گروه بینالملل مشرق - در قسمتهای قبلی این نوشتار (که ترجمهای است از سفرنامهی فهمی هویدی به افغانستان طالبان در سال 1377 شمسی با عنوان «طالبان، سپاهیان خدا در نبردی اشتباهی!») ماجرای چگونگی آغاز سفر نویسنده به افغانستان را خواندیم. همچنین دیدیم که نویسنده چطور خود را به پاکستان رساند و از آنجا چطور برای وارد شدن به افغانستان به سمت مرز حرکت کرد. ماجرای مواجه شدن با اولین نیروی طالبان و آخرین نیروی طالبان هم ذکر شد.
وضعیت منطقهی مرزی بین افغانستان و پاکستان و اوضاع قاچاق کالا و وضع سلاح و مواد مخدر در آن، داستان گرفتن مجوز ورود به افغانستان از مأمورین طالبان، و وضعیت فاجعهآمیز راههای افغانستان (که هم خندهدار بود و هم گریهدار) از دیگر مطالبی بود که ذکر شد. همچنین مشاهدات راوی از وضعیت کابل پیش از شروع جنگهای داخلی و وضعیت شبهویرانهاش پس از این جنگها را هم خواندیم.
پس از آن گزارش فهمی هویدی از وضعیت اقتصادی اجتماعی کابل طبق مشاهداتش را مرور کردیم و نکاتی که دربارهی بحث ریش مردان و چادر زنان و نگاه غربیها به این موضوع و حقیقت داستان در خود افغانستان ذکر شد. در قسمت قبل هم خواندیم که چطور برخی از نیروهای طالبان ناگهان به دستور ملا عمر وزیر شدهاند در حالیکه خودشان هم چنین انتظاری نداشتهاند و اینکه اساسا در وزیر شدن وزرا، تخصص نقش خاصی ایفا نمیکند. همچنین مطالبی درباره ساختار حکومتی طالبان از زبان برخی دستاندرکارانش مورد اشاره قرار گرفت. اینک قسمت ششم:
در اینجا دو نکته وجود دارد که باید به آنها توجه کرد. نکتهی اول اینکه جاهایی که طالبان برای روشن شدن احکام شرعی به آنها رجوع میکند، بیشتر از محدثین (علمای حدیث) تشکیل شده تا فقها. عموما نظرگاههای دستهی اول تنگتر است. [...]
نکتهی دوم آنکه عبارت «علما» در افغانستان، بسیار ساده به کار میرود. به این معنا که (طبق گفتهی مولوی رحیم الله زرمتی، معاون وزیر فرهنگ طالبان) علما به کسانی گفته میشود که پیش برخی شیوخ، درس تفسیر و حدیث و صرف و نحو و منطق و اصول فقه خوانده باشند. وقتی به او گفتم خواندن این دروس برای آنکه کسی عالم یا فقیه شود کافی نیست و در کنار اینها باید عالم به زمانه ی مردم هم باشد تا بتواند برای آنان فتوا دهد، حرفم به نظرش عجیب آمد و گفت اهل علم برای همهی آنها که تو گفتی وقت ندارند!
از جملهی نکات مهم آن است که نیروهای رده اول جنبش طالبان همهشان (و بدون هیچ استثنایی) از کسانیاند که در مرحلهی جهاد ضد اشغالگران کمونیست مشارکت داشتهاند و همهشان عضو گروههای جهادی بوده اند که در آن زمان در صحنه پیدا شده بودند، از قبیل: جمعیت اسلامی به ریاست برهان الدین ربانی، حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار، حزب اسلامی(که از حکمتیار منشعب شد) به رهبری مولوی محمد یونس خالص، حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی محمد نبی، اتحادیه اسلامی به ریاست عبد رب الرسول سیاف و ... .
این افراد از دل آن گروهها بیرون آمدند و در آنجا بود که تجربیات نظامیشان را کسب کردند. و هنوز آثار آن مرحله در برخیشان باقی مانده است. پیشتر اشاره کردم که ملا محمد عمر یک چشمش را در آن دوره از دست داده و ملا تورالدین الترابی (وزیر عدالت) یک چشمش را از دست داده و یک پایش هم از زانو به پایین قطع شده است، و ملا احمد الله (معروف به مولوی نانی، از اعضای مهم مجلس شورای طالبان) شدیدا در ناحیهی ساق پا مجروح شد که باعث شده الان پایش لَنگ باشد. کما اینکه ملا محمد حسن رحمانی (والی قندهار که یکی از نزدیکترین معاونین امیرالمومنین محسوب میشود) هم پایش را در جهاد از دست داده و ... .
