بسیاری معتقدند شیوه مرگ ابوبکر البغدادی همانند بن لادن یا ایمن الظواهری است. با این حال باید از خود پرسید،دلیل این مرگ های تکراری چیست و چه زمانی ابوبکر البغدادی ها باید بمیرند؟!

سرویس سیاست مشرق - روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:

**********

لبنان و عراق، پیش‌بینی تحولات

سعدالله زارعی در کیهان نوشت:


اتفاقات لبنان و عراق از نظر بن‌مایه و تا آنجا که به «شهروندان» برمی‌گردد، جنبه اجتماعی دارد و مشکلات انباشته شده اقتصادی و فقدان برنامه عملیاتی شفاف اعتراضات را شکل داده و سبب تداوم آن گردیده که خود این از «کاهش اعتماد» شهروندان به وعده «مقامات رسمی» خبر می‌دهد اما این فقط یک روی سکه است. روی دیگر این سکه، تغییرات سیاسی است، به گونه‌ای که کاملاً یا تا حدی منافع «طرف‌های بیرونی» را تأمین نماید.
تظاهرات در لبنان پس از یک افت نسبی، دیروز شدت پیدا کرد و به خشونت هم کشیده شد و استعفای نخست‌وزیر را نیز در پی داشت. در واقع شرایط داخلی لبنان و بخصوص پایتخت آن به سمت یک «خلأ سیاسی» پیش رفته است و این اگرچه قطعاً به نفع مردم و هیچ طیفی در لبنان نیست اما به ظاهر می‌تواند برای دشمنان امنیت و آرامش لبنان فایده‌هایی در بر داشته باشد. رژیم صهیونیستی و دولت‌های آمریکا، عربستان و امارات که هیچ کدام در شرایط خوبی به سر نمی‌برند، می‌توانند منافعی داشته باشند و یا گمان آنان این است که برای آنان منافعی خواهد داشت. اما البته در دراز مدت برای آنان نیز دشواری‌هایی به وجود می‌آورد که بعداً به دلایل آن اشاره خواهد شد.

برخلاف لبنان، ناآرامی‌ها در عراق تا حدی آرامش پیدا کرده است به جز کربلا که در روز گذشته شرایط ویژه‌ای داشت و گروه‌های انحرافی شامل سرخی‌ها و یمانی‌ها سلاح به دست وارد میدان شدند و تعداد زیادی را مجروح کردند، بقیه شهرهای این کشور و بخصوص بغداد شرایط  آرام‌تری داشت. بیانیه جداگانه سه گروه بزرگ شیعه شامل ائتلاف فتح، ائتلاف دولت قانون و حزب حکمت ملی و دعوت آنان به آرامش و اعلام اینکه پیگیری مطالبات مردم فقط در شرایط آرام امکان‌پذیر است، در واقع بر ادامه کار دولت عادل عبدالمهدی تأکید کردند. اگر این شرایط را با شرایط شهریور ماه سال پیش که در نهایت مسئولین ارشد کنونی عراق انتخاب شدند، مقایسه کنیم، درمی‌یابیم که بار دیگردو گروه شیعه در رقابت با یکدیگر قرار گرفته‌اند با این تفاوت که اینک تیارالحکمه متعلق به عمار حکیم در کنار ائتلاف حامی عبدالمهدی قرار گرفته است. این البته قابل پیش‌بینی بود.

برخلاف لبنان، اسقاط دولت در عراق می‌توانست بحران عمیقی پدید آورد چرا که ساختارهای امنیتی در این کشور، بشدت به ساختارهای دولتی وابسته هستند و در شرایط فقدان دولت به حاشیه می‌رفتند. از سوی دیگر لبنان جامعه‌ای است که ده‌ها سال است عملاً تفکیک شده، تجزبه این کشور امکان‌پذیر نیست و فقدان دولت و رئیس‌جمهور که در 30 سال گذشته بارها پیش آمده است، به جدایی بخشی از بخشی دیگر منجر نمی‌شود.

دولت در لبنان برخلاف عراق، مسئولیت چندانی ندارد. کل صادرات لبنان سالانه به حدود دو میلیارد دلار می‌رسد و کل هزینه‌های آن سالانه 18  میلیون دلار می‌شود که بخشی از آن ناشی از سرمایه‌گذاری عربی- اروپایی، بخشی ناشی از استقراض خارجی و بخشی نیز کمک‌های بلاعوضی است که از سوی نهادهای مختلف و نیز کشورهایی در اختیار لبنان قرار می‌گیرد. درآمدهای اندک لبنان به گونه‌ای نامتوازن بین طوایف و احزاب مختلف لبنانی توزیع می‌شود و البته همین‌ها هم هستند که کرسی‌های پارلمان و دولت را در اختیار دارند. بنابراین فقدان دولت در کشوری با این مختصات دارای تأثیرات محدود و قابل مهار خواهد بود. این در حالی است که در عراق دولت مسئولیت‌های گسترده‌ای دارد؛ بودجه دولت حدود سه برابر بودجه دولت لبنان است و همه آن از طریق صادرات- عمدتاً نفت- بدست آمده است و در اینجا از وام‌های خارجی یا کمک‌های بلاعوض به کشور عراق و یا اعطای کمک خارجی به احزاب عراقی خبری نیست در اینجا تقریباً همه احزاب کرد، سنی و شیعه عراقی در بودجه و ردیف‌های استخدامی و سایر تسهیلات سهم برجسته‌ای دارند و حتی گروه‌هایی نظیر تیار صدر و ائتلاف وابسته به آن - سائرون- که از همه بیشتر شعار مخالفت با رانت‌خواری و فساد دولتی سرمی‌دهند برای فعالیت‌هایی که انجام می‌دهند و یا اعضای حزب خود بودجه دریافت می‌کنند! در عین حال چه در تظاهرات لبنان و چه در تظاهرات عراق دو گروه خارج از متن مردم به نقش‌آفرینی ویژه پرداخته‌اند و سبب انحرافاتی در خواسته‌های مردم شده‌اند که به عبارتی دارای دو منشأ داخلی و خارجی و به عبارت دقیق‌تر دارای منشأ خارجی بوده‌اند.

