سرویس فرهنگ و هنر مشرق - تبارشناسی سریالهای مناسبتی، فصل مشترک اغلب گزارشهای رسانهای درباره تولیدات مناسبتی ماه مبارک رمضان نیست. کیفیت و انتقاد از آنچه در رسانه ملی ارائه میشود در درجه اولیتری قرار ندارد. متاسفانه رویکردهای گزارشی پرطمطراق رسانهها و عدم انتقاد صریح از تولیدات نمایشی موجب میشود، برخی مولفان از کاه کوه بسازنند و انحصارطلبی در حوزه سریال سازی در سیمای ملی حاکم شود. چنین مناسباتی موج کاذبی ایجاد میکنند و به سریالهای نازلی مثل رهایم نکن منجر میشود. قبل از هر تحلیلی، چون مولف این سریال از سلاطین مدیریتی در حوزه سینما و تلویزیون است، باید این پرسش را مطرح کرد، آیا آقای محمد مهدی عسگرپور که با معرفی متفاوت خودشان در رسانهها، در تعهد سرآمدتر میدانند (رجوع به مواضع ایشان در پستهای مدیریتی سالهای اخیر )، آنچه در قالب سریال رهایم نکن ارائه دادهاند را مایه سرگرمی متعهدانه میپندارند؟ آیا سریال رهایم نکن شایسته عبارت سریال است، دریغ از یک ریال نمایش غیر تکراری در متن و محتوای نمایش.
نقصانهای ریشهدار مهم رسانه ملی و انحصاری شدن تولیدات نمایشی، به خلق سریالهای بیخاصیت منجر میشود و رسانه ملی برای خودش بیهوده طلبکار میتراشد. همین چند روز قبل بود که نامه سرگشاده شماری از تهیه کنندگان تلویزیون در روزنامه بانی فیلم منتشر شد و بسیاری از تولید کنندگان مجموعههای نمایشی، طلب خود را از رسانه ملی مطالبه کردند، آنهم بابت تولیدات نمایشی که چه جز خسران و مخاطب زدایی، حاصلی برای این رسانه مرجع نداشته است. به صورت جدی قصد داریم سریالهای ساخته شده را، از حیث نمایش و سرگرمی، مورد تحلیل و بررسی دقیقتری قرار دهیم تا تراژدی تولید آثار بیمحتوا در رسانه ملی متوقف شود.
روایت سریال رهایم نکن، درباره رسول تولایی (امین تارخ) است که صاحب یک گاراژ و یک شرکت است. به دلایلی که روشن نیست رسول در شرکت خود فرزند خواهرش، فرناز، را استخدام و حمایت میکند، اما هر گونه حمایتی را از شوهر فرناز (فرزندش)، امیر (نیما شعبان نژاد) دریغ میکند. ظاهرا امیر تمامیتخواه است و خواهان تغییر رویه پدر. در گذشته هم برای دستیابی به اموال پدر تلاشهایی را از خود بروز داده است. اما سئوال مهم را باید مطرح کرد، این تمامیت خواهی چقدر جنبه پررنگ نمایشی در همان چند قسمت ابتدایی دارد که تماشاگر تکلیفش با شخصیتهای اصلی مشخص شود؟ مولفان پیشفرضهای نمایشی که شخصیتها را میسازد، در پستو پنهان کردهاند تا از ارائه پیش فرضها به غلط و اشتباه، تعلیق بسازند. واقعا رسانه ملی که قرار بود رسانه طراز باشد، چرا بدیهیات خلق درام و نمایش را در تولیداتش نادیده میگیرد و در پایان نمایش هر سریال نازلی، سازنندگانش را تشویق و تمجید میکند؟ در کدام رسانه دنیا، مولفان را به دلیل سریالهای زیر متوسط تکراری، تشویق میکنند؟ سریال نویسان چنین شاهکارهایی در کدام آکادمیهایی نمایشی رشد و پرورش یافتهاند که از پیش فرضهای نمایشی، تعلیق میسازنند!
عسگرپور کارگردان سریال، به صورت عمومی در مقام فیلمساز و سریالساز از مجموعه کندروهاست، یعنی پتانسیل فراوانی برای کش دادن سطحیترین روایت ممکن را دارد و میتواند روایتی یک خطی را، تا پایان عمر کره زمین کش دهد. عسگرپور کارگردان سریال، به صورت عمومی در مقام فیلمساز و سریالساز از مجموعه کندروهاست، یعنی پتانسیل فراوانی برای کش دادن سطحیترین روایت ممکن را دارد و میتواندیک روایت یک خطی را ، تا پایان عمر کره زمین کش دهد. پیش فرضهای نمایشی علی الظاهر در چند قسمت ابتدایی کمی از میوه ممنوعه (حسن فتحی) به صورت معکوس برداشت شده. مردی که در دو راهی متدهای شرعی زندگی و هوای نفس قرار دارد. اما فم فتال یا همان زن افسونگر خیلی زود در قسمت سوم سریال مشت خود را باز میکند. برای بسط یک قصه پوچ، روایتهایی ناپیوسته از هیچ، در کنار هم چیده شدهاند. مولفان برای پر کردن حفرههای روایی، دست به دامان هر خرده روایت پوشالی شدهاند.
