به گزارش مشرق، سیزدهم دی ماه سال جاری، یک ساعت و بیست دقیقه پس از نیمه شب، هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا دو خودرو در حوالی فرودگاه بغداد را مورد هدف موشک های خود قرار دادند. این ترور، دقایقی بعد به مهمترین خبر رسانه های جهان تبدیل شد.
سردار سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به همراه جمع دیگری از نیروهای ایرانی و عراقی (ازجمله ابومهدی المهندس) در این ترور به شهادت رسیدند و این شهادت، موج بزرگی از احساسات ضدآمریکایی را در ایران و برخی کشورهای دیگر برانگیخت.
بیشتر بخوانید:
«حاج قاسم» میخواست چندمین شهید گلزار کرمان باشد؟
سردار سلیمانی محبوبترین فرمانده سپاه بود که 22 سال فرماندهی نیروی قدس را برعهده داشت.
نیروی قدس و فرمانده آن البته تا همین چند سال قبل چندان در افکار عمومی شناخته شده نبودند ولی در سالهای اخیر -خصوصاً بعد از بحران تکفیریها در عراق و سوریه- این اسامی بیشتر در رسانهها و افکار عمومی مطرح شد.
برای بررسی بیشتر نقش سردار شهید قاسم سلیمانی در مقابله با تروریستها در سوریه و نیز بررسی برخی زوایای شخصیتی و فرماندهی این شهید بزرگوار، با یکی از همرزمان وی در سوریه گفتگو کردیم.
«سردار رحیم نوعی اقدم» طی سالهای اخیر، فرماندهی یکی از قرارگاههای اصلی سپاه در سوریه یعنی قرارگاه حضرت زینب(س) را برعهده دارد.
وی اهل اردبیل و از رزمندگان سال های دفاع مقدس در لشکر عاشورا به فرماندهی شهید مهدی باکری است.
متن کامل این گفتگو را در ادامه بخوانید:
* نیمه شب سیزدهم دی ماه یکی از تلخ ترین ساعات برای بسیاری از مردم ایران و جهان اسلام است چون فردی به دست آمریکایی ها به شهادت رسید که برای مردم خیلی محبوب بود و قوت قلبی برای رزمندگانی که در جبهه مقاومت با دشمن می جنگیدند به حساب میآمد. آشنایی شما با سردار سلیمانی از کجا شروع شد؟ شما اهل اردبیل هستید و ایشان اهل کرمان بودند.
بسمالله الرحمن الرحیم. در ابتدا میخواهم شهادت جانگداز فرمانده عزیزم، روحم، جسمم و سرورم، مالک اشتر علی، سیدالشهدای مقاومت، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی را تسلیت و تعزیت عرض کنم و امیدوارم که خداوند متعال به ما توفیق ادامه راه پر نور این شهید عزیز را عنایت بفرماید.
حاج قاسم از رزمندگان و قهرمانان 8 سال دفاع مقدس و نام و شخصیتی آشنا در زمان جنگ بود و تمام رزمندگانی که به نحوی در جنگ حضور داشتند و یا موضوع جنگ را رصد می کردند با قهرمانیهای لشکر 41 ثارالله و فرمانده غیور و شجاع آن آشنا بودند.
من در زمان جنگ در خدمت ایشان نبودم ولی کاملاً ایشان را می شناختم. پس از اتمام جنگ، در جلسات متعدد و مختلف تحت عنوان فرماندهان یگانهای نیروی زمینی که حضور پیدا میکردیم خدمت ایشان می رسیدیم و در آن جلسات با صفا، صمیمیت، تقوا و تواضع ایشان آشنا شدم. بعدها که بنده در نیروی زمینی مسئولیتی گرفتم، ارتباط ما بیشتر هم شد.
* چطور ایشان شما را برای حضور در سوریه انتخاب کردند؟
در جریان مقاومت بنده از طرف ایشان روانه سوریه شدم و از آن موقع تا زمان شهادتشان در خدمت ایشان بودم و ارتباط نزدیک و میدانی باهم داشتیم. در اکثر عملیاتهایی که اتفاق میافتاد بنده عضو یگانهایی بودم که تحت امر حاج قاسم عملیات میکرد.
