گروه فرهنگي مشرق- (مرضيه) در يک پارتي با پسري(سامان) آشنا مي شود. نيروهاي امنيتي به اين پارتي که در يک اصطبل در جريان است حمله مي کنند و پسر و دختر که کمي دورتر و در کنار اسب ها به هم مشغول هستند از معرکه فرار مي کنند و...
بعد از موسيقي زيرزميني؛ حالا نوبت سينماي زيرزميني رسيده است که با رپرتاژ آگهي هاي بي بي سي و جشنواره هاي لندن رسميت پيدا کرد. دست گرفتن يک دوربين غير حرفه اي و تصويربرداري مخفيانه در خيابان هاي تهران به همراه سرمايه گذار خارجي پروسه توليد يک فيلم زيرزميني است که تنها ويژگي اش پريدن از روي خط قرمز ها است و البته نياز چنداني به ويژگي هايي که مربوط به هنر سينما بوده و فيلم را معمولا با آن مي شناسند ندارد. "گراناز موسوي" با حمايت کمپاني هاي استراليايي چنين فيلمي ساخته که حالا مي شود با اندکي پرسه در خيابان انقلاب از دست فروش ها تهيه کرد.
" تهران من؛ حراج" تقريبا همان نسخه زنده انيميشن "پرسپوليس" است. کاري که مرجان ساتراپي با يک داستان با جزئيات بيشتر انجام داد موسوي کوشيده است با نماهاي زنده و تقريبا با کپي کاري از همان داستان البته کمي سياه تر و تلخ تر. حال هواي همه اين فيلم ها شبيه رمان هاي "عباس معروفي" است. بد وبيراه گفتن و شکوه به ايران و نظام اجتماعي حاکم بر آن ، مهاجرت، سرخوردگي و در نهايت ماندن ميان زمين آسمان و دوباره شکوه از زمين و آسمان.
از عباس کيارستمي تا سياه سازهاي نسل جديد
روزها و سال هاي دهه 60 در سينماي ايران در کنار سينماي رسمي ايران و سينماي عامه پسند که رگه هاي فيلم فارسي را در خود حفظ کرده بود نوع ديگري از سينما تولد يافت که منتقدان سينمايي به اين سينماي بي مخاطب سينماي جشنواره اي لقب دادند. در هنرهاي تجسمي اگر هنر مخاطب نداشته باشد و مورد اقبال قرار نگيرد سرنوشتش به موزه ها و گالري ها منتهي مي شود و تبديل به هنر زيبا مي شود. اما در سينما اگر فيلم مخاطب نداشته باشد يا روانه سطل آشغال خواهد شد و يا در صورت همراهي با ذائقه مستشرقين تبديل به سينماي جشنواره اي مي شود؛ اگر به دنبال عبارات بهتري براي تعريف سينماي جشنواره اي باشيم بايد گفت سينماي جشنواره اي آن نوع از سينماي بدون مخاطب در داخل و خارج است که وضعيت ايران را آن گونه که غرب مي خواهد توصيف مي کند. در سال هاي دهه 60 بيش از هر چيزي اولويت فرهنگي مورد نظر جشنواره هاي اروپايي بود.اروپا در سال هاي دهه 60 و جنگ سرد، تصويري از کشورهاي نپيوسته به اردوگاه سرمايه داري مي پسنديد که عبرتي براي اقمارش باشد. حال چه اين کشورها بخشي از بلوک شرق باشند و چه به دنبال جايگاه مستقل هر که در اردوگاه غرب نباشد در فقر و بدبختي بي فرهنگي غوطه مي خورد. پس فيلم هايي که در اين فرهنگ تصويري ساخته مي شد مورد توجه قرار مي گرفت. اما با گذشت سال هاي دهه 60 کم کم ماجرا تغيير کرد. ايران به عنوان يک قدرت سياسي ظهور کرده که پشتوانه اي ايدئولوژيک و روشي دارد و حالا درگيري بر سر اين ماجرا است. اکثر ساخته هاي سال هاي بعد به اين مسال کنايه مي زدند؛ هر چند چنين اثرهايي به صورت خاص در آن سوي مرزها توليد مي شدند اما کم نبودند آثاري همچون "زمستان است" رفيع پيتز که در داخل و با بودجه دولتي توليد شد و با پوشش دراماتيک نظام سياسي و نظام اجتماعي منسوب به آن را نشانه گرفت.
