ندارد، در صورت مداخله هم مسائل را به جای حل وخیمتر میکند؛ در نتیجه به این جمعبندی رسیده است که راهحلهای پایدارتر برای مسائل منطقه - اگر راهحلی وجود داشته باشد- تنها زمانی حاصل میشود که بازیگران منطقهای، با چشماندازی منطقهای و البته در جهت منافع کلان آمریکا آن را ایجاد کرده باشند. ملاحظه میکنید که ترامپ کاملا در مکتب اوباما مشق میکند و چیزی بر آن نیفزوده است. آنچه هم که اوباما میگفت نه یک ایده شخصی بلکه راهبرد 2 حزبی بود که او هم بخشهایی از آن را از بوش پسر به میراث برده بود. تشکیل ارتش عربی واحد در منطقه - که اوباما هم چند باری برای آن خیز برداشت- ایدهای است برای اینکه آمریکا دیگر مجبور نباشد به جای اعراب بجنگد. از آن مهمتر، آمریکاییها تصور میکنند میتوانند این ارتش را به بهانه ظاهرا موجه مبارزه با داعش و تروریسم ایجاد کنند و سپس آن را سراغ ماموریت اصلیاش که مقابله با ایران است بفرستند. در واقع تئوریای وجود دارد که میگوید ایران را باید در منطقه و توسط بازیگران منطقهای مهار کرد (همچنان که تئوری مکمل آن میگوید در نهایت باید ایران را از داخل مهار کنید) چرا که این شکل از مهار هم اقتصادیتر و هم احتمالا پایدارتر است. حتی تحریمهای جدید هم از دید آمریکا زمانی واقعا کارآمد خواهد بود که همسایگان ایران آن را اجرا کنند. اینجاست که صورت مساله کمی شفافتر میشود: از دید آمریکا و اسرائیل، ایران بیش از هر چیز یک تهدید ژئوپلیتیکی است که باید برای آن یک «پاسخ ژئوپلیتیکی» فراهم کرد؛ تنها کاری که ترامپ کرده این است که محاسبات برای اجرای این طرح پیچیده را به نحو عوامانهای سادهسازی کرده و البته بحران بیاعتمادی شخصی میان سران منطقه و اوباما را هم که یکی از موانع اجرای این طرح بود، «فعلا» رفع و رجوع کرده است.
سوم-کاملا منطقی است اگر سهم اسرائیل و انگلستان در این بازی جدید را بیش از آنچه ظاهرا دیده میشود محاسبه کنیم. سعودی یک بازیگر مستقل نیست؛ طرحی را پیاده میکند که برایش نوشتهاند. اطلاعات موجود هم نشاندهنده آن است که این بازی جدید در سفر نتانیاهو به واشنگتن نهایی شده است. این مسالهای بینهایت مهم است که بیتجربگی ترامپ در سیاست خارجی موجب شده اسرائیل بتواند بر سیاست منطقهای آمریکا تاثیری قابل توجه بگذارد.
چهارم- همه این تحولات مستقیما با برجام و درکی که آمریکاییها از دینامیک صحنه سیاست داخلی ایران دارند مرتبط است. این موضوع رسانهای شده است که آمریکا همه برنامههای خود را یک فاز عقب انداخت تا تکلیف انتخابات در ایران روشن شود. درست مثل 88 و 92 که در آن سالها هم آمریکا موقتا برنامههای جاری خود را کمرنگ کرد تا انرژیاش را بر کمک به غربگرایان ایرانی متمرکز کند. در حالی که دولت ایران همچنان «حفظ و تکرار» برجام را اولویت شماره یک امنیت ملی خود میداند، آمریکا آشکارا در حال رها کردن سیاست منطقهای خود از قید و بند برجام است. با نگرانی تمام باید گفت این اتفاقات، وابستگی دولت ایران به برجام، ضعف ناشی از تلاش بیحد و حصر برای حفظ برجام، اختلافات داخلی ایران درباره راهبرد مناسب در پسابرجام، ناتوانی دولت ایران در مقابله با تحریمها و آسیبدیدن زیرساختهای مقابله با تحریمها و ترس جامعه ایرانی از تحریمهای جدید را پیشفرض میگیرد و پایه کار خود قرار میدهد. آمریکا تصور نمیکند امکاناتش برای فشار بیشتر شده، بلکه احتمالا اینگونه محاسبه کرده که در دولت حسن روحانی امکانات ایران برای مقاومت در مقابل فشارها کمتر شده است. دولت آمریکا آشکارا روی تئوری خام دولت روحانی که در عنوان ظاهرا محترمانه «ضرورت پایان دادن به تنش با همسایگان» بستهبندی شده حساب کرده و وعده برجامهای بیشتر از سوی روحانی را گروگان گرفته است. آمریکا مایل است منافع برجام برای ایران را - اگر بتوان گفت منفعتی بوده- به حداقل مقدار ممکن برساند و احیای همان منافع را به امتیازدهیهای جدید در حوزههای غیرهستهای مشروط کند، چیزی که روحانی گفته برای آن آمادگی دارد. حتی تهدید به ضرورت بازنگری در بخشهایی از برجام را هم باید از همین منظر تحلیل کرد. آمریکا فکر میکند روحانی اگر ببیند برجام در حال به خطر افتادن است همه جور امتیازی میدهد و شاید چیزی هم نخواهد! آمریکا آشکارا در حال عمل بر اساس آدرسهایی است که از داخل ایران دریافت کرده است. کسانی که از برجامهای بیشتر حرف میزنند باید منتظر تحریمهای بیشتر هم باشند؛ آنها که مردم را از امر موهومی به نام جنگ میترسانند باید هم منتظر باشند موجود بیربطی مانند سعودی برایشان شاخ و شانه بکشد و کسانی که راهبرد اقتصاد مقاومتی را به امید سرمایهگذاری غربیها تعطیل کردهاند حتما با تحریمهای جدید روبهرو خواهند شد. آمریکا همچنان به قطبی کردن محیط داخلی ایران و ایجاد تقابل میان اقتصاد و برنامههای امنیت ملی میاندیشد و مدتهاست مطمئن شده وقتی از بیرون فشار میآورد کسانی هستند که در داخل ندای سازش سر بدهند. این داستان مفصلی است اما به طور خلاصه روشن است که از نظر آمریکا آنچه در حال رخ دادن است نه «حل مسائل با ایران» بلکه «حل مساله ایران» است و دقیقا به همین دلیل، در چارچوب راهبرد «قدرت اعمال فشار» (P2C) همه امکانات خود را برای تحقق این هدف بسیج کرده است. برجام از دید آمریکا نه مقدمهای برای کاهش فشارها بلکه سکویی برای افزایش فشارهاست. راهبرد پسابرجام دولت روحانی چسبندگی آمریکا به گزینه تحریم را شدیدتر کرده و به آن انگیزه داده است که از طریق ترکیب تحریمها با «فشارهای منطقهای» به سمت مهار برنامه ژئوپلیتیک ایران - بخوانید امنیتزدایی از ایران- خیز بردارد. دولت آقای روحانی همچنان به پیشفرضهای صدها بار امتحان شده خود چسبیده و نشانهای از اینکه بخواهد در آنها تجدید نظر کند و به آمریکا حقیقتا به چشم دشمن بنگرد وجود ندارد و این امر، یکی از ریشههای رادیکالیسم فعلی در راهبرد منطقهای آمریکا و اسرائیل است.