چیز دیگری که به چشم میآید آن است که اکثریت قاطع فرماندهان از سه استان قندهار و اوروزگان و زابل برخاستهاند، و این سه استان همان استانهایی هستند که اساسا خود جنبش طالبان در آنها به وجود آمد. در این بین، بخش زیادی از همین فرماندهان هم از استان قندهار هستند که در گذشته و همچنان مقر حضور ملا محمد عمر و برخی از نزدیکانش (گارد شخصیاش و دستیاران قدیمیاش) بوده و هست.
از دیگر نکات اینکه مسئولین امارت اسلامی افغانستان همهشان از قوم پشتوناند که حکام سنتی افغانستان محسوب میشدهاند. البته این افراد شدیدا میخواهند خودشان را از سمت و سوی قومی مبرا بشمرند و به همین جهت دائما کسانی که با آنان گفتگو میکنند را به این نکته توجه میدهند که وزیر آموزش و معاونش ازبک هستند. البته این حرفشان درست است، ولی استثنایی است که نمیتواند قاعدهی جاری را نفی کند.
از این گذشته همهی آنها از اهل سنت و پیرو مذهب حنفیاند و در بینشان هیچ کس از شیعیان (که تقریبا ده درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند) به چشم نمیخورد. چیزی که موجب می شود بگوییم امارتی که طالبان ارائه میکند، در برگیرندهی بخشهای مختلف قومی و مذهبی جامعهی افغانستان نیست.
البته شاید سخت باشد که بخواهیم طالبان را به عنوان یک دولت مورد بازخواست قرار دهیم درحالیکه هنوز درگیر نبردی است که به پایان نرسیده و در طرف مخالفش هم همهی عناصر در کنار هم جمع شدهاند: تاجیکها به رهبری ربانی و مسعود، و اوزبکها به رهبری عبدالرشید دوستم و شیعیان و در رأسشان هَزارهها.
یکی از چیزهایی که شدیدا توجه انسان را به خود جلب میکند این است که مسئولان طالبان هنوز خودشان را بیش از مسئول دولتی، نظامی محسوب میکنند. کمااینکه هنوز خودشان را در کنار مسئول بودن، رزمنده هم حساب میکنند.
به واسطهی همین همراهی رزمندگی و مسئولیت، بعضا یک وزیر مصوبهای یا دستوری صادر میکند، اما رفیق «ملا»یش که فرضا در رأس یکی از دستگاههای وزارتخانه است نسبت به آن قانع نمیشود یا مصلحت مورد انتظار را در آن نمیبیند. در این صورت، بسیار رخ میدهد که این شخص دوم، دستور وزیر را نادیده میگیرد! در این بین برخیها هم مستمسکی شرعی را به کار میگیرند و میگویند اطاعت از حاکم، فقط در معروف است [نه منکر]. به همین جهت، وقتی مسئول پاییندست معتقد باشد که دستور صادره معروف را محقق نمیکند، به سادگی دستورالعمل را به سطل زباله انداخته و اجرایش نمیکند!
از طرف دیگر، وزیر هم خودش را مسئول و جزو دستهی حاکمان میداند، اما فقط صبحها و تا ساعت یک (یعنی ساعت اتمام کار اداری)، اما در بعد از ظهرها؛ بسیار رخ میدهد که در «جبهه» در کنار همرزمانش باشد!
از آنجا که مخالفین طالبان، در بیست و پنج کیلومتری پایتخت پایگاه دارند، فلذا بسیاری از وزرا در بعد از ظهرها به همرزمانشان میپیوندند تا در جلوگیری از هرگونه حملهی محتمل مشارکت داشته باشند. برخی از وزرا در همین راستا به خطوط مقدم جنگ در شمال میروند.