* قرارگاه حضرت زینب(س) که شما فرماندهی آن را برعهده دارید، کجا بود و چه مسئولیتی داشت؟
من از زمانی که به سوریه رفتم تا زمانی که مسئله داعش تمام شد، فرمانده قرارگاه حضرت زینب (س) در این کشور بودم و مأموریت بنده بیشتر در جنوب -نزدیکی سرزمینهای اشغالی جولان- و شرق سوریه بود؛ ولی در هر جای دیگر که نیاز بود بنا به دستور فرماندهان حضور می یافتم و مأموریتهای متعددی در خارج از حوزه مأموریت اصلی خودم انجام دادم.
* کدام ویژگی شخصیتی سردار سلیمانی بیش از بقیه در نظر شما برجسته بود؟
یکی از بزرگترین نقاط قوت و قدرت شخصیت ایشان که باعث جذب همه رزمندگان میشد، اخلاقشان بود. ایشان فوق العاده متواضعانه بودند و رفتار مؤدبانه داشتند. برخوردشان صادقانه بود و هرفردی با ایشان ارتباط می گرفت و به خدمتشان میرسید و صحبت میکرد، احساس می کرد حاج قاسم او را بیشتر از همه دوست دارد.
اخلاق ایشان جاذبه خاصی در ارتباطاتش با زیرمجموعه و نیروهای تحت امر خود ایجاد کرده بود و چهره متبسم حاج قاسم در برخوردهای شخصی و ارتباطات غیر مدیریتی و غیر اداری هر سنگی را آب می کرد. به نظرم حاج قاسم با رفتارهای خود، مصداق این شعر بود: «می کشمت سوی خویش، این کشش از عشق ماست/ گر دل تو آهن است، عشق من آهنرباست». هر کسی در همان دیدار اول مجذوب اخلاق، ادب، تواضع و فروتنی ایشان میشد.
بنده اعتقاد دارم سردار سلیمانی با شهادتشان در ایران و دنیا یک کنگره بسیار بزرگ مردمی و خیابانی براه انداختند که هیچ قدرت، حزب، ثروت، حاکمیت، جریان و یا گروهی نمی توانست به این شکل این جمعیت را با چنین تنوع تفکر، سلیقه، اندیشه، تحلیل و گویش به خیابان بیاورد. البته بنده معتقدم این شخص حاج قاسم نبود که مردم را به خیابان آورد بلکه خدای ایشان و روح بزرگ خداجویی و خداپرستی او بود که این کار را کرد.
** زینب(س) فرمانده کل قوا در سوریه است
* هیچوقت حالات خاص ایشان را دیده بود؟ مثلا گریه ایشان یا عصبانیتشان.
یک بار دو نفری بر سر موضوع فرماندهی سوریه صحبت می کردیم؛ حاج قاسم در حالی که تبسم می کرد فرمودند: فرمانده کل قوا در سوریه، حضرت زینب (س) است. حاج قاسم با آن اقتدار و بزرگی، زمانی که به در آستانه حرم حضرت زینب (س) می رسیدند چنان متواضعانه و متضرعانه و مؤدبانه صورت بر زمین می گذاشتند و گریه می کردند که قطرات اشک بر روی کاشی حرم سر می خورد.معتقدم حاج قاسم توانست قدرتمندانه در سوریه فرماندهی کند، چون به این موضوع باور داشت که فرمانده کل قوا در سوریه حضرت زینب (س) است.
