-
عکس/ اجتماع مدافعان حرم در میدان امام حسین(ع)
اجتماع بزرگ عزاداران علوی تحت عنوان مدافعان حرم با سخنرانی حجتالاسلام پناهیان و حضور جمعی از مداحان امروز سیزدهم فرودین مقارن با بیستویکم ماه مبارک رمضان در میدان امام حسین(ع) تهران برگزار شد.
-
فیلم/ انتشار صدای شهید مدافع حرم "بهروز واحدی"
پیام شهید بهروز واحدی و روایت خوابی که دیده بود. « جاده ظهور همین است که در آن در حال حرکت هستید... »
-
فیلم/ حضور سردار قاآنی در مراسم تشییع شهید بهروز واحدی
حضور سردار قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در مراسم تشییع شهید بهروز واحدی در کرج و همدردی با خانواده شهید.
-
عکس/ تشییع پیکر شهید بهروز واحدی در کرج
مراسم تشییع پیکر شهید بهروز واحدی امروز جمعه ۱۰ فروردین ماه پس از اقامه نماز جمعه در کرج برگزار شد.
-
چند دقیقه با کتاب «شکارچی» / ۱۶۲
ذوق «رشیدپور» برای دیدن بعثیها!
اوایل از دیدن بعثیها در حالی که خودم دیده نمیشدم ذوق میکردم و دوست داشتم دست به اسلحه ببرم و شلیک کنم ولی آرام آرام به خودم مسلط شدم. یاد گرفته بودم قبل از هر شلیکی روی خاکهای مقابلم را خیس کنم.
-
چند دقیقه با کتاب «سیاح» / ۱۶۱
راهکار برای کسی که تا بیست روز نمیتواند حمام کند!
عمار به بچهها سفارش کرده بود هر سؤالی دارند از من بپرسند. کاظم سؤالهای جزئی را خیلی خودمانی میپرسید و به خاطر شرایطی که داریم شاید بچهها چند شب نتونند بروند حمام. گاهی تا بیست روز هم نمیتوانند.
-
چند دقیقه با کتاب «ستین ایلم» / ۱۶۰
تصمیم پسر ۱۰ ساله برای ترور ترامپ!
خبر شهادت را صبح زود از تلویزیون شنیدم. دعا می کردم دروغ باشد. حتی پسر کوچکم شروع به جیغ زدن کرد. ۱۰ سالش بود و از قبل سردار را میشناخت. عکسش را زده بود روی دیوار اتاقش. ماتمزده لباس عزا پوشیدیم.
-
چند دقیقه با کتاب «مثل نسیم» / ۱۵۹
فرق کتاب عربی و فارسی در نبرد سوریه!
به او گفتم راستی سید کتاب خوندی؟ کتاب عربی خوندی یا کتاب فارسی؟ منظورمان از کتاب، غذا بود. بعضی وقتها برای ناهار غذای عربی میآوردند و بعضی وقتها غذای ایرانی. سید گفت: «کتاب بخوره تو سرت بابا!»
-
چند دقیقه با کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند» / ۱۵۸
بابای شهید رفته بود استخر!
گردن کج میکنم. پدر کمی آنطرفتر از ما تکیه داده به ستون. زانوها را بغل گرفته و به جایی نا معلوم خیره شده است. مادر رد نگاهم را میگیرد. روزی که خبر شهادت بابکم رو آوردن، باباش رفته بود استخر... ر.
-
چند دقیقه با کتاب «دخترها باباییاند» / ۱۵۳
نفربر داعشی از روی پیکر جواد رد شد؟!
نمیدانم چه میشود که سر قرار نمیآیند. همان جا جنازهها را خاک میکنند تا سر فرصت بتوانند تبادل کنند. بچههای قرارگاه هم سر فرصت عملیات میکنند و آنجا را طی پنج شش روز آزاد میکنند. یک اسیر میگیرند.
-
چند دقیقه با کتاب «قرار بیقرار» / ۱۵۱
شب عقدکنان صدرزاده آب قطع شد!