مسئله محدود به وزرا هم نیست، بلکه به همین شکل در مورد همهی مسئولان دیگر طالبان هم (در مناصب مختلفشان و سطوح مختلف مسئولیتشان) صدق میکند. حتی یکیشان (ملا یار محمد آخوند) که حاکم یا والی استان غزنی بود وقتی در زمان مسئولیتش برای مشارکت با جوانان طالبان در نبرد با شبهنظامیان حزب «وحدت» شیعه رفته بود، کشته شد. از آنجا که به خطوط مقدم رفته بود، مورد اصابت یک خمپاره قرار گرفت و همان باعث مرگش شد.
و از آنجا که نیروهای طالبان بیش از هر چیز خود را سربازانی در نبرد میدانند، وزرایشان هم زندگی بسیار بسیار سادهای در خوراک و پوشاک و مسکن دارند. این وزرا هنوز از زندگیای که در روستاهایشان تجربه کرده بودند جدا نشدهاند و اکثرشان هنوز روی زمین میخوابند، و روی زمین غذا میخورند و غذای این وزرا هم چیزی بیش از آنچه عموم افغانها میخورند، نیست.
و اگر قرار باشد وزیر به هر دلیل در دفترش غذا بخورد، همهی کسانی که در دفتر هستند برای صرف غذا در کنار هم دعوت میشوند (از جمله خدمتکار) و غالبا هم همهشان با دست و از یک سینی بزرگ در کنار هم غذا را میخورند!
حالا و بعد از توصیف عرصه، اگر بپرسی بر امارت اسلامی افغانستانی چطور حکومت میشود؟ جوابی که دارم این است:
جنبش طالبان میخواهد یک دولت اسلامی (البته در چارچوب فهمی که از این دولت دارد) برپا کند. و هنوز «امیرالمومنین» ملا محمد عمر شخصیت محوری و اصلی در «امارت» است. اما شکل دولت، هنوز به صورت نهایی به تثبیت نرسیده و ممکن است در هر زمان تغییر کند، متناسب با تغییر عقاید یا ذهنیتهای ملا محمد عمر یا در پاسخ به آنچه شرایط، آن را میطلبد. تا این لحظه هنوز «نظام اساسی» [ و قانون اساسی] برای امارت وجود ندارد و شئون این امارت طبق آنچه امیرالمومنین و معاونینش و مفتیها مناسب ببینند اداره میشود.
البته شنیدم که در صدد آن هستند که طرحی برای قانون اساسی تهیه کنند و در آن موسسات حکومتی و پایههای فکری و سیاسی اصلی را مشخص نمایند. اما این طرح کی آماده میشود، خدا میداند ... و امیرالمومنین!
وضعیت منطقهی مرزی بین افغانستان و پاکستان و اوضاع قاچاق کالا و وضع سلاح و مواد مخدر در آن، داستان گرفتن مجوز ورود به افغانستان از مأمورین طالبان، و وضعیت فاجعهآمیز راههای افغانستان (که هم خندهدار بود و هم گریهدار) از دیگر مطالبی بود که ذکر شد. همچنین مشاهدات راوی از وضعیت کابل پیش از شروع جنگهای داخلی و وضعیت شبهویرانهاش پس از این جنگها را هم خواندیم.
پس از آن گزارش فهمی هویدی از وضعیت اقتصادی اجتماعی کابل طبق مشاهداتش را مرور کردیم و نکاتی که دربارهی بحث ریش مردان و چادر زنان و نگاه غربیها به این موضوع و حقیقت داستان در خود افغانستان ذکر شد. در قسمت قبل هم خواندیم که چطور برخی از نیروهای طالبان ناگهان به دستور ملا عمر وزیر شدهاند در حالیکه خودشان هم چنین انتظاری نداشتهاند و اینکه اساسا در وزیر شدن وزرا، تخصص نقش خاصی ایفا نمیکند. همچنین مطالبی درباره ساختار حکومتی طالبان از زبان برخی دستاندرکارانش مورد اشاره قرار گرفت. اینک قسمت ششم:
در اینجا دو نکته وجود دارد که باید به آنها توجه کرد. نکتهی اول اینکه جاهایی که طالبان برای روشن شدن احکام شرعی به آنها رجوع میکند، بیشتر از محدثین (علمای حدیث) تشکیل شده تا فقها. عموما نظرگاههای دستهی اول تنگتر است. [...]