** جواب نامه حاج قاسم را با خونم امضا کردم
* به هر حال، گاهی ممکن است موقعیت های سختی برای یک فرمانده پیش بیاید که کار گره بخورد؛ در چنین مواقعی ممکن است فرمانده حالت های مختلفی پیدا کند و مثلا مکدر یا عصبانی شود. قطعا در سوریه نیز چنین شرایطی بوده و کار گره خورده و گاها به بن بست هم رسیده؛ در چنین مواقعی سردار سلیمانی چطور رفتار میکرد؟
نمیتوانم بگویم حاج قاسم اصلاً در کار عصبانی نمیشد ولی من در رفتارهای شخصیشان عصبانیتی ندیدم. اتفاقاً در شرایط سخت و بحرانی، سکینه و آرامش خاصی در وجودشان احساس میشد انگار که اتفاقات مهم اصلاً نمیتوانست حاج قاسم را به لحاظ روانی به وحشت بیندازد و یا حرکاتش را کُند یا متوقف کند. البته اینطور مواقع بر تعجیل در مقاومت و تحرک بیشتر کار تاکید داشتند و گاهی لحن، تُن صدا و برخوردشان تغییر میکرد ولی در عمق وجودشان آرامش احساس میشد.
یک بار که من چنین وضعیتی را دیدم، در جریان عملیات آزادسازی شهر «دیر العدس» -شهری در جنوب سوریه و تقریبا در نزدیکی سرزمینهای اشغالی- بود. ما به عنوان قرارگاه حضرت زینب (س) در آنجا مأموریت داشتیم تا این شهر را آزاد کنیم. دیر العدس در آن زمان در دست گروههای مختلفی مثل مسلحین معارض داخل سوریه و جبهة النصره عراق و شام بود.
قبل از طلوع آفتاب و همزمان با اذان صبح به خط زدیم و توانستیم یک سوم شهر را آزاد کنیم. هوا که روشن شد، هنوز دو سوم شهر در دست آنها بود.بعد از روشن شدن هوا دشمن عقبه و مسیر پشتیبانی ما را مختل کرد و دیگر نتوانستیم ادامه دهیم.
نزدیکی های ظهر در بیسیم متوجه شدم سردار سلیمانی میخواهد به منطقه بیاید. آنجا به شدت زیر آتش بود و شرایط سختی داشتیم. حاج قاسم همیشه در شرایط سخت میآمد و در خط مقدم حضور مییافت و از نزدیک شرایط و میدان را میدید و تدابیر و برنامههای خود را به نیروها و فرمانده منطقه ابلاغ میکرد.
وقتی به منطقه آمدند، اولین چیزی که به محض دیدن ایشان دریافت کردم -علی رغم شدت آتش توپخانه و خمپاره های دشمن- سکینه و آرامش قلبی ایشان بود. مأموریت ما آزادسازی دیر العدس بود ولی توانسته بودیم تنها یک سوم را آزاد کنیم و دو سوم را هنوز آزاد نکرده بودیم، انتظار داشتم ایشان به ما بگوید که چرا نتوانستید و نشد؛ اما هیچی نگفتند و فقط وضعیت را پرسیدند و قسمتهای مختلف میدان را بررسی کردند و رفتند.
قبلاً با سردار سلیمانی بر سر موضوع «توکل» صحبتی داشتم و برایشان گفته بودم که شهید باکری به ما یاد داده که اگر کاری به لحاظ عقلی، محاسباتی، نظامی، منطقی و منطقهای غیر ممکن باشد، به شرط اخلاص و توکل به خدا، ممکن میشود.
بعد از 20 دقیقه دیدم پیک آمد و یک یادداشت از طرف ایشان آورد که شامل 8 دستور برای بنده بود. در انتهای آن هم نوشته بود: «ابوحسین بنویسد که آیا میتواند آنها را اجرا کند یا نه؟»
نامه را نگاه کردم. دیدم نمیتوانم اجرا کنم. واقعا هیچ کدام از آنها قابل اجرا نبود. با ایشان تماس گرفتم تا سوالی بپرسم. در انتهای مکالمه گفتند اگر بتوانی توکلی که شهید باکری گفته است را پیدا کنی، میتوانی.
