چشم باز کردم و دیدیم سنگر کمینی داخل آب جلوتر از آن همه موانع دشمن خودنمایی می کند و ظاهرا عراقی ها دارند نگهبانان کمین را عوض می کنند خیلی به ما نزدیک بود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، برادر رزمنده محمد نیک نفس از رزمندگان لشگر 31 عاشورا در خاطره ای درباره شب عملیات کربلای 5 برای مشرق نوشت: شب عملیات کربلای پنج فرا رسید. بعد از اقامه نماز مغرب و عشا در سنگرهای اجتماعی خط شلمچه دعای توسل خواندیم. دعای توسلی که یقینا حضرت زهرا (س) نیز در آنجا حضور داشت.
 
گمان نمی کنم تاریخ، دیگر چنین جمع زیبایی را به خود ببیند. جمعی عاشق و سر سپرده که همگی برای شهادت آماده شده اند و روحشان در قفس تنشان محبوس گشته. لباس های خاکی مان را درآوردیم و لباس غواصی را به تن کردیم. اولین قدم دل کندن از دنیا همین بود.
یعنی سر سوزنی از تعلقات دنیایی در وجودمان نباشد چه صحنه هایی بود خدا...
 
بعد از پوشیدن لباس ها بند حمایل را به دوشمان انداختیم و تجهیزات و مهمات را چک کردیم و از محکم بودنشان مطمئن شدیم. با عبدالله حقوقی عقد اخوت داشتیم. معمولا در کنار هم بودیم و از احوالات معنوی هم آگاه بودیم. با هم خداحافظی کردیم. هم او به من قول شفاعت داد و هم من به او قول شفاعت دادم. عبدلله همیشه اعمالش را می نوشت و هر شب آنها را دسته بندی می کرد. اعمال خیر و شرش را در قسمتی از صفحه درج می کرد و البته اعمال خیرش را با رمز می نوشت.
 
قافله غواصان پشت آخرین خاکریز شلمچه به خط شدند و بعد از رسیدگی به آمار بچه ها توسط فرماندهان دسته اعلان آمادگی از هر سو برای حرکت طنین انداز شد. ملائک هم به این صحنه زیبای یاران خمینی افتخار می کردند.
 
تا به نقطه رهایی برسیم پانزده دقیقه پیاده روی کردیم. توقف اندکی در این نقطه داشتیم. در این اثنا یکی از بچه ها آیاتی از سوره فجر را با لحنی زیبا قرائت کرد که روح بچه ها را به آسمان برد؛ مخصوصا وقتی که به آیه «یا ایتهالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» رسید، همه از شوقشان گریستند.
 
آقا سید فاطمی به همراه حسن کربلایی و رحیم صارمی در نقطه رهایی بودند. آن قسمت از خاکریز هم که از آنجا عبور می کردیم تا به آب بیافتیم را برش داده بودند. گروهان ما به فرماندهی آقای محمد سوداگر آماده شد. آقا سید قرآن گرفت و بچه ها یکی یکی از زیر آن رد شده و از دنیای خاکی دست شستند و به آب افتادند. هیچ وقت این صحنه را فراموش نمی کنم. آن بچه ها چقدر عاشقانه وارد آب می شدند. رفتنی که شرطش فقط شهادت بود و بس. خدا می داند که وقتی این سطور را می نویسم گریه امانم نمی دهد و یاد آن نازنینان سینه ام را می فشارد. ای کاش می توانستم کل آن صحنه را برایتان ترسیم کنم. چهره های مظلومی که هیچ ادعایی نکردند و هیچ گله یی از سرمای سخت و کمبود تجهیزات و امکانات و سختی عملیات نکردند و همه را زیبا دیدند.
 
قافله غواصان به آب افتادند و ستون حرکت کرد. ماه از آن بالا لبخند می زد و چهره های متبسم آن نازنینان را هویدا می ساخت. همه ذکر می گفتند. آتش پراکنده و کور دشمن و خمپاره هایی که دور و بر ستون منفجر می شد، چهره ها را برای رفتن مصمم می ساخت. هر منوری که بالای سر بچه ها روشن می شد بچه ها سرشان را داخل آب می بردند و تا خاموش بشود آن زیر می ماندند. منور که خاموش می شد ستون حرکت می کرد و هر غواص نفر عقبی خود را اگر زیر آب بود خبر می کرد.
 
ستون غواصان تا ساعت دوازده شب به پای کار رسید و پشت جنگلی از موانع دشمن که بیش از صد متر عمق میدان داشت، ایستاد. میدان موانع دشمن خیلی پیچیده و پر پشت بود. در ردیف اول، دو ردیف سیم خاردار کلافی در کف زمین و زیر آب کنار هم چیده شده بود و یک ردیف سیم خاردار حلقوی دیگر هم روی این دو ردیف قرار داشت که ارتفاع سیم خاردارها را به دومتر می رساند. مین های جهنده و منور به نبشی سیم خاردارها تله شده بودند و با اندک ارتعاشی در سیم خاردارها عمل می کردند. ردیف دوم سیم خاردارها ده متر آن طرف تر و باز با مخلوطی از خورشیدی و سیم خاردار کلافی و تله مین ها و ردیف سوم و چهارم الی ... ده ردیف به همان شکل میدان موانع دشمن بود و غواصان داخل آب باید از این ده ردیف عبور می کردند و خود را به دشمنی که داخل سنگر روی دژ 7 متری از آب قرار داشت می رساندند و او را می کشتند و خط را می شکستند.
 
قرار بود عملیات راس ساعت یک نیمه شب شروع شود، یعنی درست زمانی که ماه غروب می کرد. چشم باز کردم و دیدیم سنگر کمینی داخل آب جلوتر از آن همه موانع دشمن خودنمایی می کند و ظاهرا عراقی ها دارند نگهبانان کمین را عوض می کنند خیلی به ما نزدیک بود. سر و صدایشان کاملا واضح بود و اگر منوری روشن می شد حسابمان را می رسیدند. تا عملیات شروع نشده کاری بکارشان نداشتیم. روی دژ مقابلمان هم عراقی ها از سنگر بیرون آمده و بصورت پراکنده بالای دژ حضور داشتند و وقتی در خط افق قرار می گرفتند. هیکل درشتشان از دور پیدا بود. ستون گردان ولیعصر صد متر پایین تر از ما و سمت چپ ما به خط دشمن رسیده بود در حالیکه ساعت دوازده و نیم شب بود و آتش کور دشمن روی بچه ها کار می کرد و گاه گداری منوری روشن می شد ولی دشمن هنوز بویی از حضور ستون های متعدد غواصان پشت موانع نبرده بود ...
* ادامه دارد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس