دیدار همافران نیروی هوایی ارتش با امام خمینی (ره) در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ یکی از حساس‌ترین و مهم‌ترین مقاطع در پیروزی انقلاب اسلامی است. این دیدار تاریخی به تحولات سیاسی کشور سرعت بیشتری بخشید و...

به گزارش مشرق، به مناسبت بیعت همافران با حضرت امام، ۱۹ بهمن در تقویم روز نیروی هوایی نام گرفته است. «مهدی آقاجانی» از نیروهایی بود که بخشی از کارهای مربوط به این دیدار را انجام داد. آقاجانی در گفتگو با «جوان» از چگونگی شکل گرفتن ایده دیدار همافران با امام و احساس آن‌ها از دیدار با رهبر انقلاب می‌گوید که در ادامه می‌خوانید.


شما چه سالی وارد نیروی هوایی ارتش شدید و آیا حضورتان در ارتش به خاطر علاقه‌تان بود؟
من سال ۱۳۴۸ به عنوان همافر وارد ارتش شدم و با درجه همافر ۳ با تخصص اسلحه و مهمات موشک هواپیما به مهرآباد رفتم. علاقه نداشتم ولی، چون وضع مالی خانواده مناسب نبود مجبور بودیم در ارتش مشغول کار شویم. وقتی وارد نیروی هوایی شدم از پدرم تعهد خدمت گرفتند که باید به مدت ۱۱ سال در ارتش بمانم. من قبل از حضور در ارتش در مدرسه آقای مجتهدی درس حوزوی می‌خواندم و هیچ علاقه‌ای به ارتش نداشتم و به خاطر مشکلات اقتصادی مجبور به خدمت در ارتش شدم.


افراد دیگری هم مثل شما بودند که به خاطر مشکلات مالی وارد ارتش شده باشند؟
اکثر جوانانی که در ارتش خدمت می‌کردند شرایط یکسانی داشتند. اگر کسی هم در نیروی هوایی موفق می‌شد به هوش و استعداد خودش مربوط بود. در گزینش نیروی هوایی هم خیلی سخت می‌گرفتند. دوره ما ۵ هزار نفر شرکت کردند و از بین این‌ها فقط ۲۰۰ نفر را می‌خواستند. آن روز هم مشکلات اقتصادی در جامعه زیاد بود و خانواده‌ها نیازمند بودند و درخواست می‌کردند جوانشان وارد ارتش شود. ورود به دانشگاه هم مشکل بود. تعداد دانشگاه‌ها کم و ورود هم سخت بود و جوانان برای تأمین نیازهای مالی‌شان مجبور بودند به ارتش بروند.


در ادامه، این علاقه‌مندی اتفاق نیفتاد؟
تا سال ۱۳۵۶ شوقی نداشتم و به خاطر تعهداتم مجبور به ماندن بودم. از سال ۱۳۵۶ که جریان مبارزات و تظاهرات انقلابی شروع شد علاقه ام نیز بیشتر شد. من از طریق استاد فلسفه‌ام با شهید مطهری آشنا شده بودم و شهید مطهری به من اطلاعیه و نوارهای امام را می‌دادند که در ارتش پخش کنم. آن زمان دیگر علاقه داشتم فعالیت بیشتری کنم. توصیه شهید مطهری هم بود که ما حضور داشته باشیم و این‌ها را به ارتشی‌ها برسانیم. در ارتش با رفقای مذهبی‌مان هیئتی تشکیل داده بودیم و همکاران می‌آمدند و مباحثی که من در حوزه تحصیل کرده بودم را برایشان شرح می‌دادم و از مواردی که شهید مطهری توصیه کرده بود نیز برایشان می‌گفتم. من اعلامیه‌های امام را می‌گرفتم و به دیگر همکاران می‌دادم و با انتقال نیروها به یگان‌های مختلف فعالیت‌های‌مان گسترده‌تر می‌شد. تا سال ۱۳۵۷ که اوج جریان انقلاب پیش آمد شور و شوق ما برای فعالیت هم بیشتر شد. دوستانی هم در این مسیر پیدا کرده بودیم که کمکمان می‌کردند. مثلاً یک کتاب‌فروشی در خیابان ناصرخسرو پیدا کرده بودیم به نام کتاب‌فروشی سعدی که رساله امام را با نام دیگری چاپ می‌کرد و ما این کتاب را می‌گرفتیم و به هیئت می‌آوردیم و برای دوستان دیگرمان می‌فرستادیم. منزل ما خیابان در پیروزی بود و به خیابان شهدا خیلی نزدیک بودیم. من در راهپیمایی ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ شرکت کردم و آن صحنه‌ها را دیدم. پس از آن بیشتر مصرّ شدم که در ارتش بمانم و به همکاران ارتشی‌ام آگاهی بدهم.