چه دلیلی دارد شخصیتهای غیر موثری که ضرب دراماتیکی ندارند را در همان قسمت ابتدایی به صورت تفصیلی معرفی کنند؟! جلال شوهر معلول راضیه(علیرضا استادی) خواهر رسول، جهان برادر رسول(محمدرضا هدایتی)، با مکثهای نمایشی در قسمت نخست معرفی میشوند و نمایش مضحک مهمانی نامزدی، به پیشروی روایت اصولمند با منطقهای نمایشی عرف، کمکی نمیکند.
مراسم نامزدی پسر رسول و فرناز دختر خواهرش با یک سطح کرخت نمایشی برگزار میشود. دو نفری که فامیل هستند در این مراسم نامزدی قرار است تاریخ مراسمشان را تعیین کنند. در این بالماسکه نمایشی، شخصیتهای سطحی، قرار است چه چیزی را در این مراسم ثبت کنند، این دورهمی به همه چیز شباهت دارد، غیر از شوء سطحی برای چیدمان روایی سطحی؟
گریه مریم بوبانی در صحنه آشپزخانه خنده دار است. یک بازی بشدت مصنوعی را بمعرض نمایش میگذارد. همین اجرای پایلوت این سریال را اگر به عقب ماندهترین کشور دنیا بدهید با زبان کشور مرجع،حاضر به پخش آن نخواهند بود. شبکههای تلویزیونی تیرنیداد و توباگو هم چنین سریالهای خستهکنندهای را حاضر نیستند پخش کنند.
فرزاد خواهر زاده معلوم نیست کجاست ؟ یه ظن نمایشی و گرفتن تلفن و خرده کنشهایی که تبدیل به یک شام و دورهمی فامیلی میشود چه چیزی را میسازنند؟ در داستانی که پدر داماد هم خرج عروسی را گردن گرفته و تامین جهاز عروس را برعهده دارد، ضابطه دراماتیک این مهمانی را بیاعتبار میکند. این دورهمی چیست؟ همه دور هم با بهانه منطقیتری جمع میشدند شاید کششی در این سریال ایجاد میشد. عسگرپور حتی به اندازه منیژه حکمت کارگردانی بلد نیست. عطف به دورهمی فامیلی فیلم جاده قدیم، مشخص میکند که حکمت به خوبی از پس یک میهمانی درهمی برآمده اما عسگرپور ناتوانیاش هویدا میشود.
عطف مرگ فرزاد، برادر فرناز و فرزند خواهر رسول تولایی در متن این نمایش چه ضرورتی دارد؟ فراموش نکردیم که با غمخانه ملی مواجهیم و یکی از موتیفهای ضروری سریالهای تلویزیون نمایش بی دلیل و یا با دلیل قبرستان است. کلانتری و بیمارستان هم از عناصر جغرافیایی مهم در اغلب سریالهای تلویزیون هستند که باید دائما در فیلمنامههای فرمولیزه شده غمخانه ملی نقش ارزندهای داشته باشند.
عطف نمایشی فم فتال شهره قوامی (مارال فرجاد) عامل پیش برنده نمایشی نمیتواند باشد. تمام کش و قوسهای شخصیتهای نمایشی به یک دعوای سادهانگارانه نمایشی میان امیر و رسول منجر میشود و پسرک در یک حرکت ضد دراماتیک در مقابل پدرش ایستادگی میکند. از این برخوردها تراژدی حاصل نمیشود و مشخص است که ناراحتی قلبی رسول به تراژدی منجر نخواهد شد و مثل فرمول اصلی فیلمنامههای معمول سریالی سیما، به پر کردن خلاءهای نمایشی جدی منجر میشود.
باید گاف سازنده را با آن همه ادعاهای بیهوده، در چشم او فرو کنیم که چنین سرمستانه اعتبار نمایشی رسانه مرجع را به چالش نکشد. دقیقا در بحبوحه سکته خفیف قلبی رسول، دوربین بدون هیچ مقدمه روی پرسوناژ جهان(برادر رسول) میایستد. چرا؟ نمایش سردستی دعوای زن و شوهری موبایلی جهان با همسرش، چه ضرورتی دارد؟ چه ربطی به خطی دارد که مخاطب دنبال میکند. اگر یک لشگر با پورانشان (پسران) خود، عسگرپور را یاری کنند، عسگر پور اینکاره نخواهد بود، چون ضعف سوادش در کارگردانی، در پرداخت لحظات سریال مشهود است. در صحنه بعدی مواجه رسول با آذر (فریبا متخصص)، موجب میشود، روده دراز شخصیتها حلول کند و بازهم همان دیالوگ صدبار شنیده شده در فیلمنامههای سریالی را خواهیم شنید، "رسول برادرم نیست پدرم هست" و برای پر کردن خلاء فیلمنامه ماجرا محور باید درد و دلهای خالهزنکی و کم اهمیت جهان را در گفتوگو با آذر تحمل کنیم.
