به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کتاب «بگو ببارد باران» زندگینامه مستند شهید «احمدرضا احدی» عصر امروز (دوشنبه 19 تیر) با حضور «کیومرث هاشمی» رئیس کمیته ملی المپیک، «حمید داود آبادی» نویسنده ادبیات دفاع مقدس، «مرضیه نظرلو» نویسنده کتاب «بگو ببارد باران»، «علیاصغر بهمننیا» مدیر انتشارات نارگل و «امیرمحمد عباسنژاد» منتقد و کارشناس ادبی در خبرگزاری دفاع مقدس رونمایی شد.
کتاب «بگو ببارد باران» مستندی روایی از زندگی شهید «احمدرضا احدی» دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی است که به قلم مرضیه نظرلو در 120 صفحه توسط نشر نارگل به چاپ رسیده است.
سفارش شهید احدی به مطالعه رساله لقاءالله «میرزا جواد آقا ملکی تبریزی»/ او نامهها را با اخلاص و عرفان پاسخ میداد
رحیمی همرزم شهید احمدرضا احدی در ابتدای مراسم رونمایی از کتاب «بگو ببارد باران» با بیان اینکه اجر نوشتن درباره شهدا را بیاید از خودشان طلب کرد، اظهار داشت: واقعاً احساس میشد این دنیا برای شهید احمدرضا احدی تنگ است. ایشان تحصیلکرده واقعی دانشگاه جنگ بود.
وی با اشاره به روحیات خاص شهید احدی در دوران دبیرستان، گفت: تحرک و فعال بودن از ویژگیهای خاص شهید احدی در دوران دبیرستان بود. با اینکه ما چند سال از شهید احدی بزرگتر بودیم اما تعجب میکردیم رفتار او چگونه در دل بچههای دبیرستان شریعتی تاثیر میگذاشت.
همرزم شهید احدی با بیان خاطرهای از فعالیتهای این شهید دوران دفاع مقدس عنوان کرد: من در دبیرستان فعالیتهای مختلفی انجام میدادم و در ایامی دبیر انجمن اسلامی شده بودم که شهید احدی نیز در انجمن عضو بود. او هر روز قبل از ورود دانشآموزان برای حدود 15 تابلوی اعلانات مدرسه، حدیث آماده میکرد و برای بچهها جالب بود که چگونه هر روز احادیث تازهای قبل از حضور آنها در مدرسه نمایش داده میشود. همه این کارها را شهید احدی انجام میداد.
رحیمی درباره رابطه دوستی خود با شهید احدی بیان کرد: زمانی که ما از تهران به همراه لشکر 27 محمد رسول الله به جبهه اعزام میشدیم شهید احدی به همراه لشکر انصارالحسین همدان به جبهه میآمد و به همین خاطر کمتر یکدیگر را میدیدیم و ارتباط ما به وسیله نامه بود. هر گاه برای شهید احدی نامه مینوشتم حقیقتاً او نامهها را با اخلاص و عرفان پاسخ میداد. سال 1361 شهید احدی در پاسخ به نامهای من را به مطالعه کتاب رساله لقاء الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی سفارش کرده بود که من این کتاب را تهیه و مطالعه کردم.
وی گفت: تمام حالات و رفتار شهدا به گونهای بود که به گردن ما حق دارند و فقط باید دعا کنیم مدیون آنها نمانیم. کسانی همانند شهید احمدرضا احدی در دنیا چیزهایی دیدند که دیگر طاقت این دنیا را نداشتند.
احمدرضا نمونه ولایتمداری بود/ دغدغه ما پویا شدن پیام شهداست/ اجازه ندهیم شهدا در روزنامهها دفن شوند
حمیدرضا احدی در مراسم رونمایی از کتاب «بگو ببارد باران» با بیان اینکه بهترین کلمات برای شناخت شهید احدی استفاده از سخنان اوست، اظهار داشت: بعد از شهادت حمیدرضا، همه دوستان او با خانواده ما ارتباط تنگاتنگی پیدا کردند و به نوعی با ما برادر شدند.
وی حرف زدن از شهید احدی را به دلیل طی کردن مسیر عرفان و خلوص در طول 4 سال را سخت دانست و گفت: به اوج رسیدن جوانانی مثل شهید احدی که از 16 سالگی تا 20 سالگی به اوج عرفان و اخلاص رسیدند به قول حضرت امام خمینی (ره) از مزایای دفاع مقدس بود.
