کد خبر 1005472
تاریخ انتشار: ۸ آبان ۱۳۹۸ - ۰۰:۴۰

چرا زیر تیغ؟ مگر چه گفته شد که شما کار را زیر تیغ بردید؟! حوصله و نقدپذیری و صبر شما کجا رفته‌است؟

به گزارش مشرق، « غلامرضا صادقیان » در یادداشت روزنامه «جوان» نوشت:


پس از انتشار نوشته‌ای در نقد انتشار عکس دو خواننده کشور در فضای یک مکان تجاری به عنوان حامی مالی آلبوم مشترک آنان، همین دو خواننده در دو متن جداگانه و نیز برخی دیگر از جمله روزنامه سازندگی و مسعود بهنود در صفحه «هفته فرهنگ و هنر» بی‌بی‌سی فارسی و نیز برخی افراد «پراکنده» دیگر به آن متن واکنش نشان دادند که البته، چون هیچ یک از این واکنش‌ها به اصل موضوع نبود و آشفتگی‌های خودش را داشت، لازم است توضیحاتی داده شود. اول به بهنود اشاره می‌کنم که نمودش کمتر از دیگران بود.

بهنود در گزارش این هفته خود از فرهنگ و هنر ایران بدون آنکه در متن گزارش به موضوع آلبوم و نقدی که بر آن شده بود، اشاره‌ای بکند، صرفاً در مقدمه گزارش و فقط در یک جمله با تحریفی که شاید نشانه سخافت و فراموشی است، نوشته است: «با اعلام آگهی کنسرت سلاطین آواز، اصولگرایان، خرابی‌های جنوب شهر را محل مناسب برای کنسرت اعلام داشتند»!

این نهایت تحریف و دروغ‌پردازی است و البته از او و بی‌بی‌سی جز این هم انتظار نیست. بهنود نمی‌داند که جنوب شهر تهران دیگر مثل گذشته‌ها و مثل زمان شاه که او همچنان تشنه لب آن ایام است، خرابه نیست. از نظر او جنوب شهری‌ها فقط باید کار کنند و مالیات بدهند تا شمال شهری‌ها کار نکنند و ثروت بیندوزند و مالیات ندهند و کنسرت برگزار کنند. جنوب شهری‌ها باید دنبال‌کننده اینستاگرام شمال شهری‌ها باشند و بلیت کنسرت شمال شهری‌ها را در بازار آزاد خریداری کنند. از نظر بهنود جنوب شهر خرابه است و جنوب شهری‌ها فقط باید انقلاب کنند!

او و شبکه دروغ‌پرداز بی‌بی‌سی وجودشان و نمودشان به اندازه همین متلک‌پرانی‌های تحریف‌شده است.

اما همایون شجریان به نوشته من واکنشی نشان داد که موجب تعجب شد! اگر خبرگزاری دولتی ایرنا یادداشت من را به طور کامل در ابتدای انتشار متن جناب همایون نیاورده‌بود، فرض می‌کردم که او فرد دیگری را «قمه‌کش» به جای «قلم‌کش» معرفی کرده‌است.

اولاً من هیچ‌گاه در گذشته هیچ نوشته‌ای در نقد ایشان یا هر خواننده دیگری نداشته‌ام و اگر نوشته‌ای دارم، در ستایش هنر و هنرمندان و آوازخوانان است. ایشان نوشته خود را طوری آغاز کرده‌است که گویا هرگاه تخریب شده، کار من بوده‌است!

ثانیاً متأسفانه نه ایشان و نه دیگران به اصل نقدی که وارد شده‌است، سهواً یا عامدانه توجهی نکرده‌اند. حرف من این بود که پیشروان آوازخوانی سنتی و فاخر نباید در انتخاب حامی و محل پوسترسازی یا اجرا مثل لس‌آنجلسی‌ها عمل کنند، چون درون چنین عملی یک تناقض نهفته است. شما نمی‌توانید اشعار حافظ و مولانا را در یک «مکان تجاری» بخوانید. اگر حافظ و سعدی و مولانا و عطار زنده بودند و مالکیت معنوی هم برقرار بود، هرگز به شما اجازه نمی‌دادند اشعارشان را در محیط‌های اشرافی بخوانید، چون آن‌ها فقط «شعر» نمی‌گفتند، حکمت اشعار و آثار آنان، در سادگی و ساده‌زیستی و تواضع و توجه به اصول دین بود. مولانا که خود اثر جاودانه‌اش مثنوی معنوی را «اصول اصول اصول دین» می‌نامد، چطور می‌تواند شاهد باشد که در جایی که خلاف «روح دین» و تأکید می‌کنم خلاف «معنا و هدف واقعی دین» است، اشعارش را به آواز بخوانید؟! هرگز او با آن نگاه الهی و دقیقش که از دقیق‌ترین نگاه‌ها در تاریخ بشریت است، حاضر نمی‌شد تن به استفاده از مالکیت معنوی اشعارش برای یک چنین تناقض آشکاری بدهد. مولانا تمام روزهای سال را روزه می‌داشت و، چون از همسرش می‌پرسید در خانه چیزی برای خوردن هست و پاسخ می‌شنید که خیر! می‌گفت شکر خدا که خانه ما امروز مانند خانه پیامبر است. چنین شخصیتی حتماً از شما می‌خواست اگر می‌خواهید اشعارش را بخوانید، مثل خود او با پابرهنگان سر کنید و نترسید که شبکه ملکه انگلستان شما را تخطئه کند که در خرابی‌های جنوب تهران اجرا کرده‌اید!