در روزهای منتهی به آمدن امام چه فعالیت‌هایی انجام می‌دادید؟
پایان شهریور ۱۳۵۷ مبلغی را به حقوق نظامی‌ها اضافه کردند و ما اعلام کردیم این پول خون شهدای ۱۷ شهریور است و خوردن ندارد. پول‌ها را جمع کردیم و به منزل آیت‌الله لواسانی- نماینده امام در تهران- رساندیم. بعدها که آیت‌الله طالقانی آزاد شدند به ما گفتند که این مبالغ را به ایشان برسانیم. من در فرودگاه مهرآباد کار می‌کردم و ۶ بهمن ۱۳۵۷ در میدان صبحگاه اعلامیه پخش کردیم که با وزش باد تمام اعلامیه‌ها در مهرآباد پخش شد. مردم با اعلامیه‌ها آشنا شده بودند و دوستان خلبان این‌ها را در کابین خلبان می‌گذاشتند و خلبان‌ها هنگام پرواز این اعلامیه‌ها را می‌خواندند. قرار بود ۶ بهمن امام تشریف بیاورند که باند فرودگاه را بستند و آن روز ما اولین راهپیمایی را با لباس نظامی به سمت میدان آزادی راه‌اندازی کردیم. میدان آزادی به ما تیراندازی شد و اعلام کردیم ۴ بعد از ظهر در دانشگاه حضور پیدا کنیم. ۴ بعد از ظهر جلوی دانشکده ادبیات بچه‌های نیروی هوایی جمع شدند و من چند دقیقه‌ای درباره مقام حرّ برایشان صحبت کردم. از آنجا به منزل آیت‌الله طالقانی رفتیم و، چون من با ایشان از قبل آشنایی داشتم، ایشان به امام در پاریس زنگ زدند و من دیدم آیت‌الله طالقانی گریه می‌کنند. من دلیل گریه‌شان را پرسیدم که فرمودند امام برای شما دعا می‌کند و من آرزو کردم کاش این دعاها را برای من می‌کردند. ۱۲ بهمن امام تشریف آوردند و من و دوستانم در کمیته استقبال بودیم. در مدرسه علوی ساکن شدیم و کارهای مختلف مثل نگهبانی و دیگر کارها را انجام می‌دادیم.


ایده دیدار همافران با حضرت امام چه زمانی زده شد؟
۱۷ بهمن یکی از دوستان به ما گفت شهید بهشتی فرمودند شما قبل از آمدن امام این همه فعالیت داشتید، چرا الان کاری نمی‌کنید و همین حرف باعث شد تا جرقه راهپیمایی ۱۹ بهمن در سرمان زده شود. اعلامیه‌هایی با دست نوشته شد، این‌ها را به خانه‌های سازمانی بردیم و پخش کردیم. ۱۹ بهمن عده‌ای از پرسنل نیروی هوایی آمدند و آن عکس تاریخی دیدار با امام منتشر شد. بعد از آن امام فرمودند به مردم بپیوندید و میانه راه یکی از دوستان‌گفتند اگر تا انتها برویم مشکل پیش می‌آید. چون هلی‌کوپترها از بالا فیلمبرداری و عکسبرداری می‌کردند، امکان دستگیری‌مان وجود داشت. میانه راه در خیابان کارگر و جمهوری در راه بازگشت به مدرسه علوی بودیم که در مقابل کلانتری بهارستان جلویمان را گرفتند و گفتند شما نظامی هستید، چرا این کارها را می‌کنید؟ دورمان را محاصره کردند و گفتند شما را می‌کُشیم. من آیه‌ای از قرآن را خواندم و گفتم ما برای شهادت آمده‌ایم و اگر می‌خواهید می‌توانید ما را بکُشید، فقط بدانید این مسیر به پیروزی خواهد رسید و بهتر است شما هم به ما بپیوندید. رئیس کلانتری وقتی دید حرف‌هایم روی سربازهایش تأثیر می‌گذارد گفت راه را باز کنید این‌ها بروند. از آنجا به محل استقرار امام رفتیم.


