جمعي از علما، روحانيون و ائمه جماعات استان تهران و قم به دعوت آيت الله هاشمي رفسنجاني در مراسم افطار وي حاضر شدند. يکي از حاضران در مراسم به عنوان خبرنگار افتخاري مشرق حاشيه هاي اين ديدار را به قلم کشيده است.

مشرق با تشکر از حاشيه نگاري هاي اين عزيز، خوانندگان را به حاشيه هاي اين مراسم دعوت مي کند.

* من هاشمي را سال هاست که با اميد به آينده مي شناسم . چه در دوران جنگ که براي شنيدن خطبه هاي او در خاکريزها روزشماري مي کرديم و گاه کار به پاتک زدن راديوهاي ترانزيستوري از تدارکات گردان و تيپ و لشگر مي کشيد و چه در دوران سازندگي که آنقدر گل و بلبلي سخن مي گفت که هيچگاه احساس کرايه عقب افتاده و اقساط تلمبار شده و وصله هايي که هر روز بر لباس هايمان اضافه مي شد نمي کرديم.

*بچه هاي جبهه به هاشمي بمب روحيه مي گفتند . شهيد اصغر ريحاني هم که با هاشمي احساس پسر خالگي مي کرد او را به اسم کوچک صدا مي زد و  از بلوف هاي اکبر در هر گعده و سنگري يکي را رو مي کرد. من هم شيفته برنامه هاي اصغر و شيداي بلوف هاي اکبر بودم. در عمليات بدر، خيبر، کربلاي چهار و پنج و بعد هم اوج آن را در عمليات مرصاد شاهد بودم که اکبر در خطبه ها مي گفت ما در گوني را باز کرديم تا همه منافقين بيايند و سر بزنگاه در کيسه را بستيم و گره زديم و همه آنها را به تور انداختيم.آنهايي که در روزهاي اول مرصاد بودند حرف مرا خوب مي فهمند.

*در سال 67 هم که در خليج فارس بودم بچه هاي يگان نوح مي گفتند آنقدر کشتي هاي قند و شکر ما را زده اند که آب هاي خليج فارس مثل چايي شيرين هاي پر شکر مادرجان شده است اما هاشمي که به خطبه ها مي آمد از امنيت خليج فارس و پر بودن انبار هايي مي گفت که هفته قبل گرد و خاک کف آن هم جارو شده بود. اصلا اگر هاشمي غير اين حرف ها را مي زد خلاف مصلحت کشور و مردم بود و پشت سر او نمي شد نماز خواند. و من بخاطر شنيدن همين بلوف ها بود که راه و رسم پاتک هاي شبانه به انبار تدارکات گردان حمزه را مثل آب خوردن ياد گرفته بودم.

* پس از اذان ظهر و اقامه نماز، از محله نيروگاه قم به سمت تالار اصلي کاخ مرمر حرکت کردم تا شايد باز هم شبيه دوراني که حس نوستالژيک عجيبي به آن دارم شاهد حرف هاي روحيه بخش هاشمي رفسنجاني اين بار در کسوت رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام و رياست مجلس خبرگان رهبري باشم.

*عقربه هاي ساعت که به 19 رسيد مراسم در تالار اصلي کاخ مرمر آغاز شد. در ابتداي ورود هاشمي تعدادي شعار دادند صل علي محمد بوي خميني آمد.

* اين سومين ديداري بود که روحانيوني از قم و تهران طي دو سال گذشته مهمان هاشمي رفسنجاني بودند.تعداد جمعيت مدعو با خانواده هايشان حدود 500 نفر بود.

*رستگاري و مرتضوي از سخنرانان پيش از افطار اين مراسم بودند.رستگاري به عنوان اولين سخنران از شياطين دنيوي گفت که در قالب چهره انساني سعي در اختلاف افکني و تخريب چهره هاي پاک و خدوم نظام همچون هاشمي رفسنجاني را دارند.

* مرتضوي هم در سخناني کاملا احساسي هاشمي را سرمايه انقلاب دانست که نبايد ميدان را خالي کند.او از هاشمي خواست با قدرت در صحنه بماند و فکر هجرت به قم را از ذهن خود پاک کند.او مثال علي (ع) را آورد که بدخواهان او را مجبور کردند به جاي امور سياسي به کارهاي کشاورزي بپردازد.مرتضوي سنگ تمام گذاشت و حق ميزبان را به جاي آورد و جامعه را نيازمند درايت و رهبري هاشمي دانست.

* نمي دانم چرا در اين جلسه احساس مي کردم برخي مي خواهند القا کنند آقاي هاشمي خيلي مظلوم واقع شده است. من که هر چه فکر کردم نفهميدم چرا و چه کساني از آن سود مي برند.

*هاشمي که شروع کرد مثل سال هاي گذشته سرحال و قبراق نبود. آن بمب روحيه سال هاي گذشته نبود. او از ضعف مديران گفت و از اختلاف افکني هايي انتقاد کرد که در اين 3 سال انجام شده و بي سابقه بوده است.