متأسفانه نه جناب همایون و نه دیگران به این تناقض موجود در رفتارشان پاسخی ندارند. نباید کار سلاطین آواز سنتی و فاخر ایران در تناقض‌آفرینی شبیه کار برخی دیگر از آوازخوان‌ها باشد که اندکی از بلیت کنسرت خود را پیش فروش می‌کنند و بعد بقیه را خود در بازار آزاد به چند برابر قیمت می‌فروشند و سپس در کنسرت چشمان خود را می‌بندند و مثلاً چهچهه می‌زنند که «خیال حوصله بحر می‌پزد هیهات/ چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش»! خب! معلوم است که در سر این قطره محال‌اندیش چه می‌گذرد!

ایشان همچنین درباره مکانی که در آنجا عکس پوستر آلبوم جدید را گرفته‌است، می‌گوید: «شنیده‌ها حاکی از تخلفات گسترده است؟! چرا دایر است پس چنین جایی؟! چرا تعطیلش نمی‌کنند تا مردم و هنرمندشان تکلیف خود را بدانند.»

این مقایسه واقعاً عجیب است برای یک هنرمند فرهیخته! مگر برای اینکه هنر فاخر آوازخوانی سنتی به مظاهر ثروت انباشته شده بی‌حساب و کتاب آلوده نشود، باید آنجا را خراب کرد، کار آسان‌تر این است که شما پیشنهاد آنان را رد کنید، این بهترین ویرانی برای چنین مکان‌هایی است.

درد افزون‌تر این است که نوشته جناب همایون متأسفانه آکنده از تبختر و تکبر بود و مرا که خود از علاقه‌مندان به ایشان هستم و اگر نقدی و تذکری دادم، از سر علاقه و دلسوزی بود، به حیرت واداشت. ایشان به جای نقدپذیری و خویشتنداری مقابل یک نقد که فقط به یک تناقض آشکار اشاره کرده‌است، منتقد را «قمه‌کش» می‌نامد. منصفانه آن است که نام نویسندگان این دو متن را حذف کنیم و متن‌ها را به قاضی و داور عادلی بدهیم و بخواهیم تا قضاوت کند که چه کسی قمه‌کشی کرده‌است، آنکه به دیگری می‌گوید «بروید میان مردم آواز بخوانید» یا آنکه بلافاصله و با کم‌ترین حوصله به منتقد می‌گوید: قمه‌کش!

راست گفته مولا که «مرد در زیر زبانش پنهان است» نه در پشت آوازش!

هنرمند ما باید بداند که گنج واقعی کجاست وگرنه چه بهره‌ای از هنر برده‌است؟! هیچ کس سزاوارتر و ضروری‌تر از یک هنرمند نیست که بداند «بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ/ خزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بیش».

اما روزنامه سازندگی نیز همان طور که انتظار می‌رفت! وارد کارزار شد و با انتشار بخشی از یادداشت من که «اتفاقاً» آن بخشی نبود که به آن تناقض اشاره داشت! به صورت «تمام صفحه» با انتشار عکس دو هنرمند آوازخوان، تیتر «سلاطین آواز زیر تیغ» را برگزید. لازم است درباره این روزنامه و سردبیر محترمش چند نکته‌ای را یادآور شوم.

۱- انتخاب تیتر «سلاطین آواز زیر تیغ» دامن زدن آشوبگرانه و هیجانی به یک نقد منطقی و دلسوزانه است. ما که در شورای تیتر روزنامه می‌نشینیم، برای مان چایی می‌آورند، اما ظاهراً در شورای تیتر روزنامه سازندگی برای سردبیران میوه‌های کال با چاقوهای برنده می‌آورند که دم به دم یادتیغ می‌افتند!