در تظاهرات ضدفساد در لبنان از یک سو شاهد نقش‌آفرینی خاص سه گروه وابسته به جمیل، جعجع و جنبلاط بودیم. این سه گروه - برحسب نتایج انتخابات پارلمانی اردیبهشت سال گذشته - روی هم رفته کمتر از 20 درصد «جامعه سیاسی» لبنان را نمایندگی می‌کنند و طبعا نمی‌توانند داعیه‌دار تشکیل دولت و یا داعیه‌دار ایفای نقش تعیین‌کننده در آن باشند و «انتخابات» زودتر از موعد هم کمکی به آنان نمی‌کند یعنی به آراء آنان نمی‌افزاید اگر فرض را بر این بگذاریم که همه آنان که طی هفته‌های اخیر در تظاهرات ضد دولتی لبنان شرکت کرده‌اند و احیانا پیش از این به احزابی رای داده‌اند که میانه‌ای با این تظاهرات ندارند، اینک به نفع اینها رای بدهند باز هم وزن سه حزب وابسته به جعجع، جنبلاط و جمیل افزایش موثری نمی‌کند چرا که عدد متظاهرین از ده درصد جامعه لبنان فراتر نمی‌رود.  این سه گروه اگرچه به مسیحی‌ها و دروزها تعلق دارند اما سه جریان متحد عربستان سعودی و دو حزب آن وابسته به رژیم اسرائیل به حساب می‌آیند. همین سه نفر بودند که حدود دو سال پیش در سفر به عربستان، بن‌سلمان را وادار کردند تا حریری را از بیروت فرابخواند و بعد از ضرب و شتم او را زندانی نماید. بر این اساس لبنانی‌ها می‌دانند که اقدامات این سه جریان به نمایندگی و نیابت از بیگانگان صورت می‌گیرد. شاید به همین دلیل است که این سه به مرور از ایفای نقش «رو» خودداری کرد، و به «کارگردانی» سرگرم شده‌اند. در عین حال در لبنان یک جریان تکفیری هم وجود دارد که اگرچه در سال‌های گذشته با شکست مواجه شد اما ریشه‌های آن نخشکیده است. این گروه در طرابلس، صیدا و بقاء حضور فعال دارد و در چند ماه گذشته در بیروت نیز بروز و ظهور داشته است. باید به این نکته اضافه کرد که گروه «قوات اللبنانیه» به رهبری سمیر جعجع سوابق متعددی در شرارت داشته و در دوره‌ای به عنوان متحد فالانژهای وابسته به جمیل و ارتش جنوب وابسته به رژیم اسرائیل عمل کرده است. جعجع با پشتیبانی عربستان تلاش زیادی کرد تا ریاست جمهوری لبنان را به دست بگیرد که موفق نشد و بعد از ریاست جمهوری عون و شکل‌گیری دولت حریری، هیچ‌گاه از ابراز دشمنی خودداری نکرده است.

چشم‌انداز شرایط لبنان به گونه‌ای است که باید در انتظار تعلیق سیاسی بود و احتمال داد که این بار این تعلیق بیش از گذشته به درازا بکشد.

دخالت آمریکا و عربستان، امارات و رژیم صهیونیستی هم در تظاهرات لبنان آشکارتر از این است که نیاز به ذکر داشته باشد اما سوال اینجاست که آیا اندازه علاقه آنان به ایفای نقش تخریبی در لبنان یکی است؟‌ سه کشور و رژیم آمریکا، اسرائیل و امارات چیزی در لبنان ندارند که نگران از دست دادن آن باشند اما عربستان سعودی از سال‌ها پیش در لبنان نفوذ قابل ملاحظه‌ای داشته است. «تغییرات لبنان» علی‌الاصول به نفع عربستان نیست چرا که با کنار رفتن دولت کنونی به سرمایه عربستان در لبنان آسیب وارد می‌شود و در ضمن اگر مقاومت ناگزیر شود می‌تواند اولین دولت خود را در لبنان تشکیل دهد. از میان شخصیت‌های سنی لبنان چهره‌های زیادی چه در داخل پارلمان چه در خارج آن وجود دارد که می‌توانند دولت تشکیل دهند. یکی از این افراد عبدالرحیم مراد نماینده سنی طرابلس است. او می‌تواند آراء لازم را از پارلمان کسب کند. اما آیا حزب‌الله تمایلی به تشکیل دولت دارد؟ براساس رویه حزب‌الله، پاسخ این سؤال منفی است ولی آیا در لبنان اصل دیگری وجود ندارد که بر این رویه تأثیر گذاشته و آن را تغییر دهد؟

در عراق نیز از بعد دخالت گروه‌های شرور و مداخلات خارجی شبیه همین ماجرا وجود دارد با تفاوت‌هایی که به آن اشاره شد. در عراق گروه‌های تکفیری هنوز وجود دارند و از حمایت آمریکا و سعودی هم بهره‌مند می‌باشند، بعثی‌ها هنوز تشکل خود را حفظ کرده‌اند، سرخی‌ها و یمانی‌ها بارها به اقدامات مسلحانه و شرورانه روی آورده‌اند وحسب اطلاعات موجود، جنایات روز گذشته کربلا هم توسط آنان روی داده است. سابقه برخی دیگر از گروه‌ها هم در شیعه‌کشی- در بصره، نجف و...- از خاطره‌ها زدوده نگردیده است. بنابراین در عراق استعداد لازم برای جنایت وجود دارد. اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که جنایت‌های غیرعادی و نفرت‌آور بصره، العماره و... که به صورت «به آتش کشیده شدن مؤمنین» جلوه‌گر شد از یک مهندسی پیچیده خبر می‌دهد و قطعاً حکایت از طراحی اطلاعاتی سرویس‌های خارجی دارد. هدف‌گذاری این است که کار شیعه در راس و بدنه به جایی برسد که به هیچ‌وجه نتوانند با همدیگر کار کنند و این در حالی است که شیعه با دارا بودن حدود 62 درصد جمعیت، بزرگ‌ترین رکن تشکیل یک حکومت مقتدر دینی در عراق به حساب می‌آیند. اگر می‌خواهیم عاملان به شهادت رساندن، مثله کردن و سوزاندن جوانان غیور شیعه در تظاهرات روزهای اخیر را بشناسیم باید مخالفان یک حکومت مقتدر دینی در عراق را بشناسیم. بنابراین باید از یک سو اقرار کنیم که مردم عراق و به‌خصوص شیعیان مشکلات عدیده و انباشته معیشتی دارند و نیز توجه داشته باشیم که سوزاندن جوانان مؤمن حتماً با منطق پیگیری معیشتی سنخیتی ندارد و این‌ها دو مقوله هستند که به دروغ مرتبط با یکدیگر خوانده می‌شوند.

اتحادیه اقتصادی اوراسیا؛ ابزاری برای توسعه همگرایی منطقه‌ای

رضا اردکانیان وزیر نیرو، در ایران نوشت:

اتحادیه اقتصادی اوراسیا یک سازمان نوظهور در بین سازمان‌های منطقه‌ای و در حال تبدیل شدن به یکی از قطب‌های مهم اقتصادی و سیاسی جهان است. این اتحادیه یکی از مهم‌ترین بلوک‌های اقتصادی در همسایگی ایران است که کشورهای عضو آن دارای نقاط مشترک فرهنگی، سیاسی و ژئوپلیتیک با کشورمان هستند. همکاری با این اتحادیه برای ما مهم است. زیرا در چارچوب استراتژی جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تقویت همکاری با کشورهای همسایه قابل تفسیر بوده و از ظرفیت ایجاد قطبی قدرتمند در مقابل گروه ‌بندی‌های رقیب برخوردار است.