پنجم- حالا میتوان یک تصویر کلی از این پازل به دست داد: ایران در منطقه جلو افتاده، داعش و تکفیریها بدل به تهدیدی مستقیم برای غرب شدهاند، محور مقاومت قوی شده و آینده برای اسرائیل و آمریکا بسیار خطرناک است.
تیم نادانی بر سعودی حاکم است که هزینههای ریسکهای خود را نمیداند، در ایران هم دولتی بر سرکار است که هنوز خیال میکند همه چیز را با آمریکا - یا هر کسی که آمریکا بگوید - و صرفا با ابزار مذاکره میتوان حل کرد و خود میگوید در صورت فشار بیشتر (یا حتی بدون فشار بیشتر!) امتیاز بیشتر خواهد داد. آمریکا مایل به مداخله در منطقه نیست، توان مداخله هم ندارد پس بهتر است بازیگران منطقهای را علیه ایران توانمند و تروریستها را به جای غرب به مرزهای ایران گسیل کند. از دید آمریکا، ترکیب این موضوع با تحریمهای جدید هم میتواند ضریب اثرگذاری پروژه را بیشتر کند و هم با اولویت دادن به مساله ایران مرهمی بر زخمهای عمیق ترامپ در محیط سیاست داخلی آمریکا بگذارد. هدف نهایی هم نشستن ایران پای میز مذاکرات منطقهای با آمریکا یا شروع آن چیزی است که لابی غربگرایان ایران در آمریکا، زمانی آن را «نقشه راه صلح با اسرائیل» نامیده بود. این بحث کامل نیست ولی میتوان نتایجی مقدماتی از آن گرفت. مساله اصلی آمریکا با ایران نقشی است که در منطقه بازی میکند اما برای مهار این نقش همچنان بیش از هر چیز به معادلات داخلی در ایران امید بسته است. بازیای که زمانی از طریق ترکیب مذاکرات هستهای و تحریمها آغاز شد و به برجام انجامید اکنون دوباره بر سر برنامه موشکی و منطقهای ایران در حال تکرار است. هیچ چیز برای آمریکا به اندازه گروگان گرفتن افکار عمومی در ایران، مدیریت محاسبات مردم و مسؤولان، ترساندن آنها از آینده، دوقطبیسازی میان اقتصاد و برنامههای امنیت ملی، ایجاد اختلاف در داخل و تبدیل کردن برجام به یک رویه در سیاستگذاری امنیت ملی ایران اهمیت ندارد. آمریکا ضعیف است بنابراین دل به کسانی بسته که حاضرند آن را قوی فرض کنند. ایران راهی نه چندان ناهموار برای شکل دادن به نظمهای پایدار براساس منافع خود در منطقه دارد ولی هنوز هستند عدهای که فکر میکنند «همه راهها از واشنگتن» میگذرد و حاضرند از نیمه راه برگردند. حتی کشورهایی مانند قطر هم فهمیدهاند که این مسیر بیفرجام است و باید از آن کناره بگیرند. انتهای قصه هم دعوا بر سر امنیت ایران است. اگر مسیر فعلی تداوم یابد و با محاسبات اشتباه در داخل ایران تکمیل شود، هیچ بعید نیست که در آینده صدامهای جدیدی در منطقه ظهور کنند و کار به جنگ هم برسد. مهم این است که روند فعلی «صدامزدایی» از منطقه با همان قدرت سابق ادامه پیدا خواهد کرد یا نه؟ این سوالی است که قبل از هر کس محمدجواد ظریف و حسن روحانی باید به آن جواب بدهند و هر جوابی دارند یک نکته را نباید فراموش کنند: صدام زمانی مهمترین بیعقلی تاریخ حیاتش یعنی حمله به ایران را آغاز کرد که یک محاسبه در ذهنش شکل گرفت: فکر میکرد پیروز میشود!