دیدار با امام در چه فضایی انجام شد و از این دیدار چه احساسی داشتید و امام چه مواردی را به همافران گفتند؟
آن روز در اطلاعیه‌ای که داده بودیم نوشته بودیم ۸ صبح در خیابان ایران حاضر شویم. من، چون می‌خواستم حرکت‌دهنده باشم ساعت ۶ صبح رفتم. دیدم قبل از من عده زیادی در خیابان ایستاده‌اند و تعدادشان خیلی بیشتر از چیزی است که فکر می‌کردیم. مثلاً دوستی داشتیم به نام آقای طاهری که بلندگوی دستی داشت و قرار بود آن را بیاورد. سرود «خمینی‌ای امام» را روی کاغذ نوشته و تکثیر کرده بودیم. دیدیم آنقدر جمعیت آمده که بلندگو کارساز نیست. آقای رفیق‌دوست در مدرسه علوی بود. من به ایشان گفتم درِ مدرسه روبه‌روی علوی را باز کنید تا کسانی که لباس شخصی پوشیده‌اند لباس هایشان را عوض کنند. همان‌جا سرود را تمرین کردیم و رژه رفتیم. پس از آن وقتی جلوی امام رژه رفتیم همافرانی که آن روز بودند به من گفتند ما در پایگاه‌های مختلفی رژه رفته‌ایم ولی هیچ رژه‌ای مثل آن روز نبود. می‌گفتند ما احساس می‌کردیم داریم برای خدا پایمان را به زمین می‌زنیم لذا با تمام وجودمان رژه می‌رفتیم. قطعنامه‌ای را نوشته بودیم که دادیم سربازی خواند و بعد امام تشریف آوردند. در لابه‌لای صحبت‌هایشان جمله‌ای گفتند که این جمله جاودانه شد و فرمودند شما امروز سرباز امام زمان (عج) هستید. امام از روی هوای نفس حرف نمی‌زد. ایشان چیزهایی را می‌دید که دیگران نمی‌دیدند. من الان به دوستان می‌گویم مواظب باشید آن آرم سربازی امام زمان (عج) از سینه‌مان روی زمین نیفتد.


پس از پیروزی انقلاب باز فعالیت همافران ادامه داشت؟
من در طول دوران تحصیل حوزوی دو سال خدمت آقای شاه‌آبادی تفسیر قرآن می‌خواندم. ایشان ۲۳ بهمن با من تماس گرفت و گفت از مدرسه علوی زنگ می‌زنم و امام فرمودند به پرسنل نیروی هوایی بگویید که چند فروند هواپیما پرواز کنند و امشب می‌خواهیم اعلام کنیم تحصن‌ها و اعتصابات شکسته شده است. به دوستان خلبان گفتیم و سه خلبان به نام‌های علی خجسته، هوشنگ قدیری‌مقدم و محمد سبزآبادی که در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند، پرواز کردند و اعتصاب‌ها شکسته شد. پس از آن من مدتی در مهرآباد بودم و بعد به ستاد نیروی هوایی رفتم و خدمت امام راجع به حوادث نیروی هوایی سخنرانی کردم و اجازه گرفتم تا انجمن اسلامی تأسیس کنیم. انجمن اسلامی را تأسیس کردیم و یک سال در سراسر کشور فعالیت می‌کردیم. تا عقیدتی-سیاسی تشکیل شد و تا زمان بازنشستگی در آن‌جا حضور داشتم.