بررسی آمار و اطلاعات تجاری بیانگر وجود ظرفیت تجاری قابل توجه بین کشورمان و اتحادیه اقتصادی اوراسیا است. این اتحادیه با جمعیت بالغ بر 182.7میلیون نفری و وسعت بیش از20 میلیون کیلومتر مربع و تولید ناخالص داخلی فراتر از 2 تریلیون دلاری و تولیدات صنعتی1.3 تریلیون دلاری، قابلیت تبدیل شدن به بازاری بزرگ و مطمئن برای کالاهای صادراتی ایران را دارد. مجموع تجارت خارجی اتحادیه اقتصادی اوراسیا، بالغ بر 753.4 میلیارد دلار برآورد می‌شود که از این میان روسیه با 634 میلیارد دلار بزرگ‌ترین اقتصاد و قرقیزستان با 4.326 میلیارد دلار کوچک‌ترین اقتصاد کشورهای عضو محسوب می‌شوند. طی سالیان گذشته، روسیه به تنهایی و به‌طور متوسط سالی 250 میلیارد دلار انواع کالا و محصولات صنعتی، کشاورزی، غذایی و دارویی از کشورهای مختلف جهان وارد کرده است و پیش‌بینی می‌شود این میزان واردات در سال‌های آینده به بیش از 300 میلیارد دلار برسد. این میزان واردات باعث شده بسیاری از کشورهای منطقه و آسیای شرقی (40 کشور از جمله هند، چین، سنگاپور و ...) درصدد امضای موافقتنامه تجارت آزاد با این اتحادیه باشند. این حجم از واردات، برای کشورمان نیز بازار بسیار جذابی تلقی شده و لذا توافقنامه تجارت آزاد با روسیه و سایر کشورهای عضو اتحادیه اقتصادی اوراسیا، فرصت بسیار خوبی برای تسخیر بخشی از این بازار به شمار می‌آید که در توسعه اشتغالزایی در کشور نیز حائز اهمیت است.

بدیهی است یکی از راه‌های گسترش همکاری‌های تجاری و اقتصادی دوجانبه، منطقه‌ای و بین‌المللی، انعقاد موافقتنامه‌های ترجیحی و تجارت آزاد با کشورهاست. از این نظر جمهوری اسلامی ایران نیاز دارد با عقد توافق‌های تجاری نسبت به فراهم‌سازی زمینه لازم برای مشارکت بنگاه‌های اقتصادی ایرانی را فراهم و زمینه دسترسی تولیدکنندگان داخلی به بازارهای جدید را هموارتر کند. توافقنامه موقت تجارت آزاد با اتحادیه اقتصادی اوراسیا اولین اقدام جدی کشورمان برای تحقق هدف فوق الذکر محسوب می‌شود. لازم به ذکر است ایران با 7 کشور ازبکستان، پاکستان، تونس، سوریه، کوبا، بوسنی و ترکیه توافق‌های تجاری دوجانبه امضا کرده ولی توافق با اتحادیه اقتصادی اوراسیا اولین تجربه جدی کشورمان جهت همگرایی اقتصادی با یک بلوک اقتصادی منطقه‌ای است و کامل‌ترین و مفصل‌ترین موافقتنامه تجاری ایران محسوب می‌شود. این موافقتنامه از تاریخ 5 آبان ماه 1398 عملاً وارد فاز اجرایی شده و انتظار می‌رود که یک سال بعد از اجرایی شدن آن و دوره‌ گذار تطابق ساختار و استانداردها، مذاکرات برای تداوم همکاری و تبدیل آن به موافقتنامه تجارت آزاد و تمام عیار با اتحادیه اقتصادی اوراسیا آغاز شود.

هرچند امضای قرارداد تجارت آزاد با اتحادیه اقتصادی منطقه‌ای منافع متقابل دربر دارد ولی استفاده حداکثری از این منافع به میزان ظرفیت سازی‌ها، بستر سازی‌ها و ایجاد زمینه از سوی کشورمان بستگی دارد. همچنین نیازمند توجه به جمیع جوانب موضوع، سیاستگذاری‌های مناسب توأم با افزایش همکاری‌های بین وزارتخانه‌ای و آماده‌سازی ظرفیت اقتصاد داخلی و انجام برخی اصلاحات اقتصادی است. هر چقدر توجه به جوانب فوق الذکر بیشتر باشد، طبیعتاً استفاده از ظرفیت اتحادیه اقتصادی اوراسیا نیز بیشتر میسر خواهد شد. لذا باید به‌دنبال تکمیل چرخه زیرساختی (شبکه تولید صادرات محور، شبکه تأمین کالا، شبکه تکمیل زیرساخت حمل و نقلی و شبکه مدیریت صادرات) بود و از این طریق به تسهیل و روان‌سازی تجارت با کشورهای منطقه مبادرت کرد. در این صورت تجارت آزاد بین ایران و اوراسیا می‌تواند نتایج بهتر و حداکثری را به ارمغان آورد.

پشت پرده مرگ های تکراری!

امیرمسروری در خراسان نوشت:

بسیاری معتقدند شیوه مرگ ابوبکر البغدادی همانند بن لادن یا ایمن الظواهری است.  با این حال باید از خود پرسید، دلیل این مرگ های تکراری چیست و چه زمانی ابوبکر البغدادی ها باید بمیرند؟! برخی از تحلیل گران معتقدند فرار ترامپ از استیضاح موجب شد تا دستور قتل سرکرده داعش را بدهد تا او تنها ناجی خاورمیانه لقب بگیرد! ولی  این همه ماجرا  نیست. به واقع دلیل مرگ بی جنازه  ابوبکر البغدادی چیست؟! کسی که همچون بن‌لادن بعد از مرگ و انجام آزمایش هایی که هویت مقتول را اثبات می کردند، به دریا انداخته شد تا هیچ قبری  برای شان باقی نماند. اما چرا این شیوه از مرگ انتخاب شده است.  پاسخ به این سوال را باید در چند بخش جست وجو  کرد:


1-ابوبکرالبغدادی مهره اصلی داعش، از چهره های مهم و البته تحصیل کرده عراق و طبق اسناد منتشر شده در اشپیگل، از یاران نزدیک چهره های امنیتی و اطلاعاتی حزب بعث بود. این حزب پس از سقوط در عراق با بازسازی خود در قالب یک گروه سلفی والبته جهادی، به دنبال جذب عناصری رفت که با نگاه ایدئولوژیک قادرند هر جنایتی را انجام دهند. اسناد منتشر شده در اشپیگل نشان می دهد بسیاری از سران داعش از نیروهای رده بالای اطلاعاتی حزب بعث عراق و بازداشت شده در پادگان های آمریکایی ها پس از اشغال این کشور هستند. نگارنده از یکی از بزرگان اهل سنت عراق شنید که زمانی با چندین رهبر داعش هم بند بوده است. روابط آن ها با نگهبانان آمریکایی با این که در ظاهر سرد بود اما بهتر از دیگر دستگیر شدگان بود و به راحتی با مقامات آمریکایی گپ و گفت داشتند. همین شیوه و موضوع را در ماجرای بن لادن و سرمایه های خانواده او در شراکت نفتی با مقامات آمریکایی و سعودی می بینیم یا حمایت آمریکا از عرب افغان هایی که بعدها به ایمن الظواهری پیوستند و هسته اولیه القاعده را پایه گذاری کردند.با این حال مشکل اصلی این است که این رهبران پس از استقلال و به دست گرفتن اختیار نیروهای خود دچار نافرمانی و ایستادگی در برابر سیاست های آمریکا می شوند. به تعبیر دقیق تر «این بار چاقو دسته خودش را می برد!» هرچند دشمن قریب و بعید برای داعش به طور مشخص با بن لادن متفاوت است اما شیوه و مکانیسم تکفیر و ارهاب به سمتی رفت که «آمریکا» احساس کرد منافع اش در غرب آسیا در حال فروپاشی است و بر همین اساس حذف رهبریت داعش در دستور کار قرار گرفت و با جایگزین کردن مهره های رده چندم، ساختار دوباره تا مدتی در اختیار آمریکا قرار خواهد گرفت.