جمهوری اسلامی اسمی نمیخواهیم
عبدالله گنجی در سرمقاله روزنامه جوان نوشت:
حتی اگر تجدیدنظرطلبان یا مولدان اندیشه اصلاحطلبی (نه همه اصلاحطلبان) هیچ وجه مشترک میدانی و عملیاتی در مدیریت کشور با جریان مستقر نداشته باشند و هیچ هماهنگی هوشمندانهای بین آنان انجام نشده باشد، باز هم میتوان گفت مقصد هر دو یکی است، اما روش حصول نتیجه تا حدودی متفاوت است. تفاوت روحانی با اصلاحطلبان این است که ایشان مقهور توسعه غرب است اما اصلاحطلبان مقهور نظریههای سیاسی ـ اجتماعی آن دیار میباشند. به تعبیر بهتر جریان حاکم غرب باور است اما بخش فکری اصلاحات غربگرا.
اصلاحطلبان مدل سیاسی غرب را آمال خود میدانند و جریان مستقر مدل اقتصادی آن را.
اما در اینکه وجه مشترک هر دو رسیدن به پایان انقلاب اسلامی و اکتفا به عنوان «جمهوری اسلامی اسمی» است، هیچ تردیدی وجود ندارد. بخشی از محتوای رقابت اخیر روحانی با محتوای رقابت اصلاحطلبان در آستانه مجلس ششم بسیار شبیه بود. وجه مشترک هر دو خروج از زیر سقف نظام برای رأیآوری بیشتر بود. اما تفاوت اینجاست که اصلاحطلبان ابتدا رأی را میخواستند تا اهداف را دنبال کنند اما روحانی اهداف را نمادین دنبال کرد تا رأی بگیرد، بنابراین میتوان فهمید که رقابتها کمکم از حوزه سلایق به رقابت ماهیتها در حال گذار است. غایت نظم سیاسی از جهت شکلی البته متفاوت است.
جریان اصلاحات با دو سطح جمهوریخواهی سکولار و مشروطهخواهی به تغییر نظام میاندیشد. جمهوریخواهان ـ که عموماً مهاجرت کردهاند ـ سکولاریسم، لیبرالیسم و نظام غیر دینی را فریاد میزنند اما مشروطهخواهان درصدد حذف نمادهای دینی نظام نیستند بلکه به دنبال تشریفاتیکردن آنان هستند. رهبری بیخاصیت یا به قول حجاریان چیزی شبیه ملکه انگلستان مهمترین دغدغه مدنظر است. اما روحانی دنبال تغییر ماهوی نظام نیست؛ مسیر غیر رسمی روحانی تقلیل ماهیت حقیقی نظام از یک سو و بیاعتبارسازی بازوهای توانمند آن از سوی دیگر است. خروجی این حرکت تبدیل جمهوری اسلامی ایران و محتوای حقیقی آن به جمهوری اسلامی اسمی است. یعنی حفظ ساختار و ماهیت حقوقی نظام بدون محتوا، آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی است. مقام معظم رهبری در تأیید این نگاه و در شهریور 1394 در جمع فرماندهان سپاه فرمودند: «رئیسجمهور امریکا به بنده نامه نوشته است که دنبال براندازی نیستند» و پس از تبیین هدف میفرمایند: «آنان دنبال یک جمهوری اسلامی اسمی هستند و در این صورت با وجود یک عمامه بهسر در رأس نظام هم مخالفتی ندارند.» جمهوری اسلامی اسمی همان نظام سیاسی عرفی است که با روحانیت تزیین شده است.
اما هنر هر دو آن است که تلاش کردند این دو پروسه را در بستر مردم سالاری تعبیه نمایند. آنان در بین همه روشها برای مبارزه با ماهیت حقیقی نظام مردمسالاری را مفیدتر و کمهزینهتر میدانند. بیاعتقادی به قیود نظام دینی کمک کننده آنان است و همین جاست که دست رقیب آنان بسته است. آیا در این کشور اقلیتی هستند که با حجاب مخالفند؟ حتماً، آیا اقلیتی هستند که با قصاص و اعدام مخالفند حتماً، آیا اقلیتی هستند با اجرای احکام اجتماعی اسلام به صورت عام مخالفند؟ حتماً. آیا اقلیتی هستند که قبله آمال آنان غرب است؟ حتماً، جریان ارزشگرای نظام نمیتواند قیود دینی را برای رأیآوری در نوردد اما روحانی ثابت کرد این استعداد را دارد و میتواند این ذائقه را تهییج کند و اگر اکنون و فردای انتخابات بخواهد پاسخگوی لطف این ذائقه باشد، باید گامهای مؤثرتری را به سمت جمهوری اسلامی اسمی بردارد.
در چهار سال گذشته جوهره دینی نظام نه در گفتمان جریان مستقر و خصوصاً شخص رئیسجمهور بود، نه در تقویت انگیزههای دینی مشهود بود و نه در برنامه جاری کشور قابل تعقیب است. بنابراین میتوان گفت که مشروطهخواهان غربگرا با توسعهگرایان غرب باور به یک تقاطع مشترک رسیدهاند و آن هم جمهوری اسلامی اسمی است. در نقطه مقابل معتقدین حقیقی به انقلاب اسلامی باید بدانند که مبارزه از طریق مردمسالاری با نظام کلید خورده است و جامعه جوان ما از یک سو و ناکارآمدی بخشهایی از حاکمیت از سوی دیگر و انگیزه عدم تحریم انتخابات از سوی مخالفان نظام، استعداد اپوزیسیون بازی جریان مستقر را تقویت کرده است. اما رأی ملت یک حقیقت است و مردم سالاری اساس نظام اسلامی است اما شرط استمرار جمهوری اسلامی واقعی، تلفیق دوگانه ارزشگرایی و مردمسالاری است. هیچ یک از این دو به تنهایی مسیر انقلاب اسلامی و امام نخواهند بود.