نکتهی دوم آنکه عبارت «علما» در افغانستان، بسیار ساده به کار میرود. به این معنا که (طبق گفتهی مولوی رحیم الله زرمتی، معاون وزیر فرهنگ طالبان) علما به کسانی گفته میشود که پیش برخی شیوخ، درس تفسیر و حدیث و صرف و نحو و منطق و اصول فقه خوانده باشند. وقتی به او گفتم خواندن این دروس برای آنکه کسی عالم یا فقیه شود کافی نیست و در کنار اینها باید عالم به زمانه ی مردم هم باشد تا بتواند برای آنان فتوا دهد، حرفم به نظرش عجیب آمد و گفت اهل علم برای همهی آنها که تو گفتی وقت ندارند!
از جملهی نکات مهم آن است که نیروهای رده اول جنبش طالبان همهشان (و بدون هیچ استثنایی) از کسانیاند که در مرحلهی جهاد ضد اشغالگران کمونیست مشارکت داشتهاند و همهشان عضو گروههای جهادی بوده اند که در آن زمان در صحنه پیدا شده بودند، از قبیل: جمعیت اسلامی به ریاست برهان الدین ربانی، حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار، حزب اسلامی(که از حکمتیار منشعب شد) به رهبری مولوی محمد یونس خالص، حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی محمد نبی، اتحادیه اسلامی به ریاست عبد رب الرسول سیاف و ... .
این افراد از دل آن گروهها بیرون آمدند و در آنجا بود که تجربیات نظامیشان را کسب کردند. و هنوز آثار آن مرحله در برخیشان باقی مانده است. پیشتر اشاره کردم که ملا محمد عمر یک چشمش را در آن دوره از دست داده و ملا تورالدین الترابی (وزیر عدالت) یک چشمش را از دست داده و یک پایش هم از زانو به پایین قطع شده است، و ملا احمد الله (معروف به مولوی نانی، از اعضای مهم مجلس شورای طالبان) شدیدا در ناحیهی ساق پا مجروح شد که باعث شده الان پایش لَنگ باشد. کما اینکه ملا محمد حسن رحمانی (والی قندهار که یکی از نزدیکترین معاونین امیرالمومنین محسوب میشود) هم پایش را در جهاد از دست داده و ... .
چیز دیگری که به چشم میآید آن است که اکثریت قاطع فرماندهان از سه استان قندهار و اوروزگان و زابل برخاستهاند، و این سه استان همان استانهایی هستند که اساسا خود جنبش طالبان در آنها به وجود آمد. در این بین، بخش زیادی از همین فرماندهان هم از استان قندهار هستند که در گذشته و همچنان مقر حضور ملا محمد عمر و برخی از نزدیکانش (گارد شخصیاش و دستیاران قدیمیاش) بوده و هست.
از دیگر نکات اینکه مسئولین امارت اسلامی افغانستان همهشان از قوم پشتوناند که حکام سنتی افغانستان محسوب میشدهاند. البته این افراد شدیدا میخواهند خودشان را از سمت و سوی قومی مبرا بشمرند و به همین جهت دائما کسانی که با آنان گفتگو میکنند را به این نکته توجه میدهند که وزیر آموزش و معاونش ازبک هستند. البته این حرفشان درست است، ولی استثنایی است که نمیتواند قاعدهی جاری را نفی کند.
از این گذشته همهی آنها از اهل سنت و پیرو مذهب حنفیاند و در بینشان هیچ کس از شیعیان (که تقریبا ده درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند) به چشم نمیخورد. چیزی که موجب می شود بگوییم امارتی که طالبان ارائه میکند، در برگیرندهی بخشهای مختلف قومی و مذهبی جامعهی افغانستان نیست.
البته شاید سخت باشد که بخواهیم طالبان را به عنوان یک دولت مورد بازخواست قرار دهیم درحالیکه هنوز درگیر نبردی است که به پایان نرسیده و در طرف مخالفش هم همهی عناصر در کنار هم جمع شدهاند: تاجیکها به رهبری ربانی و مسعود، و اوزبکها به رهبری عبدالرشید دوستم و شیعیان و در رأسشان هَزارهها.
