به گزارش مشرق، روزنامه رسالت سرمقاله خود به قلم «حامد حاجی حیدری» استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران را به ویژگیهای فعالان سیاسی و تیپ شناسی آنان اختصاص داد و نوشت:
قضیه: هر چند پختهها و کهنسالان، نیکیهای بسیار دارند، ولی جوانها نیز در قیاس با مسنترها و پختهها، از این حسن بهرهمندند که چون مسائل را در مقیاس وسیعتر و ساختاری قرار نمیدهند، در اعمال تغییر «مصممتر» خواهند بود.
«مصمم بودن»، خلأ اصلی سیاستمداران کهنسال امروز ماست که بیش از حد پیر و کمانگیزه به نظر میرسند، و بیهوده با نگاه به خویش و سایر همقطاران، گمان میبرند که راه انقلاب را باید به کوتاه آمدن از آرمانگرایی ختم کرد. به این میگویند «ارتجاع». و در این ارتجاع، سری هست؛ این، به قرینه رسم قدیمی است که میان متفکران و فعالان اجتماعی و سیاسی، یک دو گانه مشهور «جوان/پیر» ملحوظ بوده است، مانند هگلیهای جوان/پیر، ویتگنشتاین جوان/پیر، مارکس جوان/پیر، پارسنز جوان/پیر، ... ؛ اینها مؤید همین وضع ارتجاعی است که امروز در برخی رهروان کهنسال انقلاب پدید آمده است.
فرتوتی اصلی آنها، در فقدان عنصر «مصمم بودن» به بهانه تدارک ساختارها و زیربناهاست؛ این که، جوانها، باور دارند که بالاخره باید کار را از جایی شروع کرد و مدام نمیشود منتظر تغییرات ساختاری شد؛ بدین ترتیب، اصولاً جوانترها در اعمال تغییر «مصممتر» هستند.
کاوش در قضیه: سیاستمداران تاریخساز، به خوبی میدانند که فعالان سیاسی «مصمم» بزرگترین سرمایه هر دم و دستگاه سیاسی هستند. این دسته از فعالان سیاسی، در بدترین شرایط نیز میدان را خالی نمیکنند، و در عرصه سیاست که میدان نبرد «مصمم بودن» هاست، این، سرمایه از هر پایه و مایه دیگری ارزشمندتر است.
اما چرا «مصمم بودن» تا این اندازه مهم و حتی مهمترین داشته هر سیاستی است؟ چون، نیروهای «مصمم»، شکست دم و دستگاه سیاسی را شکست خودشان، و پیروزی تشکل سیاسی را پیروزی خودشان میشمرند.
آنها امر سیاسی را به خودشان اولویت میدهند. فعالان سیاسی «مصمم» به دنبال موفقیت خانوادهای هستند که تشکل سیاسی نام گرفته است. برای آنها خانواده همان تشکل سیاسی و تشکل سیاسی همان خانواده است.
ولی آیا همه فعالان سیاسی «مصمم» هستند؟ هر چند که دردسر درگیر شدن در موضوعات سیاسی مستلزم میرانی از انگیزهمند بودن هست، ولی همه فعالان سیاسی برازنده عنوان «مصمم»، نیستند.
بسیاری از فعالان سیاسی کهنسال رفته رفته اسیر جبرهای ساختاری میشوند و قدرت خدا و روح معنوی را دست کم میگیرند، از «ایمان» لازم برای رسیدن به سطح «مصمم بودن» برخوردار نیستند.
کاهش «ایمان» فعالان سیاسی به آرمانهای «ملت»، بدترین اتفاق ممکن برای سیاست یک کشور است. چرا که سبب میشود بین «ملت» و آنها، فاصلهای پر نشدنی به وجود بیاید.
بدین ترتیب، آنها حس میکنند که هر چه تلاش میورزند، مردم با آنها همصدا نمیشوند و آنها را باور نمیکنند؛ کلید اصلی فهم کند شدن نفوذ هر سیاستمدار همین است؛ این که او از آرمانهای «ملت» فاصله گرفته است. سیاستمداران کمانرژی (و چه بسا بی انرژی)، دیگر دستگاه سیاسی را خانواده خود نمیداند، تا حدی که «دو تابعیتی» هستند.
آنها دیگر برای شکست یا پیروزی کشور حساسیت چندانی ندارند.با این شرح از اهمیت «مصمم بودن» در مرکز امر سیاسی، یکی از اصلیترین وظایف هر سیاستمدار ارشد، شناسایی فعالان سیاسی «مصمم» و «نامصمم» است.
یک رهبر شایسته باید سخت تلاش کند تا سرمایههای واقعی سیاست ملت، که «همان نیروهای مصمم» هستند را مورد شناسایی و تشویق و تقویت قرار دهد.
از این منش دائمی رهبر عالی جمهوری اسلامی، سایر لیدرهای سیاسی ارشد کشور باید درس بگیرند؛ آنها باید عمیقاً با خود فکر کنند و سپس به این سؤال پاسخ دهند که: آیا هرگز به روحیه آرمانخواهی و مصمم بودن مردم توجه کردهاند، یا مدام با سخنانی همچون خزانه خالی و ناسزاگویی «گروه عقلا / سایرین غیرعقلا» و «شناسنامهدار / بیشناسنامه» و ...، عنصر «مصمم بودن» را از امر سیاسی زدودهاند؟ صورتهای کمرمق، در هم رفته، کمخواب، بیحوصله و ناراحت در مترو و اتوبوس، محصول سیاستی است که بیش از «مصمم بودن» به چیزهای دیگری از جمله «روشنفکر بودن» و «لبوفروش نبودن» و «اهل گروه عقلا بودن» و ... اهمیت میدهد.
