سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
گفتوگوی دوشنبه سپاه و رئیسجمهور
سعدالله زارعی در کیهان نوشت
دیدار روز دوشنبه چند تن از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با رئیسجمهور در کانون توجه خارجی و داخلی قرار گرفت اما از آنجا که سپاهپاسداران درخصوص مباحث جلسه بیانیهای صادر نکرد، بعضی از جریانات مجال پیدا کردند تا با تحلیل و تفسیر انحرافی مباحث و موضوعات مطرح شده را به حاشیه رانده و به مسایلی بپردازند که اساسا در این دیدار نسبتا طولانی مطرح نشده بود.
جلسه روز دوشنبه به درخواست فرماندهان ارشد سپاه برگزار شده و محور اصلی بحث نقد عملکرد و مواضع دولت در حوزه امنیت نظام و ارزشهای بنیادی انقلاب بوده است. در این میان سپاه برای اثبات حسنظن خود به رئیسجمهور و دولت درصدد برآمد دغدغهها و نگرانیهایی که از ناحیه ادبیات و رویکردهای تبلیغی دولت پدیده آمده است را بدون واسطه و صریح با رئیسجمهور درمیان بگذارد.
واقعیت این است که از اواخر دولت یازدهم و به خصوص در ایام فعالیتهای انتخاباتی و نیز پساز انتخابات، مباحثی که از سوی رئیسجمهور محترم و بعضی از اطرافیان ایشان در مسایل انقلابی، ارزشی و امنیتی مطرح شد، نگرانیهای زیادی را پدید آورد. سخنانی که ایشان درباره روند قضایی کشور در 38 سال گذشته در حوزه جرائم امنیتی مطرح کرد و پس از آن مباحثی که درخصوص اقتدار سپاه در حوزههایی که یا کاملا منطبق با قانون اساسی و یا با درخواست و اصرار قبلی دولت صورت گرفته است توسط رئیسجمهور مطرح شد تا آنچه درخصوص سند FATF دنبال شد و در صورت اجرایی شدن دست و پای کشور را در مسایل مرتبط با نظام و انقلاب به خصوص در حوزه خارجی میبندد تا ادبیاتی که از آن نوعی انفعال در مقابل غرب استشمام میشود و تا آنچه دولت در حوزه مسایل حساس مرتبط با فرهنگ و معنویت دنبال میکند. فهرستی از موضوعاتی است که سپاه را به عنوان دژ دفاعی ارزشهای بنیادی نظام و مردم نگران میکند. ورود رئیسجمهور به حوزههایی از این دست ضمن آنکه نوعا فراتر از اختیارات رئیسجمهور میباشد، مشکلات عمدهای نیز برای کشور پدید میآورد. یکی از این موارد سند 2030 بود که اگرچه به طور رسمی لغو شده و کانلمیکن گردید اما پیش از آن و علیرغم مشخص بودن مواضع بخشهای حساس نظام، رئیسجمهور با صراحت از التزام دولت به اجرای آن خبر میداد و با صراحت گفته بود « من از هر چه بگذرم از دروغها درباره 2030 نمیگذرم و در دولت دوازدهم تا آخر پای اجرای آن میایستم». طبعا چنین رویکرد و ادبیاتی بیش از هر نقطه دیگر در نظام، دولت را تضعیف میکند چرا که اگر اسناد این چنینی عملی شوند به تحمیل انواعی از محدودیتهای بینالمللی علیه دولت منجر میشود و اگر این چنین اسنادی علیرغم اصرار دولت کنار گذاشته شوند، به موقعیت رئیسجمهور آسیب وارد میشود.
براساس آنچه شنیده شده است سپاه در این دیدار به طور خیلی مشفقانه و مستدل آسیبهای جدی ادبیات دولت به نظام، مردم و خود دولت را تشریح کرده و از رئیسجمهور محترم خواسته است مانع شکلگیری ادبیاتی مغایر با ادبیات انقلاب اسلامی و مغایر با منافع ملی در دولت شود.
برخلاف آنچه بعضی از رسانههای خاص مطرح کردهاند دو بحث در این دیدار از سوی فرماندهان سپاه مطرح نشده است یکی بحثهای مرتبط با پروژههای اقتصادی و دیگری بحثهای مرتبط با شکلگیری کابینه جدید. سپاه پاسداران ورود در این دو حوزه را مسئولیت خویش نمیداند و آن را بخشی از حوزه صلاحیتها و اختیارات رئیسجمهور میداند و به آن نمیاندیشد تا در این حوزهها پیشنهادی ارائه کند. فعالیت سپاه در حوزه اقتصادی که از اواسط دوره اول ریاستجمهوری آیتالله هاشمی رفسنجانی شروع شد، هیچگاه داوطلبانه نبوده و همواره و از جمله در دولت دکتر روحانی با اصرار دولت صورت گرفته است. همین بحث اخیر که سخنگوی دولت به طور رسمی علیرغم ادعاهای قبلی آقای رئیسجمهور مبنی بر اینکه گویا سپاه دولتی برای خود دارد اعلام کرد، سپاه متولی اجرای قراردادهای بزرگ خواهد بود و فقط در پروژههای کوچک ورود نخواهد کرد! دکتر نوبخت در هفته پیش با صراحت اعتراف کرد که سپاه در آن دسته از پروژههایی فعالیت خواهد کرد که بخش خصوصی ایران انگیزه یا توان انجام آنها را ندارند.
بنابراین، پس بعد از سخنان رئیسجمهور مبنی بر اینکه سپاه در مسایل اقتصادی دخالت میکند بار دیگر درخواست رسمی دولت برای ورود سپاه به پروژههای کلان اقتصادی مطرح گردید و این در حالی است که فرمانده قرارگاه سازندگی سپاه درخوزستان با صراحت گفت داوطلب اجرای هیچ پروژه اقتصادی نیستیم. اما بعضی از رسانهها وانمود کردند که بخش عمده وقت جلسه به توافق بین دولت و سپاه در زمینه فعالیت اقتصادی گذشته است.
پارهای از ورودهای دولت به طور مستقیم یا غیرمستقیم جنبه امنیتی داشته و کشور را در شرایط خاص قرار میدهد از این رو در ماههای گذشته رهبرمعظم انقلاب طی چند نوبت، تضعیف نیروهای مسلح و به طور خاص نیروهای مومنی که از سوی نظام سلطه تحت اتهام و فشار قرار دارند را اقدامی خطرناک دانسته و از آن پرهیز دارند. سپاه پاسداران در حوزه امنیتی به درستی مقابله با تهدیدات امنیتی پیش از آنکه در درون مرزهای جغرافیایی ایران به منصه ظهور برسند را یک ضرورت به حساب میآورند و تجربه هم نشان داد که این استراتژی کاملا درست و منطقی است و البته هزینههایی هم به طور طبیعی دارد که حتما تنها عشری از هزینههای سنگین و بعضا تمام نشدنی تهدیداتی است که به داخل سرزمین کشیده شدهاند. خب در اینجا دولت در حالی که از برکات چنین امنیتی بهرهمند است و اگر نبود، دولت قادر به هیچکاری در حوزه اقتصاد، فرهنگ، امنیت داخلی و... نبود، از موضع مدعی وارد میشود و میگوید تلاش برای تبدیل شدن به قدرت منطقهای شدنی نیست و اگر هم بشود هزینههای سنگینی دارد که در توان ایران نیست. در این میان دولت باید طرح قابل قبولی که لازمه و نتیجه آن هزینههای تبدیل شدن کشور به قدرت منطقهای نباشد، ارائه نماید اما متأسفانه آنچه از لابلای حرفهای رئیسجمهور و تیم او شنیده میشود حل و فصل مسایل منطقهای با کشورهایی نظیر عربستان، ترکیه و آمریکاست و این در حالی است که از یک سو گرایش به توافق سیاسی- امنیتی با ایران و جبهه مقاومت در این کشورها وجود ندارد و نشانه آن هم این است که آنها حتی از مشارکت ایران در طرحهایی که دولتهای غربی یا عربی مدیریت میکنند، اجتناب مینمایند تا جایی که یک کشوری مثل عربستان که در مقایسه با ایران قدرتی بهحساب نمیآید با ایران قطع رابطه کرده و مهمترین عنصر تصمیمگیرش- محمد بن سلمان- با وقاحت میگوید: چطور به توافق با کشوری بیندیشم که اعتقاد دارد روزی مهدی میآید و اداره امور جهان را به دست میگیرد.