اما سينماي زيرزميني پديده اي نوظهور تر است؛ چه در بعد ساختاري و چه در بعد ويژگي هاي شکلي اين توليدات. از بعد ساختاري سينماي زيرزميني به نوعي نافرماني مدني محسوب مي شود.انجام فعاليت سينمايي رسمي در هر کشور بر اساس قوانين آن کشور و بر اساس کسب مجوز از مراجع قانوني انجام مي شود و البته سينماي زيرزميني اين قاعده را نقض مي کند. اينکه يک فيلم بدون مجوز و در داخل ايران توليد شود همان ويژگي را دارد که نافرماني هاي مدني به خود مي گيرند و شايد بتوان ارتباط ظريفي ميان رشد قارچ گونه اين نوع سينما- اگر بشود نام آن را سينما گذاشت – و تئوري هايي که منتهي به توليد کليپ با دوربين موبايل مي شد و نام اتو کشيده "Citizen Journalism" را به خود گرفت، پيدا کرد. به هر حال هر چه که هست نافرماني مدني تنها يک لايه از سينماي زيرزميني است. رويه ديگر اين جريان که بدون هدايت و حمايت نه ديده مي شد و نه سرپا مي ايستاد به همان چيزي باز مي گردد که سينماي جشنواره اي امثال کيارستمي به آن باز مي گشت. سينمايي که اگر تحويل گرفتن جشنواره هاي اروپايي نبود سال ها بود که نگاتيوهايش در آرشيوهاي انجمن هاي سينماي جوان استخوان پوسانده بود. اما تفاوت اين توليدات جديد تصويري با سينماي جشنواره اي يکي در مدرن بودن جامعه اي است که به تصوير کشيده مي شود و ديگري در نوع مساله اي است که به آن مي پردازد. در اين تصوير ديگر يک بچه روستايي که در بدبختي و فلاکت دست و پا مي زند نيست. هم لوکيشن ها و آدم هاي قصه و هم مشکلاتشان هم شيک شده اند؛ حالا در کنار مخاطب خارجي مخاطب داخلي هم مورد نظر است و مخاطب چنين فيلم هايي بايد بتواند با فيلم هم ذات پنداري کند.
شاعر اروتيک سرا يا کارگرداني که قانوني مي سازد
"گراناز حجاب داره و ميگه قصد برگشت به ايران رو داره وقتي که پايان نامه اش رو نوشت و دکتراش رو در استراليا گرفت و ميگه باور داره که هيچ کار اشتباهي انجام نداده و اين فيلم رو صد در صد با مجوز ساخته شده و هيچ خط قرمزي رو رد نکرده و کار خلافي نکرده که نگران برگشتن باشه."
اينها جملاتي است که مخاطبي مهاجربعد از ديدن فيلم موسوي از سخنان او در زمان اکران فيلمش نقل مي کند. گذشته از اينکه آيا اين فيلم براستي با مجوز فيلمبرداري شده و يا توليد زيرزميني است اما سخن حکايت از آن دارد که موسوي براي حيات در جامعه فرهنگي ايران حساب باز کرده است.
گراناز موسوي متولد 1352 تهران است. پدر ومادرش از کارمندان تلويزيون بودند او در بين سال هاي 70 تا 73 در کلاس هاي بازيگري حميد سمندريان و مهين اسکوئي شرکت مي کرد و همزمان در دانشگاه الزهرا مشغول به تحصيل شد که با سفر به استراليا آن را نيمه تمام گذاشت و رها کرد و در استراليا نيز در دانشگاه فليندرز و سپس در مدرسه فيلم،تلويزيون و راديوي استراليا به ادامه تحصيل پرداخت.
گراناز موسوي را به عنوان شاعر نيز مي شناسند چنانکه برخي از شعرهايش در مجله هاي آدينه و دنياي سخن که از مشهور ترين مجلات جريان روشنفکري در دهه 70 بودند به چاپ مي رسيد.