2- سیاست گذاران امنیتی و تاریخ پژوهان نگاه های مختلفی به وقایع مهم تاریخی دارند. اما آمریکا همیشه به دنبال نگارش تاریخ به سبک هالیوودی خودش است. آن ها کاری ندارند که در این پنج سال از خلافت ابوبکر البغدادی چه کسی در برابر نفوذ این جریان ایستاد یا چه کسی در عملیات فلوجه، تکریت، موصل، تلعفر، البوکمال، دیرالزور، حلب و... در کنار مردم منطقه مقاومت کرد و داعش را عقب راند. چه خون هایی بر زمین ریخت و با چه توانایی داعش سرکوب شد. آن ها تاریخ را به زبان خود می نویسند. ترامپ هم خواست در این نگارش تاریخ سهمی داشته باشد و مدعی شود که نابودی داعش به وسیله آمریکا و با تجهیزات و حضور نظامی این کشور در غرب آسیا صورت گرفت! در حقیقت یکی از مهم ترین دلایل شیوه قتل رهبران گروه های تروریستی دنیا به روش آمریکا، ثبت تاریخ برای آیندگان به روش هایی است که بتوان آمریکای قاتل در آسیا با قتل بیش از یک میلیون و 450 هزار نفر به ناجی مردم تبدیل شود!


3- اما ماجرا و دلایل قتل تکراری رهبران گروه های تروریستی در خاورمیانه به همین جا برنمی گردد. آمریکا برای این قتل به عنوان «ناجی» حقی قائل است. کما این که ترامپ به صراحت از سهم 45 میلیون دلاری چاه های سوریه سخن گفت و مدعی است چون ناجی مردم شده می تواند برای نجات بیشتر مردم، چاه های نفت را کنترل کند! به همین سادگی آمریکای ناجی حالا سهم خود را نقد کرده و از دیگران طلب می کند. کافی است به اسناد منتشر شده در جنگ عراق و مسئله مبارزه با تروریسم نگاه کنیم. آمریکا عددی معادل یک سوم نفت عراق را از این کشور به عنوان هزینه های دموکراسی زور یا آن چیزی که از آن به عنوان هزینه جنگ با صدام یاد می شود، دریافت می کند. در حقیقت یک سوم درآمد نفتی عراق برای چیزی که هیچ وقت عراقی ها در انتخاب آن سهمی نداشتند هزینه می شود. می توانیم این را در بسیاری از موارد دیگر ببینیم. در حقیقت آمریکای ناجی بیش از آن که یک عنوان حقیقی باشد، یک عنوان پوششی است تا بیشتر از قبل سرمایه های مردمی منطقه را چپاول کند. در واقع مرگ های تکراری برای رسیدن به چنین سودی است. سودی که بدون دردسر و بدون پاسخ به حقیقت دست های پشت پرده به جیب مقامات کاخ سفید واریز می شود.در حقیقت باید گفت، این شیوه مرگ های تکراری همه اش برای آمریکا سود است و به طور حتم این شیوه بارها و بارها تکرار خواهد شد.

ترامپ و تبلیغات انتخاباتی از مرگ البغدادی

حسن هانی‌زاده تحلیلگر مسائل بین‌الملل در آرمان نوشت:

قتل ابهام انگیز و سوال برانگیز ابوبکر البغدادی در سوریه این سوال را مطرح می‌کند که چرا شخص دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا از این عملیات بهره‌برداری تبلیغاتی می‌کند و شخصا این عملیات را از طریق رسانه‌های جهانی اعلام کرده؟ به نظر می‌رسد با توجه به وجود یکسری پیچیدگی‌ها در عملیات قتل ابوبکر البغدادی در ادلب، رئیس‌جمهور آمریکا تلاش دارد تا از این عملیات به نفع خود و به‌عنوان یک پروسه تبلیغات انتخاباتی استفاده بکند. همچنان که رئیس‌جمهور سابق آمریکا، باراک اوباما از قتل اسامه بن لادن، رهبر القاعده به عنوان یک پروپاگاندای انتخاباتی استفاده کرد. درحقیقت ظاهرا ابوبکر البغدادی از مدت‌ها قبل به دلیل بیماری و یا پرتاب گلوله کشته شده و رئیس‌جمهور آمریکا در هر حال از این شرایط استفاده و این را در کارنامه خود به عنوان یک عملیات پیروزمندانه ثبت کرده که مستقیما زیر نظر وی و از کاخ سفید هدایت شده است. لذا با اینکه ابوبکر البغدادی از مدت‌ها پیش از ظهور در رسانه‌ها منع شده و یا امتناع کرده به نظر می‌رسد که این عملیات دارای ابهامات زیادی است.

اینکه چرا آمریکایی‌ها بعد از خروج از شرق فرات در سوریه این عملیات را انجام دادند و اینکه مدعی شدند آزمایش دی‌ان‌ای روی جسد ابوبکر البغدادی انجام شده در حالی که این عملیات آزمایش دی‌ان‌ای چند روزی طول می‌کشد ولی رئیس‌جمهور آمریکا اعلام کرده 15 دقیقه بعد از اینکه البغدادی کشته شده از طریق آزمایش به هویتش پی برده‌اند. ادبیاتی که دونالد ترامپ در جریان مصاحبه مطبوعاتی خود نشان داد در حد فرمانده یک عملیات میدانی است و در حقیقت از قبل خودش را برای پرداختن به جزئیات این عملیات آماده کرده بود و به نظر می‌رسد که ادبیات بسیار سخیف و در شأن یک رئیس‌جمهور دولت آمریکا نیست و خودش را به شدت پایین آورد. این نشان می‌دهد تجریه دونالد ترامپ در برخورد با خبرنگاران رسانه‌های بین‌المللی بسیار اندک است و نمی‌تواند یک حادثه را به خوبی به رسانه‌ها منتقل کند. اما باراک اوباما که از قتل اسامه بن لادن رهبر القاعده به خوبی استفاده کرد و جزئیات را با ادبیاتی کاملا منطقی به بینندگان و شنوندگان منتقل کرد.