نیروهای انقلاب اسلامی باید بتوانند «قوه اجتماعی» خود را تقویت و قوه سیاسی و قهری خودرا کمرنگ کنند. راه چاره دوری موقت از قدرت سیاسی و ورود به میدان جهت تولید قدرت اجتماعی است. از قضا هجو رقیب نیز مشروط به حضور وی در قدرت است. هیچ چیز به اندازه حضور در قدرت، روشنفکران دوزیست را از حیز انتفاع ساقط نمیکند. دوری 12 ساله اصلاحطلبان از شورای شهر و یا بیخاصیتی شخصیتهای تراز اول اصلاحات در ساماندهی مجلس هشتم و نهم و ریاست جمهوری 1388 مؤید این مطلب است.
جریان انقلابی کشور باید دست به «انقلاب اجتماعی» بزند و در صدد شناسایی آسیبهای خود در پروسه مردمسالاری برآید و فهم مردم سالارانه را با ارزشگرایی همسو و دلسوزان عصبی مزاج که فهمی از مردمسالاری دینی و شرایط پیروزی در آن ندارند، عقب برانند. همانگونه که حرکت به سمت جمهوریاسلامی در پروسه مردم سالاری تعبیه شده است، دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی نیز در پروسه مردمسالاری ممکن است. فقط از طریق مردمسالاری میتوان از جمهوریاسلامی اسمی پیشگیری کرد. یادمان باشد که امام راحل فرمود: « ما جمهوری اسلامی اسمی نمیخواهیم.»
آتش در خیمه ارتجاع
حشمت الله فلاحت پیشه در سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
اتفاقات اخیر در مناسبات قطر و کشورهای مرتجع عرب، شاید برای کسانی که فقط اخبار را دنبال می کنند ، خبری غافل کننده بود اما برای کسانی که نگاهی تحلیلی نسبت به تحولات منطقه دارند غافلگیر کننده محسوب نمی شود. بخش عمده ای ازاین تحولات قابل پیش بینی بود. کشورهای عربستان، مصر، بحرین، امارات و لیبی و به عبارتی اغلب کشورهایی که با بیداری اسلامی مواجه بوده اند و از طریق سرکوب و انحراف کماکان بیداری اسلامی را به تعویق انداخته و مانع از نهادسازی و دموکراتیک سازی کشور خود شده اند، در کنار عربستان قرار گرفته اند. در طرف مقابل، کشور قطر قرار دارد که به دلایلی از جمله فعالیت رسانه ای در مسیر غیر ارتجاعی آماج حملات اخیر قرار گرفته است. غیر از اقدام نظامی، همه اقدامات بی ثبات کننده و خصمانه علیه کشور قطر صورت گرفته است. این تحولی اساسی در منطقه محسوب می شود که باید به درستی مورد تحلیل قرار گیرد. جمهوری اسلامی ایران نیز باید با ظرافتهای راهبردی این موضوع را تحت پیگرد قرار دهد.
ریشه یابی موضوع ابتدا مهم است. قطر و عربستان دو کشوری هستند که در شورای همکاری خلیج فارس با یکدیگر رقابت داشته اند. حتی در دهه 1990 میلادی شاهد وقوع درگیری های محدود مرزی میان این دو کشور بودیم. طرفین در این درگیری کشته دادند. چند اتفاق موضوع اختلافات این دو کشور را جدی تر کرد. اختلافاتی که در سال 2004 تحت الشعاع ادعای ایران هراسی قرار گرفته بود. از زمانی که ایران، به ویژه از 3 آذر 1393 که توافقنامه ژنو شکل گرفت( و پس از آن شاهد توافق هسته ای بودیم) و ایران هراسی دیگر محملی نداشت برخی از اختلافات داخلی کشورهای عربی که به حاشیه رانده شده بود دوباره سر باز کرد.
اولین اختلاف جدی، مربوط به شرایط دموکراسی سازی یا بیداری عربی در منطقه بود.در آن زمان قطر سعی کرد نمایندگی رسانه ای مردم و جوانان را در اختیار بگیرد و الجزیره بیشتر در همین راستا عمل کرد. البته سیاستهای دولت قطر چندجانبه است. بعضی وقتها قطری ها حتی مخالف دموکراسی خواهی قرار گرفتند و از گروه های تروریستی حمایت کردند. با این حال هر رفتاری که آنها صورت دادند، حتی در مقابله با بیداری اسلامی، تحت الشعاع عربستان قرار گرفت و کسی قدر رفتارهای آنها را ندانست. در شرایطی که عربستان به تدریج شکل دادند از پول خود برای نفوذ در دنیای اسلام و جلوگیری از دموکراسی سازی. اما قطری ها از نفوذ رسانه ای و علمی خود استفاده کردند تا جریانهای غیر ارتجاعی را نمایندگی کنند. عربستان صندوقی را طراحی کرد تحت عنوان صندوق مقابله با امواج دموکراسی سازی و حفظ قدرتهای موروثی. در سال گذشته عربستانی ها بیشترین کمک خارجی را در این صندوق سرمایه گذاری کردند و به کشورهایی دادند که با دموکراسی سازی مواجه بودند. در طرف مقابل قطر دو کار را صورت داد. یکی اینکه در حوزه رسانه ای سعی کرد حضور داشته باشد در دفاع از پویایی دنیای عرب و دیگر اینکه بزرگترین مجتمع علمی و دانشگاهی دنیای عرب را در دوحه طراحی کرد که علوم مدرن را نمایندگی می کرد. در حالی که عربستانی ها مدارس علوم دینی خود را به آموزشهای سلفی اختصاص داده بودند قطری ها سعی کردند جوانان عرب را جذب علوم جدید کنند. دانشگاه های مختلف دنیا اعم از هاروارد، بوستون و آکسفورد شعباتی را ایجاد کردند تا جوانان عرب در آنجا با هزینه کمتر مدرک معتبر دریافت کنند.