داستان دختر قهرمان فيلم يعني مرضيه همچنان که در ادامه خواهيم گفت به داستان خود مرضيه شبيه است با روحيات گراناز و ماجراهاي او شباهت هاي زيادي دارد. آنچنان که پيش از اين نيز اشاره شد. روايت سرخوردگي ها،بي قيدي ها و آرزوهاي آنچناني تنها به اين فيلم محدود نمي شود. پيش از اين نيز کساني مانند مرجان ساتراپي [کارگردان انيميشن پرسپوليس] در اين مسير کوشيده بودند.
شخصيت مرضيه، تلاش او براي رفتن به استراليا و نوع مناسبات لاقيد اجتماعي او چيزي است که رگه هاي آن را بخوبي مي توان در برخي از اشعار گراناز موسوي جستجو کرد. اين رگه ها تا آنجا جدي است که منتقدي در معرفي موسوي مي گويد:"گراناز موسوي شاعري است که در سرايش خود را محدود به قيود عرفي نمي داند و همواره شعري سرکش دارد و تلاشي در خور براي افزودن نرم هاي تازه و کشف ظرفيت هاي شعر" او در ادامه به شعري با نام "تعزيه" از آثار موسوي مي پردازد. شعر تعزيه از دو هسته اصلي تشکيل شده که يکي ارتيسم و ديگري هجو مذهب است. دو عنصري که المانهاي مصداقي را با خود دارد و از "خمسه خمسه" جبهه هاي جنگ را تا عاشورا به وديعه گرفته تا همه چيز موجود در فرهنگ، مذهب و سنت خودي را به دست هجو بسپارد و کار آنقدر بالا مي گيرد که شايد نتوان هيچ يک از فقرات اين شعر را نتوان نقل کرد. و البته "تهران من حراج"دقيقا همين رگه ها را در خود دارد.
هدف جامعه ايراني است
جريان سينماي ايران يک جريان چند تکه نيست.جدا از اينکه مديريت واحد يا بهتر بگوييم انديشه ي واحدي بر آن از سمت و سوي متولي دولتي بر آن حاکم نيست اما در حوزه توليد کاملا متشکل و ساخت يافته است. اين اصلا اتفاقي نيست که همزمان با اوج گرفتن انتقاد از نظام اجتماعي و فرهنگي حاکم بر کشور سينما نيز به همان سمت برود. فيلم گراناز موسوي يعني "تهران من حراج" اگر چه به سختي مي شود نام فيلم را تصاحب کند اما در بعد محتوايي با تمام قوا ويژگي هايي را که مي بايست رعايت کند را کسب کرده است.
مرضيه وفامهر در نمايي از فيلم "تهران من حراج"
دختري تنها، که خانواده سنتي و مذهبي اش او را طرد کرده اند. هنرمند است؛ طراحي لباس و تئاتر تنها روياهاي زندگي او هستند؛ روياهايي که حکومت و قوانين مذهبي آن را از او مي گيرند.محفل شادي اش در اصطبل برگزار مي شود که باز هم مورد هجمه حکومت و قوانين مذهبي کشورش قرار مي گيرد و از هر طرف او را در تنگنا قرار مي دهند و کار به جايي مي رسد که از کشورش هم فراري داده شود و به جايي برود که تعلقي به آن ندارد و در نهايت در حالي که جايي براي ماندن ندارد يک بار ديگر به کشورش بازگردد به اميد اينکه فردا براي او باشد.
کار براي مرضيه دختري تک مانده به جاي مي رسد که بر بام تهران و در حالي که صداي اذان در فضاي شهر طنين انداز شده با تمام نفرت و استيصال به سمت اذان و شهرش فرياد مي کشد. عصاره فيلم موسوي در همين فرياد ها خلاصه شده است؛ همان فريادي که سال نا اميدانه که سال ها است در رمان هاي " معروفي" و حتي فيلم هاي مخملباف قابل ديدن است و البته اين آخر در "جدايي نادر از سيمين" اصغر فرهادي. حالا ديگر هم سنت و فرهنگ و هم دين همه با هم سد راه هستند و عجيب نيست که فيلم فرهادي هم، هم زمان نادر سنت گراي متعهد به خانواده و پدرش را تخطئه مي کند و هم زن خدمتکار مذهبي و دست آخر تنها سيمين مدرن خسته از جامعه سنت و مذهب زده است که محق بوده و تبرئه مي شود. اگر در فيلم موسوي استاد دانشگاهي که چهره موجه مذهبي دارد تقاضاهاي خاص از مرضيه دارد تا در مقابل او را در پايان دادن به تحصيلش کمک کند، در جدايي نادر از سيمين هم، سنت گرا و مذهبي هر دو براي رسيدن به منافع شان دروغ مي گويند و حاضر نيستند که پاي شعارهايي که مي دهند بايستند؛ اگر چه بعد پشيمان مي شوند و باز مي گردند اما مخاطب تنها قهرمان اخلاق را سيمين مي بيند که بدون شعار حاضر نيست اصول اخلاقي را که معلوم نيست به کجا وصل هستند زير پا بگذارد و در نهايت ثابت مي کند که ايران ديگر جاي زندگي نيست.