یکی از چیزهایی که شدیدا توجه انسان را به خود جلب میکند این است که مسئولان طالبان هنوز خودشان را بیش از مسئول دولتی، نظامی محسوب میکنند. کمااینکه هنوز خودشان را در کنار مسئول بودن، رزمنده هم حساب میکنند.
از طرف دیگر، وزیر هم خودش را مسئول و جزو دستهی حاکمان میداند، اما فقط صبحها و تا ساعت یک (یعنی ساعت اتمام کار اداری)، اما در بعد از ظهرها؛ بسیار رخ میدهد که در «جبهه» در کنار همرزمانش باشد!
از آنجا که مخالفین طالبان، در بیست و پنج کیلومتری پایتخت پایگاه دارند، فلذا بسیاری از وزرا در بعد از ظهرها به همرزمانشان میپیوندند تا در جلوگیری از هرگونه حملهی محتمل مشارکت داشته باشند. برخی از وزرا در همین راستا به خطوط مقدم جنگ در شمال میروند.
مسئله محدود به وزرا هم نیست، بلکه به همین شکل در مورد همهی مسئولان دیگر طالبان هم (در مناصب مختلفشان و سطوح مختلف مسئولیتشان) صدق میکند. حتی یکیشان (ملا یار محمد آخوند) که حاکم یا والی استان غزنی بود وقتی در زمان مسئولیتش برای مشارکت با جوانان طالبان در نبرد با شبهنظامیان حزب «وحدت» شیعه رفته بود، کشته شد. از آنجا که به خطوط مقدم رفته بود، مورد اصابت یک خمپاره قرار گرفت و همان باعث مرگش شد.
و از آنجا که نیروهای طالبان بیش از هر چیز خود را سربازانی در نبرد میدانند، وزرایشان هم زندگی بسیار بسیار سادهای در خوراک و پوشاک و مسکن دارند. این وزرا هنوز از زندگیای که در روستاهایشان تجربه کرده بودند جدا نشدهاند و اکثرشان هنوز روی زمین میخوابند، و روی زمین غذا میخورند و غذای این وزرا هم چیزی بیش از آنچه عموم افغانها میخورند، نیست.
و اگر قرار باشد وزیر به هر دلیل در دفترش غذا بخورد، همهی کسانی که در دفتر هستند برای صرف غذا در کنار هم دعوت میشوند (از جمله خدمتکار) و غالبا هم همهشان با دست و از یک سینی بزرگ در کنار هم غذا را میخورند!
حالا و بعد از توصیف عرصه، اگر بپرسی بر امارت اسلامی افغانستانی چطور حکومت میشود؟ جوابی که دارم این است:
جنبش طالبان میخواهد یک دولت اسلامی (البته در چارچوب فهمی که از این دولت دارد) برپا کند. و هنوز «امیرالمومنین» ملا محمد عمر شخصیت محوری و اصلی در «امارت» است. اما شکل دولت، هنوز به صورت نهایی به تثبیت نرسیده و ممکن است در هر زمان تغییر کند، متناسب با تغییر عقاید یا ذهنیتهای ملا محمد عمر یا در پاسخ به آنچه شرایط، آن را میطلبد. تا این لحظه هنوز «نظام اساسی» [ و قانون اساسی] برای امارت وجود ندارد و شئون این امارت طبق آنچه امیرالمومنین و معاونینش و مفتیها مناسب ببینند اداره میشود.
البته شنیدم که در صدد آن هستند که طرحی برای قانون اساسی تهیه کنند و در آن موسسات حکومتی و پایههای فکری و سیاسی اصلی را مشخص نمایند. اما این طرح کی آماده میشود، خدا میداند ... و امیرالمومنین!
***
علمای افغانستان، استفاده از تلویزیون را جایز نمیدانند(چون تا الان [از نظر آنان] ثابت شده ضررش بیشتر از نفعش است). گذشته از این، در آن تصویر اشخاص هم وجود دارد و از نظر آنان، [ثبت و پخش] تصویر حرام است. اگر هم کسی بگوید این امکان وجود دارد که شبکهای تلویزیونی ایجاد کرد که در آن موارد اسلامی و خالی از ممنوعات پخش شود، جواب میدهیم کسی چه میداند و از کجا میتوان تضمین کرد که مردم به جای نگاه کردن این شبکه نروند سراغ شبکههای تلویزیونی دیگری که آن مفاسدی که خودت میدانی را ارائه میکنند؟!