هر چقدر سریال بیشتر پیش میرود شکل غیر منطقینمایش با خرده روایتهای غیر مرتبط بیشتر نمود پیدا میکند. مثلا قهر همسر جهان پس از بازگشت از بیمارستان و یک مشاجره تلفنی سوپر سطحی، میتواند عطف نمایشی قسمت چهارم باشد؟ سطحی نگری به اوج میرسد و دیالوگ پسر جهان که پس از رفتن مادرش غمباد زده، کلیدیترین دیالوگ سئوالی سریال است. " بابا تو میخواهی از مامان طلاق بگیری؟"
زیاده خواهی همسر جهان مثل یک موتیف نمایشی تکراری در سریال جراحت ساخته همین کارگردان، تکرار میشود. مواجه ثریا با جهان، در این سریال و این دعوای خانوادگی اجرای بسیار سطحی دارد و این سریال موید بیسوادی محمد مهدی عسگرپور در عرصه کارگردانی است. اگر چهار کارگردان زیر متوسط سینما (از حیث فیلمسازی) مثل قدرت صلح میرزایی ، آرش معیریان، بهمن گودرزی یا فریدون جیرانی، دعوای ثریا با جهان در قسمت چهارم کارگردانی کرده بودند، قطعا خروجی این سریال بسیار متفاوت و شگرف میبود.
ناتوانی در کارگردانی بسیار مشهود است و نصیحت دعواگونه جهان با ثریا، وجه منطقی و جدی سریال را به یک پارودی و یک آبروریزی بزرگ در امر سریال سازی تلویزیون تبدیل میکند. نامهایی نظیر عسگرپور با لشگرکشی و قشون کشی سیاسی، شبیه گنده لاتهای هنری به نظر میرسند اما در میدان عمل بیهنرند. یک شوک میان مایه در بیمارستان تزریق میشود و صدای ضربان قلب رسول بستری شده در بیمارستان بالا و پایین میشود و این اتفاق میشود تنش دراماتیک؟!
ماجرای فرناز و امیر تبدیل به ماجرای موش و گربه میشود با این تفاوت که امیر در نقش جری میان دو تامی، فرناز و محبوبه گیر افتاده است.
آینده روایی سریال کاملا مشخص است، سطح تنش به دلیل وضعیت بحرانی جسمی برادر خواهر رسول و مطالبه ثریا همسر جهان، رسول را در مجادله وراثتی گاراژ قرار خواهد داد و رابطه عاطفی آذر و رسول یک وجه دیگر ملودرام این سریال خواهد بود و در ادامه با چند تا پیام اخلاقی گل درشت مثل حفظ احترام پدر، سریال ادامه پیدا میکند.
درام سریال رهایم نکن نه تنها بر اساس اسلوب منطقی دراماتیک خلق نشده، بلکه عقلانیت منطقی در آن نیست. رسول تولایی پس از بستری شدن در بیمارستان به کدام دلیل از آنجا فرار میکند و به خانهاش بازمیگردد. مگر مولفان سعی نکردهاند از ابتدای سریال مخاطب را شیدای رفتار معقولانه رسول خان کنند، پس چه شد که بیهیچ منطقی و دور از شان اجتماعی خودش از بیمارستان فرار کرد. مگر سریال فرار از زندان ساختهاندکه قهرمانشان در حصر است و باید در یک کنش شبانه به منزلش پناه ببرد ؟ سکته خفیف قلبی و فرار شبانه، نوعی منطق زدایی از نمایش هر شبی است که در عین بی منطقی به نگارش درآمده است. اصلا از بیمارستان فرار کرد که چه کار مهمی را انجام دهد؟ آیا بهانه این بود که رابطه آذر و رسول نزدیکتر شود. پس داستان محضردار آوردن به بیمارستان چرا رها شد و آقا رسول افتاد به دنبال عشق و عاشقی و حق و حقوق خانوادهاش از گاراژ را فراموش کرد. عشقی در گذشته، بدون ارائه هیچ جزئیاتی کنشمندانه، دوباره احیا شد. چرا ؟ رسول پس از بیرون آمدن از کما با آن رفتارهای عجیب و غریبش چرا یاد عشق قدیمی خود افتاد؟ چرا مرگ خواهرزادهاش و تعیین تاریخ عروسی را فراموش کرد؟