سال ۱۳۹۲ همه بچههای گردان مصطفی در یک عملیات شهید شدند به جز تعداد اندکی که مصطفی جزو آنها بود. اما تاسوعای ۱۳۹۴ همه گردان زنده بودند و فقط مصطفی بود که شهید شد.
-
عکس/ تشییع شهدای عملیات تروریستی سوریه در تهران
مراسم تشییع پیکر شهیدان حجتالله امیدوار (صادق امیدزاده)، علی آقازاده، حسین محمدی، سعید کریمی و محمد امین صمدی امروز دوم بهمن در شهرک شهید محلاتی برگزار شد.
-
چند دقیقه با کتاب «عمار حلب» / ۱۴۸
باز هم ادای شهدا را درمیآوری؟! + عکس
بهت زده بودیم که قرار است با پیکر شهدا مواجه شویم. تابوت محمدحسین را گذاشتند جلوی در و بقیه را به ترتیب از بالا به پایین چیدند. روی پلاک تابوت محمدحسین نوشته بود: «ایرانی».
-
زهرا (س) فرمانده مدافعان حریم و حرم
حضرت زهرا(س) نه تنها الگو و فرمانده میدان دفاع از حریم و حرم اهل بیت(س) و ولایت، بلکه ایشان بانویی بینظیر در رعایت حدود الهی و الگویی به تمام معنا برای زنان تا همیشه تاریخ هستند.
-
چند دقیقه با کتاب «برایم حافظ بگیر» / ۱۴۴
چرا شبعروسی پیراهن مشکی پوشید؟!
اثر پیش رو، حاصل تلاش جهادی گروهی از دوستداران شهید حاج شعبان نصیری است که پس از صدها ساعت مصاحبه و گفتگو با دوستان همرزمان همکاران و خانواده شهید به رشته تحریر درآمده است.
-
چند دقیقه با کتاب «حکایت زخمها»؛ / ۱۴۲
وضعیت جانبازی که حاج قاسم را ندیده است!
خبر شهادت حاج قاسم در روزهایی که دیگر امکان حضورم در سوریه وجود نداشت حالم را بدتر کرد. او را ندیده بودم حتی یکبار اما این کمسعادتی باعث نمیشد تا بد حالیام کم از آنها باشد که سالها در کنارش بودند.
-
چند دقیقه با کتاب «یادت باشد»؛ / ۱۴۰
ساکش را بغل کردم و تا صبح گریستم!
باید وسایل زندگی را جمع میکردیم و خانه را تحویل میدادیم. به خواهرها و مادر حمید و مادر و خواهر خودم گفتم که همراهم باشند ولی هیچ کدامشان دل آمدن نداشتند. دیدن خانه بی حضور حمید دل سنگ را آب میکرد.
-
چند دقیقه با کتاب «ستارههای بلوچ»؛ / ۱۳۹
توصیف عباس نارویی از «سردار ابوباقر»
وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سوریه و مناسبات قدرت و ثروت را در آن روز بهتر و بیشتر متوجه شدم. تقریباً میشد نتیجه گرفت که امنیت و صنعت و ثروت، بین علویها، اهل تسنن و مسیحیها تقسیم شده است.
-
چند دقیقه با کتاب «سربازان سردار»؛ / ۱۳۸
داعش از اسم کدام رزمنده در هراس است؟! +عکس
سردار سلیمانی به خاطر روحیهای که دارد هر رزمندهای را ترغیب میکند تا در اولین ورودش، فرمانده غیورشان را ببینند و رفتار و کردار و روحیه شهادتطلبی وی را سرمشق زندگیاش قرار دهند.
-
چند دقیقه با کتاب «چمروش»؛ / ۱۳۷
پرچم ایران روی بیروحترین جعبه دنیا! +عکس
واقعیت این بود که برای اهتزاز این زیباترین پرچم دنیا و نشانی که روی آن بود سروهای زیادی مثل کمال به خاک افتاده بودند. قطعاً همین شهادتها ابهت این پرچم را تضمین میکرد.
-
چند دقیقه با کتاب «از حجله تا حرم»؛ / ۱۳۴
هر کی فرار کنه بیشرفه!