اینها که خواندید حرفهای من نیست، حرفهای مولوی رحیم الله زرمنی (معاون وزیر فرهنگ و رسانهها در حکومت طالبان) است. این آدم ادیب است و شاعر، ولی حرفهی اصلیاش استادی تفسیر [قرآن کریم] است و تخصصش هم در تفسیر «بیضاوی» است و هنوز هم در کنار منصب رسمیاش، این واحد را دو بار در هفته در دانشگاه کابل تدریس میکند.
او در بین طالبانیهایی که با آنها دیدار داشتم، از همه مسنتر بود و شصت و یک سال داشت، فلذا شاید از همه ی آنها نسبت به زندگی و شئون عمومی آن باتجربهتر محسوب میشد. دستکم درس دینیاش را تمام کرده و در زمان محمد ظاهر شاه [1] سابقهی روزنامهنگاری را داشت و مجلهی «نداء الحق» را منتشر میکرد.
تسلطش بر زبان عربی این امکان را برایش فراهم آورده بود که با برخی از کتب میراث اسلامی آشنا شود و در جریان اندیشههای برخی از علمای معاصر قرار گیرد؛ همان موقع هم که داشت بر روی حرام بودن تصویر تأکید میکرد، از کتب برخی از آن علما، شاهد میآورد.
نظرش را دربارهی هنر پرسیدم، گفت: ما در دانشگاه کابل چهارده دانشکده داریم که همهی هنرها را تدریس میکنند! وقتی تذکر دادم که منظورم هنرهای علمی نیست، بلکه منظورم هنرهای بیانی-نمایشی و تجسمی است، کمی در صندلیاش جا به جا شد و گفت: از نظر علمای ما، صدای زن عورت است، موسیقی هم چون «ساز شیطان» محسوب میشود، حرام است. البته از نظر علمای ما کشیدن نقاشی اگر در آن ذی روحی [یعنی انسان و حیوان] کشیده نشود، جایز است. علمای ما در همین راستا نقاشی از طبیعت و هنرهای خطاطی را جایز می دانند.
اما تئاتر و سینما، با توجه به مفاسدی که دارند و اختلاط زن و مرد، حرام هستند، گذشته از این در آن «فریب مردم» هم هست، چون چیزی که ارائه میکنند چه در تئاتر و چه در سینما، به تصویر کشیدن حقیقت نیست. غیر از این، در سینما تصویر هم هست و نظر ما دربارهی تصویر را هم که میدانی.
ملا محمد اسحاق نظامی (مدیر رادیو و تلویزیون) هم [در دیدارمان] تقریبا همین حرف را تکرار کرد. وقتی پرسیدم آیا تصمیم ممنوعیت پخش تلویزیون، قطعی و نهایی شده جوابش این بود که تلویزیون چیز ضروریای نیست و مفاسدش زیاد است، البته بحث در راستای استفاده از تلویزیون هنوز جریان دارد «و از دادگاه عالی و دارالافتاء درخواست کردهایم نظرشان دربارهی تصویربرداری را (که بدون آن، پخش تلویزیونی ممکن نیست) اعلام کنند.»
چیزی که دربارهی ملا محمد اسحاق نظامی دستگیرم شد، این بود که در جلال آباد دروسی دینی خوانده و پیش از ظهور جنبش طالبان، چهارده سال در صفوف «جنبش انقلاب اسلامی» [به رهبری مولوی محمد نبی محمدی] رزمنده بوده است و در همان زمان، در رادیو مجاهدین در شهر جلال آباد هم برنامهی رادیویی اجرا میکرده است، سپس در رادیو طالبان در شهر قندهار مشغول به پخش برنامه رادیویی شده و به همین دلیل و با توجه به تجربهاش او را برای منصب فعلیاش برگزیدهاند، گذشته از این دلیل دیگری که ممکن است در انتخابش دخیل بوده باشد این است که او با سی و هفت سال سنی که دارد، از نسل جوانان جنبش طالبان (که قاعدهی حرم آن را تشکیل میدهند) محسوب نمیشود.