موضوع جدید و اخیری که منجر به تشدید اختلافات موجود شد، زمانی بود که آقای ترامپ نمایشی را راه انداخت که همه کشورهای عربی به تماشاگر قرار داد 480 میلیارد دلاری ده ساله بین عربستان و آمریکا تبدیل شدند. بلافاصله دیداری که امیر قطر با ترامپ داشت،نشان داد که از این قرار داد ناراحت است. امیر قطر بدون در نظر گرفتن عرف دیپلماتیک و با دمپایی با ترامپ دیدار کرد و این دیدار ، دیدار سردی بود.
رسانه الجزیره عملا از قرار داد عربستان و آمریکا به عنوان قرار دادی ارتجاعی یاد می کرد که منطقه را دستخوش بحران می سازد. عربستانی ها قطر را متهم کردند از گروه هایی که سعی در بی ثبات سازی کشورهای عربی دارند و حتی گروههای شیعی حمایت می کنند .آنها قطر را به گونه ای محاصره کرده اند که یا قطری ها باید در مقابل دنیای ارتجاع و عربستان تسلیم شوند یا سعی کنند
مسیرهای تازه مانند مسیر دیپلماتیک با اتحادیه اروپایی و همکاری های ترانزیتی و اقتصادی با ایران را در دستور کار قرار دهند.در گذشته قطری ها هر گاه با چنین شرایطی مواجه شده اند مسیر محافظه کاری را در پیش گرفته و سعی کرده اند به ایران نزدیک نشوند، اما الان عربستان سیاست انتحاری در پیش گرفته و در صدد براندازی رژیم حاکم بر قطر است. قطری ها چنین خطری را از سوی عربستان احساس می کنند. در این شرایط سوال اصلی اینجاست که جمهوری اسلامی ایران باید چه اقدامی صورت دهد؟
جمهوری اسلامی ایران کشوری است که همواره راهبرد مبتنی بر ثبات در منطقه و خلیج فارس را در پیش گرفته و حتی جنگ بین دو دشمن نیز مورد موافقت ایران نبوده است. قطر و عربستان در گذشته بارها دشمنی مشترک با ایران داشته اند اما قطری ها امکان مذاکره دیپلماتیک با ایران را حفظ کرده اند. الان مناسبات قطر با ایران متفاوت از عربستان است و قطر به همکاری مشترک و ثبات بخش با ایران( از جمله پذیرش نقش بی بدیل ایران در ثبات منطقه ) قائل است اما عربستان معتقد است ایران را باید به عنوان دشمن منطقه ای تعریف کرد. با این وجود جمهوری اسلامی ایران باید راهبرد مبتنی بر ثبات را در پیش بگیرد و مانع از شکل گیری جنگ در منطقه شود اما اگر عربستان بخواهد مانند یمن جنگ تازه ای شکل دهد در آن صورت، سیاست جمهوری اسلامی ایران باید در قالب اجتماع منطقه ای و فرامنطقه ای علیه جنگ شکل گیرد. زیرا قطر نه بحرین است و نه یمن. در بحرین ، زمامداران همراه با عربستان در خیانت به ملت خود شریک هستند، اما در قطر زمامداران و مردم هر دو از سیاست های عربستان ناراضی هستند. در یمن نیز دولت فقیر و بی پولی وجود دارد که به همان میزان نفوذش در دنیا کم است اما قطری ها از نفوذ گسترده برخوردار هستند. عمق استراتژیک قطر در حوزه رسانه ای و مالی می تواند عربستان را با چالش مواجه سازد. اعتقادم بر این است که جمهوری اسلامی ایران در قبال همسایگانی که همواره راهبرد محافظه کارانه در پیش گرفته اند باید سیاستی توام با احتیاط در پیش گیرد. ضمن اینکه ما باید مانع از سیاست های انتحاری در منطقه شویم. واقعیت امر این است که آتش در خیمه ارتجاع افتاده است. شرایط کنونی بسیار متفاوت از سال 2004 میلادی است که در آن بهانه های مختلف برای ایران هراسی وجود داشت. این بهانه ها هم اکنون با قدم های
مختلفی از جمله برجام، شکست داعش، بیداری جوان عرب، افشای نیت سوء و کثیف آمریکا برای کشورهای منطقه و تلاش برای تاراج پول و نفت دنیای اسلام و باز شکل دادن جنگ های منطقه ای و حتی شکل گیری گسل های
تازه در جهان عرب نشان می دهد که پل های مختلف خراب شده و دنیای عرب دیگر نمی تواند بحث ایران هراسی را مطرح کند. همین مسئله برای ایران نقش بی بدیلی را تعریف می کند که سایر نقش ها از جمله تعامل آینده با قطر باید در این قالب تعریف شود.