همکاری با رژیمهایی که نه تنها با بنیانهای شکل دهنده به نظام اسلامی مخالفند بلکه اساساً با قدرتی که در مدار قدرتهای شناخته شده نباشد، بطور جدی مخالفند، چطور امکانپذیر است. در درون دولت یک جریان بسیار مؤثر سیاسی اگرچه اخیراً اعتراف میکند که مشکلات آمریکا با ایران خیلی بیش از آن است که چند برجام هم بتواند از شدت آن بکاهد اما در عین حال کماکان راهحل مشکلات را در همطراز شدن با دولتهای دیگر عنوان میکند. به عبارت دیگر اینها بدون آنکه طرحی ارائه کنند میگویند باید عادیسازی کنیم و هرچه که لازمه آن است بپذیریم. اساساً فلسفه پذیرش برجام و امضای FATF و سند 2030 جز این نبود و این در حالی است که هر کشوری به میزانی که ضعیف میشود به همان میزان باید تحمیلات بیشتری را بپذیرد.
در واقع فرماندهان ارشد سپاه در دیدار روز دوشنبه خود فهرستی از دغدغههای مهمی که در حوزه انقلاب، ارزشهای نظام و مردم دارند را مطرح کرده و پیامدهای برخی مواضع را بطور شفاف برای شخص رئیسجمهور محترم تشریح کردند. موضع رئیسجمهور در این دیدار ابراز قدردانی از مطالب بوده و این از توئیت آقای حسامالدین آشنا مشاور فرهنگی رئیسجمهور فهمیده میشود آنجا که او با اشاره به جلسه فرمانده سپاه با رئیسجمهور نوشت این یک مسیر است. سپاه طبعاً در رابطه با وظایفی که براساس قانون اساسی برعهده دارد به غیر از به صدا درآوردن زنگها، اقدامات اساسی را برای رفع دغدغهها دنبال میکند و این همان چیزی است که از سپاه یک موجود ویژه ساخته است موجودی که وقتی با لبه امنیتی وارد ماجرا میشود پیچیدهترین توطئههای امنیتی- آنگونه که در سالهای 59 و 60 وجود داشت- را خنثی میکند و زمانی که با شرایط بسیار پیچیده امنیتی منطقهای مواجه میگردد، آنگونه که در 7 سال اخیر مواجه شد، با موفقیت بیرون میآید بهگونهای که امروز در جایجای منطقه، واژه امنیت با نامهای سپاه و سردار سلیمانی شناخته میشود و این حکایت سپاه در هر صحنهای است که ورود میکند و از این رو هر دولت در منطقه خود را نیازمند موجودی مثل یا شبیه سپاه پاسداران میداند.
عمل به توصیهها و دغدغههای فرماندهان ارشد سپاه که در جلسه دوشنبه بیان شده است، دولت را تقویت میکند و به آن اعتبار تازهای میدهد از این رو با توجه به شناخت عمیق و دیرپای آقای روحانی نسبت به سپاه انتظار میرود تحولی در همه آنچه طی یکی- دو سال اخیر در ادبیات و بعضاً رفتار دولت شاهد بودهایم پدید آید.
از مردمسالاری تا ژن سالاری
وطن امروز در سرمقاله امروز خود نوشت
این از تراژدیهای دموکراسی است که گاهی جای خیلی از چیزها را با همدیگر عوض کرده و نمود عینیای وارونه از برداشتهای ذهنی نسبت به خود را نشان داده است؛ این را میشود از سرنوشت جمهوری دوم فرانسه و رای آوردن ناپلئون سوم، ظهور «فاشیسم» از دل صندوقهای رأیی که موسولینی و هیتلر را تحویل مردم داد یا در نمونههای داخلیاش سرنوشت و نتیجه جنبش مشروطه یا عاقبت شورای اول شهر تهران و انحلالش توسط دولتی که میخواست دموکراسی را تبدیل به مقدسترین واژه گیتی کند، فهمید. فارغ از همه این مصادیق و موقعیت منحصر به فردشان آنچه بیش از همه در فهم چگونگی دموکراسی اهمیت دارد، بار فلسفی (محتوایی) آن بهجای ابعاد حقوقی (فرمی) و اجرایی آن است و بر همین اساس شاید بتوان مهمترین مزیتی را که طرفداران دموکراسی از آن نام میبرند در همین گزاره خلاصه کرد که «قدرت و تحرک اجتماعی را از امور انتسابی (همچون ژن و وراثت) جدا و به امور اکتسابی اهدا میکند تا توان تعمیم قدرت به همه افراد ممکن باشد». گذار از امور انتسابی به امور اکتسابی، بیاعتبار کردن ارزشهای وراثتی اشراف و تعیینکنندگی همه طبقات در امور شاید بتواند بدیهیترین نتیجهگیریهای ممکن از چنین تعاریف شیرین و جذابی از دموکراسی باشد اما آنچه باعث میشود از دل دموکراسی، دیکتاتوری نژادی هیتلر بیرون بیاید یا با نام مشروطهخواهی، دیکتاتوری کمنظیری بر سرنوشت یک ملت تحمیل شود، همه نشان از وجود پشتپردهای دارد که میان واقعیت موجود و نوشتههای مکتوب شکافی عمیق ایجاد میکند و سوال اصلی دقیقا چیستی این پشتپرده در روابط واقعا موجود سیاسی است.
جنجالهای چند روز اخیر فرصت خوبی است برای بررسی آنکه دقیقا چگونه میشود تحت لوای شعارهای پرطمطراق جریانی که میخواست با منطق دموکراسی، دین را از ساحت قدسی به زمین آورد و اندیشه دموکراسیخواهی را بر جایگاه خدایگانی بنشاند، دمخروسی از جنس «ژن برتر» بیرون میزند و پس از اعتراض عمومی شهروندان مخالفی که قرار بر زندهباد مخالفتشان بود، آنها را «گاو» و «کفتار»هایی خطاب میکند که وارد محدوده بازی آقازادههایی شدهاند که «شیرشاه» هستند در برابر رعیتی که وظیفهشان تنها رای دادن به سلطان جنگل است!
سوال اصلی اینجاست: دقیقا کجای کار میلنگد؟ چرا دموکراسی بهعنوان الگویی که میخواست اکتساب را جای انتساب بگمارد تا شایستگان حکومت کنند خود به میوهای از جنس منطق جنگل و ژن خاص آقازادگی میرسد؟ مردمی که حق اعتراضشان تا سرحد حق راهپیمایی علیه خدا هم میرسید در کجای معادله دموکراسیخواهان قرار گرفتهاند که با تمثیل «گاو» در برابر «شیر» محکوم به سکوت میشوند؟
واقعیت آن است که در پشت این دیوار زرین و خوشنمایی که روی آن «زندهباد دموکراسی» نوشتهاند، اتاق جلساتی وجود دارد برای بازتولید منطق اشرافیت و سرمایهداری. پس عجیب نیست که ناگهان سخن از «ژن برتر» و شایستگی آقازادگی پیش کشیده میشود، چرا که آنچه بر زبان آمد تنها اشارتی کوتاه و مشت از نمونهای خروار بود از صورت بارها آشکارشده اشرافسالارانی که شعار حکومت مردم میدهند.