شرایط سختی بود. قلباً به شهید باکری پناه بردم و گفتم: «میبینید نمیتوانم و شدنی نیست؛ چه کار کنم؟» با تمام وجودم احساس کردم و میتوانم به جرأت بگویم شهید باکری آمدند و دست مرا گرفتند و گفتند توکل کن. آنجا به خدا توکل کردم و از آن به بعد چند کلامی به زبان مادری (ترکی) با خداوند صحبت کردم و گفتم خدایا به من کمک میکنی؟ میخواهم به تو توکل کنم. آخر سر هم گفتم ای خدای باکری از این به بعد به تو توکل کردم؛ از این به بعد با توست.
در جواب نامه ننوشتم که میتوانم انجام بدهم. یک سوزن به انگشتم زدم و خونم را پای کاغذ گذاشتم و گفتم این نامه را به حاج قاسم بدهید؛ با خونم نامه را امضاء میکنم. بینی و بینالله نمیتوانستم و هیچ زمینه و امکانی فراهم نبود که این اتفاق بیفتد.
از زبان راوی میگویم که «نامه را برای حاج قاسم بردیم و ایشان نامه را باز کردند. خون را که دیدند، اندکی منقلب شدند و آن را تا کردند و در جیب گذاشتند و گفتند میبرم به آقا نشان بدهم تا ببینند چه سربازانی در خط مقدم دارند».
باید به منطقه میرفتم، شرایط بسیار سخت و آتش دشمن خیلی سنگین و عقبهمان هم بسته بود. وقتی هوا کاملاً تاریک شد، از خاکریزی که بین ما و دشمن بود رد شدم و به سمت دیگر رفتم و دیدم دشمن بساطش را برداشته و در حال فرار است. یک نفر از آنان از شب تا روز پنهان شده بود که ما صبح او را پیدا کردیم. او گفت نیروهای ما احساس کردند که شما میخواهید ما را دور بزنید. واقعاً در آنجا برای ما ثابت شد که سکینه و آرامش قلبی حاج قاسم برای چه بوده و توکلی که شهید باکری فرمودهاند اگر خالصانه باشد، خدا غیرممکن را ممکن میسازد. فردا صبح حاج قاسم آمدند و همدیگر را در دیر العدس دیدیم. درحالی که تبسم بر لب داشتند گفتند: «ابوحسین خوب کارش را کرد.»
** حاج قاسم گفت عجب حرفی زدی
* یکی از تفاوتهای حضور ما در کشوری مثل سوریه با حضور دیگران مثل امریکا این است که فرماندهان ایرانی نقش مستشاری داشتند و از ظرفیت خود همان کشور استفاده می کردند؛ مثلاً در سوریه از ظرفیت خود فرماندهان یا رزمندگان سوری استفاده می شد. به هر حال در میان آنها فرماندهان اسم و رسم دار و با سابقه هم حضور دارند؛ چطور فرماندهی یک شخص غیر سوری را قبول می کردند و حاج قاسم با آنها چه برخوردی داشت؟
اولین نکتهای که در این رابطه بسیار ویژه بود اعتماد همهجانبه و به تمام معنای فرماندهان ارتش سوریه به حاج قاسم است. آنها با تمام وجود به حاج قاسم ایمان و اعتماد داشتند و حضور ایشان را برای خودشان قدرت میدانستند.
حضور حاج قاسم در منطقه یک بار روانی بزرگ و مثبت برای نیروها داشت. اگر ایشان وعدهای میدادند، میدانستند آن اتفاق حتماً خواهد افتاد.
شجاعت و نترسی و استقامت حاج قاسم در میدان و شرایط سخت و بحرانی آنها را مجذوب حاج قاسم کرده بود. اصلاً مشخص نبود حاج قاسم در کشور دیگری دارد می جنگد. لذا هر کسی را به خضوع وادار میکرد و در شرایط سخت، ملجاء و پناه بود.
فرماندهان سوری هم البته قدرشناس بودند و توجه، احساس، عاطفه، عشق، محبتی که ژنرال های سوری نسبت به حاج قاسم داشتند نسبت به هیچکس نداشتند.