آیا سرنوشت توافق پاریس در انتظار برجام است؟
علیرضا رضاخواه در خراسان نوشت:
خروج ایالات متحده از توافق آب وهوایی پاریس بخشی از وعدههای انتخاباتی ترامپ بود. اقدامی که بسیاری آن را شوک زیست محیطی ترامپ به جهان تفسیر کردند. توافق پاریس پس از سالها مذاکره و ناتوانی سران جهان برای دستیابی به معاهدهای فراگیر در جهت مقابله با تغییرات آبوهوایی زمین، در پاییز سال 1394، در پاریس بهدست آمد؛ هدف بلندمدت توافق این است که نگذارد دمای زمین بیش از «2 درجه سانتیگراد» افزایش یابد. برای تحقق این هدف، کشورهای جهان توافق کردند با اجرای سیاستهایی، هرچه سریعتر جلوی انتشار گازهای گلخانهای را بگیرند. هرچند این توافق نسبت به توافق های پیشین نقص های فراوان و منتقدین جدی داشت، اما برای اولین بار بود که تقریبا همه کشورهای جهان، به ویژه چین و آمریکا که نزدیک به 38 درصد کل گازهای گلخانهای جهان را تولید میکنند، برای مقابله با تغییرات اقلیمی همپیمان می شدند.با این حال بخشی از سیاستمداران آمریکایی همواره مخالف پیوستن به پیمان های زیست محیطی بوده اند. سابقه چنین مخالفتی را می توان در عدم پیوستن آمریکا به پیمان کیوتو در دولت جورج بوش پسر دید. عدم پایبندی به معاهدات بینالمللی و یکجانبهگرایی از سوی جمهوریخواهان عمدتاً امری بارز است. با این حال تفاوتی که می شود در رفتار ترامپ و سلف های جمهوری خواه او در کاخ سفید دید، تمایل بیش از حد دولت فعلی آمریکا به انزواگرایی است. اصل اساسی انزواگرایی بهمعنای قبولنکردن تعهد در خارج از مرزهای آمریکا است. به ویژه این که تعهد در خارج باعث صرف هزینه و ایجاد محدودیت در داخل آمریکا شود. به بیان دیگر این رفتار ترامپ را نیز چون دیگر اقدامات وی در حوزه سیاست خارجی می توان در چارچوب اولویتبخشی به مسائل داخلی آمریکا، شعار اصلی انتخاباتی ترامپ، تفسیر کرد.
جایابی ترامپ در سپهر سیاسی آمریکا
مکاتب سیاست خارجی آمریکا منبعث از تلفیق دوگانه های« ارزش ها – منافع» و« بین الملل گرایی – انزواگرایی» است. نتیجه تلفیق این دوگانه ها 4 مکتب در سیاست خارجی این کشور است که ذیل عناوین هامیلتونیسم، جکسونیسم، ویلسونیسم و جفرسونیسم تعریف می شود. بر اساس دو گانه اول یعنی «ارزش ها-منافع» از میان این چهار مکتب، مکاتب ویلسونیسم و هامیلتونیسم «ارزش محور» و مکاتب جکسونیسم و جفرسونیسم «منفعت محور» هستند. و بر اساس دو گانه دوم یعنی «بین الملل گرایی-انزوا گرایی» مکاتب جکسونیسم و ویلسونیسم بین الملل گرا و مکاتب هامیلتونیسم و جفرسونیسم انزواگرا هستند. در گرایشات بین الملل گرا هم غالباً طرفداران مکتب جکسونیسم یکجانبه نگر و ویلسونیست ها چندجانبه گرا رفتار می کنند.تجربه نشان داده است که در تدوین سیاست خارجی آمریکا همواره ترکیبی دو یا سه گانه از این مکاتب و رویکردها هستند که نقش عمده را در ترسیم چشم اندازها ایفا می کنند. تاکید هامیلتونی ها بر بهبود شرایط اقتصادی در داخل آمریکا (منفعت محوری انزوا گرا) تاکید جکسونی ها بر منافع نظامی و اقتصادی آمریکا در سطح بین المللی (منفعت محوری بین الملل گرا) تاکید جفرسونی ها بر گسترش ارزش های آمریکایی شامل دموکراسی، لیبرالیسم، تکثرگرایی و حقوق بشر در داخل آمریکا (ارزش محوری انزواگرا) و تاکید ویلسونی ها برگسترش ارزش های آمریکایی در سطح بین المللی (ارزش محوری بین الملل گرا) بوده است.
با توجه به رویکرد کلی مکاتب فوق و همچنین در نظر گرفتن سخنان دونالد ترامپ، چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا، در مجموع می توان گفت رویکرد ترامپ در حوزه سیاست خارجی ، تلفیقی از دو مکتب هامیلتونیسم و جکسونیسم است. او معتقد است که قبل از این که مسئولیت رهبری جهان را بخواهد به عهده بگیرد، رئیس جمهور مردم آمریکاست و باید به فکر منافع آنها باشد. برای او امنیت خیلی مقدم تر از ارزش هایی چون حقوق بشر است، او سیاست خارجی را می پسندد که منافع اقتصادی به همراه داشته باشد. رویکردی که در تلاش برای حفظ سیادت آمریکایی در سطح بین المللی بیش از هر چیزی بر تجهیز در حوزه داخلی و آن هم در حوزه اقتصادی با چاشنی نژادی -هویتی تاکید دارد.
آمریکای غیر قابل اعتماد
خروج آمریکا از توافق اقلیمی پاریس هرچند منافع کوتاه مدت آمریکا را تامین می کند اما در عمل باعث از بین رفتن این توافق به عنوان یکی از دستاوردهای جهانی پیرامون مسائل زیست محیطی می شود. از همین رواست که این تصمیم ترامپ با واکنش تند مقامات کشورهای مختلف مواجه شده است. اما تنها نتیجه این چنین تصمیمی از بین رفتن توافق پاریس نیست. آمریکا این روزها به شدت دچار بحران اعتماد است. نه تنها مردم و سیاستمداران آمریکایی به دونالد ترامپ رئیس جمهور این کشور به دلیل ارتباط های مشکوک کمپین تبلیغاتی اش با روسها بی اعتماد هستند، بلکه همپیمانان بین المللی واشنگتن نیز دیگر نمی توانند به کاخ سفید به عنوان رهبر بلوک غرب اعتماد کنند. بی جهت نیست فرید زکریا در واکنش به تصمیم ترامپ بر خروج از توافق پاریس می نویسد« آمریکا از رهبری جهانی آزاد استعفا کرد». از سوی دیگر کاین کال، یکی از مقامات سابق امنیت ملی آمریکا در توئیتی تصریح کرد که« ترامپ توافق پاریس را کنار گذاشت، آیا اقدام بعدی درباره توافق هسته ای ایران است؟ دلایلی برای نگرانی وجود دارد». واقعیتی که این روزها بایستی از سوی دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران جدی تر گرفته شود. این روزها آمریکا بیش از هر زمان دیگری غیر قابل اعتماد تر است.