تیپشناسی در قضیه: «مصمم نبودن» در تیپ «روشنفکر افادهای»، یک آفت است و به راحتی میتواند ریشههای موفقیتهای آینده را از بیخ قطع کند، اما از طرف دیگر، «مصمم بودن» در تیپ «جوان مجاهد بسیجی» به کمک تشویق و تربیت نیروهای سیاسی پرانگیزه و باایمان، کلید اصلی هر قسم موفقیت در آتیه سیاست ما خواهد بود.
نامصممها در تیپ «روشنفکر افادهای»، با فعالان سیاسی دیگر ارتباط درست و برابر برقرار نمیکنند و مدام میخواهند برتر بودن خود را گوشزد کنند و حتی در موردی مانند محمود سریع القلم که محبوب رئیس جمهور است این تبختر را به بیانی موهن و مشمئز کننده فریاد میزند؛ نامصممها، در مجاهدات جمعی حضور ندارند؛ فرصتها را بیدلیل اتلاف میکنند؛ سرمایههای کشور را به راحتی بر باد میدهند؛ باعث وقفه در کار و مأموریت دیگران میشوند و مدام آیه یأس میخوانند تا اگر شکستی پدید آمد زودتر از هم بگویند: «ما که هشدار داده بودیم!»؛ و بدین ترتیب، این جور افراد، انرژی کلی سیاست را پایین میآورند؛ به این دلیل است که اپیدمی حضور این نوع افراد در تیپ «روشنفکر افادهای»، ریشه آینده سیاست را «از بیخ» قطع میکند.
تیپ «روشنفکر افادهای»، رنجور و کمطاقت است و حوصله انتقاد شنیدن را هم ندارد و این عیب او منظومه اشکالاتش را کامل مینماید؛ زیرا ناگفته پیداست که نقد، عنصری سازنده است و اگر امیدی به اصلاح این جماعت باشد، دقیقاً در همین جا باید اتفاق بیفتد که نمیافتد.
دست آخر این که تیپ «روشنفکر افادهای»، مهمترین عامل سکون و عدم پویایی در ساز و کار سیاسی ماست.بر عکس تیپ «روشنفکر افادهای»، تیپ «جوان مجاهد بسیجی»، پر از ایمان و انرژی و انگیزه برخاسته از ایمان است و سخت کار میکند؛ با محیط خود به خوبی ارتباط برقرار مینماید؛ و «ظرفیت»های محیط را شناسایی میکند تا از همه آنها برای «بهبود» اوضاع استفاده نماید؛ با حوصله و علاقه «پیگیر» کارهاست و به سراغ سیاستمداران ارشد میرود تا امور را از پایینترین سطوح به سطح اجرای سیاستهای عالی برساند و بالاخره محقق سازد؛ او موفقیت کشور را موفقیت خودش میداند و هر دو را قسمی جلب رضایت خدا به حساب میآورد؛ پیوسته در فعالیتهای جمعی حضور دارد؛ به این ترتیب، او هر جا که هست، باعث افزایش سرمایههای کشور میشود؛ آینده را با شور و اشتیاق میسازد و ناامیدی در هر شرایطی برایش معنا ندارد؛ و نهایتاً این که نقد کننده و نقدپذیر است و از سر بیحوصلگی از بحث و مجادله پرهیز ندارد.
فرجام کلام: پس، وظیفه سیاستمداران ارشد کشور به تبعیت از رهبر عالی جمهوری اسلامی چیست؟ سیاستمداران، ابتدا باید بتوانند، بنا بر همه خصوصیتهای یاد شده، این دو دسته از فعالان سیاسی را از یکدیگر تشخیص بدهند.
آنها ابتدا باید مدیران و فعالان سیاسی کمانرژی یا به قول «آقای جهانگیری»، مدیران آویزان، را از نیروهای پر انرژی متمایز کنند، و برای کمانرژیها حتماً فکری کنند.
باید «ایمان»ها را تقویت کنند و از هر گفتاری که ساقههای ایمان را قطع میکند (مثل این که: «دولت وظیفه ندارد مردم را به بهشت ببرد») پرهیز نمایند. باید صمیمانه مردم و بویژه نیروهای کمانگیزه را مورد خطاب قرار دهند، و از صمیمیت، راهی برای تقویت بلندمدت ایمان آنها باز نمایند و تا میتوانند در این راه پیش بروند تا هم آخرت و هم به تبع، دنیای مردم پاکیزه و مصمم شود. این هم نکته ایاست که به وضوح، بخشی از روند افزایش «امید»، اولویت بخشیدن به «امیدوار» هاست؛ همان تیپ «جوان مجاهد بسیجی» که در همین شرایط بیانگیزگی عقلا و «روشنفکران افادهای»، در سختترین شرایط حاضر میشود تا گره کارهای کشور را باز کند.
او در همه جا حضور دارد: از کرمانشاه تا دنا، و از میدان آزادی تا پل صدر و مترو و خیابان پاسداران. این روزها، مردم دیگر عادت کردهاند که هر جا قرار است «واقعاً» کاری انجام شود، باید همین «تیپ مجاهد بسیجی» با نام «سپاه» و «بسیج» و «اردوهای جهادی» و ... حاضر شوند، و جالب این که تیپ «روشنفکر افادهای» که شوربختانه سکان اداره کشور را به نام «تدبیر و امید» در دست دارد، کاری جز «نق نق»، و طرح و شرح صورتبندی بحرانهای ناامید کننده و غیر قابل تدبیر از دستش برنمیآید!