سرویس جهان مشرق - آمریکا پس از بیست سال، بالأخره جنگ افغانستان را که با ادعای «مبارزه با تروریسم» آغاز کرده بود، پایان داد. طولانیترین جنگ تاریخ این کشور تمام شد، اما کدام طرف در این جنگ پیروز شد؟ آمریکا یا بنلادن؟ قطعاً هیچکس، حتی شخص جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا، این ادعا را ندارد که آمریکا برندهی این جنگ بود. هزینههای سرسامآور مالی و جانی، عدم وجود دستاوردهای مشخص، و عقبنشینی فاجعهبار و تحقیرآمیز، بدون شک مؤلفههای پیروزی در یک جنگ نیستند. از سوی دیگر، اگر ادعای آمریکاییها را بپذیریم و تصور کنیم بنلادن در حوادث ۱۱ سپتامبر دست داشت و قصد داشت آمریکا را تضعیف کند، آیا آمریکای امروز از آمریکای ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۱ ضعیفتر نیست؟
حوادث ۱۱ سپتامبر نقطه عطفی در سیاست خارجی آمریکا و نقطهی آغاز افول این کشور بود (+)
اندیشکدهی بروکینگز، یکی از سرشناسترین و تأثیرگذارتین اندیشکدههای آمریکا، در گزارشی تحت عنوان «واکنش آمریکا به ۱۱ سپتامبر چگونه به افول ملی ما کمک کرد[۱]» به این سؤالات پاسخ داده و توضیحات بیشتری دربارهی جنگهای بیپایان واشینگتن در خاورمیانه به بهانهی ۱۱ سپتامبر ارائه نموده است. آنچه در ادامه میخوانید، ترجمهی گزارش بروکینگز است.
آمریکاییها ادعا میکنند پس از ۱۱ سپتامبر، برای «مبارزه با تروریسم» خاورمیانه را به آتش جنگ کشیدهاند؛ با توجه به جایگاه کنونی آمریکا در مقایسه با جایگاه این کشور تا پیش از ۱۱ سپتامبر، آیا «اسامه بنلادن» رهبر سابق القاعده، که گفته میشود این حوادث را برای تضعیف آمریکا برنامهریزی کرده بود، در جنگش با ایالات متحده پیروز نشده است؟ (+)
در همینباره بخوانید:
›› ۱۱ سپتامبر، بیست سال بعد: از ترور احمد شاه مسعود تا مقاومت امروز در پنجشیر
لازم به ذکر است که مشرق صرفاً جهت اطلاع نخبگان و تصمیمگیران عرصه سیاسی کشور از رویکردها و دیدگاههای محافل رسانهای-اندیشکدهای بینالمللی این گزارش را منتشر میکند و دیدگاهها، ادعاها و القائات این گزارش لزوماً مورد تأیید مشرق نیست.
اسامه بنلادن پیروزی بزرگی در جنگ طولانیاش علیه آمریکا به دست آورد؛ اگرچه پس از مرگ. واکنش آمریکا به حملهی ۱۱ سپتامبر که بنلادن مغز متفکر آن بود، مثل طوفان «سیتوکین» است که پس از حملهی کووید-۱۹ به ما ممکن است [در بدنمان] رخ دهد: بدن بیشازحد اقدامات دفاعی انجام میدهد و به اندامهای حیاتیای که آنتیبادیهایمان قاعدتاً باید از آنها محافظت کنند، آسیب میرساند. دوران [پسا]۱۱ سپتامبر در افغانستان آغاز شد و اکنون همانجا به پایان رسیده است؛ با شکستی تحقیرآمیز.
آمریکا نسبت به دو دهه قبل ضعیفتر و متفرقتر و کماعتبارتر شده است؛ برتری بیچونوچرای گذشتهیمان را از دست دادهایم. اگرچه واکنش ما به ۱۱ سپتامبر تنها عامل این تحولات منفی نبوده، اما مطمئناً به شکلگیری این تحولات کمک کرده است. این در حالی است که لزومی نداشت اینگونه باشد. تصمیمگیریهای نادرست چهار رئیسجمهور پیدرپی باعث شد تمرکزمان روی هدفمان از حضور در افغانستان را از دست بدهیم؛ بر اساس فرضیههای اشتباه به عراق حمله کنیم؛ خطوط قرمز خودمان [در دولت اوباما دربارهی عدم دخالت نظامی] را در سوریه زیر پا بگذاریم؛ توافقنامهای با طالبان امضا کنیم که عملاً به معنای تسلیم بود؛ و در بدترین شرایط قابلتصور کابل را ترک کنیم. طبق همان ضربالمثل مشهور «هر که را خدایان بخواهند نابود کنند، ابتدا مجنون میکنند» [یعنی خدایان قصد نابود هر کس را که بکنند، ابتدا عقل و منطق او را زایل میکنند].