 بدنه خود ارتش به لحاظ اعتقادی چگونه بود؟ شما و دیگر ارتشی‌ها با فعالیت‌های انقلابی ریسک بالایی را قبول کرده بودید؟
تمام تلاش نظام شاهنشاهی این بود که فکر و اندیشه ما را تغییر دهد. از کتاب زبانی که می‌خواندیم می‌خواستند تفکر و سبک زندگی امریکایی را به ما آموزش بدهند و تمام تلاششان این بود که روحیه مذهبی را از ما بگیرند. به دنبال تغییر اندیشه ما بودند. با این وضعیت امثال من که روحیه مذهبی قوی داشتم و دروس حوزوی خوانده بودم و با روحانیت ارتباط داشتم بیشتر احساس مسئولیت می‌کردم که کار بیشتری انجام دهیم. در معرض خطر هم بودیم. چهار ماه از ورود ما گذشته بود و سردوشی گرفته بودیم و در ارتش رسم است که مراسم سردوشی را جشن می‌گیرند. سردوشی گرفتن ما با محرم مصادف شده بود. فرمانده ما گفت شما جشن نمی‌گیرید؟ من گفتم که ماه محرم است و محرم کسی جشن نمی‌گیرد. او گفت ما اینجا منبری و سخنران نداریم. یکی از همکلاسی‌هایم به نام اصغر همدست که در ارتش هم خدمت می‌کرد گفت دبیرستان که می‌رفتیم آقاجانی خوب بلد بود حرف بزند. به من گفتند برای بچه‌ها صحبت کن. آن روز من کتاب گفتار عاشورا از شهید مطهری را به پادگان برده بودم و درباره یکی از مباحثش که علل قیام امام حسین (ع) بود صحبت کردم. شهید مطهری در علل قیام امام حسین (ع) می‌گوید هرگاه حاکمان در کشور اسلامی باده‌گساری و قمار کنند مردم باید قیام کنند. من همه این‌ها را گفتم. فردایش برگه مرخصی همه را دادند جز من. دلیلش را جویا شدم و گفتند به دفتر فرمانده برو. در دفتر فرمانده گفتند این حرف‌ها که زدی می‌دانی چی بود؟ عکس شاه بالای سرش بود و چند ناسزا به شاه گفت و ادامه داد این فلان فلان شده همه این کارهایی را که گفتی می‌کند، حالا مردم باید قیام کنند؟ گفت ضداطلاعات برای هردویمان نامه زده و هردویمان را خواسته. در ضداطلاعات یک‌سری سؤال از ما کردند و به فرمانده‌ام از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ درجه ندادند و او سروان ماند. فشار و سختی وجود داشت ولی اعتقادات باعث می‌شد خدا ما را قوی‌تر کند تا از این چیزها خوف نداشته باشیم.


خطر جانی هم تهدیدتان می‌کرد؟
بله؛ مثلاً همان سال ۵۷ تمام رفقای هیئتی‌مان را دستگیر کردند و به زندان خاش بردند که من فرار کردم. چون همان‌ها به من اطلاع دادند که به پادگان نروم. من مدتی به پادگان نمی‌رفتم تا جریان ۶ بهمن پیش آمد. اگر ۶ و ۱۹ بهمن ما را دستگیر می‌کردند یا انقلاب پیروز نمی‌شد برای تمام نیروهای دست‌اندرکار مشکلات فراوانی پیش می‌آمد. در اربعین ۵۷ می‌خواستند به ۱۶ فروند اف ۴ فشنگ جنگی بزنند. فشنگ جنگی را برای زدن نفر استفاده می‌کنند و در شرایط صلح از فشنگ جنگی استفاده نمی‌شود. آن روز دستورالعملی دادند که فشنگ جنگی بزنید. ما یقین کردیم که می‌خواهند مردم را در راهپیمایی بزنند. من خدمت آیت‌الله طالقانی رفتم و به ایشان گفتم می‌توانیم در دهانه‌های هواپیماها اختلال ایجاد کنیم تا هواپیماها آتش بگیرد. گفتند ما این‌ها را نیاز داریم. از اربعین تا پیروزی انقلاب شاید ۲۰ روز بیشتر طول نکشید. به ایشان گفت آقا ما چند وقت دیگر باید این راه را ادامه دهیم؟ آن زمان ایشان فرمودند ۱۰ سال. ما خودمان را برای ۱۰ سال آماده کرده بودیم ولی به ۲۰ روز نکشید.