* از این برخوردها خاطره ای در ذهن دارید؟
یک روز در دمشق بودم که پیغام دادند به «حماه» حمله شده و خواستند به آنجا بروم. در حماه تپه ای به نام «تل زین العابدین» است که تقریباً بام حماه محسوب میشود. اینجا نقطهای است که در دست هر کس باشد، در حقیقت شهر متعلق به اوست.
دشمن به نزدیکی این تل رسیده بود و شاید بیش از 200-300 متر با آن فاصله نداشت. به حماه و روی تل زین العابدین رفتم. در آنجا حاج قاسم را دیدم که قبل از ما رسیده بود. ژنرالهای سوری هم آنقدر با تواضع و ادب و ارادت و محبت اطراف او بودند که من تحت تاثیر قرار گرفتم. چهار چشمی ایشان را زیر نظر داشتند تا ببینند چه میگویند و برنامهاش چیست.
از آنجا به جلسه ای رفتیم تا تصمیم گرفته شود که چه کار کنیم. هنوز صحبتی با من نشده بود ولی می دانستم باید نیرو به آنجا ببرم و نیروهایم هم در دمشق بودند.
در جلسه، فرماندهان وضعیت را گزارش دادند و حاج قاسم هم تدابیر خود را بیان کردند و گفتند از امشب «ابوحسین» در اینجا مستقر می شود، نیروهایش را می آورد و کمک میکند و پشتیبان شماست. محکم باشید؛ ان شاالله با ورود ابوحسین حماه سقوط نخواهد کرد.
این حرفها را در حالی میزد که من میدانستم باید نیرو ببرم و در آنجا بجنگم ولی درباره این که در جلسه چه اتفاقی خواهد افتاد با من صحبت نشده بود.
یکی از ژنرال ها گفت: حاج قاسم ما به شما و سخنانتان اعتماد داریم اما ابوحسین بگوید می خواهد چه کار کند؟
جلسه، جلسه نظامی بود و همه کارشناس نظامی بودند. حاج قاسم به بنده گفتند بلند شو و حماسی جوابشان را بده. بلند شدم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم، بنا به فرمان فرمانده عزیزم، از این به بعد حماه تهران من است و در حین گفتن این حرف به سینه ام کوبیدم. این را که گفتم، فرماندهان سوری گفتند همین کافی است.
پس از جلسه، حاج قاسم خندید و گفتند عجب حرفی زدی.
ارتباط و ارادت فرماندهان سوری به حاج قاسم به گونه ای بود که بعضی اوقات ژنرال ها به بنده می گفتند اگر زمانی حاج قاسم آمد به ما هم خبر دهید تا چند دقیقه ایشان را ببینیم.
انصافاً وقتی هم که حاج قاسم به میان نیروها میرفت، قدرت بسیار بزرگی از معنویت، شجاعت و توکل به بدنه نیروهای خودمان و دیگران تزریق می کرد. حتی در شرایط سخت، آثار وجودی و بودن ایشان در روحیه و رفتار نیروها پیدا بود.
** احساس سنی ها و مسیحی ها و دروزی ها به حاج قاسم مثل احساس شیعیان بود
* در جبهه مقاومت از ملیتهای مختلف مثل ایرانی، لبنانی، افغانستانی، پاکستانی، عراقی و پاکستانی، با فرهنگ های متفاوت حضور دارند. این افراد در کنار هم زندگی میکنند و با هم و در کنار هم می جنگند؛ قاعدتا فرماندهی این نیروها در عمل کار راحتی نیست چون هر کدام از این افراد از فرهنگی با آداب خاص خود هستند. سردار سلیمانی این تنوع نیروها را چگونه مدیریت میکرد؟
در ادبیات جنگ، یکی از مولفههایی که در تجزیه و تحلیلها، جزو توان فیزیکی محاسبه میشود شخصیت فرماندهی است. در دنیای غرب، فرماندهی را به تجربه، سابقه، علم و عملکردهای گذشته اش توصیف می کنند اما در ادبیات جنگ ما، یک توان به شکل غیر فیزیکی هم محاسبه می شود.