این آقازاده جنجالی که داستان ژنتیکیاش تا حدی قربانی خلاف جهت شنا کردنهای اخیر پدرش نیز بوده، نه حرف جدیدی به زبان آورده و نه از واقعیتی خلاف آنچه موجود بوده است سخنی گفته، او صرفا با اندکی صداقت، حدیث نفس جریان آقازادگی را در مصاحبهای اعلام کرده است؛ منطقی که یک آقازاده را به پاداش دریافت حق اوقات فراغت، اسطورهای زنانه برای ورود به مجلس میکند تا پس از نشستن بر صندلی بهارستان از حق مشروع پدرش سخن بگوید، منطقی که سابق بر این در خاندان دیگری ظهور و بروز یافته بود و اجازه میداد اگر عروس یک خانواده درسه راه یاسر با ماشینی دیگر تصادف کند متوسل به محافظان خانوادگی و کشیدن اسلحه برای باز شدن راه خود شود. این منطق آنقدر تکرار شده که بتوان به شکل تیتروار دهها صفحه را فقط از مصادیق عیان شدهاش نوشت ولی سوال اینجاست: چه نسبتی بین دموکراسیخواهی و ژنسالاری جریان اصلاحات وجود دارد؟ پاسخ چندان دشوار نیست، چرا که در این خوانش از دموکراسی، مردم مفهومی سیال است که بسته بر «با ما» بودن یا «بر ما» بودن میتوان قطعات پازل را با آنها مرتبط کرد. مردم تا زمانی که با ما باشند و امتیازات ژنتیکی ما را به رسمیت بشناسند نماد توأمان مشروعیت و مقبولیت محسوب میشوند اما اگر بر ما شوند و حتی بهرغم رای انتخاباتیشان به ما از وجود فسادی در ما گله کنند «گاو» خطاب میشوند (شاید بیراه نباشد که گاو را امتدادی از واژه کلاغ نسبت داده شده به منتقدان توسط یکی از سیاسیون سابق بدانیم). این خوانش دوگانه از مردم عمری به درازای ظهور جریان حامی سرمایهداری نفتی دارد و بر اساس همین منطق میتوان کنشهای متناقض زیادی در نسبت با مردم مشروط به رای آوردن یا نیاوردنش در انتخاباتهای متفاوت یافت.
آنچه امروز با عنوان پدیده «آقازادگی» مشاهده میشود نتیجه شکلگیری یک الیت سیاسی در لوای منافع طبقات ممتاز اقتصادی است که حالا محصول آن در حال درو شدن است. منطق سرمایهدارانه این طبقه آنان را مجاز میکند تا خوی اشرافی خود را زنده نگه دارند و در عین داشتن ماسک «دموکراسیخواهی» بر صورت خویش، بار دیگر به احیای ارزشهای انتسابی خود ببالند و سد راهی را که برای کسب ارزشهای اکتسابی مردم ایجاد کردهاند نتیجه ژن خوب خویش بدانند. تاکید علامه حکیمی بر ابعاد سهگانه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انقلاب که در آن هشدار به لزوم مقابله با طاغوت اقتصادی(قارون) پس از طاغوت سیاسی(فرعون) جهت حفظ مسیر اصلی انقلاب میدهد، بر همین چارچوب و منطق دلالت دارد؛ منطقی که میخواهد از مسیر انتخاب مردم به اشرافیت خویش مشروعیت بخشد و در صورت مشاهده رفتاری غیر از این مشکلی در ایستادن برابر مردم احساس نخواهد کرد. ژنتیکسالاری طبقه ممتازی که سفره انقلاب را سهم خویش میداند میتواند شعار حکومت مردم دهد اما نمیتواند مردم را شریک سهم خویش کند، چرا که حاکمیت مردم در چنین نگاهی تنها به فرمی استراتژیک برای رسیدن به قدرت محدود میشود نه محتوایی ایدئولوژیک در جهت عدالت و برابری!
حق زندگی اجاره نشینها
کورش شجاعی در سرمقاله امروز خراسان نوشت:
داشتن یک سرپناه و محلی برای زندگی جزو ابتدایی ترین و اساسی ترین نیازهای هر یک از افراد انسانی است، نیازی که متاسفانه در برخی کشورها و از جمله ایران به سختی تامین میشود و نه تنها «خانه دار شدن» برای عده زیادی چه قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب یک «رویا» بوده و هست، بلکه افزایش نجومی و سرسام آور اجاره خانهها ، شرایط را به سمتی میبرد که برای عده قابل توجهی از مردم پیدا کردن خانه قابل سکونت با اجاره بهای مناسب نیز به یک آرزو تبدیل شده است!
این معضل یکی از نشانههای اوج بی تدبیری و بی عدالتی و بی سامانی و به هم ریختگی وضعیت تامین مسکن در کشور است که باید مسئولان هر چه سریع تر برای حل آن چارهای اساسی و موثر بیندیشند. چرا که اگر بعضیها میتوانند به مردم بگویند که گوشت کیلویی 40 هزار تومان و مرغ کیلویی 8 هزار تومان و ... را ماهی یک بار و یا 6 ماه یک بار میهمان سفرههای خود کنند اما هیچ کس به هیچ عنوان نمیتواند این جسارت را به مردم بکند و بگوید که به خاطر کوتاهیهای ما و سرسام آور شدن اجاره خانهها ، بروید کنار کوچهها و خیابان «چادر» بزنید!!
طبق آمار منتشر شده 30 درصد جمعیت مردم کشورمان خانه ملکی ندارند و مستاجرند، این در حالی است که آمار یک میلیون و ششصد هزاری خانههای خالی کشور از سال 90 تا سال 95 به حدود دو میلیون و ششصد هزار خانه خالی افزایش پیدا کرده و رشدی 55 درصدی داشته است این آمار علاوه بر نابه سامانی و به هم ریختگی وضعیت مسکن و ساخت و ساز در کشور از وجود شکاف و فاصله طبقاتی بزرگ و همچنین نوعی سرگردانی سرمایهها بر اثر رکود تولید حکایت میکند.
و در این بین آنچه بیش از هر چیز دیگری دل و جان وجدان انسان را میآزارد این است که تعداد قابل توجهی از هموطنان عزیزمان علاوه بر دست به گریبان بودن با بیکاری و ضیق و تنگنایی معیشت و گذران زندگی، در به در باید دنبال سرپناهی موقت و اجارهای بگردند که توان تامین هزینه آن را داشته باشند.
و این اصلا انصاف نیست که دولت و مجلس جمهوری اسلامی، عزیزان اجاره نشین را این چنین به حال خود واگذارند!
