هیلاری پس از ترک پست خود در وزارت خارجه آمریکا، در 10 ژوئن 2014 کتاب خاطراتش را تحت عنوان "انتخابهای سخت" منتشر کرد. این کتاب به موضوعاتی همچون کشته شدن اسامه بنلادن، سرنگونی رژیم قذافی در لیبی، خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان و عراق، انقلابهای عربی، سیاستهای مرتبط با ایران و کره شمالی، افزایش قدرت چین و روابط با روسیه و متحدان آمریکا میپردازد.
فصل سوم کتاب به بیان خاطرات کلینتون با موضوع آسیا میپردازد که این فصل، "آسیا: محور" نام دارد. گروه بینالملل مشرق قصد دارد طی روزهای آتی متن کامل فصل مربوط به آسیا در کتاب "انتخابهای سخت" را در چند شماره منتشر کند.
هیلاری کلینتون در کنار کتاب تازهمنتشرشده "انتخابهای سخت"
بخش اول/فصل "آسیا: محور"
در یک روز یکشنبه آفتابی در اواسط فوریه 2009، کاروان همراه من از خیابانهای آرام "پایگاه هوایی اندروز" عبور کرد. از میان برجهای نگهبانی، خانهها، آشیانههای پرواز، و گستره وسیع جاده آسفالته گذشتیم. اولین سفر خود به عنوان وزیر امور خارجه را تجربه میکردم. خودروها به سمت جایگاه کنار هواپیمای آبی و سفید رنگ بوئینگ 757 که مجهز به تجهیزات ارتباطی پیشرفته جهت هماهنگی دیپلماسی جهانی از هر نقطه جهان بود، نزدیک شدند. بر روی بدنه آن به خط تیره درشت درج شده بود: "ایالات متحده آمریکا". پس از خروج از خودرو، ایستادم و به آن نگاهی دقیق انداختم.
زمانی که بانوی اول کشور بودم، به همراه بیل (کلینتون) از Air Force One که عظیمترین جت دولتی بود برای سفر به نقاط مختلف جهان استفاده میکردم. من، غالب پروازهایم را با بوئینگ 757 درست شبیه همین بوئینگ تجربه کردم؛ و البته در زمانی که سناتور مجلس نمایندگان بودم، به همراه هیئتهای مختلف از هواپیماهای کوچکتر برای سفر به عراق، افغانستان، و پاکستان استفاده میکردم. اما هیچکدام از این تجارب نتوانست مرا برای 2 هزار ساعت مسافرت هواپیمایی در دوران 4 ساله وزارت آماده کند که تقریبا یک میلیون مایل میشد.
این مسأله کمی نیست. ۸۷ روز با هوای هواپیما سر کردن و البته طی کردن مسافت 500 مایل در هر ساعت به لطف موتور توربینی دوقلوی بسیار قدرتمند این غول آهنی که سمبل قدرت ملت من است و در همه جا به آن افتخار کردم. صرفنظر از بحث میزان مسافت طی شده و یا کشورهای مورد دیدار، پیوسته به آن رنگ آبی و سفید هواپیمای وطنم که از دوردستها خودنمایی میکند، بالیدهام.
در داخل هواپیما، افسران نیروهای هوایی در یک کابین مملو از رایانه و تجهیزات ارتباطاتی مشغول فعالیت بودند. آنسوتر، خلبانها به بررسیهای نهایی خود میپرداختند و در سمت راستم، راهروی کوچکی بود که به اتاقک شخصی من ختم میشد که شامل یک میز تحریر کوچک، یک نیکمت تاشوی راحتی، یک دستشویی، یک کمد لباس، تلفنهای امن و تلفنهای عادی بود.
جلوتر، کابین اصلی بود که به سه بخش مخصوص پرسنل، محافظین، خبرنگاران همراه، و پرسنل نیروی هوایی تقسیم میشد. در بخش اول، دو میز مجهز به صندلیهای چرمی روبروی هم شبیه صندلیهای سالن قطار وجود داشت. میز اول، همچون یک اداره برای کارمندان مرکز عملیات وزارت خارجه (واقع در محله "فاگی باتم" واشنگتن) عمل میکرد. آنها قادر بودند که از ارتفاع 30 هزار پایی، از اسناد طبقهبندی شده گرفته تا برنامههای روزانه را آماده کرده و تدارک ببینند.
هواپیما، خانه آهنی ما در آسمان بود. به کارمندانم گفته بودم که به راحتی به امور روزانه بپردازند
در انحنای راهرو، افراد تیم من، یک به یک در حال کار کردن با لپتاپهای خود، گفتگو با تلفن، و گاهی هم استراحت بودند. بر روی میزها، میشد "کتابچه پیشنهادات" (کتابچهای که شامل خواستههای کاربران وبسایت Change.gov پس از معارفه باراک اوباما از وی بود)، چرکنویسهای سخنرانی، و صد البته نسخههایی از مجلههای "پیپل" و "یواس ویکلی" را دید.