سنا علیه ایران
کوروش احمدی در شرق نوشت:
طرحی که ٢٣ مارس گذشته از سوی ١٢ سناتور دموکرات و جمهوریخواه آمریکایی با عنوان «قانون مقابله با فعالیتهای بیثباتساز ایران» و با هدف افزایش تحریمها علیه ایران در حوزه غیرهستهای در دستور کار مجلس سنا قرار گرفته بود، در آستانه تصویب این مجلس قرار دارد. هدف این مصوبه چنانچه به تصویب مجلس نمایندگان نیز برسد، اعمال تحریمهایی علیه ایران در ارتباط با برنامه توسعه موشکهای بالستیک، حمایت از تروریسم، خریدوفروش سلاحهای متعارف و نقض حقوقبشر خواهد بود. این طرح از حمایت قوی دو حزب برخوردار بود. حتی برخی از سناتورهای دموکرات نیز که حامی برجام بودند، در زمره موافقان و بانیان این طرح قرار داشتند. آنطور که برخی از سناتورهای دموکرات، مانند کاردین و منندز گفتهاند، قصد این بوده که این طرح به نحوی تهیه شود که مانع پایبندی آمریکا به تعهداتش ذیل برجام نباشد. برخی مواردی که شامل این مصوبه میشوند عبارتاند از: تحریمهای الزامیِ اشخاصی که به برنامه موشکی ایران کمک میکنند و آنان که با این اشخاص معامله میکنند، تسری تحریمهای مربوط به تروریسم به سپاه پاسداران و اجرای تحریمهای تسلیحاتی متعارف به نحو مقرر از سوی شورای امنیت و تحریم اشخاص حقیقی و حقوقی درگیر در آن. سناتورهای دموکرات، از جمله سناتور کاردین و برخی از مقامات دولت اوباما، از جمله ریچارد نفیو و آدام زوبین، گفتهاند که در دو مرحله تلاشهای عمدتا موفقی را برای تعدیل طرح اولیه و جلوگیری از مغایرت آن با تعهدات آمریکا در چارچوب برجام انجام دادهاند. سناتور کاردین مدعی است که توانسته حق تعلیق این قانون از سوی رئیسجمهور و واردشدن در مذاکره و توافق با ایران را که در نسخه اولیه وجود نداشته در آن وارد کند. بعد از تدوین و انتشار طرح نیز شماری از مقامات دولت اوباما، مانند ریچارد نفیو و آدام زوبین و جف پرسکات که در تدوین برجام مشارکت داشتند، برخی موارد را که مغایر برجام است، مطرح کردند و خواستار اصلاح آن شدند. مقامات دولت اوباما هشدار داده بودند که اگرچه کل طرح را ضروری نمیدانند، اما معتقدند برخی موارد که مشخصا مغایر با برجام است باید تعدیل یا حذف شوند. آنها هشدار داده بودند عدم اصلاح آن موجب فاصلهافتادن بین آمریکا و متحدان اروپایی میشود. چندروز بعد از معرفی طرح در سنا در ٢٣ مارس، هفت نفر از مقامات سابق دولت اوباما سه تغییر در طرح را پیشنهاد کردند. اوایل ماه می، آدام زوبین در نامهای به اعضای کمیته سیاست خارجی سنا دو مورد از پیشنهادات هفت کارشناس مذکور را تأیید کرد و همین دو مورد نهایتا پذیرفته و در متن جدید درج شد. در نخستین اصلاحیه در بخش چهار طرح، عبارت قبلی مبنیبر اعمال تحریم «علیه هر شخصی که رئیسجمهور تشخیص دهد که منشأ ریسک کمک عینی به برنامه موشکی ایران است»، حذف شد و بهجای آن عبارت هر شخصی که «عالما» به برنامه مذکور یاری رساند، درج شد.
اصلاحیه بعدی موجب تغییراتی در بخش هشت طرح شد: به این شکل که متن اولیه شرطی اضافی (اضافه بر آنچه در برجام آمده) برای لغو تحریمهای موشکی در روز انتقال Transition Day قائل شده و به رئیسجمهور تکلیف کرده بود که تأییدیهای به کنگره ارسال کرده و در آن تأیید کند کسانی که تحت تحریم موشکی بودهاند، در سه ماه قبل از صدور تأییدیه، کمکی به برنامه موشکی ایران نکردهاند. همچنین در متن اولیه از این سخن رفته بود که اگر شخصی از لیست تحریم حذف شد، اما بعدا مجددا حمایت از برنامه موشکی ایران را از سر گرفت، رئیسجمهور ملزم به اعمال مجدد تحریمها علیه او خواهد بود.
این بند هم که تحت عنوان تحمیل مجدد reimposition در بخش هشت آمده بود، حذف شد. تنها پیشنهادی که مورد قبول سناتورها قرار نگرفت، خودداری سنا از تعمیم تحریمها علیه گروههای تروریستی بر سپاه پاسداران بود.
مقامات اوباما توجه دادند که تعمیم این تحریمها به سپاه، یعنی در عمل گروه تروریستیخواندن سپاه. به گفته مقامات نظامی، آمریکا میتواند برای نیروهای آمریکایی در عراق عوارضی داشته باشد. ریچارد نفیو هم بر این عقیده بود که چون سپاه در بخش بزرگی از اقتصاد ایران دست دارد، قانون جدید میتواند شرکتهای خارجی را از کار با ایران منصرف کند و این مغایر برجام خواهد بود.