مشکل کجاست و چاره چیست؟
آیا واقعا مسئولان نمیتوانستند پیش از اینها تدابیری بیندیشند و کاری کنند تا اوضاع اجاره و اجاره نشینی به این وضع اسفبار نرسد؟ آیا اگر همت موثر و کارساز دولتهای قبلی و فعلی و لااقل بخشی از همّ و غم نمایندگان مجلس در تمامی دورهها به ساماندهی اثرگذار برای تامین مسکن مردم تعلق میگرفت باز هم شرایط بر این منوال بود و درها بر همین پاشنه لق میچرخید؟! معلوم است عمده این مشکلات حاصل ندانم کاریها و بی تدبیریها و درگیر نبودن اکثر مسئولان با معضل اساسی «بی خانگی» و اجاره نشینی است و بخشی از این معضل محصول نامبارک آینده نگر نبودن و بی برنامگی و «ابن الوقت» بودن برخی مسئولان است. آیا واقعا
- اگر با درایت مهاجرت از روستاها و شهرهای کوچک مدیریت میشد
- اگر با مطالعه دقیق و کارشناسی شهرکهای اقماری ساخته میشد
- اگر وسایل مناسب ایاب و ذهاب عمومی برای شهرکها مهیا بود و امکانات مناسب برای این سکونتگاهها تهیه میشد
- اگر امکانات آموزشی و بهداشتی و همچنین سازمانها و نهادها وادارات با اختیارات مناسب در روستاها، شهرکها و شهرهای کوچک و بزرگ عادلانه توزیع میشد
- اگر «اجاره به شرط تملیک» جزو اولویتهای مسئولان ذی ربط قرار میگرفت
- اگر فشارها و افزایش قیمتهای شهرداری درباره ساخت و سازها، منطقی کاملا قابل دفاع داشت
- اگر ضابطهای وجود داشت و نظارتی بود
- اگر برخی بنگاه داران بر تنور هر چه داغ تر کردن گرانی اجاره خانهها نمیدمیدند
- اگر عرضه و تقاضای خانههای اجارهای با هم تناسب میداشت
- اگر همه موجران، انصاف داشتند
- اگر راه اندازی و رونق ساخت و ساز جزو اولویتهای مسئولان بود
موضوع مهمی که علاوه بر تاثیر جدی بر ساماندهی وضعیت مسکن و خروج این صنعت از رکود باعث رونق حدود ششصد شغل و حرفه و اشتغال زایی فراوان میشود و اگر برخی مسئولان با مشکلات مردم و از جمله مشکلات اساسی و مهم اجاره نشینی از نزدیک آشنا بودند باز هم اوضاع مسکن و اجاره و اجاره نشینی به اینجا میرسید؟!
و حال که مسئولان کوتاهی کرده اند، اگر خیرین بزرگوار همان طور که در امر ساخت مدرسه و بیمارستان، درمانگاه و مسجد دست خیر و دهنده دارند به امر مهم ساخت خانههای اجارهای در جای جای کشور لااقل برای زوجهای جوان بیشتر همت کنند بی گمان بخشی از مشکلات هموطنان در این زمینه حل میشود.
آقایان مسئولان، ابتدایی ترین و اساسی ترین حق زندگی مردم داشتن «سرپناه» را جدی بگیرید آن هم برای این مردم عزیز و فداکار که هر جا لازم بوده، پای کار بوده اند و حاضر در عرصه.
ترامپ بر طبل توخالی میکوبد
عباس حاجی نجاری در جوان نوشت:
در روزهای اخیر ترامپ در مواجهه با ایران از همان ادبیاتی استفاده کرد که طی ماههای گذشته با باجخواهی از نظامهای دست نشانده امریکا در منطقه نظیر سعودیها توانسته است اهدافش را پیش ببرد و به زعم خود با دوشیدن گاوهای شیرده، اقتصاد فرسوده و در حال فروپاشی امریکا را احیا و برای کارگران بیکار امریکایی شغل ایجاد کند. اما موضوع و نوع مطالبهگری ترامپ از ایران با دیگر کشورهای منطقه متفاوت است. «دونالد ترامپ»، بامداد روز شنبه (31/4) تهدید کرد که ایران در صورت عدم اقدام برای آزادی شهروندان امریکایی با تبعات جدی و جدید مواجه خواهد شد. در بیانیهای که کاخ سفید به همین مناسبت منتشر کرده، آمده است: «رئیسجمهور ترامپ و دولت او تلاشها برای بازگرداندن تمامی امریکاییهای بازداشتشده در خارج از کشور را مضاعف کردهاند.» ایالات متحده گروگانگیرها و کشورهایی که بدون دلیل عادلانه یا فرایندهای قانونی کماکان اقدام به گروگانگیری و بازداشت شهروندان ما میکنند را محکوم میکند.
روشی که امروز هم با محکومیت زیو وانگ به 10سال زندان ادامه دارد.» گفتنی است که «زیو وانگ»، شهروند دو تابعیتی چینی ـ امریکایی است که به گفته سخنگوی قوه قضائیه ایران با نفوذ خاصی وارد ایران شده بود و توسط نیروهای وزارت اطلاعات شناسایی و دستگیر شده است. بیانیه کاخ سفید به علاوه بدون ارائه هیچگونه شواهد مستدل مدعی شده که ایران مسئول بازداشت «رابرت لوینسون»، عامل سیا است که چند سال است ناپدید شده است. در این بیانیه آمده است: «رئیسجمهور ترامپ آماده تحمیل تبعات جدید و جدی علیه ایران است، مگر آنکه تمامی شهروندانی که ناعادلانه زندانی شدهاند آزاد شده و بازگردانده شوند.» رسانههای امریکا ضمن انعکاس این سخنان ترامپ، به نقل از برخی از نزدیکان او تأکید کردهاند که ترامپ از بعضی از مسئولین کاخ سفید خواسته است، تا با پرونده سازی، بهانههایی پیدا کنند تا در 90 روز آینده ناچار نباشد پایبندی ایران به برجام را تأیید کند.
مضافاً براینکه تصویب دور جدید تحریمها علیه 18 نهاد، فرد و شرکت ایرانی یا مرتبط با آنها و همچنین فضاسازی برای تصویب طرح تشدید تحریمهای ایران موسوم به «قانون مقابله با اقدامات ثبات زدای ایران ـ ۲۰۱۷» (CIDA) به محور اصلی تحولات معطوف به ایران تبدیل شده است تردیدی در این نیست که برداشتهای غلط از محیط سیاسی ایران سبب شده است که ترامپ با کوبیدن بر طبل توخالی امریکا تصور کند که قادر خواهد بود از ایران نیز مانند دیگر شیخنشینهای منطقه خلیج فارس امتیاز بگیرد. همان برآوردی که سبب شده است وزیر خارجه و وزیر دفاع امریکا از ضرورت براندازی نظام اسلامی با بهرهگیری از عوامل داخلی سخن به میان آورند و به زعم خود برای آینده ایران نقشه بکشند. درک چرایی غوغاسالاری امریکاییها علیه ایران که طی این روزها به اوج خود رسیده است، چندان دشوار نیست، چرا که به جز توفیقاتی که ترامپ ضمن تحقیر سران بزدل آل سعود و دیگر شیوخ منطقه کسب کرده است، اودر دیگر صحنههای منطقه نا کام مانده و نتوانسته است اهداف امریکا را پیش برد. واکنشهای شتابزده ترامپ برگرفته از چند تحول مهم است:
1 ـ شکست و ناکامی تروریستها در عراق وسوریه، از نیروهای مقاومت با محوریت وهدایت نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در این عرصه امریکاییها به رغم ادعا در مبارزه با تروریسم با کارشکنیها و اخلال در روند مبارزات دولتهای عراق و سوریه، عملاً از تروریستها حمایت کردهاند.