قتل ابوبکر البغدادی به مفهوم پایان داعش نیست زیرا الان جانشین وی، ابوعمر الترکمانی هم مشخص شده که به شدت از ابوبکر البغدادی خشن‌تر و از توان مدیریتی بالایی برخوردار است. ابوعمر الترکمانی سال‌هاست معاون ابوبکر البغدادی بوده است. به همین دلیل شاید داعش تغییر تاکتیک بدهد و عملیات خودش را در آینده گسترش دهد رئیس‌جمهور آمریکا مدعی شده که در جریان این عملیات روسیه و عراق همکاری کرده‌اند ولی تا این لحظه هنوز دولت عراق و روسیه درخصوص این نوع همکاری و چگونگی همکاری میان عراق و روسیه و آمریکا توضیحی ارائه ندادند و رئیس‌جمهور آمریکا به صورت یکجانبه و به عنوان سخنگوی این عملیات خودش را مطرح کرده. ادعای آمریکا مبنی بر اینکه روس‌ها و عراق و حتی دولت سوریه هم در جریان بوده، یک بلوف سیاسی است. چون اگر واقعا روس‌ها در قتل ابوبکر البغدادی مشارکت داشتند می‌بایستی قبل از آمریکایی‌ها این عملیات و کشته شدن البغدادی را رسانه‌ای می‌کردند که چنین اتفاقی نیفتاد. لذا دونالد ترامپ سعی می‌کند به نوعی خودش را فرمانده عملیات کل منطقه مطرح کند و حتی یک نوع نگرش مثبتی نسبت به دولت سوریه در ذهن مخاطبین آمریکایی ایجاد کند.

ترامپ به نفت هم اشاره کرد. اینکه بخشی از نیروهایی آمریکایی در دیرالزور برای نظارت بر چاه‌های نفتی باقی خواهند ماند یک نوع اشغال قهری یک کشور مستقل مثل سوریه است. آمریکایی‌ها الان در تاسیسات نفتی دیرالزور که بزرگترین تاسیسات نفتی سوریه تلقی می‌شود، حضور دارند و مانع بهره‌برداری از تاسیسات نفتی توسط دولت سوریه می‌شوند. این نشان می‌دهد آمریکایی‌ها نمی‌خواهند دولت سوریه با بهره‌گیری از منابع نفتی به لحاظ اقتصادی به توانایی بالایی برای اداره جنگ برسد و هدف آمریکایی‌ها، تضعیف اقتصادی سوریه است و به همین دلیل به نظر می‌رسد حضور نظامی آمریکا در دیرالزور و تاسیسات نفتی سوریه، مغایر با قوانین بین‌المللی است که هدف آن غارت نفت سوریه است.

چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش!

غلامرضا صادقیان در جوان نوشت:

پس از انتشار نوشته‌ای در نقد انتشار عکس دو خواننده کشور در فضای یک مکان تجاری به عنوان حامی مالی آلبوم مشترک آنان، همین دو خواننده در دو متن جداگانه و نیز برخی دیگر از جمله روزنامه سازندگی و مسعود بهنود در صفحه «هفته فرهنگ و هنر» بی‌بی‌سی فارسی و نیز برخی افراد «پراکنده» دیگر به آن متن واکنش نشان دادند که البته، چون هیچ یک از این واکنش‌ها به اصل موضوع نبود و آشفتگی‌های خودش را داشت، لازم است توضیحاتی داده شود. اول به بهنود اشاره می‌کنم که نمودش کمتر از دیگران بود.


بهنود در گزارش این هفته خود از فرهنگ و هنر ایران بدون آنکه در متن گزارش به موضوع آلبوم و نقدی که بر آن شده بود، اشاره‌ای بکند، صرفاً در مقدمه گزارش و فقط در یک جمله با تحریفی که شاید نشانه سخافت و فراموشی است، نوشته است: «با اعلام آگهی کنسرت سلاطین آواز، اصولگرایان، خرابی‌های جنوب شهر را محل مناسب برای کنسرت اعلام داشتند»!


این نهایت تحریف و دروغ‌پردازی است و البته از او و بی‌بی‌سی جز این هم انتظار نیست. بهنود نمی‌داند که جنوب شهر تهران دیگر مثل گذشته‌ها و مثل زمان شاه که او همچنان تشنه لب آن ایام است، خرابه نیست. از نظر او جنوب شهری‌ها فقط باید کار کنند و مالیات بدهند تا شمال شهری‌ها کار نکنند و ثروت بیندوزند و مالیات ندهند و کنسرت برگزار کنند. جنوب شهری‌ها باید دنبال‌کننده اینستاگرام شمال شهری‌ها باشند و بلیت کنسرت شمال شهری‌ها را در بازار آزاد خریداری کنند. از نظر بهنود جنوب شهر خرابه است و جنوب شهری‌ها فقط باید انقلاب کنند!


او و شبکه دروغ‌پرداز بی‌بی‌سی وجودشان و نمودشان به اندازه همین متلک‌پرانی‌های تحریف‌شده است.


اما همایون شجریان به نوشته من واکنشی نشان داد که موجب تعجب شد! اگر خبرگزاری دولتی ایرنا یادداشت من را به طور کامل در ابتدای انتشار متن جناب همایون نیاورده‌بود، فرض می‌کردم که او فرد دیگری را «قمه‌کش» به جای «قلم‌کش» معرفی کرده‌است.


اولاً من هیچ‌گاه در گذشته هیچ نوشته‌ای در نقد ایشان یا هر خواننده دیگری نداشته‌ام و اگر نوشته‌ای دارم، در ستایش هنر و هنرمندان و آوازخوانان است. ایشان نوشته خود را طوری آغاز کرده‌است که گویا هرگاه تخریب شده، کار من بوده‌است!


ثانیاً متأسفانه نه ایشان و نه دیگران به اصل نقدی که وارد شده‌است، سهواً یا عامدانه توجهی نکرده‌اند. حرف من این بود که پیشروان آوازخوانی سنتی و فاخر نباید در انتخاب حامی و محل پوسترسازی یا اجرا مثل لس‌آنجلسی‌ها عمل کنند، چون درون چنین عملی یک تناقض نهفته است. شما نمی‌توانید اشعار حافظ و مولانا را در یک «مکان تجاری» بخوانید. اگر حافظ و سعدی و مولانا و عطار زنده بودند و مالکیت معنوی هم برقرار بود، هرگز به شما اجازه نمی‌دادند اشعارشان را در محیط‌های اشرافی بخوانید، چون آن‌ها فقط «شعر» نمی‌گفتند، حکمت اشعار و آثار آنان، در سادگی و ساده‌زیستی و تواضع و توجه به اصول دین بود. مولانا که خود اثر جاودانه‌اش مثنوی معنوی را «اصول اصول اصول دین» می‌نامد، چطور می‌تواند شاهد باشد که در جایی که خلاف «روح دین» و تأکید می‌کنم خلاف «معنا و هدف واقعی دین» است، اشعارش را به آواز بخوانید؟! هرگز او با آن نگاه الهی و دقیقش که از دقیق‌ترین نگاه‌ها در تاریخ بشریت است، حاضر نمی‌شد تن به استفاده از مالکیت معنوی اشعارش برای یک چنین تناقض آشکاری بدهد. مولانا تمام روزهای سال را روزه می‌داشت و، چون از همسرش می‌پرسید در خانه چیزی برای خوردن هست و پاسخ می‌شنید که خیر! می‌گفت شکر خدا که خانه ما امروز مانند خانه پیامبر است. چنین شخصیتی حتماً از شما می‌خواست اگر می‌خواهید اشعارش را بخوانید، مثل خود او با پابرهنگان سر کنید و نترسید که شبکه ملکه انگلستان شما را تخطئه کند که در خرابی‌های جنوب تهران اجرا کرده‌اید!