برادر شهید احدی بیان کرد: احمدرضا انسانی متفاوت بود. او در همان دورانی که ما در اهواز سکونت داشتیم هرگاه هواپیماهای عراقی بر فراز شهر بمباران میکردند و ما مشغول فرار و جیغ و داد میشدیم با نگاهی متفاوت سعی میکرد به وسیله یک دستگاه ضبط صوت، صداها را ثبت کند و هیچگاه از صداها ترس و وحشت نداشت. او نگرش متفاوتی به دنیا داشت و خداوند هم به دنبال همین افراد است.
احدی با بیان اینکه احمدرضا دوران دبیرستان را با هوش بالا سپری کرد، ادامه داد: وی به قدری پایبند به اخلاق بود که همه را مجذوب خود کرده بود. او به شدت از دوربین و عکس گرفتن فراری بود، به همین دلیل پس از مدت زیادی حضور در جبهه فقط چند ثانیه فیلم در زمان اعزام وی وجود دارد. کسانی که دست نوشتههای احمدرضا را در کتاب حرمان هور و بگو ببارد باران مطالعه کنند پیخواهند بُرد که این مطالب از دیدگاه یک هنرمند نگارش شده است.
وی گفت: شهید احدی برای بیان حرفهایش که از محدوده کلمات فراتر بود شیمی، فیزیک و فرمولهای ریاضی را به مدد آورده بود.
برادر شهید احدی اظهار داشت: پدر ما نسبت به جبه رفتن احمدرضا مخالفت داشت اما برادر من به قدری اخلاق حسنه داشت و حتی یک کلمه در پاسخ به پدر بی احترامی نمیکرد که رضایت آنها را جلب میکرد. او هیچگاه جلوی پدر سر بلند نکرد و در نوشتههایش یک چیز را از همه مهمتر میدانست و آن نکته «حرف امام (ره)» بود که میگفت نباید روی زمین بماند. احمدرضا نمونه ولایتمداری بود.
احدی با طرح این سوال که امروز ما چه وظیفهای داریم، عنوان کرد: ما امروز به عنوان خانوادههای شهدا دغدغههایی داریم و آن دغدغه بچههایی مثل شهید احمدرضا احدی است. دغدغه ما این است پیام این شهید در نسل جوان پویاتر شود و شهید احدی در کتاب و روزنامهها دفن نشود. باید شهدا در کتابهای درسی و بیلبوردهای تبلیغاتی شهرها به تصویر درآیند تا برای بچههای نسل امروز سوال ایجاد شود که حرف این شهید چه بوده است.
شهید احدی، چمران بسیج است/ خط سیر آوینی و زبان چمران در نوشتههای شهید احدی
«امیرمحمد عباسنژاد» منتقد و کارشناس ادبی در مراسم رونمایی از کتاب «بگو ببارد باران» با بیان اینکه صحبت کردن از کتاب بگو ببارد باران و حرمان هور ساعتها وقت نیاز دارد، اظهار داشت: کتاب «بگو ببارد باران» اقتباسی از «حرمان هور» است. این 2 کتاب به دلیل شخصیت راوی، منحصربفرد هستند. حرمان هور از منظری دارای ویژگیهای خاصی است. روای کتاب با یک شخصیت عجیب که درس خوانده دانشگاه و رتبه اول رشته پزشکی است وارد جنگ میشود. سبک تفکر عارفانه شهید احدی خیلی حائض اهمیت است و همین مسئله باعث شده تا من حدود 100 بار کتار حرمان هور را مطالعه کنم.
وی «بگو ببارد باران» را نشان دهنده یک شخصیت عمیق دانست و گفت: شهید احدی، چمران بسیج است بهدلیل اینکه خصوصیات تیزهوشی، موقعیت مهم اجتماعی و عرفان شهید چمران در شهید احدی نیز وجود دارد. رگههای عافانه شهید چمران در نوشتههای احدی به چشم میخورد.
این کارشناس ادبی بیان کرد: ما در دفاع مقدس شاهد بودیم بچههای رزمنده در حین جنگ و یا پس از آن مشغول تحصیل میشدند اما شهید احدی پیش از ورود به جبهه موفقیتهای چشمگیری در تحصیل داشت که او را در این عرصه نیز متفاوت میکند.
عباسنژاد درباره علت دیده شدن کتاب حرمان هور، ادامه داد: علت دیده شدن حرمان هور در سال انتشار آن این بود که در آن ایام کتاب خاصی در حوزه ادبیات جنگ موجود نبود و ادبیات جنگ خلوت بود و این کتاب نیز در زمان خودش چاپ شد. شخصیت شهید احدی از کتاب حرمان هور مهمتر بود چون ایشان شخصیتی اهل تفکر و اندیشه است. نمونه نوشتههای او را نمیتوان جای دیگری پیدا کرد و ایشان خاطرات را برای خوانده شدن ننوشته بلکه مخاطره نویسی کرده که این کار در ادبیات دفاع مقدس وجود ندارد.
