گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از زندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است...
علی جاراللّه نام تعدادی از جاسوسها و خبرچینها را به رامین حضرتزاد گفته بود. تعدادی از آنها را میشناختم. بعضیشان آدمهای زیرکی بودند و دم به تله نمیدادند. فقط خودشان و عراقیها میدانستند جاسوساند. جاسوسها تصور نمیکردند علی جارالله چیزی بگوید. ما هم به روی خودمان نمیآوردیم. رامین خیلی حرص میخورد. قصد داشت با دو، سه نفر از جاسوسها ارتباط برقرار کند. میخواست با آنها طرح دوستی بریزد و کاری کند که دست از این کارشان بردارند.
قبل از ظهر رامین سراغم آمد و گفت: یه فکری دارم!
- چه فکری، خیره ان شاالله؟
- در مورد آدمایی که خبر چینی میکنن و دونسته یا ندونسته جاسوس عراقیا شدن!
رامین معتقد بود نباید دست روی دست بگذاریم تا عراقیها این همه جاسوس پروری کنند. راهی پیدا کرده بود. بیشتر جاسوسها، افراد سیگاری بودند. رامین معتقد بود با ابزار سیگار در برابر سیگار میتوانیم خیلی از آنها را از این کارشان منصرف کنیم. کاری که با تعدادی از بچهها در کمپ ملحق انجام دادیم، اما سازماندهی شده نبود. وقتی صحبتهایش را شنیدم، امیدوار شدم. میخواست تشکیلاتی و حساب شده عمل کند.
قرار شد با همان حقوق یک و نیم دینار ماهیانه همه را سیگار بخریم. دیگر دوستان غیرسیگاری اش را نیز تشویق کرد از حقوق ماهیانهشان سیگار بخرند. به همراه خیلی از بچههای هم فکرمان که رامین را قبول داشتیم، تصمیم گرفتیم سیگارهایمان را در اختیار رامین قرار دهیم. رامین کار بلد بود و حساب شده عمل میکرد. بلد بود با آنها از چه دری وارد شود. اگر من به یکی از جاسوسان پنج نخ سیگار میدادم که جاسوسی نکند، رامین با یکی، دو نخ او را از این کار برحذر میداشت. او جاسوسها را از طریق افراد خاصی زیر نظر داشت. اگر جاسوسی از او سیگار میگرفت که جاسوسی نکند، بیخبر و مخفی که سراغ نگهبانها میرفت و خبر میبرد، رامین میفهمید. میدانست چه کسانی هم از توبره میخورند، هم از آخور. بعضی وقتها با این عده از جاسوسها با زبان خشونت سخن میگفت. گروه واکنش سریع رامین که سرگروهشان علی کارکن بود، گوش به فرمانش بودند؛ هر چند تا کارد به استخوانش نمیرسید از ابزار خشونت استفاده نمیکرد. در شرایط خاص که سیگارها به ته میرسید، رامین از بچهها سیگار قرض میگرفت.
بیشتر اسرای سیگاری که سیگارشان همان ده، پانزده روز اول ته میکشید، از رامین سیگار قرض میگرفتند. بعضی از بچهها هر ماه یکی، دو پاکت سیگار بلاعوض به رامین میدادند تا در "بانک سیگار" استفاده کند. سیگار ابزاری بود که عراقیها در جهت اجیر کردن اسرای ضعیفالنفس از آن به خوبی بهره میبردند.
بازار عراقیها با تدبیری که رامین به خرج داده بود، کساد شد. عراقیها تعدادی از فرماندهان را در اردوگاه شناسایی کردند. وقتی افراد لو رفتند، بچهها به خبرچینها میگفتند: ارزش لو دادن فلانی چند نخ سیگار بود؟ میاومدید دو برابر اونو از خودمون میگرفتید، اما این کارو نمیکردید. عراقیها از رامین و همفکرانش بدشان میآمد. نمیخواستند جاسوسی در اردوگاه با مشکل مواجه شود. هر چند هیچ وقت بساط جاسوسی برچیده نشده، اما رامین عراقیها را غافلگیر کرد. او با جاسوسهای سیگاری صحبت میکرد و بیشتر از سیگاری که عراقیها میدادند به آنها میداد تا به هموطنشان خیانت نکنند. رامین به آنها میگفت: شما از عراقیها سیگار میگیرید و در عوض دوستان و هموطنان خودتون رو لو میدید، ما به شما سیگار میدیم، این کارو نکنید؛ به هم اسارتیهای خودتون ظلم نکنید، خودتون رو آلودهی گناه و معصیت نکنید.