فرماندهی حاج قاسم تجلی ایمان و توکل به پروردگار و توسل به اهل بیت(ع) بود و ادبیات ایشان هم ادبیات حماسی بود که در کلام، رفتار و برخورد آن را نشان میداد. برخورداری از قدرت و توانایی فیزیکی در کنار اخلاق، محبت، صفا و عاطفه، در بحرانیترین شرایط همه را تسلیم خود میکرد. وقتی یک مسیحی، یک سنی، یک دروزی و یا یک شیعه در کنار حاج قاسم قرار می گرفت، دورش حلقه می زدند و مثل پروانه به دور او می چرخیدند. به هیچ عنوان احساس نمی کردند که حاج قاسم به ایرانی ها یا لبنانی ها و شیعیان محبت ویژه دارد. همان احساسی که شیعیان، ایرانی ها و لبنانی ها تسبت به حاج قاسم داشتند، مسیحی ها، سنی ها، دروزیها، علوی ها، پنج امامی ها، دو امامی ها و سه امامی ها هم داشتند.
من فرماندهی اخلاق پایه و عاطفه پایه را از حاج قاسم یاد گرفتم. حاج قاسم در مقام فرماندهی -مخصوصاً برای نیروهای چند ملیتی- از در اخلاق و عاطفه وارد میشد نه از در انضباط، دین و علم.
** برای بردن نیروی ایرانی به سوریه محدودیت داشتیم
* شما چقدر از نیروهای ایرانی را برای مقابله با تکفیری ها به سوریه بردید؟ در یکی از صحبت های شما شنیدم که فرمودید رهبری تاکید زیاد داشتند که به جای اعزام نیرو از ایران، از ظرفیت و نیروهای همانجا استفاده شود. خاطره ای هم از حاج قاسم گفته بودید که نشان می داد در بردن نیروهای ایرانی محدودیت وجود داشت. کمی در این باره توضیح بدهید که اعزام ها به چه شکلی بود و چطور سازماندهی میشدند؟
یکی از ویژگیهای حاج قاسم این بود که خود را سرباز و مطیع مطلق مقام معظم رهبری می دانستند و ما این را با تمام وجود احساس میکردیم. یکبار حاج قاسم گفتند من بدون اذن و اجازه رهبری حتی آب نمی خورم. این یک مثال است. همه فرامین و دستورات حاج قاسم برگرفته از فرمان رهبری بود.
یک مرتبه برای بردن چند نیروی ایرانی اضافه تاکید کردم و دلایلی هم داشتم و روی حرفم هم محکم ایستاده بودم ولی ایشان با محبت نپذیرفتند. هر چه اصرار کردم، با مهربانی می گفتند: «عشق من، نمی شود» با لهجه ترکی هم میگفت. بعد قیافه جدی به خود گرفت و گفت: نمیتوانم نیروی اضافه به منطقه بیاورم. باید از آقا اجازه بگیرم.
حاج قاسم در صحنه ای به آن بزرگی و عظمت، عمق فرماندهی مقام معظم رهبری را میشناختند.
* بالاخره راضی شدند یا نه؟
آن موقع به من جواب مثبت ندادند و من هم دیگر پیگیری نکردم.
** حاج قاسم گفت: شاگرد باکری مثل او عمل میکند
ببینید ادبیات فرمانده در ابلاغ فرمان بسیار مهم است. این نحوه ابلاغ می تواند چنان قدرتمندانه، توأم با امید و قهرمانی باشد که نیروی دریافت کننده فرمان تا رسیدن به هدف چیزی جز اجرای آن فرمان را نبیند. ادبیات حاج قاسم این گونه بود.
در مقطعی بعد از آزادسازی حلب، تصمیم گرفتیم به سمت مرز عراق حرکت کنیم. این عملیات باید از یک جایی کلید میخورد. نقطه ای که ارتش سوریه در آن مستقر بود در کنار پادگان نیروی هوایی سوریه به نام «پادگان سین»* بود که تا مرز عراق تقریبا 150 کیلومتر فاصله داشت.
بنا شد استارت اولیه این عملیات را قرارگاه حضرت زینب (س) بزند. امریکایی ها متوجه شده بودند که ایران می خواهد عملیات کند و به طرق مختلف پیغام فرستاده بودند که اگر ایران عملیات انجام دهد، میزنیم.
عملیات طرح ریزی شده بود و دستور کار را به ما به عنوان قرارگاه حضرت زینب (س) ابلاغ کردند. حاج قاسم خودش هم در سوریه حضور داشت. بعد از جلسه من و یکی دو نفر دیگر خدمت ایشان رسیدیم و گفتم در مورد عملیات چند مطلب داریم. قبل از این که مطالب را بگویم، گفتند ابوحسین برو و در پادگان سین مستقر شو و 75 کیلومتر جاده استراتژیک دمشق- بغداد را باید در مرحله اول تا سه راهی زازا آزاد کنی، بعدا برای ادامه کار تصمیم می گیریم. سپس گفتند ابوحسین! امریکا گفته میزنم و یقین دارم که میزند؛ حالا برو تا ببینیم میزند یا نه؛ اگر زد، سلام مرا به باکری برسان و اگر نزد، به آنجا میآیم و تو را میبینم.
خب، حالا اگر من بودم، هرگز چنین دستوری نمیدادم. به نیرویم میگفتم امریکا غلط میکند،نمیتواند بزند، اینها عملیات روانی است و ما هستیم و نگران نباش و برو. اما ایشان گفتند امریکا گفته میزنم و یقین دارم که میزند.
حاج قاسم حرف بیربط نمی زد. وقتی خواستیم خداحافظی کنیم، با دو دستشان سرم را گرفتند و با لبهای مبارکشان پیشانیم را بوسیدند و هنوز هم گرمی آن لبها را در پیشانی خود احساس میکنم، گفتند شاگرد شهید باکری مثل او عمل میکند. (با گریه)
** شهادت شهید اللهدادی و جهاد مغنیه یکی از سختترین خبرها برای حاج قاسم بود
* به یاد دارید مثلا یکی از دوستان یا همرزمانتان شهید شده باشد و بخواهید این خبر را به سردار سلیمانی برسانید؟ گفتن اینگونه اخبار به ایشان چطور بود؟
من در جلساتی که اخبار سخت را به حاج قاسم گفته باشند حضور داشتم ولی خودم هیچوقت نگفتم.
* رفتار ایشان چگونه بود؟
در این شرایط به شدت تحت تاثیر قرار میگرفتند؛ مخصوصاً زمانی که نیروهای مهم از ایران، لبنان و سایر نقاط به شهادت میرسیدند، برایشان بسیار سخت بود و برافروخته می شدند و قیافه خاصی به خود میگرفتند. حالت غضبناکی داشتند و تذکر جدی و تند میدادند. همه تسلیم حاج قاسم بودند و از او حساب میبردند. اعتقادم این است که این حساب بردن از شخص حاج قاسم نبود، بلکه از عظمتی بود که خدا به او داده بود.
* احتمالاً یکی از این خبرهای سخت، شهادت سردار اللهدادی به همراه جهاد مغنیه به دست صهیونیستها در سوریه بود. این خبر چه تاثیری روی حاج قاسم گذاشت با توجه به اینکه هر دوی این شهدا، به شدت مورد علاقه ایشان بودند.
سردار الله دادی جزو نیروهای سردار سلیمانی در زمان 8 سال دفاع مقدس بود و مدتهای زیادی در لبنان نیز کنار ایشان حضور داشت. وقتی مسئولیت عملیات سوریه را به عهده گرفت، همزمان مسئولیت عملیات لبنان را هم برعهده داشت و یک شخص بسیار کاردان و ارزشمندی بود.