پرسیدم رادیو چه چیزهایی پخش میکند. گفت رادیو به طور کلی هر چیزی که موجب رشد فرهنگی فرد مسلمان شود (اعم از مطالب علمی، ادبی و هنری) را در کنار برخی مطالب سرگرم کننده پخش میکند.
بعد این آیه را خواند که «الا بذکر الله تطمئن القلوب». و ادامه داد: این مرزهای ما در چیزهایی است که برای مردم پخش میکنیم، فلذا آواز بدون موسیقی پخش میشود، چون دادگاه عالی که شامل علمای بزرگ است معتقدند موسیقی شرعا جایز نیست. گذشته از این، رسوم ما [افغانها] اجازهی پخش موسیقی یا گوش کردن به موسیقی در زمانهای حزن یا وفات را نمیدهد. و ما در کشوری هستیم که هنوز در آن هر روز کسانی شهید[!] میشوند، و همین امر بیشتر ما را به گوش نکردن موسیقی ترغیب میکند، به عبارت دیگر حتی اگر علما هم اجازهی گوش دادن به موسیقی را بدهند، شرایطی که در آن هستیم اجازهی چنین چیزی را نمیدهد.
پرسیدم منظورش از برنامههای سرگرمکنندهای که رادیو پخش میکند چیست، جواب داد که این مطالب، آن دسته از برنامهها هستند که باعث خرسندی و خوشحالی در افراد میشوند، بدون اینکه مردم را از یاد خدا غافل کنند.
دربارهی ساعات پخش رادیویی هم گفت که رادیو در حال حاضر هشت ساعت در روز برنامه پخش میکند، درحالیکه کار را با دو ساعت در روز آغاز کرده بود (با توجه به ضعف ایستگاه رادیو و خرابیهایی که به آن دچار شده بود). ساعتهای پخش هم در طول روز تقسیم شده است. رادیو کارش را ابتدا از ساعت شش صبح تا هشت صبح شروع میکند. بعد از ساعت دوازده ظهر تا دو بعد از ظهر برنامه پخش میکند، و شبها هم از ساعت شش تا ده برنامه دارد. و البته در روز جمعه (روز تعطیل هفته) پخش شبانه از ساعت شش عصر تا نیمه شب ادامه دارد.
موقعی که [بعد از اتمام گفتگو] داشتیم از ساختمان رادیو بیرون میآمدیم از همراهم پرسیدم: «به رادیو «صورت الشریعة» (اسمی که خود طالبانیها روی آن گذاشتهاند) گوش میدهی؟ یک لحظه تأمل کرد و گفت: نه همیشه.
این سوال را از چند نفر دیگر هم پرسیدم و این دستگیرم شد که آنها پیگیر برنامههای رادیوی انگلیس (بی بی سی)اند. این رادیو در روز دو ساعت صبحها و شبها به دو زبان رایج افغانستان (پشتو و دری) برنامه دارد و در آن چیزی را به شنوندهی افغان ارائه میکند که رادیو صوت شریعت از پخش آن خودداری میکند، از اخبار و تحلیل گرفته تا آواز و موسیقی و ادبیات و تاریخ و ... .
از آنجا که در چندین جا دیده بودم جوانهای جنبش طالبان دور رادیو حلقه زدهاند (خصوصا در ساعات استراحت) این فکر برایم ایجاد شده بود که جوانان طالبان در رأس شنوندگان رادیو صوت الشریعه قرار دارند. وقتی این ذهنیتم را برای یک روزنامهنگار سابق (که خواست نامش را ذکر نکنم) تعریف کردم، توضیحش این بود که جوانان طالبان در رأس شنوندگان رادیو صوت الشریعه نیستند، بلکه آنها «تنها شنوندگان» این رادیو محسوب میشوند. و جنبش طالبان در حقیقت هنوز از طریق رادیو شریعت دارد با خودش حرف میزند.
بعد زیر لب گفت: اینها دنیا را نمیبینند؛ هنوز کشفش نکردهاند!
پینوشتها:
1-محمد ظاهر شاه، آخرین پادشاه افغانستان بود که تا پیش از وی کار آمدن کمونیستها در سال 1973 میلادی، بر این کشور حکمرانی میکرد.
ادامه دارد...
قسمتهای قبل:
قسمت 3
قسمت 4
قسمت 5