گروه جهاد و مقاومت مشرق - علی قنبرلو از عکاسان فعال کشور و فرزند شهید سردار محمد قنبرلو از فرماندهان لشگر همیشه پیروز 31 عاشورا است. او این روزها در غم از دست دادن پدربزرگش به سوگ نشسته است. آنچه در ادامه می خوانید، دلنوشته ای از این فرزند شهید است.
پدربزرگم آسمانی شد. تمام خاطرات خوش من از کودکی با تو بود. چه روزها و شب هایی که بعد از شهادت پدرم دلت را با گریه هایمان به آتش کشیدیم. چقدر سخت بود روزهای کودکی ما. چقدر غم در دلت بود و من تازه به این درک رسیدم. چقدر با حرف هایت مرا به آینده امیدوار می کردی. چه روزهایی که من و برادرم حسین و دایی مهدی را سوار دوچرخه خود می کردی و کیلومترها رکاب می زدی تا به بستنی فروشی مورد علاقه ما برسی؛ بدون ذره ای احساس خستگی. الان که فکر می کنم کوه صبر بودی که داماد جوانت شهید شد و دختر جوانت با دو پسر بچه کوچک ماندند و تمام فکر و ذکرت شد ما.
عزیز دلم؛ پدربزرگ نازنینم؛ می دانم رفتن برای خودت هم بهتر شد تا درد و رنج بیمارستان و بیماری و زخم بستر گریبانت را نگیرد. تو مرد بیمارستان نبودی؛ تو شیرمرد بودی. دلم برای گیر دادن هایت تنگ می شود؛ هیچ کدام از نوه هایت اندازه من با تو رفیق نبودند. چقدر اذیتت کردم. چقدر درد و دل کردیم و چقدر گریه کردیم و خندیدم.
روحت شاد که کسب حلال را از تو آموختم و صبور بودن را هم تو یادم دادی. روزهای آخرت را هرگز فراموش نمی کنم که از لای در نگاه می کردی و به حالت خواهش می گفتی نرو... کاش نمی رفتم. آخر کار همیشه این تو بودی که می خواستی تنهایمان بگذاری و آسمانی شوی.
عزیز جانم؛ سلام مخصوص به پدرم برسان؛ خیلی مخصوص؛ خوش به حالت که در شب های متعلق به حضرت علی(ع) رفتی و حتما مورد شفاعت او خواهی بود. دلم برایت تنگ می شود؛ خیلی هم تنگ می شود؛ باورم نمی شود تو را نخواهم داشت. روحت شاد...