-بانک مرکزی زیر تیغ (۱۵/۲/۹۸)
-نوبخت زیر تیغ اقتصاددانان (۱۵/۱/۹۸)
-جشنواره زیر تیغ (۱۱/۱۱/۹۸)
-خبرنگاران زیر تیغ صدا و سیما (۲۲/۱۰/۹۷)
-عاملی زیر تیغ (۱۴/۱۰/۹۷)
-زیر تیغ مردم (۲/۱۰/۹۷)
-زندگی زیر تیغ (۲۰/۹/۹۷)

چرا زیر تیغ؟ مگر چه گفته شد که شما کار را زیر تیغ بردید؟! حوصله و نقدپذیری و صبر شما کجا رفته‌است؟! البته روزنامه (یا مجله) سازندگی از مردم جداست. تا آدم مشهوری باشد سراغ کس دیگری برای تیترزنی و گزارش‌نویسی نمی‌روند. از زمانی که سردبیر محترم در حزب سازندگی عضو شد، یا جهانگیری سوپرمن دلار ۴۲۰۰ تومانی است یا گزارش‌های رپرتاژی برای شخص رئیس‌جمهور (مصائب روحانی/ مأموریت روحانی در امریکا/ بیشتر در برابر بیشتر) یا دفاع ناقص از سلبریتی‌ها، جایگزین «گزارش از مردم» شده است.

این «سفارش‌نویسی» سابقه طولانی دارد. در سال ۱۳۸۴ همین جناب سردبیر گرامی در روزنامه شرق در ذیل تیتر «سیاستمداران در برابر سرداران» نامزدهای ریاست جمهوری آن زمان را دو دسته کرد، یکی سرداران (احمدی‌نژاد و قالیباف) و یکی سیاستمداران (هاشمی و لاریجانی)!

من همان زمان در روزنامه کیهان نوشتم شگفتا از این تقسیم‌بندی! انصاف و منطق‌تان کجا رفته است؟! هاشمی که هشت سال فرمانده مطلق جنگ بود و لاریجانی که با لباس نظامی فراوان عکس دارد، شده‌اند سیاستمدار و احمدی‌نژاد که فقط چهار ماه به عنوان مهندس در جبهه حضور داشته‌است، شده است سردار؟!

البته من طرفدار و مبلغ هیچ یک از این چهارنفر نبودم و نامزد مورد علاقه من اصلاً آن زمان ثبت نام نکرد، اما این تفکیک سطحی و رپرتاژی را تاب نیاوردم و می‌خواستم بدانم که واقعاً چگونه به این نتیجه رسیده‌اند که فلانی سردار است و فلانی‌ها سیاستمدار و آن نوشته در ذات خود دنبال چیست؟!

۲- کل گزارش روزنامه سازندگی با این نتیجه‌گیری به پایان می‌رسد که «عجیب است که گروهی فراموش می‏کنند که هنر برای عرضه شدن به اسپانسر و حامی مالی احتیاج دارد.»

این نقض غرض و هرج و مرج اخلاقی و در یک کلام آشفتگی در رأی و خیال است که کار هنر و هنرمند را، چون وابسته به حامی مالی است، در دامن هر حامی نامحرمی بیفکنیم. اگر دوستان تلاش می‌کردند به تناقض اشاره شده در متن پاسخ دهند، شاید گرفتار این همه آشفته‌حالی و آشفته‌خیالی نمی‌شدند. اما دریغ از یک پاسخ ساده و منطقی که دوستان از پشت پرده و نقاب خود بیرون بیایند و پاسخ آشکار بدهند: «به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی/ به پرسش دل بیچاره‌ای برون آیی!» (عراقی)

۳- تأکید می‌کنم که چه شعر حافظ و سعدی و مولانا را به آواز بخوانید و چه شعر شاعران معاصر را که بیشترشان سوسیالیست و کمونیست بودند، نمی‌توانید از پارادوکسی که مفاهیم شعر شما با «سازوبرگ» شما دارد، رهایی یابید. اگر راست می‌گویید به این حقیقت پاسخ دهید؛ و بالاخره شما را به قطعه‌ای از «افسانه» نیمایوشیج که گویا در آلبوم مشترک آن را خوانده‌اند، حواله می‌دهم، آنجا که می‌گوید:

«می توانستی‌ای دل، رهیدن/ گر نخوردی فریب زمانه/ آنچه دیدی، ز خود دیدی و بس/ هر دمی یک ره و یک بهانه / تا توای مست با من ستیزی!»