بعضی از سیگاریها که از راه حلال سیگار به دست میآوردند، بلند میگفتند: چهار نوبت ماساژ، هر بار دو ساعت، یک نخ سیگار؛ کی حاضره!؟
شنبه ١٧ تیر ماه ١٣٦٨ - تکریت - اردوگاه ١٦
بازیهای جامجهانی ١٩٩٠ ایتالیا شروع شده بود. امروز مسابقهی فینال بود. به برکت این بازیها، عراقیها به بچهها کمتر گیر میدادند. بازیها باعث شده بود بچهها با تدبیر و زیرکی برای رسیدن به مقصودشان به بازیکنان مورد علاقهی نگهبانها ابراز محبت کنند. نگهبانهای فوتبالدوست با وسواس و تعجب خاصی بازیهای جامجهانی را دنبال میکردند. هر یک از آنان به تیم و بازیکن خاصی علاقه داشت.
سعد، ارشد نگهبانها طرفدار سرسخت مارادونا بود. ولید طرفدار آندریاس برمه مدافع آلمان غربی بود. حامد طرفدار اسکیلاچی ایتالیا، گلزن برتر مسابقات جام جهانی بود. سلوان طرفدار اسکوهراوی چک اسلواکی بود. سامی طرفدار میشل اسپانیا بود اما دکتر مؤید علاقهی خاصی به فوتبال نداشت. همان اوایل شروع بازیهای جام جهانی، عراقیها ساعتها دربارهی بازی افتتاحیه که بین تیمهای آرژانتین، قهرمان دورهی قبل و کامرون یک تیم گمنام برگزار شده بود، صحبت میکردند. از این که کامرون تیم آرژانتین را برده بود، تعجب میکردند. با کنایه به حامد گفتم: اصلاً تعجب نداره، در جنگ ایران و عراق یه بسیجی کم سن و سال تو شلمچه چند سرهنگ عراقی رو به اسارت در آورد، حالا کامرون جامجهانی دوره قبل رو برده! در بازی فینال سعد و سلوان طرفدار آرژانتین بودند، ولید و حامد طرفدار آلمان. ولید اسرا را تهدید کرده بود اگر آلمان باخت، به تلافی باخت حالمان را میگیرد. میگفت: دعا کنید آلمان ببرد و گرنه تلافی باخت آلمان را سر شما خالی میکنم!
سعد که بعضی وقتها آدم مؤدبی بود و از تهدیدهای ولید با اطلاع بود، به بچهها قول داده بود، اگر تیم آرژانتین قهرمان جام جهانی شود، اجازه خواهد داد بچهها بعد از یک ماه حمام درست و حسابی کنند. من و تعدادی از بچههای بازداشتگاه ترجیح میدادیم حمام کنیم! اما گویا بخت یار ولید بود. آلمان برای سومین بار قهرمان جامجهانی شد. ولید و حامد خوشحال شدند. اما سعد و سلوان تا چند روزی حالشان گرفته بود.
پنجشنبهی همان هفته عراقیها ناراحت بودند، نمیدانستم چرا! سامی گفت: عبدالرحمن قاسملو دبیر حزب کل دموکرات کردستان در وین توسط گروهی ناشناس ترور شد. حامد گفت: حیف شد. یکی از کسانی که در جبهه متحد عراق علیه شما بود، از سر راه ایران برداشته شد. وقتی حامد از اسرا پرسید: به نظر شما کی قاسملو را کشت؟ بهش گفتم: خدا میدونه، تیرها و موشکهای سرگردان تو دنیا زیاده، معلوم نیست!
ادامه دارد...