متأسفانه نه جناب همایون و نه دیگران به این تناقض موجود در رفتارشان پاسخی ندارند. نباید کار سلاطین آواز سنتی و فاخر ایران در تناقض‌آفرینی شبیه کار برخی دیگر از آوازخوان‌ها باشد که اندکی از بلیت کنسرت خود را پیش فروش می‌کنند و بعد بقیه را خود در بازار آزاد به چند برابر قیمت می‌فروشند و سپس در کنسرت چشمان خود را می‌بندند و مثلاً چهچهه می‌زنند که «خیال حوصله بحر می‌پزد هیهات/ چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش»! خب! معلوم است که در سر این قطره محال‌اندیش چه می‌گذرد!


ایشان همچنین درباره مکانی که در آنجا عکس پوستر آلبوم جدید را گرفته‌است، می‌گوید: «شنیده‌ها حاکی از تخلفات گسترده است؟! چرا دایر است پس چنین جایی؟! چرا تعطیلش نمی‌کنند تا مردم و هنرمندشان تکلیف خود را بدانند.»


این مقایسه واقعاً عجیب است برای یک هنرمند فرهیخته! مگر برای اینکه هنر فاخر آوازخوانی سنتی به مظاهر ثروت انباشته شده بی‌حساب و کتاب آلوده نشود، باید آنجا را خراب کرد، کار آسان‌تر این است که شما پیشنهاد آنان را رد کنید، این بهترین ویرانی برای چنین مکان‌هایی است.


درد افزون‌تر این است که نوشته جناب همایون متأسفانه آکنده از تبختر و تکبر بود و مرا که خود از علاقه‌مندان به ایشان هستم و اگر نقدی و تذکری دادم، از سر علاقه و دلسوزی بود، به حیرت واداشت. ایشان به جای نقدپذیری و خویشتنداری مقابل یک نقد که فقط به یک تناقض آشکار اشاره کرده‌است، منتقد را «قمه‌کش» می‌نامد. منصفانه آن است که نام نویسندگان این دو متن را حذف کنیم و متن‌ها را به قاضی و داور عادلی بدهیم و بخواهیم تا قضاوت کند که چه کسی قمه‌کشی کرده‌است، آنکه به دیگری می‌گوید «بروید میان مردم آواز بخوانید» یا آنکه بلافاصله و با کم‌ترین حوصله به منتقد می‌گوید: قمه‌کش!


راست گفته مولا که «مرد در زیر زبانش پنهان است» نه در پشت آوازش!


هنرمند ما باید بداند که گنج واقعی کجاست وگرنه چه بهره‌ای از هنر برده‌است؟! هیچ کس سزاوارتر و ضروری‌تر از یک هنرمند نیست که بداند «بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ/ خزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بیش».


اما روزنامه سازندگی نیز همان طور که انتظار می‌رفت! وارد کارزار شد و با انتشار بخشی از یادداشت من که «اتفاقاً» آن بخشی نبود که به آن تناقض اشاره داشت! به صورت «تمام صفحه» با انتشار عکس دو هنرمند آوازخوان، تیتر «سلاطین آواز زیر تیغ» را برگزید. لازم است درباره این روزنامه و سردبیر محترمش چند نکته‌ای را یادآور شوم.


۱- انتخاب تیتر «سلاطین آواز زیر تیغ» دامن زدن آشوبگرانه و هیجانی به یک نقد منطقی و دلسوزانه است. ما که در شورای تیتر روزنامه می‌نشینیم، برای مان چایی می‌آورند، اما ظاهراً در شورای تیتر روزنامه سازندگی برای سردبیران میوه‌های کال با چاقوهای برنده می‌آورند که دم به دم یادتیغ می‌افتند!


-بانک مرکزی زیر تیغ (۱۵/۲/۹۸)
-نوبخت زیر تیغ اقتصاددانان (۱۵/۱/۹۸)
-جشنواره زیر تیغ (۱۱/۱۱/۹۸)
-خبرنگاران زیر تیغ صدا و سیما (۲۲/۱۰/۹۷)
-عاملی زیر تیغ (۱۴/۱۰/۹۷)
-زیر تیغ مردم (۲/۱۰/۹۷)
-زندگی زیر تیغ (۲۰/۹/۹۷)


چرا زیر تیغ؟ مگر چه گفته شد که شما کار را زیر تیغ بردید؟! حوصله و نقدپذیری و صبر شما کجا رفته‌است؟! البته روزنامه (یا مجله) سازندگی از مردم جداست. تا آدم مشهوری باشد سراغ کس دیگری برای تیترزنی و گزارش‌نویسی نمی‌روند. از زمانی که سردبیر محترم در حزب سازندگی عضو شد، یا جهانگیری سوپرمن دلار ۴۲۰۰ تومانی است یا گزارش‌های رپرتاژی برای شخص رئیس‌جمهور (مصائب روحانی/ مأموریت روحانی در امریکا/ بیشتر در برابر بیشتر) یا دفاع ناقص از سلبریتی‌ها، جایگزین «گزارش از مردم» شده است.


این «سفارش‌نویسی» سابقه طولانی دارد. در سال ۱۳۸۴ همین جناب سردبیر گرامی در روزنامه شرق در ذیل تیتر «سیاستمداران در برابر سرداران» نامزدهای ریاست جمهوری آن زمان را دو دسته کرد، یکی سرداران (احمدی‌نژاد و قالیباف) و یکی سیاستمداران (هاشمی و لاریجانی)!


من همان زمان در روزنامه کیهان نوشتم شگفتا از این تقسیم‌بندی! انصاف و منطق‌تان کجا رفته است؟! هاشمی که هشت سال فرمانده مطلق جنگ بود و لاریجانی که با لباس نظامی فراوان عکس دارد، شده‌اند سیاستمدار و احمدی‌نژاد که فقط چهار ماه به عنوان مهندس در جبهه حضور داشته‌است، شده است سردار؟!


البته من طرفدار و مبلغ هیچ یک از این چهارنفر نبودم و نامزد مورد علاقه من اصلاً آن زمان ثبت نام نکرد، اما این تفکیک سطحی و رپرتاژی را تاب نیاوردم و می‌خواستم بدانم که واقعاً چگونه به این نتیجه رسیده‌اند که فلانی سردار است و فلانی‌ها سیاستمدار و آن نوشته در ذات خود دنبال چیست؟!


۲- کل گزارش روزنامه سازندگی با این نتیجه‌گیری به پایان می‌رسد که «عجیب است که گروهی فراموش می‏کنند که هنر برای عرضه شدن به اسپانسر و حامی مالی احتیاج دارد.»