بخش میانی هواپیما، شبیه کابین هواپیماهای مسافربری معمولی بود. صندلیهای این بخش، مملو از تئوریسینهای وزارت خارجه، همکاران کاخ سفید و پنتاگون، یک مترجم، و چندین مامور امنیتی بود. کابین بعدی، خبرنگاران همراه و فیلمبرداران را در خود جای میداد.
انتهای هواپیما به کادر خدمات اختصاص داشت که در طول سفرها پیوسته و به نحو احسن به ما رسیدگی میکردند. حقیقتا مدیریت و رسیدگی به ذائقههای غذایی گوناگون و الگوهای خواب متفاوت همه حاضرین، کار سختی است. به هر حال، پرسنل هواپیما در هر کشوری که فرود میآمدیم، علاقه به خرید نشان میدادند که گاهی منجر به بروز رفتارهای غیرمنتظره (در کار ما) مثل چشیدن طعم پنیر واهاکای مکزیک، سالمون دودی ایرلند، و میوههای گرمسیری کامبوج میشد. اما هر کجا که سفر میکردیم، همیشه غذاها و چاشنیهای محبوب کادر خدمات را در منو داشتیم. چیزهایی مثل سالاد تاکوی بوقلمون.
هواپیما، خانه آهنی ما در آسمان بود. به کارمندانم گفته بودم که به راحتی به امور روزانه مثل تغییر لباس، آزادی در تغذیه، و خواب کافی بپردازند تا در مقابل حجم خستهکننده برنامههای کاری، سرحال و قبراق باشند. در تمامی آن 2 هزار ساعت، سالروزهای تولد را جشن گرفتیم، اشکهای سیاستمداران پس از تماشای فیلمهای کمدی رمانتیک را دیدیم (که البته هرگز به خاطر این عمل آنها را دست نیانداختیم)، و از پیژامه زرد قناری "ریچارد هالبروک" (سیاستمدار مشهور آمریکایی معروف به بولدوزر) که نامش را گذاشته بود "لباس خواب" حیرتزده شدیم.
در این سفرها، من و تیمم ساعتها به کار مشغول بودیم. اما در پایان یک تور بینالمللی بلند مدت همگی احساس خوبی از اقامت در "خانه پرنده" خود داشتیم. کمی نوشیدنی میخوردیم، به تماشای فیلم مینشستیم، و یا خاطره برای هم میگفتیم. به یاد دارم که در یکی از همان پروازها، به تماشای فیلم "رخنه" نشستیم. فیلمی در مورد "رابرت هانسن" مامور افبیآی که جاسوس و عامل اطلاعاتی روسیه در دهههای 1980 و 1990 بود. در یکی از صحنهها، شخصیت هانسن میگوید: به یک زن کت و شلوارپوش نمیشود اعتماد کرد. این پوشش برازنده مردان است. دنیا دیگر به هیلاری کلینتونها احتیاج ندارد." ناگهان همه حاضرین در هواپیما از خنده رودهبر شدند.
از پیژامه زرد قناری "ریچارد هالبروک" که نامش را گذاشته بود "لباس خواب" حیرتزده شدیم
در چند نوبت هم هواپیما دچار نقص فنی شد. یک بار در عربستان دچار مشکل شدیم. مجبور به توقف شدیم. در آن موقعیت، "دیوید پترائوس" (رئیس کل ستاد مشترک ارتش) با سخاوتمندی کابین خود را در اختیار من گذاشت و به نزد پرسنل خود رفت. یا یک بار در نیمههای شب مجبور شدیم که برای سوختگیری در یک پایگاه هوایی در آلمان فرود بیاییم. دیوید، به باشگاه پایگاه رفت و تا زمان رفع مشکل آنجا مشغول بود. سپس دوباره حرکت کردیم.
در آن پرواز اول که در فوریه 2009 داشتم، به انتهای هواپیما (محل استقرار خبرنگاران) رفتم. بسیاری از آنها، همراه با وزرای خارجه سابق سفر کرده بودند و حال با یادآوری گذشته به انتظاراتشان از وزیر جدید فکر میکردند.
برخی از مشاورین من معتقدند بودند که اولین پروازم باید به مقصد اروپا باشد تا شکافی که بین ما و کشورهای آن سوی اطلس در دوره بوش دوم ایجاد شد، ترمیم گردد. یک عده هم معتقدند بودند که باید به افغانستان که نیروهای آمریکا در شرایط سخت نظامی در آن قرار دارند، سفر کنیم. به یاد دارم که اولین سفر "کالین پاول" وزیر خارجه دوره بوش، به مکزیک (نزدیکترین همسایه جنوبی) صورت گرفت که البته کاملاً هدفمند بود. "وارن کریستوفر" (وزیر خارجه بیل کلینتون) نیز اولین سفرش به سمت خاورمیانه بود که در آن زمان توجه زیادی را میطلبید.
اما "جیم اشتاینبرگ" معاون من، آسیا را پیشنهاد داد. جایی که انتظار داشتیم بخش اعظم تاریخ قرن بیست و یکم در آنجا نوشته شود. احساس کردم که حق با اوست، لذا آماده سفر به ژاپن، اندونزی، کره جنوبی، و در آخر چین شدم. باید به آسیا و جهان پیام میدادیم که آمریکا بازگشته است.