جف پرسکات، از مقامات سابق شورای امنیت ملی اوباما، هم میگوید اگرچه با دو تغییر مذکور، موارد آشکار مغایر با برجام حذف شده، اما تصویب چنین طرحی با حمایت هر دو حزب میتواند به دولت ترامپ که گفته مایل به تجدیدنظر در برجام است این امکان را بدهد که بدون داشتن هرگونه طرح و راهبرد یا تعامل دیپلماتیک، به تنش با ایران دامن بزند. این مصوبه سنا بسیار پیچیده است و طبعا باید قبل از هر اظهارنظر قاطعی، دقیقا مورد بررسی قرار گیرد، اما مرور اولیه طرح گویای آن است که اگر نهایتا به قانون تبدیل شود، اگرچه بسیار مضر است، اما ممکن است تغییر عمده و تعیینکنندهای در وضعیت کنونی به وجود نیاورد. تقریبا همه تحریمهای غیرهستهای پیشبینیشده در این طرح قبلا به نحوی از انحا وجود داشتهاند؛ مثلا درخواست از رئیسجمهور در بخش چهار در ارتباط با تحریمهای موشکی تفاوت ماهوی چندانی با بخش موشکی دستور اجرائی شماره ١٣٣٨٢ سال ٢٠٠٥ ندارد. همچنین قبلا در بند ٤ بخش ٣ قانون CISADA سال ٢٠١٠ نیز تحریمهای غیرهستهای علیه سپاه پیشبینی شده بود.
در این بند آمده بود «به خاطر دخالت سپاه در برنامه هستهای ایران و تروریسم بینالمللی و نقض حقوق بشر در داخل» طیف کاملی از تحریمها باید بر هر شخص، نهاد یا نماینده یا مقامی که به سپاه مربوط است اعمال شود».... بااینحال میتوان گفت که این طرح حداقل با روح برجام و از جمله با بند ٢٩ متن که در آن آمریکا و اروپا متعهد شدهاند که «مطابق قوانین مربوطهشان از اتخاذ هر سیاستی که مشخصا و مستقیما باعث اثراث سوء بر عادیشدن تجارت و رابطه اقتصادی با ایران شود و مغایر تعهداتش مبنیبر عدم تضعیف برجام باشد، خودداری کنند»، مغایرت دارد.
طرحی که ٢٣ مارس گذشته از سوی ١٢ سناتور دموکرات و جمهوریخواه آمریکایی با عنوان «قانون مقابله با فعالیتهای بیثباتساز ایران» و با هدف افزایش تحریمها علیه ایران در حوزه غیرهستهای در دستور کار مجلس سنا قرار گرفته بود، در آستانه تصویب این مجلس قرار دارد. هدف این مصوبه چنانچه به تصویب مجلس نمایندگان نیز برسد، اعمال تحریمهایی علیه ایران در ارتباط با برنامه توسعه موشکهای بالستیک، حمایت از تروریسم، خریدوفروش سلاحهای متعارف و نقض حقوقبشر خواهد بود. این طرح از حمایت قوی دو حزب برخوردار بود. حتی برخی از سناتورهای دموکرات نیز که حامی برجام بودند، در زمره موافقان و بانیان این طرح قرار داشتند. آنطور که برخی از سناتورهای دموکرات، مانند کاردین و منندز گفتهاند، قصد این بوده که این طرح به نحوی تهیه شود که مانع پایبندی آمریکا به تعهداتش ذیل برجام نباشد. برخی مواردی که شامل این مصوبه میشوند عبارتاند از: تحریمهای الزامیِ اشخاصی که به برنامه موشکی ایران کمک میکنند و آنان که با این اشخاص معامله میکنند، تسری تحریمهای مربوط به تروریسم به سپاه پاسداران و اجرای تحریمهای تسلیحاتی متعارف به نحو مقرر از سوی شورای امنیت و تحریم اشخاص حقیقی و حقوقی درگیر در آن. سناتورهای دموکرات، از جمله سناتور کاردین و برخی از مقامات دولت اوباما، از جمله ریچارد نفیو و آدام زوبین، گفتهاند که در دو مرحله تلاشهای عمدتا موفقی را برای تعدیل طرح اولیه و جلوگیری از مغایرت آن با تعهدات آمریکا در چارچوب برجام انجام دادهاند. سناتور کاردین مدعی است که توانسته حق تعلیق این قانون از سوی رئیسجمهور و واردشدن در مذاکره و توافق با ایران را که در نسخه اولیه وجود نداشته در آن وارد کند. بعد از تدوین و انتشار طرح نیز شماری از مقامات دولت اوباما، مانند ریچارد نفیو و آدام زوبین و جف پرسکات که در تدوین برجام مشارکت داشتند، برخی موارد را که مغایر برجام است، مطرح کردند و خواستار اصلاح آن شدند. مقامات دولت اوباما هشدار داده بودند که اگرچه کل طرح را ضروری نمیدانند، اما معتقدند برخی موارد که مشخصا مغایر با برجام است باید تعدیل یا حذف شوند. آنها هشدار داده بودند عدم اصلاح آن موجب فاصلهافتادن بین آمریکا و متحدان اروپایی میشود. چندروز بعد از معرفی طرح در سنا در ٢٣ مارس، هفت نفر از مقامات سابق دولت اوباما سه تغییر در طرح را پیشنهاد کردند. اوایل ماه می، آدام زوبین در نامهای به اعضای کمیته سیاست خارجی سنا دو مورد از پیشنهادات هفت کارشناس مذکور را تأیید کرد و همین دو مورد نهایتا پذیرفته و در متن جدید درج شد. در نخستین اصلاحیه در بخش چهار طرح، عبارت قبلی مبنیبر اعمال تحریم «علیه هر شخصی که رئیسجمهور تشخیص دهد که منشأ ریسک کمک عینی به برنامه موشکی ایران است»، حذف شد و بهجای آن عبارت هر شخصی که «عالما» به برنامه مذکور یاری رساند، درج شد.