این نقض غرض و هرج و مرج اخلاقی و در یک کلام آشفتگی در رأی و خیال است که کار هنر و هنرمند را، چون وابسته به حامی مالی است، در دامن هر حامی نامحرمی بیفکنیم. اگر دوستان تلاش می‌کردند به تناقض اشاره شده در متن پاسخ دهند، شاید گرفتار این همه آشفته‌حالی و آشفته‌خیالی نمی‌شدند. اما دریغ از یک پاسخ ساده و منطقی که دوستان از پشت پرده و نقاب خود بیرون بیایند و پاسخ آشکار بدهند: «به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی/ به پرسش دل بیچاره‌ای برون آیی!» (عراقی)


۳- تأکید می‌کنم که چه شعر حافظ و سعدی و مولانا را به آواز بخوانید و چه شعر شاعران معاصر را که بیشترشان سوسیالیست و کمونیست بودند، نمی‌توانید از پارادوکسی که مفاهیم شعر شما با «سازوبرگ» شما دارد، رهایی یابید. اگر راست می‌گویید به این حقیقت پاسخ دهید؛ و بالاخره شما را به قطعه‌ای از «افسانه» نیمایوشیج که گویا در آلبوم مشترک آن را خوانده‌اند، حواله می‌دهم، آنجا که می‌گوید:


«می توانستی‌ای دل، رهیدن/ گر نخوردی فریب زمانه/ آنچه دیدی، ز خود دیدی و بس/ هر دمی یک ره و یک بهانه / تا توای مست با من ستیزی!»

تجمعِ تنهایی ایرانی‌ها

علیرضا صدقی در ابتکار نوشت:

ایرانِ امروز از جهات گوناگون قابل مطالعه است. جامعه‌ای که این روزها شاید به وسعت همه تاریخش مسئله و موضوع را در خود جای داده است. جامعه‌ای در مسیر شدن که تکلیف بسیاری از موضوعات در آن روشن نیست. مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دستخوش تغییراتی سترگ شده و بر میزان، حجم و گستره ابهام‌ها افزوده است.

تعریفِ روشن و آشکار بسیاری از شاخص‌های این جامعه، متاثر از پدیده‌های نوظهور و باورمندی‌های متکثر با چالش‌هایی اساسی روبه‌رو است. چالش‌هایی که نتیجه آن‌ها هرچه باشد، دیگر وضوح و شفافیت ادوار گذشته را نخواهد داشت. این همه اما، افزون بر مناسبات اقتصادی و اجتماعی ناپایدار، قطع امید از تدبیر امور به دست نظام سیاسی مستقر، عدم اطمینان و اعتماد به حال و آینده و سوگواری برای گذشته، موجب شده تا ویژگی بدیع و تازه‌ای در جامعه ایران رخ بنماید.

این ویژگی تازه را بی‌هیچ تعارف و پیرایه‌ای می‌توان «تنهایی» در ایران امروز نام نهاد. گرچه موضوع از «تنهایی» هم فراتر رفته و مردم ایران این روزها با «تراکمِ تنهایی» و «تجمعِ تنهایی» مواجه شده‌اند. به نظر می‌رسد مفاهیمی نظیر اجتماع، همدلی گروهی، غیرتمندی جغرافیایی و همراهی عمومی کارکردهای خود را از دست داده‌اند. رخدادی که نمونه‌های عینی آن را به‏ویژه در کلان‌شهرها به وضوح می‌توان مشاهده کرد.

مردمانی تنها، سر در گریبان، خسته، بی‌رمق، دغدغه‌مند مسائل و مشکلات شخصی و... با شتابی فزاینده و گاه بی‌دلیل از کنار روزمرگی‌های دیگران عبور می‌کنند. گویی چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن هیچ‏کس و هیچ‏چیز باقی نمانده است.

مردم در کلان‌شهرهای ایران، این روزها به مجموعه‌ای عظیم و دهشتناک از غارهای دربسته تبدیل شده‌اند که هرکدام به تنهایی زندگی می‌کند و در تنهایی خواهد مُرد. این حجم انبوه از تنهایی و سرعت و شتاب در زندگی‌های تهی از محتوا و مفهوم، روابط انسانی را در ایران به کمترین میزان تاریخی خود رسانده است.

شاید بتوان حلقه مفقوده راه برون‌رفت از این وضعیت را «درنگ» دانست. به نظر می‌رسد جامعه ایران امروز بیش از هر چیز به اندکی «درنگ» نیاز دارد. پیش از پرداختن به هر مسئله سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حتی خانوادگی، تک‌تک عناصر این جامعه باید قدری «درنگ» کنند. این سرعت، این تلاشِ پیگیر، این چنگ زدن به هستی روزمره ناچیز، این دست‏انداختن‌ها به طبقه و گروه بالاتر، این تنازع بقا و این سرسختی و سرسنگی است که زندگی ایرانی‌ها را به سوی «تنهایی مطلق» می‌کشاند.

شاید باید قدری ایستاد؛ ایستاد و بار دیگر خود را، جامعه را، مناسبات حاکم بر انسان ایرانی را مشاهده کرد. با این «درنگ» است که «امکان» خروج افراد از غارهای‏شان فراهم می‌آید. فرصت دیدن، تماشا کردن، غصه خوردن، شاد شدن و آرمیدن مهیا می‌شود. البته که «درنگ» تنها و تنها این «امکان» و «فرصت» را ایجاد می‌کند. تردیدی نیست که برای رسیدن به فراز پیشِ‏رو و دستیابی به عزیزِ از‏دست‏رفته‌ای به نام «جمع»، ابزار و امکاناتی دیگر نیز لازم است. اما گام نخست خروج از این «تجمعِ تنهایی» بی‌شک دستیابی به گوهر باارزش «درنگ» است. این همه، یعنی دیدنِ «دیگران»؛ دیدنِ «دیگران»، آن‌گونه که هستند. یعنی همه؛ همه به مفهوم دقیق کلمه...

آیا مملکت تعطیل است؟

محمد کاظم انبارلویی در رسالت نوشت:

