به گزارش مشرق، این روزها، افرادی در شبکههای مجازی دست به تطهیر رژیم پهلوی میزنند، اما واقعیت را میتوان از اوراق و اسناد دقیق و متقن تاریخی پیدا کرد. یکی از این اسناد، خاطرات کارگزاران رژیم پهلوی است به همین دلیل خبرگزاری فارس از خاطرات کارگزاران رژیم پهلوی بریدههای را منتشر میکند تا واقعیت آن دوران بیکم و کاست نشان داده شود. در کتاب «پشت پرده تخت طاووس» نوشته مینو صمیمی در صفحات ۸۲ تا ۸۶ آمده است: مینو صمیمی دیپلمات زن ایرانی در سفارتخانه شاه در سوئیس، جریان یک ماموریت مهم و خواندنی را چنین شرح داده است.
«غرق در افکار خودم بودم. یک مرتبه دیدم در مقابلم ایستاده و با صدایی که از فرط عجله میلرزد به من دستور میدهد زود باش هر کاری داری زمین بگذار و آماده شو که یک کار بسیار فوری پیش آمده است و بلافاصله ادامه داد هماکنون خبر دادند اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر، به دلیل عود بیماری مزمن «اگزما» وجود مبارک دچار خارش شدهاند و نیاز به یک پماد کورتیزون دارند که گویا برای رفع ناراحتی ایشان بسیار موثر است و باید به سرعت تهیه شود. اولین فکری که به ذهنم رسید رفتن به نزدیکترین داروخانه برای خرید پماد کورتیزون بود و بلافاصله با راننده مخصوص سفیر حرکت کردم تا اولین داروخانه پماد موردنظر را تهیه کنم.
بیشتر بخوانید:
وطن دوستی شاه مثال زدنی است!
مدیر داروخانه با شنیدن نام پماد کورتیزون گفت: پمادی به این نام نداریم و آنگاه پس از جستجوی قطور راهنمای داروها توضیح داد: اصولا چون پمادی به این نام در سوئیس ساخته نمیشود، یافتن آن در سراسر سوئیس محال است. ولی پمادهای حاوی کورتیزون با نامهای دیگر وجود دارد که میتواند به جایش مصرف شود.
وقتی به سفارتخانه برگشتم و گفته مدیر داروخانه را برای سفیر نقل کردم، یک مرتبه جهنمی به پا شد و سفیر با درشتی خطاب به من فریاد زد؛ من نمیفهمم چطور شما حرف یک داروساز احمق و ابله سوئیسی را باور کردید و دست خالی برگشتید؟ فورا بروید و هر طور شده پماد کورتیزون را پیدا کنید. تمام آن روز بعدازظهر تا شب در شهرهای مختلف سوئیس از این داروخانه به آن داروخانه رفتم، حتی در آن سوی مرز جستجوی داروخانههای داخلی آلمان را از قلم نینداختم تا شاید پماد کذایی را پیدا کنم اما با آن همه تکاپو، هیچ نتیجهای به دست نیاوردم.
موقعی که سرانجام در ساعت ۶ بعدازظهر به سفارتخانه بازگشتم، با سفیری که از شدت ناراحتی رنگ به چهره نداشت، مواجه شدم. به من فهماند که در تمام بعدازظهر از سوی وزیر دربار تحت فشار قرار داشته تا هر چه زودتر پماد را پیدا کند و بفرستد.
سفیر بعد از آگاهی از نتیجه منفی از ماموریتم برای آنکه جای هیچ چون و چرایی باقی نماند، به من دستور داد همین الان با رئیس اداره گمرک سوئیس تماس بگیرید. شاید او بداند این پماد را کجا میشود پیدا کرد. به او گفتم: ولی قربان الان مدتی است که وقت اداری تمام شده و نمیتوان کسی را در اداره گمرک پیدا کرد. گفت: به هر حال تماس بگیرید. وقتی تلفن کردم کارمند اداره گمرک گوشی را برداشت، ولی چون نتوانست هیچ اطلاعاتی در مورد داروی موردنظر بدهد، سفیر آهسته در گوشم گفت از او شماره تلفن منزل رئیس اداره گمرک را بگیرد.
کارمند گمرک با شنیدن قضیه گفت، به هیچ وجه نمیتواند تلفن منزل رئیس را در اختیارم بگذارد، ولی من چون دیدم سفیر عنقریب از شدت ناراحتی سکته خواهد کرد، با لحن ملتمسانه به کارمند کشیک گفتم خواهش میکنم به من کمک کنید. مسئله خیلی مهم و ضروری است و به مرگ و زندگی یک نفر مربوط میشود. درحالی که به خاطر این دروغگویی از خودم احساس تنفر میکردم، کارمند گمرک حاضر شد تلفن من را به رئیس گمرک بدهد تا اگر او شخصا تمایل داشت با من تماس بگیرد. چند دقیقه بعد رئیس گمرک به من تلفن کرد و جریان را برایش شرح دادم و به خصوص تاکید کردم سفارتخانه چشم به کمک او دوخته است. ولی رئیس اداره که لحن کلامش نشان میداد با مردمآزاری دیپلماتهای ایرانی آشنایی کامل دارد با بیتفاوتی گفت باید تا فردا صبح صبر کنید تا من به اداره بروم، در آنجا با نگاهی به پرونده داروها جواب شما را بدهم. موقعی که جواب رئیس را برای سفیر ترجمه کردم، او دفعتا گوشی تلفن را از دستم گرفت با زبان فرانسه شکسته بسته و التماس و زاری کرد تا بالاخره توانست رئیس گمرک را راضی کند که همان شب با اتومبیل سفارتخانه به دفتر کارش برود و در مورد یافتن پماد کورتیزون در سوئیس به ما جواب قطعی بدهد.
حدود ساعت ۹ شب بود که رئیس گمرک از دفتر کارش به سفارتخانه تلفن کرد و گفت: در سوئیس پمادی به نام کورتیزون ساخته نمیشود، اما در آمریکا و انگلیس میتوان پمادی به این نام یافت که سفیر نیز بعد از شنیدن این خبر بلافاصله به سفارتخانههای ایران در واشنگتن و لندن تماس گرفت و از آنها خواست تا اسرع وقت پماد موردنظر شاه را تهیه کنند و به سوئیس بفرستند و به این ترتیب یک سلسله تلاش بیهوده در وضعیتی به پایان رسید که اصلا نیازی به آن همه دوندگی نبود و در داروخانههای سوئیس نیز میشد پماد حاوی کورتیزون را به راحتی یافت، ولی چون نام تجاری دارو در سوئیس چیز دیگری بود، سفیر جرات نمیکرد پیشنهاد مرا بپذیرد و پمادی با همان فرمول منتها با نام تجاری دیگر برای استفاده شاه بفرستد! چرا که معتقد بود دستورات شاهانه باید مو به مو اجرا شود و کسی حق ندارد کلمات او را به میل خود تعبیر کند.
بالاخره یک هواپیمای اختصاصی از سوئیس به لندن رفت و با خود ۲۰ لوله پماد کذایی را به زوریخ آورد.
بعد هم این پماد در فرودگاه زوریخ به یک اتومبیل انتقال یافت و با سرعت به سنموریتس فرستاده شد تا برای درمان خارش دست شاه مورد استفاده قرار گیرد.