«چه بلایی بر سر قرن آمریکایی آمد؟»؛ عقاب آمریکا در حالی که پرهایش میریزد و چشمش کبود است، روی جلد یکی از شمارههای مجلهی فارنافرز با موضوع افول هژمونی آمریکا (+)
ما باید با شدت [و قدرت نظامی] به حملهی مرگبار القاعده واکنش نشان میدادیم؛ و دادیم. اما «تاریخ ضدواقعیت» [یعنی بررسی اینکه اگر کار دیگری کرده بودیم، چه اتفاقی میافتاد] کمک میکند بفهمیم واکنشمان چهقدر افتضاح اشتباه بود. اگر صرفاً طالبان را سرنگون کرده بودیم و تسلیم شدن آنها را پذیرفته بودیم (پیشنهادی که دادند، اما ما رد کردیم)، اسامه بنلادن را در «تورا بورا» [مجموعهغارهایی که رهبر وقت القاعده در آنها زندگی میکرد] دستگیر کرده بودیم، و همانجا دست نگه داشته بودیم، امروز اوضاعمان بسیار بهتر بود. حمله به عراق اگرچه یک قاتل گردنکلفت را از بین برد، اما به قیمت برداشتن مانع اصلی پیش پای گسترش نفوذ ایران در خاورمیانه تمام شد. این در حالی است که ایران برای منافع و دوستان ما تهدیدی بسیار بزرگتر از هر تهدید احتمالی از جانب عراق است. ما مجبور نبودیم به این شکل به حملهی ۱۱ سپتامبر پاسخ بدهیم، اما حمله به خاکمان به رهبران ما این فرصت و بستری داد تا مرتکب این زنجیرهی طولانی از اشتباهات فاحش شوند.
«اسامه بنلادن» در مجموعهغارهای «تورا بورا»، جایی که رهبر القاعده تا پیش از بمباران آمریکا زندگی میکرد (+)
آمریکا در انتهای قرن بیستم مانند ارباب جهان یک پایش را روی پای دیگرش گذاشته بود و نشسته بود. هیچ همتای نظامی یا اقتصادیای نداشتیم و پیروزی ایدئولوژیکمان مقابل مخالفان لیبرال دموکراسی قاطعانه به نظر میرسید. ۱۱ سپتامبر همهی اینها را تغییر داد. تمرکز بیشازحد ما بر خاورمیانه ما را از نیروهای ژئوپلتیکی غافل کرد که داشتند جهان را به ضرر ما شکل میدادند. در حالی که آمریکا رویش به سمت دیگری بود، روسیه خود را احیا کرد و چین رشد [و ظهور] کرد؛ و پیامدهای آن از کریمه تا تنگهی تایوان و تا کارخانهها و شهرهای کوچک در قلب آمریکا را در بر گرفت. اکنون باید از موضعی تضعیفشده با این پیامدها مواجه شویم.
آمریکا جهان را نه بهتنهایی، بلکه در رأس دوستیها و اتحادهایی رهبری میکرد که بوتهی آزمایش جنگ جهانی دوم ایجاد شده بودند. صدالبته دائماً تنشهایی در درون این ساختارها وجود داشت، اما روی هم رفته دوستان و متحدان ما باور داشتند که میتوانند در زمینهی ثبات و تصمیمگیری عاقلانه روی ما حساب کنند. [از ۱۱ سپتامبر به بعد،] دیگر از این خبرها نیست: حملهی مبتنی بر دروغ به عراق شکاف عمیقی میان آمریکا و اروپا ایجاد کرد؛ تقدیم دودستی سوریه در مقابل نفوذ روسیه باعث شد جهان دربارهی قدرت ارادهی ما تردید کند؛ و خروج سراسیمهی ما از افغانستان حتی نزدیکترین حامیانمان را هم خشمگین و ناراحت کرده است. بهندرت پیش میآید (اصلاً چهبسا بیسابقه باشد) که آمریکا در مجلس عوام [انگلیس] هم از سوی دولت و هم از سوی مخالفان دولت مورد انتقاد قرار بگیرد.
در همینباره بخوانید:
›› مدیر اندیشکده آمریکایی: بیاعتمادی شرکای واشینگتن نشانه سقوط آمریکاست
درست است که ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۱ [قبل از ۱۱ سپتامبر] هم کشور متحدی نبودیم، اما اختلافات داخلیمان امروز بسیار بدتر از آن زمان است. حمله به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون (که اگر اقدامات شجاعانهی آمریکاییها نبود، مشابه آنها علیه کنگرهی آمریکا نیز انجام میشد) باید کشور را متحد میکرد؛ و اوایل هم این اتفاق افتاد. پاسخ قدرتمندانه [و نظامی] پرزیدنت جورج دابلیو بوش به تروریستها تحسین هر دو حزب را برانگیخت و تلاشهایش برای جلوگیری از دشمنانگاری مسلمانانِ آمریکا فوقالعاده مؤثر بودند. نمایندگان کنگره تا مدتی با هماهنگیای کمسابقه، فراتر از مرزبندیهای حزبی، همکاری کردند تا لایحههای ضروری تصویب شوند.
دیدار سال ۲۰۰۲ «جورج دابلیو بوش» (راست)، رئیسجمهور وقت آمریکا، با اعضای کنگره با هدف مقدمهچینی برای جنگ عراق (+)
با این وجود با بالا گرفتن بحث دربارهی [شکنجه و] رفتار با بازداشتشدگان و حمله به عراق، وحدتْ جای خود را به تهمتزنیهای تلخی داد که بیاعتمادی آمریکاییها به دولت را تشدید، و اعتماد به «تکیه بر تخصص» در تدوین سیاستهای خارجی، دفاعی و اطلاعاتی را تضعیف کرد. اختلافات حزبی بر سر دین اسلام و مهاجران مسلمان دائماً بالا گرفت؛ تا جایی که زمینهساز محدودیتهای بحثبرانگیزی شد که ترامپ طی هفتههای ابتدایی دولتش [علیه مسافرت مسلمانان به آمریکا] وضع کرد. میراثی که ۱۱ سپتامبر برای ما به جا گذاشته «ترس» است؛ در جناح راست، ترس از حملات تروریستی بیشتر؛ و در جناح چپ، ترس از اینکه پاسخ ما به این احتمال [حملات بیشتر] آزادیهای مدنی را نقض و راه را برای تبعیض علیه مسلمانان و سایر اقلیتها باز کند.
کف زدن تحقیرآمیز «نانسی پلوسی» (راست) رئیس دموکرات مجلس نمایندگان آمریکا، برای دونالد ترامپ (وسط)، رئیسجمهور وقت این کشور، نمونهی بارز و خبرسازی از اختلافات حزبی در ایالات متحده بود (+)
تصمیمات ما دربارهی سیاستهای پس از ۱۱ سپتامبر، خسارتهای هنگفتی هم در قالب فرصتسوزی به ما زدند. از سال ۲۰۰۱ تا الآن، آمریکا حدود ۲ تریلیون دلار مستقیماً برای جنگ در عراق و افغانستان هزینه کرده است. یک برآورد [دربارهی هزینهی جنگهای پسا۱۱ سپتامبر آمریکا تا سال ۲۰۲۰]، رقم کل هزینهی این جنگها را ۴ تریلیون دلار تخمین میزند[۲]؛ البته بدون احتساب «دمِ درازِ[۳]» هزینههای [خردتر، اما متعددتر] درمان آسیبهای جسمی و روحیای که این جنگها به هزاران نفر از مردان و زنانی وارد کردهاند که «بهترین پیشکشهای» کشور ما بودند.
در همینباره بخوانید:
›› فارنافرز: آمریکا برگرد خانه!/ برتریجوییهای آمریکا و نابودی اقتصاد این کشور
سادهلوحانه است که بگوییم اگر این پولها خرج جنگ نمیشدند، همهیشان صرف سیاستهای [منفعت] عمومی یا بخش خصوصی داخلی میشدند. اما یک موضوع واضح است: در دوران وضع محدودیتهای مالی برای هزینههای اختیاری [و غیرضروری] طی دههی گذشته، جنگهای ما در خاورمیانه از حسابهایی تأمین مالی میشدند که محدودیتهای رسمی بودجه در مورد آنها اعمال نمیشد.
اعضای طالبان در کاخ ریاستجمهوری افغانستان و پشت میز کار «اشرف غنی» رئیسجمهور متواری این کشور؛ پس از بیست سال جنگ در افغانستان، این کشور دوباره به همان نقطهای برگشت که در زمان ۱۱ سپتامبر در آن بود (+)
از آنجایی که سیاست داخلی هرگز چنین سوپاپ اطمینانی نداشت، وظایف مهم دولت زمین ماندند؛ مثلاً ذخایر اضطراری بهداشتی طی ماههای اولیهی شیوع همهگیری [کرونا]، وقتی بیشترین نیاز را به آنها داشتیم، خالی بودند. در همین حال، عدم اقدام ما در افزایش مالیات برای تأمین هزینهی جنگهای نظامی پسا۱۱ سپتامبر، فشار روزافزونی را بر بدهی ملی ما تحمیل کرد. اگر واکنش سنجیدهتری به حمله علیه وطنمان نشان میدادیم، هم در خانه قویتر میشدیم و هم امنیتمان از دست نمیرفت. به علاوه، چنین سیاستی دست وزارت دفاع را بازتر میگذاشت تا بتواند روی مدرنسازی نظامیای تمرکز کند که برای مقابله با تهدیدهایی لازم است که امروز از جانب قدرتهای بزرگ با آنها مواجه هستیم.
نحوهی خروج ما از افغانستان نیز به گونهای بود که ممکن است همهی اینها را بدتر هم بکند. از آنجایی که هزاران افغانی را، که با ما همکاری میکردند، به حال خودشان رها کردیم [جزئیات بیشتر]، چهبسا نسل دیگری از مردان و زنان نظامی آمریکایی را بسازیم که به اخلاقمداری دولتشان شک دارند و از خودشان میپرسند آیا فداکاریهایشان ارزشش را دارد یا نه. ضمناً در این مورد تقارن هولناکی وجود دارد: دورانی که با تراژدیِ حمله به آمریکاییها «از افغانستان» آغاز شد، با حمله به آمریکاییها [در فرودگاه کابل] «در افغانستان» به پایان رسید.
تصویری از «سخیداد افغان» مترجم سابق ارتش آمریکا که گفته میشود به دست طالبان شکنجه و کشته شده است (جزئیات بیشتر) (+)
در همینباره بخوانید:
›› سرنوشت تلخ افغانهایی که به آمریکا کمک کردند
با همهی اینها، نباید انرژیمان را صرف بحثهای بیپایان بر سر این کنیم که «چه کسی کابل را از دست داد؟» باید کتاب دوران ۱۱ سپتامبر را ببندیم؛ سیاستهایمان در خاورمیانه را به دفاع از دوستان و منافع اساسیمان منحصر کنیم؛ و در عوض روی مأموریتی تمرکز کنیم که پیش رویمان است: انجام اقدامات ضروری در داخل و خارج از کشور برای توقف روند افولمان و حفظ قدرتمان در رقابت بر سر تعریف نظم جهانی در قرن بیستویکم.
تصاویری از خروج آخرین آمریکاییها و متحدانشان از سفارت واشینگتن در «سایگون» پایتخت ویتنام جنوبی، در سال ۱۹۷۵ (چپ) و خروج آخرین آمریکاییها و متحدانشان از سفارت واشینگتن در «کابل» پایتخت افغانستان در سال ۲۰۲۱؛ برخی عقبنشینی مفتضحانهی آمریکا از افغانستان را بدترین روزهای دورهی کوتاه ریاستجمهوری بایدن توصیف کردهاند (جزئیات بیشتر) (+)
در همینباره بخوانید:
›› فارنافرز: چه بلایی بر سر «قرن آمریکایی» آمد؟