"تهران من؛ حراج" نه از جهت سينمايي که ويژگي قابل تاملي ندارد که از جهت نمايندگي جرياني در حال دميده شدن مهم است. فرهادي فيلم مي سازد و همان پيام را در قالب تکنيک به خورد دستگاه فرهنگي کشور مي دهد ولي در کنار سواره نظام اين لشکر کشي نياز به پياده نظام هم دارد که بايد در سينماي زيرزميني تامين شود. تنها جذابيت فيلم هاي از نوع ساخته موسوي در گذشتن از خطوط قرمز در فضايي کاملا بومي است. اگر چه موسوي نيم نگاهي به حضور رسمي نيز دارد و از همين جهت است که برخي خطوط قرمز ظاهري رعايت کرده است. اينکه دختر در تمام صحنه هايي که بدون روسري ظاهر مي شود با موي بسيار کوتاه است و تنها به مسايل جنسي اشارات مستقيم شده و از نشان دادن صحنه هاي آنچناني دوري مي شود گذشته از اينکه ممکن است به خاطر بوجود نيامدن مشکل براي بازيگران فيلم مي تواند باشد به نوعي نبستن راه براي حضور رسمي نيز هست.
مرضيه يا گراناز؟
هنرپيشه نقش اول فيلم موسوي مرضيه وفامهر که با نام کوچک خودش در فيلم بازي مي کند به گفته برخي دوست داران فيلم آنقدر به نقش خود نزديک شده که برخي بخش هاي فيلم به مستند مي ماند.
مرضيه وفامهر در کنار ناصر تقوايي در پروژه "چاي تلخ"
مرضيه وفامهر اما چندان از نقشش جدا نيست و کار از يک شباهت ساده گذشته؛ وفامهر در گفت وگويي که در حاشيه فيلم کوتاهش«باد، ده ساله» با يک سايت اينترنتي مي گويد:" وقتي که دبيرستان ميرفتم، فکر کردم روزي رنجهاي بشري را تصوير خواهم کرد، پس از اينکه به دانشکده آمدم به هر جا که فکر کنيد چه در زمينه تئاتر که رشتهام بود و چه فيلمسازي سر زدم. نوشتههايي که ميدادم با چند جواب مشخص روبرو ميشد، «جشنوارهاي نيست. برو سال ديگر بيا» يا اصلا متن را به زباله داني ميانداختند."
مرضيه فيلم گراناز موسوي بازيگر تئاتر است و طراح لباس؛ از آن سو مرضيه وفامهر فارغ التحصيل رشته بازيگري از دانشکده هنرهاي زيباي تهران و شاگرد بهرام بيضايي است. او البته در سال72 يک مزون لباس را هم تاسيس مي کند که بعد از چندي از آن منصرف شده و مزون را کنار مي گذارد.
شباهت هاي ديگري نيز ميان شخصيت وفامهر و مرضيه وجود دارد. وفامهر چند سال پيش نامه اي به معاونت سينمايي وقت وزارت ارشاد مي نويسد و در آن جملاتي را به کار مي بندد که شخصيتي مانند مرضيه "تهران من حراج" بر مي آيد او مي نويسد:
"معترضم به آناني که هيچ سفر و تلاش مستقلي را تاب نميآورند آنهم در اين روزها که سفر به دور دنيا شيوه ي دولت ايران است.
معترضم به آناني که با حذف چهره ي فرهنگي ايران صدمه ي جبران ناپذيري به هويت ملي و فرهنگي ايران ميزنند.