وی گفت: دیده شدن لایههای رویین شهید احدی مسئله مهمی است چون سیر عارفانه او که به مشاهده خود و خدا منجر میشود را نمایانگر میکند. عارفان وقتی به نماز میایستادند درخت و کوه را نیز در نماز میدیدند و من فکر میکنم نوشتههای شهید احدی نیز همانند شرح حال عرفاست. شرح سیر این نوشتهها مثل نوشتههای آوینی و زبان آنها همانند چمران است.
این منتقد ادبی اظهار داشت: کتاب «بگو ببارد باران» کتابی است که باید آن را در کنار حرمان هور خواند چون در این کتاب شهید احدی را در کنار شخصیتهایی میبینیم که در کتاب حرمان هور وجود نداشتهاند. این کتاب منحصر بفرد است چون باورپذیر، با صداقت و با ایمان نوشته شده و رنگ و بوی تقلب، ریا و خاطره سازی در آن دیده نمیشود.
عباسنژاد عنوان کرد: حرمان هور و بگو ببارد باران مثل لالههای وحشی دشتاند که در مقابل گلها و بوستانهای نمایشگاهی و مصنوعی قرار گرفته باشند. جنس این 2 کتاب اصل، مستند و واقعی است. حرمان هور و بگو ببارد باران نوشتههایی است که زندهاند و تاریخ مصرف ندارند. برادر و مادر شهید احدی در این کتاب بخشی از گم شده شخصیتی را نشان دادند. نشر نارگل نیز توانسته یک کتاب خوش دست و باور پذیر را مهندسی کند که امیدواریم این روند را ادامه دهد.
مرضیه نظرلو: «بگو ببارد باران» مستند و بر اساس واقعیت است/ دفاع مقدس به قدری زیباست که نیازی به زیباسازی ندارد
«مرضیه نظرلو» نویسنده کتاب «بگو ببارد باران» در مراسم رونمایی از این کتاب با بیان اینکه اگر شهدا نبودند موجودیت ما معنایی نداشت، اظهار داشت: اگر شهدا نبودند نه تنها کتاب «بگو ببارد باران» بلکه ما نیز وجود نداشتیم و اساساً وجود ما وابسته به شهداست.
وی درباره چگونگی شکل گرفتن کتاب «بگو ببارد باران» گفت: کار مصاحبه این کتاب را قبلاً موسسه سابقون انجام داده بود و بنده کارهای تکمیل مصاحبه آن را به پایان رساندم که در همین مسیر نیز خانواده شهید احمدرضا احدی من را کمک کردند.
این نویسنده بیان کرد: اکثر دوستان شهید احدی امروز به جایگاههای بالایی در کشورمان رسیدهاند در صورتی که شهید احدی در آن ایام رتبه اول رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی بودند و اینکه چگونه انسان بتواند از چنین جایگاهی چشم پوشی کند، کار دشواری است.
نظرلو ادامه داد: شهید احدی سال قبل از اینکه در رشته پزشکی را در دانشگاه شهید بهشتی قبول شوند رشته پیراپزشکی را قبول شده بودند و به دلیل علاقه پدرشان برای پزشک شدن وی، تصمیم میگیرند تا سال بعد را نیز در کنکور شرکت کند و همین مسئله نشان میدهد شهید احدی زندگی را دوست داشته و قصد ادامه تحصیل داشته و در یک 2 راهی تصمیم گیری راه شهادت را انتخاب کرده است.
وی درباره ویژگی کتاب حرمان هور گفت: کتاب حرمان هور بخاطر نگاه زیبای شهید احدی یک کتاب زنده و پویاست. نگاه شهید بهگونهای است که ماه را در قطرات خون ریخته شهدا نظارهگر میشود. چیزی که کمتر کسی میتوان آن را تصور کند.
این نویسنده درباره علت انتخاب شیوه نگارش دوم شخص مخاطب برای روایت کتاب «بگو ببارد باران»، اظهار داشت: علت انتخاب دوم شخص مخاطب برای نگارش این کتاب نشان دادن زاویه دیدی بود که شهید احمدرضا احدی به روایتها داشت. من برای نزدیک شدن به کتاب حرمان هور و دست نوشتههای شهید احدی چنین روایتی را انتخاب کردم.
نظرلو عنوان کرد: من قبل از تصمیم گرفتن به نگارش این کتاب 16 بار کتاب حرمان هور را خوانده بودم و سوالاتی در ذهنم باقی مانده بود. در مصاحبههایی که برای کتاب «بگو ببارد باران» انجام دادم تلاش کردم تا به این شخصیتها نزدیک شوم و نکات مبهم کتاب حرمان هور را برطرف کنم.