علی آرام خوابیده بود. چهرهاش مثل گچ سفید شده بود. خونش مثل لالهای یک طرف صورتش را پوشانده بود. آنقدر جذابیت پیدا کرده بود که اگر وقتم ایجاب میکرد دوست داشتم ساعتها به تماشای چهره زیبایش بنشینم.
-
چند دقیقه با کتاب «یلام حرم»؛ / ۱۳۳
کِرمها چگونه جان یک انسان را نجات دادند
لمسش کردم. با تعجب احساس کردم، بدنش گرم است. اول باور نمیکردم و احساس میکردم خیالاتی شدهام اما واقعاً احساس گرم بودن میکردم. سرش را روی پاهایم قرار دادم، سپس صورتم را به سمت بینیاش بردم...
-
چند دقیقه با کتاب «راه خانهام را بلدم»؛ / ۱۳۲
چند داعشی گوشم را بریدند!
فردای آن روز محمدرضا گفت که خواب دیده چند نفر از نیروهای داعش آمدهاند و گوش مرا بریدهاند. فرید با صدای بلندی، قاه قاه خندید و گفت: محمدرضا دیگه چیکار کردهاند؟ خوابش را زیاد جدی نگرفتیم.
-
چند دقیقه با کتاب «تو برادر من نیستی»؛ / ۱۳۰
ماجرای شهادت تاجبخش چه بود؟ + عکس
حسین قمی میگفت: «هوا که روشن شود میروند.»... هنوز هم باورم نمیشود از آن درگیری جان سالم به در بردهام. کار خدا بود و تدبیر حسین که داعشیان نتوانستند خاکریز را دور بزنند. اگر دورمان میزدند...
-
چند دقیقه با کتاب «از فرانکفورت تا رقه»؛ / ۱۲۹
شوهرم میگفت صلاحیت تو پخت نان و شستن ظروف است!
چون دامادم در ملا عام سیگار کشیده بود داعشیها او را بازداشت کردند و با خود بردند. الآن شش ماهی میشود که از او خبری نیست؛ شاید او را کشته باشند...
-
چند دقیقه با کتاب «سید زنده است»؛ / ۱۲۸
آرامش «سید» زیر باران تیر و گلوله + عکس
شرایط فوقالعاده بدی بود. شرایطی که ضربان قلب آدم آنچنان بالا میرود که صدای تپش قلبش را هم میشوند؛ اما سید همان آرامش و خونسردی همیشگیاش را داشت؛ انگار نه انگار که در چند قدمی مرگ قرار دارد.
-
چند دقیقه با کتاب «آخرین نماز در حلب»؛ / ۱۲۶
خون «عباس» چگونه دخترها را چادری میکرد؟!
وقتی مطلبی در فضای مجازی میگذاشتیم، خیلیها پیام میدادند. هنوز هم آن موج آرام نشده است. خیلیها با پدر عباس تماس میگیرند و از تأثیرات شهادت عباس بر خودشان میگویند.
-
چند دقیقه با کتاب «ابوعلی کجاست؟»؛ / ۱۲۴
از ناف مُ عکس میگیری؟!
یک روز هوا خیلی گرم بود. سیدابراهیم وسط مسجد خوابیده بود. زیر پیراهن سید بالا رفته بود و نافش معلوم بود. من هم نامردی نکردم و چند تا سلفی با او گرفتم. بعد هم از نافش عکس و فیلم گرفتم...
-
روایت ویژه دیدار خصوصی با رهبر انقلاب: آقا گفتند حتما توفیق نداشتم!
چهارشنبه ۲۹ شهریورماه ۱۴۰۲ جمعی از پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس با رهبر انقلاب دیدار کردند.پس از اتمام برنامه، برخی حاضرین به صورت خصوصی خدمت رهبر معظم انقلاب میرسند.
-
چند دقیقه با کتاب «معمار حرم»؛ / ۱۲۰
حاج قاسم سلیمانی؛ مهندس عمران یا اقتصاددان؟!
در اوج مشکلات اقتصادی کشور ایشان از وضعیت اقتصادی کشور و راههای برون رفت از بن بست اقتصادی تحلیل کوتاهی ارائه دادند که من احساس کردم صد تا اندیشمند اقتصادی با ایشان ساعتها جلسه داشتهاند.