زمان شاه چند درصد بدنه ارتش همراه و همسو با شما بودند؟
در محیطی که ما کار می‌کردیم شاید حدود ۲۰ درصد همراه ما بودند. شاید ۱۰ تا ۵ درصد طرفدار نظام بودند و بقیه از قشر خاکستری بودند. جریان انقلاب یک تغییر کلی در سیستم ارتش داد. با پیروزی انقلاب همان‌هایی که قشر خاکستری بودند به‌شدت از امام و انقلاب طرفداری کردند. خاطرم هست روز ۲۴ بهمن شهید شاه‌آبادی به من زنگ زد که از طرف حضرت امام می‌خواهم یک فرمانده برای فرودگاه امام مشخص کنم. ایشان تشریف آورد و سرهنگ سلحشوری را به عنوان فرمانده پایگاه معرفی کردند. در ارتش درصد کمی تفکر حزب توده وجود داشت که قبل از انقلاب دائم با این‌ها درگیر بودیم. یکی از این‌ها پشت تریبون رفت و گفت آن زمان که توده بدنش زیر تانک‌ها له می‌شد شما کجا بودی؟ اینجا دیدم تکلیف من است و پشت تریبون رفتم. گفتم لفظ توده نه و باید گفت امت اسلامی، چون امروز دیگر تفکر مارکسیستی وجود ندارد. بعد گفتم زمانی که برادران ارتشی و مذهبی اعلامیه‌ها را زیر پیراهنشان پنهان می‌کردند شما کجا بودید؟ با حرف‌هایم غائله خوابید ولی این درگیری‌ها وجود داشت. یکی از دلایل تأسیس انجمن اسلامی همین بود. چون در ارتش در قالب تحصن و اعتصاب فعالیت می‌کردند. اینجا من شب‌ها به اتفاق چند نفر از دوستانم به منزل آیت‌الله خامنه‌ای که آن زمان نماینده امام در وزارت دفاع بودند می‌رفتیم. در منزل ایشان گزارش‌های نیروی هوایی را می‌دادیم. یک شب گفتم آقا نیروی هوایی اوضاعش به‌هم ریخته است و یک‌سری تحصن کرده‌اند. ایشان فرمود این‌ها را شما باید جذب کنید. فرمودند این‌ها دنبال مسئولی می‌گردند که حرکتشان بدهد. گفتند مثل دانشگاه‌ها که انجمن اسلامی دارند شما هم انجمن اسلامی تأسیس کنید. گفتیم فرماندهان به ما اجازه نمی‌دهند که ایشان فرمودند من وقت می‌گیرم، خدمت امام بیایید و گزارش بدهید. امام هم اجازه بدهند من هم حکمش را می‌دهم و به فرماندهان ابلاغ می‌کنم. خدمت امام در قم رفتیم و گزارش نیروی هوایی را خدمت امام عرض کردیم. گفتم اجازه بدهید تشکیلاتی به نام انجمن اسلامی درست کنیم و امام فرمودند بروید انجمن اسلامی تأسیس کنید که هرکس هرجایی هست آنجا را اسلامی کند؛ ان‌شاءالله ایران اسلامی خواهد شد. آقا هم حکمی برایمان نوشتند و انجمن اسلامی را تأسیس کردیم و خیلی از بچه‌ها را جذب کردیم.


رژیم شاه حتی در بدنه ارتش هم مشروعیت نداشت؟
روز ۲۶ دی که شاه می‌خواست از ایران برود دوستان ما در ارتش به من گفتند امروز شاه می‌خواهد از ایران برود و هشت هواپیما اسکورتش می‌کند که سه هواپیما از خلبانان ما خواهد بود. قرار شد به بچه‌های بخش اسلحه گفته شود مسلسل هایشان را آماده کنند، چون می‌خواهند هواپیمای شاه را در هوا بزنند. بعد دیدند دور هواپیماها نیرو گذاشته‌اند و امکان انجام چنین کاری وجود ندارد. بعد شهید علی خجسته گفت با هواپیمایم به هواپیمای شاه می‌زنم. بگذارید من از اولین شهدای راه انقلاب باشم. آن روز که شاه می‌خواست برود برنامه لغو شد. چون به خلبان‌های ما اعتماد نداشتند و می‌دانستند این‌ها مخالف حکومت هستند و گفتند کسی از ما هواپیمای شاه را اسکورت نکند. حتی من بعدها فهمیدم باند فرودگاه‌های ایران را بسته بودند تا آن روز پروازی انجام نشود.


احتمال نمی‌دادید رفتن شاه بازگشتی نداشته باشد؟
ما ظاهر امر را می‌دیدیم. ظاهر امر نشان می‌داد که شاه به سفری برای استراحت می‌رود و برمی‌گردد. ما هم تصور می‌کردیم برمی‌گردد و ول‌کن ایران نیست. چون می‌دانستیم چه امکانات و ثروتی در کشور وجود دارد. همچنین پشتیبانانشان مثل امریکایی‌ها در کشور بودند و آن زمان امریکایی‌ها خیلی در ایران قدرت داشتند. ما می‌گفتیم با وجود این‌ها شاه نمی‌گذارد برود، اما پس از رفتن شاه رفته‌رفته امریکایی‌ها هم جمع کردند و رفتند.

منبع: روزنامه جوان