و تمام هستي معترض است به آناني که سياهچال تاريکي هستند بر راه زايش و تکامل اثري ياانديشه اي که جريان زندگي با تمام قدرت خواستار آنست و ميلياردها ذره ي شناخته و ناشناخته حامي اين زايش بوده و هستند.
خواستار رسيدگي به امور فيلمهاي کوتاه و مستند هستم.
خواستار فضاي تنفس براي سينماي غير سفارشي و مستقل هستم.
خواستار حذف حرکتهاي خودسرانه و سودجويانه در عرصه ي سينما هستم.
خواستار برخورد فرهنگي با امور فرهنگي هستم."
حالا بايد پرسيد راوي اصلي کيست. اصلي در فيلم کيست؟ مرضيه وفامهر يا گراناز موسوي؟
کمپاني هاي استراليايي و نمدي از اين کلاه
حمايت کمپاني هاي انگليسي و آمريکايي از سينماي زيرزميني تا حدودي قابل فهم است؛ اما حضور يک کمپاني استراليايي براي توليد چنين فيلمي غير از توجيه زير پوستي که به هر حال استراليا مستعمره انگليس است و از سياست هاي کلي اين کشور پيروي مي کند؛ يک کمپاني استراليايي بايد دليلي دم دستي تر از اين هم براي ساخت چنين فيلمي که نه فروش دارد و نه حتي کمترين پيچيدگي روشنفکري داشته باشد.
پيام فيلم از موضع استراليايي آن بسيار موجز ولي شفاف است؛ براي مهاجر ايراني جايي در استراليا نيست. کشور خودتان بمانيد بهتر است! اينجا کسي شما را نمي فهمد و الخ. سابقه استراليا در نژاد پرستي سابقه اي طولاني است که از قتل عام بوميان استراليا آغاز مي شود و همچنان در برخورد غير انساني با مهاجران ادامه پيدا مي کند. و اين همه تا قبل از آن است که وارد جامعه استراليا شوي."تهران من؛ حراج" همان شعارهاي نجات پرستانه را در قالبي دلسوزانه و در فضايي که بيشتر در ايران مي گذرد و کمتر فضاي استراليا را هدف قرار مي دهد، تکرار مي کند.
نگاه کردن به مهاجر ايراني به عنوان انسان درجه دو، له له زدن شهروندان ايراني براي پناه بردن به بهشت استراليا و تيپايي که حواله مهاجر ايراني مي شود.
تکمله
سينماي زيرزميني با تمام عده و عده اش و با تمام تبليغاتي که در مورد توليداتش صورت مي گيرد جريان اصلي نيست و همان طور که پيش از اين گفته شد تنها پياده نظام جريان سينمايي مستقر است. سينماي زيرزميني در حقيقت محفلي است که توليدات نيروهاي جوان جريان اصلي سينماي اپوزسيون يا به عبارتي روشنفکري در فضاي آن توليدات تجربي شان را ارائه دهند کاري که تا پيش از اين در انجمن هاي سينماي جوان و مرکز گسترش سينماي مستند و تجربي صورت مي گرفت و در حال حاضر نه اين که زمينه براي حيات در اين دو نهاد دولتي وجود ندارد بلکه فيلم سازي در جريان جديد شکلي جديد دارد که حتي در چارچوب هاي اين نهادها هم نمي گنجد.
از آن سو وقتي توليدات اين نوع سينماي غير رسمي افزايش يابد ازدياد اين توليدات خود به نوعي به حضور اين جريان رسميت مي دهد و آن زمان است که کار به سهم خواهي به حضور در جشنواره هاي داخلي کشيده مي شود و در صورت بسته شدن در اين جشنواره ها جشنواره هاي مشابه جشنواره فيلم فجر علم خواهند شد. اتفاقي که در نبود اين توليدات يکي دو باري محک زده و لي شکست خورد ولي اين بار همه چيز پيش بيني شده است.
وقتي مديريت فرهنگي کشور چه در سينما و چه در بخش هاي ديگر فرهنگ و هنر تنها نقش تدارکات چي را بر عهده دارد و حتي مديريت يک جريان بومي را ندارد نبايد به طرف مقابل خرده گرفت که همه امکانات را نبلعد و به هر طرفي که مي خواهد جهت مديريت فرهنگي را بگرداند.