2 ـ شکست دیگر امریکا؛ اتصال زمینی ـ راهبردی مقاومت در دو جغرافیای عراق و سوریه است. این اتصال امکان حمایت بیشتر از مقاومت را فراهم میکند. معنای دیگر پیروزی مقاومت، شکست راهبرد امریکا برای ایجاد منطقه حائل در مرزهای سوریه وعراق است.
3 ـ نگرانی دیگر امریکا، مدیریت آینده عراق، سوریه و... است، چراکه با تقویت و تحکیم نیروهای جبهه مقاومت، این نیروها نقشی اصلی را در آینده سیاسی این کشورها بازی خواهند کرد.
4 ـ شکلگیری دور جدید از انتفاضه در سرزمینهای اشغالی به کابوسی برای صهیونیستها و حامیانش به ویژه امریکا تبدیل شده است، این دور جدید از انتفاضه هم ملهم از پیروزیهای نیروهای جبهه مقاومت است و هم خارج از چارچوب گروههای سنتی فلسطین و حرکتی کاملا مردمی والبته غیرقابل مهار است.
5 ـ ناکامی رژیم سعودی متحد اصلی امریکا در جنگ یمن، علاوه بر شکست راهبردها و قابلیت تجهیزات نظامی غربی در برابر مقاومت مردم مظلوم یمن، ادامه حمایت آنها از رژیم سعودی را دشوار کرده است، به ویژه آنکه غرش موشک برکان 2یمنی ها، در عمق راهبردی رژیم سعودی عملاً معادلات را در این جنگ تغییر داده است.
6 ـ گسترش حوزه نفوذ ایران در منطقه وناتوانی امریکا در مهار آن اساسیترین چالش برای امریکاست. براین اساس بعضی از مسئولان امریکایی اعتقاد دارند که اولویت امریکا در منطقه باید از مقابله با داعش، به مقابله با نفوذ ایران تغییر یابد.
ترامپ که در ماههای آغازین دولت خود بااین فهرست بلند شکستها مواجه شده است، به زعم خود چاره را در تهدید ایران و وادارکردن نقطه کانونی جبهه مقاومت به عقب نشینی دیده است وبه همین دلیل در روزهای اخیر گستردهترین حجم تهدیدها وعملیات روانی را علیه مردم ایران سازماندهی کرده است.
ترامپ با تهدیدات خود چند هدف را دنبال میکند:
1 ـ خط تهدید و تحریم با رویکرد تشدید تحریمها علیه سپاه، بیانگر راهبرد امریکا برای تقابل با جمهوری اسلامی ایران در دو سطح منطقهای وداخلی است. در سطح منطقه با هدف تضعیف اقتدار ایران و در داخل باهدف تأثیرگذاری بر فرآیندهای داخلی با هدف براندازی نظام جمهوری اسلامی است.
2 ـ در تشدیدتحریمها؛ افزایش فشار بر مردم ایران برای دامن زدن به نارضایتیهای اجتماعی دنبال میشود. از منظرآنان تلفیق اعتراضات اجتماعی و غلبه روحیه تردید وتسلیم به ویژه در حوزه مسئولان وتغییر نظام محاسباتی آنان، میتواند زمینهساز تغییرات مورد غرب در داخل باشد.
3 ـ باتوجه به نقش خدمات مستشاری سپاه در پیروزیهای جبهه مقاومت، امریکاییها درگیرسازی سپاه با مسائل داخلی را تنها فرصت موجود برای دشمنان برای مهار تحرکات نیروهای مقاومت در منطقه میدانند.
4 ـ در تحریم جدید امریکا بر دو حوزهای که نقاط قوت ایران است ( حوزه موشکی و سپاه) دست گذاشته است. آنها میخواهند با بسیج عمومی و القای اینکه ایران یک تهدید برای کشورهای منطقه است زمینه انزوای منطقهای و صدور قطعنامه و یک اقدام بینالمللی علیه ایران را فراهم کنند.
5 ـ غرب برای تغییرات مورد نظردر داخل با موانع جدی مثل سپاه مواجه است. سپاه با توجه به رسالت خود در پاسداری از انقلاب اسلامی، مانع نفوذعوامل دشمن و تغییر محاسبات مردم ومسئولین و استحاله نظام است. از این رو محدود ومحصور کردن سپاه، حداقل راهبردی است که برخی جریانهای معاند داخلی وبیرونی دنبال میکنند.
6 ـ هدف دیگرتهدید، زمینهسازی برای وادار کردن ایران برای مذاکره در گامهای بعدی یعنی برجامهای 2 و 3 و... است.
اما فارغ از این اهداف که اذهان سران کاخ سفید را در گیر خود ساخته است، شرایط خاص ودست برتر ایران در تحولات منطقه عملاً امریکا را در موضع انفعال قرار داده است، بنابراین هدف اصلی از این جنجالسازیها را باید در فرافکنی نسبت به ناکامیها و حفظ اندک نفوذ باقی مانده امریکا در منطقه دانست. شبکه سیانان در تحلیلی در این زمینه فشار دولت امریکا به ایران را بازی با آتش دانست که میتواند امریکا را به سرعت در گیر خود سازد. نگرانی امریکاییها در این زمینه به حدی است که نمایندگان مجلس امریکا به طرح متممی رأی دادند که بر اساس آن پنتاگون، وزارت دفاع این کشور، ملزم به بررسی راههای مذاکره با ایران برای اجتناب از برخورد نظامی در آبهای خلیج فارس خواهد شد. هفته پیش 38 ژنرال و دریاسالار بازنشسته ارتش امریکا در نامهای به ترامپ هشدار داده بودند که دیپلماسی را جایگزین سیاستهایی چون تلاش برای تغییر نظام کند. ژنرالهای امریکایی نوشتندکه: «ما نباید به وضعیتی تهاجمی که ممکن است راه را برای آغاز جنگ هموار کند، وارد شویم. جان مردان و زنان در حال خدمت ارتش امریکا نباید پیش از آنکه تمام گزینههای دیپلماتیک آزموده شوند، در معرض آسیب قرار بگیرد. دیپلماسی نباید قربانی گفتمان سیاسی تند شود که این روزها رایج است.»
فروش حقوق ملی
سیدمسعودعلوی در رسالت نوشت:
دو سال از توافق برجام گذشت، وعده های دولت در مورد معجزه برجام عملی نشده است. دیگر از ذوق زدگی های رسانه های دولت و همپیمانان اصلاح طلبش خبری نیست. آنها فهمیده اند که تحریم ها دچار فروپاشی نشده، پیروزی بدون جنگ محقق نشده و هر روز صبح با تحریم جدیدی روبهرو هستیم. اما به روی خود نمی آورند و انگار نه انگار با چنین تیترهایی در صفحات اول روزنامه خود در روز اعلام توافق برجام، قصد انحراف افکار عمومی را داشتند. آمریکایی ها در اولین روز اجرای تعهدات خود در برجام، تحریم های جدید ضد ایران را تصویب کردند و فراتر از آن شروع کردند به غارت اموال ایران، و در اولین گام، دو میلیارد دلار از پول های بلوکه شده ما را مصادره کردند. آنها بلافاصله وضعیت اضطراری علیه ایران و قانون تحریمی آیسا را تمدید نموده و به سمت تصویب طرح جامع تحریم ایران رفتند. به نشانه تداوم خصومت ورزی با ملت ایران بیش از هشتاد طرح ضد ایرانی را در کنگره تصویب کردند. برای تحقیر ایرانیان قانون محدودیت صدور ویزا را تصویب نمودند. تحریم سوئیفت را محکم تر از گذشته اجرا کرده و جلوی خرج کردن پول تو جیبی ما را در جهان از طریق سیستم بانکی گرفتند. امروز هم ترامپ رسماً اعلام جنگ علیه برجام کرده است.
رئیس جمهور ما قبل از مذاکرات هسته ای بر خلاف عقلانیت سیاسی و دیپلماتیک گفت: «خزانه خالی است.» بعد هم معلوم شد خالی نبوده است. وی همچنین گفت: «حتی آب خوردن ما هم به برجام ربط دارد.» که معلوم شد این طور نیست.
اوضاع مبادلات پولی ما به جایی رسید که پس از برجام، سیف، رئیس بانک مرکزی به آمریکا رفت و در آنجا اعلام کرد دستاورد برجام تقریباً هیچ است. ظریف نیز اعلام کرد به دلیل مجازات های آمریکا، بانک های بزرگ اروپایی کار با ایران را شروع نمی کنند. جهانگیری هم خبر داد پس از یک سال از گذشت برجام هنوز برای جذب فاینانس موفق نشده ایم.
چرا این گونه عمل کردیم که دشمن به غلط، دست برخی از مسئولین ما را خواند و گفت: «ارزیابی غرب از دولت روحانی، تعامل با فروشنده بدهکار و مشتاقی است که خود را ناگزیر از فروش حقوق ملی می بیند. بر پایه این جمع بندی اگر خریدار صبور باشد شرایط فروشنده را دشوارتر می کند و در همان حال قیمت فروش را کمتر خواهد کرد.» (وبسایت رادیو فرانسه - مهر 1392)
عالم و آدم و همه نهادهای بین المللی امروز اعلام می کنند ایران به تمام تعهدات خود در برجام عمل کرده است. حتی دولت کله شق ترامپ هم اعلام کرد ایران به تعهدات خود عمل کرده است. اما چرا 1+5 به ویژه آمریکا به وعده های خود عمل نکرد؟ این سؤالی است که باید یک نفر در دستگاه دیپلماسی ما به آن پاسخ دهد. از دل این سؤال، چهار سؤال کلیدی دیگر بیرون می آید که بی پاسخ مانده است؛
1- چرا در برجام توازنی در تعهدات دو طرف دیده نشد؟
2- چرا همزمانی اجرای تعهدات که یک امر بدیهی عقلی است رعایت نشد؟
3- چرا تضمینی عملی از طرف مقابل برای اجرای تعهدات اخذ نشد؟
4- چرا در مورد پیش بینی برگشت پذیری امتیازات واگذار شده در صورت نقض عهد، تضمینی صورت نگرفته است؟
دولت که ادعای حقوقدانی و تبحر دیپلماتیک داشت چرا به این روز افتاده که نمی تواند به پرسش های مطرح در افکار عمومی پاسخ دهد؟ اگر قرار بود ما توافقی کنیم که همه چیز را بدهیم و تقریباً هیچ چیز به دست نیاوریم و مردم را در انتظار چیدن سیب و گلابی برجام بگذاریم، مسئولین مذاکرات هسته ای گذشته که خیلی بهتر از این می توانستند دستاورد داشته باشند. امروز پس از گذشت دو سال از برجام دیپلمات های
ما حاضر نیستند در سیمای جمهوری اسلامی حاضر شوند و به سؤالات مردم پاسخ دهند.
چرا طوری عمل کردیم که «فروشنده حقوق ملی» تلقی شویم؟ چرا در مذاکرات، «طلبکاری» آمریکا و شرکایش را به رسمیت شناختیم؟ ما در قضیه هسته ای طلبکار بین المللی بودیم و باید دنبال خلع سلاح اتمی آنها می بودیم نه اینکه آنها سلاحی را که ما نمی خواستیم بسازیم، از پیش طلب کنند!
رهبر معظم انقلاب در سوم شهریور 95 در دیدار با هیئت دولت تأکید کردند: «نباید در مقابل وعده آنها اقدام نقد انجام داد، هر اقدام را منوط به اقدام متقابل کنید.» چرا به این نصیحت رهبری گوش ندادید و اقدامات نقد را در برابر وعده های نسیه آنها که عملی هم نشد، انجام دادید؟ مقام معظم رهبری در نامه تاریخی 29 مهر ماه 94 در الزامات نه گانه تأکید کردند: «وضع
هر گونه تحریم در هر سطح به هر بهانه ای، نقض برجام محسوب می شود.» ایشان همچنین دولت را موظف کردند که در این صورت؛ «طبق بند 3 مصوبه مجلس، فعالیت های برجام را متوقف کنند.» چرا در برابر تحریم های جدید، فعالیت های برجام را متوقف نکردید و هنوز رئیس جمهور اعلام می کند ما به تعهدات خود پایبند هستیم؟ چرا با وجود آنکه وزیر خزانه داری آمریکا در گفتگو با سی ان ان قبل از مذاکرات گفته بود؛ «ما از اول اعلام کردیم که قصد نداریم تحریم ها و فشارها علیه جمهوری اسلامی را برداریم بلکه آنها را حفظ خواهیم کرد تا دیگر فعالیت های ایران در منطقه را متوقف کنیم»، تن به مذاکرات دادید و اعلام کردید ما چیزی را امضاء نمی کنیم مگر اینکه در همان روز همه تحریم ها برداشته شود؟!
خوب، ما الآن در کجا ایستاده ایم؟ باید به این سؤال هم پاسخ داد. ما
نمی توانیم دولت خود را در برابر گرگ های جهانی تنها بگذاریم و یک نهضت ملامتیه در کشور درست کنیم و هر روز چوب ملامت بر سر وزیر خارجه و رئیس سازمان انرژی اتمی و تیم مذاکره کننده فرود آوریم. باید با این بدعهدی ها
مقابله کرد و به آنها درسی بدهیم که واقعاً پشیمان شوند. لذا پاسخ نقض عملی برجام، یک سری حرف بدون پشتوانه و عمل نیست، آن هم در حالی که رئیس جمهور و وزیر خارجه فریادشان از تحریم ها بلند است و صریحاً می گویند ما در برابر آمریکا می ایستیم!
معاون وزیر خارجه ما و رئیس کمیسیون نظارت برجام در هشتمین نشست کمیسیون مشترک ایران و 1+5 در وین، آن هم پس از برگزاری هشت نشست حاضر نشد موضوع نقض عهد آمریکا در خصوص تداوم تحریم ها را به کمیسیون حل اختلاف ارجاع دهد. رویترز که این خبر را داده، می گوید: «عراقچی در برابر پرسش خبرنگاران در این مورد سکوت کرده است.» چرا نباید گام های عملی را که در متن برجام برای مقابله با نقض عهد وجود دارد، برداریم؟ اگر آن مکانیزم ها فاسد است و نتیجه نمی دهد، چرا ده ها گزینه عملی پشیمان کننده خارج از برجام را که روی میز داریم عملی نمی کنیم؟
دولت که در گذشته منتقدین را با عباراتی موهن می نواخت و آنها را به جهنم حواله می داد، اکنون خود را گرفتار جهنم نقض عهد یک قرارداد در مقیاس جهانی می بیند. برای رهایی از این جهنم، به وحدت و عزم و فریاد ملی نیاز است. گفتمان مقابله با غرب باید در دولت دوازدهم بر مبنای بدعهدی آمریکا مورد استقبال قرار گیرد. دیگر نباید فعل و قول دیپلماتیکی به گوش برسد که از آن بوی اعتماد و خوشبینی به غرب و به ویژه آمریکا احساس شود. اگر این مسیر ادامه پیدا کند، ما ناگزیر به فروش بیشتر حقوق عمومی هستیم. این چیزی نیست که مردم در برابر آن سکوت کنند.
اکنون نسخه اولیه طرح مجلس نمایندگان برای تحریم های جدید علیه ایران منتشر شده است. آگاهان از آن به عنوان رونمایی از «مادر تحریم ها» یاد
می کنند. تا دیروز ما در برجام با پدر تحریم ها روبه رو بودیم، باید دید از این پس که به دوران پسابرجام معروف است، با مادر تحریم ها چه خواهیم کرد؟
نباید فراموش کنیم که شعار «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» یک مطالبه ملی بوده و هست. این شعار را نمی شود با دستاورد تقریباً هیچ برجام لگدمال کرد. ملت در عبور از برجام و پاسخ محکم به آمریکا تردید ندارد. دولتی که این ملت را نمایندگی می کند باید گزینه های روی میز را برای مقابله با بدعهدی آمریکا عملیاتی کند و از حرف درمانی در این مورد پرهیز نماید. همچنین مجلس که عصاره فضائل ملت را درون خود جای داده است آیا حاضر است طرح مقابله به مثل ملت ایران در خروج از برجام و نیز اقدامات تنبیهی علیه آمریکا را با تداوم کار مجموعه های هسته ای دنبال کند؟ تصویب برجام توسط مجلس، بیست دقیقه طول کشید، طرح مقابله با آمریکا نیز نباید بیشتر از بیست دقیقه به طول بینجامد. آمریکایی ها باید هزینه بلاهت خود در نقض برجام را بپردازند. اقدام دولت و مجلس می تواند تضمینی برای پرداخت این هزینه باشد.
مروت هست، سرمان را بالا بگیریم
احمد مسجدجامعی عضو شورای شهر تهران در ایران نوشت:
کسی که عهدهدار کاری مانند شهرداری تهران میشود، باید هم آشنا به مسائل این حوزه باشد، هم این آشنایی را در چارچوب یک برنامه منسجم و مدون تنظیم کرده باشد، هم بداند که به جایگاه خدمت قدم میگذارد نه مثلاً جایگاه کسب وجهه. زمانی در همین شهر کسانی مدعی کسب این جایگاه بودند که حتی یک سطر برنامه مدون هم نداشتند، اما مدعای بسیار را با ولع بسیار آمیخته بودند و بابت همین آمیزه خود را به تصرف این جایگاه محق میدانستند.
در جلسه اخیر منتخبان شورای پنجم که درباره نخستین مرحله انتخاب شهردار صحبت شد شاهد پدیده مبارکی بودیم که من نام آن را برنامههای بیمدعی میگذارم. سه گروه اسم در این جلسه مطرح بود؛ نخست آنان که منصبی رسمی ندارند، دوم آنان که منصبی دارند و قریب به یقین میدانستند که در دولت بعدی هم حضور خواهند داشت و سوم آنان که منصبی داشتند اما به وضوح گروه پیشین از دولت آینده و جایگاه خود خبر نداشتند.
تک تک افراد هر سه گروه آمادگی ارائه برنامههایی جدی و فکر شده داشتند. حتی کسانی که از رقابت کناره گرفتند، برنامههایی آماده کرده بودند
تا در صورت لزوم مورد استفاده دیگر نامزدها قرار بگیرد. این رفتار برگرفته از اخلاق و مبتنی بر ایثار است. بیهیچ مدعایی کناره گرفتند تا عرصه برای دیگران بازتر شود اما دستاوردهای خود را بیهیچ چشمداشتی در اختیار دیگران نهادند.
همچنین آنها که میدانستند در دولت بعد حضور خواهند داشت هوشمندانه اجازه دادند که منتخبان مردم آنها را در این رقابت وارد کنند. آنها همچنین با حضورشان بار مسئولیت بزرگی بر دوش شهردار آینده گذاشتند و در عین حال این پیام را هم رساندند که در کنار مردم خوب تهران آماده کمک و همکاری با مدیریت شهری هستند. همه اینها زیبا و شایسته قدردانی بود. هرچند کسانی کوشیدند با نادیده گرفتن مرز الفت و رقابت
و باز با نادیده گرفتن مرز رقابت با جنگ وانمود کنند که در این عرصه جنگ برپا است. گمان نکنم هیچ شاهد بیغرضی این رفتارها را ببیند و نامی
جز الفت و ایثار بر آن بگذارد.
کجگوییهای این و آن البته قامت اهل الفت را نمیخراشد. از اینها بگذریم. بهزیبایی رفتارهای چند روز اخیر بنگریم. بسیار شنیده بودیم که رفتارها عوض شده، مروت گم شده و شهر دیگر شهر نیست. حالا سرمان را بلند میگیریم
که مروت هست، فتوت هست، شهر هست و پایدار و سلامت است.
بازیگری ایران مقابل دشمنان منطقهای
علاءالدین وحیدغروی در شرق نوشت:
وضعیت جدیدی که در چند سال گذشته در منطقه راهبردی و حساس خاورمیانه پیش آمده و پای قدرتهای جهانی را بیشازپیش به منطقه کشانده، ایران را در موقعیت خاصی قرار داده است که بیتوجهی به آن، میتواند پیامدهای ناخوشایندی داشته باشد. ملاحظات زیر بخشی از این دغدغهها را مورد بحث قرار میدهد:
١- ایران به عنوان یک قدرت منطقهای و حتی فراتر از آن، در شرایطی که در کشورهای نزدیک و همجوارش به وجود آمده، اکنون در کسوت بزرگترین بازیگر منطقهای و حتی فرامنطقهای ظاهر شده و طبعا نوع و چگونگی حرکتش در بازی بزرگ منطقهای، بسیار تعیینکننده است. بیشتر این کشورها در گذشتههای نهچندان دور، بخشی از امپراتوری ایران بودهاند یا در حوزه فرهنگی ایران میزیستهاند.
٢- ایران خواهینخواهی نمیتواند از بند ناف تاریخی خود جدا شود و بیتوجه به آن بازیگری کند. اتفاقات سیاسی اخیر در شیخنشینهای جنوب خلیجفارس که کشور بندانگشتی و درعینحال بسیار ثروتمند و با بالاترین درآمد سرانه در جهان یعنی قطر را با خشم سلطان نفتی سعودی مواجه کرد، دیدگان ناظران و تحلیلگران بینالمللی را متوجه ایران کرد. آنچه ابعاد بحران را عمیقتر کرد، حرکت شیخنشین کویت در کاستن روابط سیاسی با کشورمان بود که با دستاویزی نخنماشده، اتهاماتی را متوجه ایران کرد. بدون شک، فشارهای وارده از سوی برادر بزرگتر (آلسعود) و نیز آمریکای ترامپ، برای هرچه بیشتر منزویکردن ایران، در این تصمیم کارساز بوده است.
٣- ایران به عنوان یک واقعیت تاریخی چند هزارساله در این منطقه، نمیتواند صرفا تماشاگر وقایع باشد و منفعلانه در انتظار ورود بحران به مرزهایش بماند. این به آن معنا نیست که ایران باید وارد جنگ شود؛ بلکه منظور از این سخن، آن است که در عین حفظ و ارتقای توانمندی نظامی خود، باید با کنشهای ظریف و حسابشده دیپلماتیک، تلاش کند بحران را مدیریت کرده و به سود منافع ملی خود و نیز محافظت از کشورهای کوچک و آسیبپذیر منطقه، نقش تاریخی خود را ایفا کند. این مهم جز با حضور پرنفوذ و درعینحال تعمیق دوستی با کشورهای منطقه که چنین پتانسیلی دارند، شدنی نیست. تلاش بیوقفه جنگافروزان آمریکایی برای کشاندن کشورمان به سوی جنگ، با خویشتنداری مقتدرانه ایران خنثی خواهد شد و برخی از همسایههای کوچک در سواحل خلیجفارس که نمک خورده و نمکدان میشکنند، بر سر عقل خواهند آمد.
٤- اتفاقات اخیر در مرزهای جنوبی ایران، میتواند سپهر سیاسی ایران را در بُعد منطقهای و جهانی دگرگون کند و فرصتی تاریخی برای کشورمان پیش آورد. تامر بدوی، پژوهشگر اندیشکده الشرق در استانبول، بر این باور است که: «وضعیت پیشآمده در قطر، برای ایران در حکم معدن طلاست! آنهم درست در بزنگاهی که دولت ترامپ در تلاش است ایران را بیشازپیش منزوی کند». تعیین نوع بازی و اطمینان از توفیق نسبی آن، بر عهده بازیگران دیپلماسی ایران است تا با ملاحظه دقیق زمین بازی و برآورد توان بازیگران رقیب، بتوانند نقش تاریخی ایران را در ایجاد صلح و ثبات در منطقه راهبردی خلیجفارس، در جای مناسب خود قرار دهند.
٥- قطر مانند شیخنشینهای کوچک دیگر، مانند کویت و امارات، از مؤلفهای به نام «عمق استراتژیک» بیبهره بوده و به همین دلیل بسیار آسیبپذیر است.
چرخش این کشور به سوی «بزرگ» منطقه، امری اتفاقی نیست؛ بلکه شیخ جوان و پرجرئت این کشور، در تصمیم تاریخی خود، به همه عوامل توجه کرده است. از سوی دیگر، حکومت آلسعود که سیاستهای توسعهطلبانهاش در یمن راه به جایی نبرده، در انتظار بهتختنشستن چهرهای جوان است که بیماری و کهولت سنی پدر، راه را برای سلطنتش هموار کرده و سودای قدرت در فردا، او را بهشدت مغرور کرده است. ٦- قطر به دلایلی که در پیش گفته شد، در مقابل حمله نظامی محتمل سعودی و اذناب و متحدانش، تاب پایداری ندارد و به همین دلیل، ضمن تحکیم رابطه با ایران، دست دوستی دیگر قدرت منطقه یعنی ترکیه اردوغان را هم به گرمی میفشارد و به پیشنهاد تأسیس پایگاه نظامی آن کشور پاسخ مثبت میدهد. بدون شک، نقش روسیه را هم به عنوان یک قدرت جهانی که در دوران حکومت پوتین، به عنوان سیاستمداری هوشمند که توانسته در بالابردن وزن کشورش بهویژه در تعامل با غرب و بهویژه آمریکا، توانسته یکشبه ره صدساله را بپیماید، نشاید که کوچک شمرد,٧- مقاومت قطر در مقابل تحریمها و اشتلمهای ریاض که با همراهی و کمک ایران، حداقل در بعد اقتصادی، تداوم یافته، آزمونی جدید نیست. جنگ سرد دوحه و ریاض در سال ٢٠١٤ کلید خورد.
اطلاعات لورفته از نوار مکالمات قدیمی میان معمر قذافی و حاکم پیشین قطر یعنی شیخ حمد بنخلیفه و نیز وزیر خارجه او، حمد بنجاسم، از آن حکایت داشت که قرار بوده حکومت عربستان واژگون شده و این کشور به چند دولت کوچک تبدیل شود. پس از افشای این مسئله، آنگونه که انتظار میرفت، حکومت سعودی عکسالعملی تند نشان داد و این کشور به همراه دولتهای امارات و بحرین، سفرای خود را از دوحه فراخواندند (به مدت هشت ماه)؛ تا اینکه قطر موافقتنامه ریاض را امضا کرد و بر اساس آن، متعهد شد دست از اینگونه سیاستها بردارد.٨- آخرین و مهمترین ملاحظه این نوشتار، آن است که «چه باید کرد؟». تجربه حداقل یک دهه اخیر، نشان داده دشمنان ایران با راهانداختن جنگ مذهبی شیعه و سنی، تمام تلاش خود را کردهاند تا چهرهای فرقهگرا از ایران به نمایش بگذارند و متأسفانه تا حدود زیادی هم موفق بودهاند. مدارس تربیت وهابی سعودیها در اقصا نقاط جهان گسترده شده و حتی در کنار ما، در باکو و...، افکار ضدایرانی و ضدشیعی را تبلیغ میکنند. برای غلبه بر این اندیشهها و عملیات اهریمنی، راهی جز تسخیر دلها و کار فرهنگی با تمرکز بر فرهنگ و تمدن کهن ایرانی و میراث اسلامی به نظر نمیرسد. باید از نفوذ زبان و فرهنگ ایرانی در منطقهای که فلات ایران نامیده میشود، کمک گرفت تا شکوه و عظمت دیرینه ایران بازسازی شود. بدون شک، این امر ضمن حفظ موقعیت ایران، صلح و ثبات را در منطقه آشوبزده خلیجفارس و خاورمیانه برقرار خواهد کرد.
دغدغه نواصول گرایی
صبح نو در سرمقاله خود نوشت:
نامه دکتر قالیباف درباره ضرورت خودانتقادی اصول گرایان و حرکت به سوی نواصولگرایی، بازتابها و واکنشهای گوناگونی را برانگیخته است؛ از یک سو در جریان اصلاح طلب معدود افرادی از این نگاه استقبال کرده و با تاکید بر ضرورت بازسازی اصول گرایان، بیتوجهی به این امر را زمینه ساز شکل گیری جریانهای انحرافی وفرصت طلب ارزیابی کردند اما عمده افراد یا رسانههای این جریان، آسیمه سر، یا به برداشتهای سطحی و نیش و کنایههای سیاسی پرداختند یا از جایگاه دایگی، به تعیین تکلیف برای اصول گرایان و معرفی «سردمدار» روآوردند و سخاوتمندانه مسیر رنسانس را به اصول گرایان نمایاندند!
در درون خانواده و در طیف اصول گرایان اما آنچه در واکنش به این نامه روی داده، در واقع بازتابی است از ادامه سرگشتگی مابعد انتخابات؛ در حالی که اغلب اصول گرایان به ضرورت تحول اصول گرایی معترفاند اما ظاهراً در بیان آن یا زمان و چگونگی آن، دیدگاهها متفاوتند و پراکنده. گمانه دیگری که از برخی اظهارنظرهای اصول گرایان برمی آید یا حتی سکوت برخی از آنها را معنادار میکند، تصور اشتباه «جلودار پنداری» از این نامه است؛ با این ذهنیت که قالیباف با سرمایه اجتماعی انتخابات و پس از شهرداری، در پی برداشتن سهم خود از سبد اصول گرایان است تا آن را دستمایه حرکت سیاسی 4 سال آینده خود سازد؛ در حالی که این نامه صرفاً درصدد بیان یک ضرورت است تحت عنوان «تغییرِ اساسی در نحوه کنشِ جریانِ اصولگرایی» که مطالبه همگانی اصول گرایان است اما کی و کجا ؟ همچنان نامعلوم است. آقای قالیباف اما با این نامه میگوید «وقت آن » حرکت و تحول فرارسیده است و اگر در برهوت رخوت و بی عملی دولت حاضر و آتی، اصول گرایان این تغییر اساسی را با تکیه بر مردم و همنوا و همدرد با آنها به انجام نرسانند، هیچ وقت دیگری این فرصت را نخواهند یافت.