* هاشمي از خطر متحجرين هم گفت که نظام را دچار مخاطره کرده اند. راستش هر وقت من از خطر متحجرين سخن و مطلبي مي شنوم دوريالي ام نمي افتد. نمي دانم مصداق متحجرين در کشور چه کساني هستند. اين روزها هر چه مي بينيم و مي شنويم مسابقه بر سر روشنفکر بازي و وادادگي مقاماتي است که گوشه چشمي هم به صندوق هاي راي سال هاي آينده دارند.

*آقاي هاشمي آنقدر در بحراني بودن شرايط امروز سنگ تمام گذاشت که راستش را بخواهيد حسابي ترسيده بودم و وسط هاي سخنراني با خودم گفتم اي کاش در همان خانه 50 متري نيروگاه مانده بودم و به تالار مرمر نيامده بودم. آدم هر چه کمتر بداند راحت تر است.

*هاشمي از روحانيون خواست اين شرايط خطير را به مردم منتقل کنند. وسط هاي سخنان آقاي هاشمي بود که بلندگوها صداي اذان مغرب را پخش کردند.هاشمي دستور داد بلندگوها را خاموش کنند تا او بتواند سخنانش را درباره حساس بودن شرايط کشور ادامه دهد

*در ميانه صحبت هاي آقاي هاشمي ندايي دروني به من مي گفت چرا امروز بايد بترسيم. اتفاقا دشمنان به زانو هاي محکم يا لرزان ما نگاه مي کنند و بعد تصميم خود را مي گيرند و اجرا مي کنند. مگر قدرت امروز ما از دوران دفاع مقدس کمتر است و آمريکا و اذنابش از آن دوران قوي تر و قلچماق تر.

*به نظرم آقايان عليخاني ، شريعتي،علمي، سادات موسوي واديب يزدي از روساي اين جلسه بودند که ساعتي را در يکي از اتاق هاي مجمع به بحث و گفتگو نشسته بودند و کاري با مهمانان نداشتند. البته از نام آقاي دعاگو هم نبايد به سادگي گذشت. او هم از افراد موثر و ذي نفوذ بود. او شانه به شانه آيت الله هاشمي رفسنجاني نشسته بود و با اوحرکت مي کرد.

* از اين جمع من تنها چند نفر را شناختم و بقيه را چهره هاي گمنام ديدم. اديب يزدي سخنران، عليخاني نماينده، دعاگوي امام جمعه ،بيادي شوراي شهر،محمد شريعتي گفتگوي تمدن ها، سادات موسوي نماينده ، رستگاري امام جماعت ، مرتضوي خانه احزاب، رهبر دادگاه انقلاب، حسيني علمي قوه قضاييه، قائمي وزارت دفاع، منهاج سفير سابق ، جواد رضايي محلات و نوري شاهرودي سفير سابق را شناختم.

* پس از صرف افطار راهي ميدان وليعصر شدم تا براي دخترم بلوزي به رسم کادوي سفر بخرم. مغازه ها مملو از خريداراني بود که نه بحران مي فهميدند و نه شرايط حساس.مي خواستم با مردم خيابان گرد و جواناني که به خاطر ورود توپي به دروازه اي به هوا مي پريدند و شادي مي کردند سخني بگويم و هشداري بدهم اما با خود گفتم اين هنر نيست که اگر لااقل سهمي در شادي آنها ندارم راهزن دل هاي شاد و صادق آنها باشم.

*شهر شلوغ بود و از هرگوشه اي صدايي به آسمان برخاسته بود. از قهقهه گاه و بيگاه جوانان تا صداي گرم و پرحرارت گزارشگر تلويزيون و فرياد هاي فروشنده ها و دستفروش ها و مسافرکش هايي که به دنبال لقمه اي حلال بودند.

* شب از نيمه ها گذشته بود که به قم رسيدم. مردم محله ام با آرامشي مثال زدني در خانه هاي قوطي کبريتي خود آرميده بودند. انگار آرام تر و آسوده تر از هميشه پلک ها را برهم گذاشته بودند.آرامش و سکوتي سنگين فضاي محله را فراگرفته بود. در خانه را به آرامي گشودم تا مبادا خواب شيرين دخترم را برهم زنم.صداي سلام مريم 7 ساله ام را قبل از بستن در شنيدم.دوان دوان به سويم آمد و در آغوشم آرام گرفت و با لبخند گفت: بابا برايم چه آوردي؟ بلوز نارنجي اش را که نشان دادم از فرط خوشحالي فرياد کشيد باباجون متشکرم، عيد فطر آن را در عروسي عمو محسن مي پوشم ... اما من تحت تاثير مراسم ديشب نگران بودم . آيا وظيفه من برهم زدن آرامش و اميد دخترم مريم است؟!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس