جان خانم عکس هاجر را نشان داد و گفت: حیف! همین یک عکس را از صورت ماهش دارم
این وقایع مربوط به سه روز قبل از مرگ هاجر است که مادرش جان خانم آلیاز تعریف میکند. میگوید: «به هاجر که بی رمق در بستر افتاده بود و به برادرهای کوچکش که دورش نشسته بودند نگاه کردم. گریه کردم از فقر، تنهایی، از ستم روزگار. نزدیک اذان صبح دیگر کسی ناله هاجر را نشنید. هاجر سه روز استفراغ کرد، فریاد کشید، آب سرد خواست و مرد.»
از هاجر خجالت کشیدم چون پول نداشتم
حمد الله، پدر هاجر نویدی که در زمان بیماری فرزندش برای کار به گناوه رفته بود، میگوید: «هاجر اوقاتی که در شهرهای دیگر کار میکردم تنها دلخوشی ام بود. وقتی میخواستم به گناوه بروم گفت که دلم گوشواره میخواهد. صورتم سرخ شد. پول نداشتم. اما الان حاضرم جانم را بدهم اما فقط یک بار گوشوارهای برایش بخرم و در گوشش بیندازم.»
روی سنگ قبرش ننوشتند علت مرگ نداشتن پول دارو؛
فقط نوشتند در گلستان طبیعت، من گلی پژمرده ام.
فقط نوشتند در گلستان طبیعت، من گلی پژمرده ام.
9 سال پیش در چنین روزی، هاجر نویدی منش، متولد سال 66 در روستای شوتاور از توابع بخش چاروسا شهرستان قلعه رئیسی در شهر دهدشت استان کهگیلویه و بویر احمد در تاریخ دهم تیر سال 81 فوت کرد. او به دلیل فقر خانواده و روستایش جانش را از داد. اما جان خانم هنوز هم بعد از 9 سال خودش را مقصر مرگ هاجر میداند و میگوید: هیچ شکایتی از هیچ کس ندارم. هاجرم مرد چون فقیریم و روستا امکانات نداشت!
نوش دارو بعد از مرگ هاجر
وقتی موضوع مرگ هاجر نویدی به دلیل فقر و نداشتن پول دارو 40 روز بعد از فوت او در سال 81 رسانهای شد استاندار کهگیلویه و بویراحمد، پرداختن به مرگ هاجر را تلاش برای تضعیف دولت دانست و منتقدان را نصیحت کرد که اگر قصد مقابله با دولت را دارند صریح بیان کنند و به تزویر و نیرنگ متوسل نشوند.
روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج نیز اعلام کرد که مقصر، مادر هاجر بوده چون خارج از وقت اداری به پزشک مراجعه کرده است!
پزشکیان، وزیر بهداشت وقت هم از این موضوع طفره رفته و گفته بود که تکلیف کل نظام بهداشت و درمان نامشخص است و رمضان زاده، سخنگوی دولت هم که در نشستی خبری درباره بکارگیری سه وزارتخانه برای پیگیری انقراض یوزپلنگ آسیایی صحبت میکرد در واکنش به مسئله مرگ هاجر گفت: اگر رئیس جمهور بخواهد هر اتفاقی را که در کشور میافتد پیگیری کند که دیگر به هیچ کار کلانی نمی رسد!
اما دیگر فرقی نمی کرد چون مادر هاجر پول نداشت که او را به درمانگاه مجهزتر ببرد. بعد از این حادثه تلخ به مدت 6 ماه در روستای شوتاور آمبولانس مستقر شد و اهالی روستا تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتند. امروز دیگر، داروهای لازم به خانه بهداشت شوتاور میرسد و دکتری از شهرستان قلعه رئیسی در ماه یکبار به روستا میآید و دو بهورز هم روستاییانی را که بیشتر فشار خون دارند درمان میکنند.
با این وجود برادر هاجر، این آبادانی را نوش دارو پس از مرگ سهراب میداند و میگوید: اگر دیوار تمام خانههای روستا را از طلا هم بسازند دیگر فایدهای ندارد چون هاجر زنده نمی شود.
مدرسهای که هاجر آرزو داشت در آن درس بخواند تا پرستار شود از نو ساخته شد
مدتی بعد از مرگ هاجر، فرهاد برادر هم سن و سال او به دلیل اصابت فلز تیزی با چشم چپش در آستانه کور شدن قرار گرفت. همان دکتر معالج هاجر این بار تشخیص داد که نمی شود برای چشمش کاری کرد چون کور شده است!
خانه هاجر نویدی در روستای شوتاور
خانواده هاجر که دیگر زیر بار این مشکلات کمر خم کرده بودند به اهواز رفتند تا پدر هاجر در مرغداری کار کند و اوضاع زندگی شان بهتر شود اما او دیگر پیر شده بود و صاحب کار او را نمی خواست. بنابراین به یکی از دورافتاده ترین روستاهای خوزستان رفتند تا در کنار پسر بزرگش که خرج زندگیشان را میداد بمانند. در این مدت فرهاد به دکتر معالج دیگری مراجعه کرد ولی دیر شده بود. چون دکتر گفت اگر همان زمان معالجه میشد الان 80 درصد بینایی اش را از دست نمی داد. اما هنوز هم خانواده هاجر توان پرداخت اجاره خانه شان را ندارند چه برسد به یک میلیون تومان پول عمل چشم فرهاد.
هاجر، پیش مرگ آبادانی روستایش شد
فصل
برداشت خوشههای طلایی گندم فرارسیده و برف آب شده کوههای شوتاور به
رودخانه میریزد اما هاجرهای این روستا و دام هایشان با هم از آب رودخانه
نمی خورند تا مریض شوند؛ چون هاجر جور همه را کشید و به جای همه جان داد.