نویسنده کتاب «بگو ببارد باران» ادامه داد: نکته دیگری که در این کتاب تلاش کردم تحقق داشته باشد توجه به سایر نخبگانی بود که اهل شهر ملایر بودند. شهیدانی چون عبدالله عابدینی و داریوش ساکی که شهید احدی از آنها یاد کرده بود و حتی در شهر ملایر نیز مورد غفلت قرار گرفته بودند.
این نویسنده تاکید کرد: این کتاب در عین حالی که یک روایت است اما کاملاً عینی و مبتنی بر مستند و واقعیت است و تلاش کردهام ذرهای از واقعیت دور نشوم چون معتقدم دفاع مقدس به قدری زیباست که لازم نیست ما برای آن جذابیت ایجاد کنیم.
در پایان این مراسم، از کتاب «بگو ببارد باران» با حضور همرزمان شهید و عده ای نویسندگان و فعالان و خبرنگاران دفاع مقدس رونمایی شد.
در بخشی از این کتاب آمده است: توی مدرسه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودت، طاقتت تمام شد و بالاخره یک روز بدون اینکه به مادرت بگویی، ساکَت را برداشتی و با ماشینهای معمولی، راهی اهواز شدی. در اهواز به مقرّ شهید رجایی رفتی و از بین تمام اتاقها به اتاقی رفتی که بچهها قبل از عملیات رمضان آنجا ساکن بودند. روی دیوارهای اتاق پر از یادگاری بود ولی در آن میان، خطّ سبزی توجهت را جلب کرد. بیشتر دقت کردی؛ نوشته بود «یادگاری برادران اعزامی از ملایر: موسوی گنبدی، اصلانی، نظری، قهری...» دلت به کوشک پر کشید. هر نشانی از جنوب، رمضان، شب قدر و گمنامی، تو را به یاد محمد میانداخت. هالهای از اشک در چشمانت نقش بست و یاد ایام در خاطرت مرور شد.
یک شب آنجا ماندی و برای اعزام به خط تقلّا کردی، اما فایدهای نداشت و مجبور شدی برگردی. در مسیر برگشت، کاملاً اتفاقی پسرداییات رضا را دیدی و با هم برگشتید. خیلی کم حرف میزدی. رضا علتش را پرسید، گفتی: «دوست داشتی در جبهه بمانی، اما قبولت نکردهاند.»
ساعت سه صبح به ملایر رسیدید. دیروقت بود. در داروخانۀ شبانهروزی امام ماندید تا آفتاب بزند. صبح که با رضا به خانهتان رفتید، وقتی پدرت در را باز کرد، یکّه خوردی. گفت که به خاطر ناراحتی قلبی زودتر بازنشسته شده و از اهواز برگشته است.
رضا که حساسیت پدرت نسبت به جبهه رفتن تو را میدانست، خودشیرینی کرد. دست تو را در دست پدرت گذاشت و گفت: «ببین حاجی! من نذاشتم احمدرضا بره جبهه، برش گردوندم.» تو که تا آن زمان ساکت بودی به چشمهای رضا نگاه کردی و گفتی: «نه بابا، چی میگی رضا؟خدا نخواسته، مشیّت نبوده.» او را به کناری کشیدی و فرمان امام مبنی بر خالی نماندن جبههها را گوشزد کردی و از او قول گرفتی که در هر شرایطی جنگ را مقدّم بداند. رضا یکی دو سالی از تو بزرگتر بود، اما حرفت را میخواند. بعد از این حرفها او رفت و تو با پدر تنها ماندی.
بعد از آن، پدرت بیشتر روی درست سختگیری میکرد و تو بهتر از قبل درس میخواندی. پیامهای امام را از طریق تلویزیون دنبال میکردی و هر وقت پیــر و مراد خود را در ایـــن قاب شیشهای میدیـدی بیاختیار به آن نـزدیـک میشدی و به همه میگفتی که سکوت کنند. تا اینکه فروردینماه خبر رسید جمشید صادقی که از بچههای تنومند انجمن اسلامی بود و در حیاط انجمن روی حصیر پلاستیکی پیشنمازتان میشد، پای کوههای بمو در غرب به شهادت رسیده است.
بچهها یکییکی میرفتند و تو به دنبال فرصت مناسبی بودی تا خودت را به جبهه برسانی. مهدی مسیبی در یک روز بارانی برایت گفت که جمشید در خواب گِله کرده که چرا به خانۀ او نمیروید و تو که بیتاب بودی گفتی: «جمشید خانهای بهتر از جبهه نداشت و باید ثبتنام کنیم.»