 رئیس جمهور محترم در جلسه هیئت دولت گفته است؛ «به مردم می گویم چه کسی مملکت را تعطیل کرده است.» از این گزاره  معلوم می‌شود  از دیدگاه رئیس قوای اجرایی کشور «مملکت تعطیل» است. این سخن ناروا و نادرست همانند همان سخن بیهوده ای بود که در اوایل تصدی اجرا توسط وی گفته شد؛ «خزانه مملکت خالی» است. آنهم در روزگاری که رئیس دیپلماسی کشور تازه گفت وگو با 1+5 را آغاز کرده بود.
 گذشت زمان ثابت کرد که خزانه کشور خالی نیست و امور در روال عادی خود به پیش می رود. این ناچیز اولین کسی بودم که این سخن نابه‌جا را به نقد کشیدم و گفتم رئیس جمهور اصلا نمی داند خزانه کجاست و کارکرد آن چیست و اهمیت آن کدام است؛ حرف بی ربط خزانه خالی است فقط در مذاکرات آن هم به نفع آمریکایی‌ها کاربرد پیدا کرد و توافقی «ناهمزمان»، «نامتوازن» و «فاقد ضمانت اجرایی» را امضا کردند که میلیاردها دلار خسارت و عدم نفع برای ملت ایران داشت. امروز هم می گوییم؛  این سخن که «مملکت تعطیل است» واقعیت ندارد و رئیس‌جمهور از مجاهدت یک ملت ۸۵ میلیونی بی‌خبر است.
 کشور با بیش از هزار میلیارد دلار تولید ناخالص ملی تعطیل نیست. میلیونها نفر هر روز صبح از خواب بیدار می شوند تا پاسی از شب مشغول کار و تلاش و تولید هستند. مردم در مزارع، باغات، زیر سقف کارخانجات مشغول کار هستند و در بازارها شور و شوق داد و ستد دیده می‌شود. در همین دستگاه اجرایی دهها هزار انسان مؤمن و پای کار به مردم خدمت می کنند. اگر جایی کار تعطیل است به دلیل «بی تدبیری» شخص رئیس جمهور و و برخی اعضای دولت است.
 اگر جایی کار تعطیل است برای آنکه امید به کدخدا دارند و  از خدا و یاری ملت بریده‌اند. اگر جایی کار تعطیل است برای این است معتقد نیستند از نخبگان علمی در حوزه و دانشگاه و نیز مردم کاری ساخته است. فکر می‌کنند تنها  راه فقط «مذاکره»، «سازش» و نهایتا تسلیم است. قانون اساسی و قوانین عادی کشور دهها راه‌نرفته پیش روی دولت گذاشته اما رئیس دولت نمی‌خواهد این مسیر را طی کند. اجرا در کشور فرآیندهای قانونی و حقوقی خود را دارد، اما رئیس‌جمهور نمی خواهد این مسیر را برود. هر جای این مسیر طی شد به نتیجه رسیدیم و هرجا نافرمانی و خودسری و خود تصمیمی شد به بیراهه رفتیم. در برجام اگر به شروط مجلس، شورای امنیت ملی و راهبردهای رهبری عمل می شد به دست آورد تقریبا هیچ و خسارت محض در برجام نمی رسیدیم. در سیاست داخلی اگر حریم و حرمت مراجع، نخبگان و منتقدان مشفق را مراعات می کردند کلید راه حل مشکلات را پیدا می کردند. رئیس دولت از اول فکر می کرد کلید در دست او و گاهی در جیب اوست. در هر قفلی که انداخت آن در نه تنها باز نشد بلکه قفل تر شد. 
​​​​​​​در برجام این بیراهه طی شد. نه تنها تحریم‌ها برداشته نشد بلکه صدها تحریم به آن اضافه شد. آیا این بود «تعامل سازنده شما با جهان»!
 گفتند، حرمت پاسپورت ایرانی را برمی‌گردانیم، در حالی که پاسپورت ایران حرمت داشت و نادرست می گفتند. اما همین ها به جایی رسیدند که در سفر به نیویورک دیپلمات‌های ایرانی فراتر از محدوده چند خیابان نمی‌توانند عبور و مرور داشته باشند. در اروپا دیپلمات های ایرانی را بی هیچ دلیل بازداشت می‌کنند و سفیر معرفی شده به سازمان ملل اجازه ورود به خاک آمریکا را پیدا نمی‌کند و... .
 نتیجه تصمیمات دولت در حوزه اقتصادی به رانت خواری، گسترش دلالی و... منجر شد. دولت نتوانسته حجم عظیم نقدینگی را که چون بهمنی زیرساخت‌های تولید را آسیب می زند به سمت تولید هدایت کند.  رئیس جمهور گفته: «به مردم می گویم چه کسی مملکت را تعطیل کرده است.» مملکت تعطیل نیست اگر هم به زعم او تعطیل است. همان کسی است که مصوبه 22/1/97را در مورد تک نرخی کردن ارز به تصویب رساند و چوب حراج به «ارز» و «طلا» و ذخایر کشور زد، مملکت را تعطیل کرد. کافی است متن مذاکرات هیئت وزیران آن روز و به ویژه سخنان رئیس جمهور در این نشست به کم و کاست منتشر شود تا مردم خود قضاوت کنند چه کسی مملکت را دارد تعطیل می کند. چندی است ادبیات رئیس جمهور نامهربانانه وارد وادی خلاف گویی و نادرست اندیشی  افتاده است. مردم نمی دانند علت آن چیست؟ اما می‌دانند او دیگر در کنار آنها نیست به همین دلیل نتایج نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد رئیس‌جمهور دچار فقد محبوبیت  می باشدو او از این واقعیت مطلع است و  به دنبال مقصر می گردد.
این رویکرد یک نوع «خود معصوم بینی» است. نظرسنجی ها اندازه اقبال مردم به او را نشان می‌دهند، اما او به گونه ای سخن می گوید که هنوز در توهم «خود مردم بینی» به سر می برد. رئیس دولت دستش خالی است، نتوانسته به وعده هایی که داده عمل کند. او قرار بود در حوزه اقتصاد، کشور را به جایی برساند که مردم نیاز به یارانه نداشته باشند. در حوزه سیاست خارجی مشکل ارتباط با کشورهای متخاصم را حل کند و تحریم ها را بردارد و سرمایه خارجی به کشور سرازیر شود. او وعده داده بود در سیاست داخلی «اعتدال» را پیشه کند. اما نشد و او جز به «سخره» و «اهانت» با رقیب و منتقد سخن نگفت!
 در حوزه اجتماعی شکاف فقیر و غنی را افزود. در حوزه فرهنگ جامعه دینی ما را با پدیده کشف حجاب روبه رو ساخت. آنقدر بر طبل تسامح و تساهل کوبیدند تا حکم الهی حجاب را لگدمال کردند. پدیده‌ای که در دولت‌های گذشته
سابقه نداشته است. قانون حجاب و عفاف را نادیده گرفتند. تا ریخت فرهنگی را به هم بزنند. اینها خطاهای کوچکی نیست. خدا از آنها نمی گذرد، مردم هم در برابر آن  ساکت نیستند. خلق دو قطبی‌های کاذب و حاشیه‌سازی‌های بی مورد مردم را نمی‌تواند از این داوری دور کند.
 تفوه به این سخن که مملکت تعطیل است،  حرف یک حقوقدان نیست. مملکت قانون دارد. حساب و کتاب دارد. اگر کسی وجود دارد که مملکت را تعطیل کرده این یک عنوان مجرمانه است، رئیس‌جمهور می‌تواند به عنوان اخلال در نظام اقتصادی کشور او را به دستگاه قضا معرفی کند. آیا جنس این حرف حقوقی است؟ یا رئیس جمهور از حقوق چیزی نمی داند یا می داند و در وادی اخلال در نظام سیاسی کشور گام برمی‌دارد. این را از اتاق فکر دفتر ریاست جمهوری باید پرسید تا آنها پاسخی برای آن مهیا کنند.
 این سخن ناروا همچون هیزمی است برای تنور فتنه های جدید!! فقط به درد سرویس‌های امنیتی دشمن در تدارک این فتنه می‌خورد. آنهایی که دکور امنیت و آرامش را در لبنان و عراق به هم ریخته‌اند، اکنون در تدارک آن در ایران هستند. این حرف به درد آنها می خورد که می‌خواهند مملکت را تعطیل کنند.