شهید جهاد مغنیه پسر شهید عماد مغنیه هم درماشینی بود که شهید الله دادی در آن حضور داشت. آنها برای انجام یک ماموریت شناسایی از لبنان به سمت مرز سرزمین ای اشغالی در جولان می رفتند. اینکه دشمن به چه شکلی از این موضوع اطلاع یافته بود که چه افرادی داخل ماشین هستند، نمیدانم. این یکی از لحظات تلخ برای حاج قاسم بود. گویی علمدار و مالک اشتر و یکی از سرمایه های بزرگ خود را از دست داده است.
شهید الله دادی یک سرمایه بسیار بزرگ برای سپاه و حاج قاسم بود.حاج قاسم او را میشناخت و به او باور داشت. زمان شنیدن این خبر برای حاج قاسم خیلی سخت بود و جزو زمانهایی بود که از دشمن بسیار غضبناک شدند. برای هیچکس و مخصوصاً حاج قاسم این اتفاق ناگوار قابل تحمل نبود؛ اما با این وجود در عمق قلب حاج قاسم یک آرامشی احساس میکردم. من در شرایط مختلف و حالتهای متفاوت حاج قاسم را دیده بودم، رفتار او در دو سطح خودش را نشان میداد، یکی لایه بیرونی و دیگری آرامش و سکینهای که در عمق وجود ایشان بود.
** عکس دست حاج قاسم را که دیدم...
* شما چطور خبر شهادت سردار سلیمانی را گرفتید و با شنیدن این خبر چه حالی پیدا کردید؟
آن شب، قبل از اذان صبح بیدار شدم. موبایلم روی سایلنت بود. دیدم 10-12 تماس از دست رفته دارم. شمارهها را نمی شناختم. وقتی دقت کردم دیدم یک شماره شماره از عراق است. با همان شماره برایم پیام هم آمده بود. دو سه شماره هم از خوزستان تماس گرفته بودند. اول به عراق زنگ زدم اما کسی جواب نداد، سپس به خوزستان زنگ زدم. یکی از بچه ها گفت خبری آمده که احتمالا ماشین حاج قاسم مورد هدف قرار گرفته است. به موبایلم نگاه کردم. عکس دست حاج قاسم را دیدم. (گریه) باور نمیکردم. نمیخواستم باور کنم؛ اگر باور میکردم با صدای خیلی بلند گریه میکردم. نمیخواستم بپذیرم. گفتم امکان ندارد؛ حتماً اتفاق دیگری افتاده است.
اردبیل بودم. نمیخواستم خانواده بفهمند. برای همین از خودم رفتار غیرعادی نشان ندادم. ولی وقتی تلویزیون انا لله و انا الیه راجعون را گفت، هر کس که در خانه بود، شروع به گریه کرد. خیلی سخت بود.
الان هم بعضی اوقات به صورت لحظهای احساس میکنم این طور نشده؛ ولی این اتفاق افتاده است. خداوند ایشان را رحمت کند. بارها و بارها در طول سالهای مجاهدتش تا یک میلیمتری شهادت رفته بود اما اراده خداوند بر این نبود.
حاج قاسم نباید در صحنه نبرد و به دست داعشیها شهید میشد و یا در سوریه، لبنان یا عراق در میدان درگیری یک نفر او را با یک تیر یا خمپاره شهید میکرد. اراده الهی بر این بود که خون حاج قاسم نه در جغرافیای ایران بلکه در جغرافیای جهان جاری شود و در کالبد مجاهدان و رزمندگان مقاومت در اقصی نقاط جهان قرار بگیرد و به آنان نیز روح قهرمانی تزریق کند.
اراده الهی این بود که شهادت حاج قاسم جهانی شود. مقام معظم رهبری فرمودند: حاج قاسم با شهادت خود زنده بودن انقلاب را به رخ دنیا کشید.
تمام تئوریسین های دنیا، تحلیلگران و سناتورهای هم حزبی آقای ترامپ اذعان دارند که این کار یک کار احمقانه و اشتباه بود. بهای خون حاج قاسم به مراتب بیشتر از زنده بودنش علیه منافع امریکا و اسرائیل خواهد بود. «شهید قاسم سلیمانی» به مراتب خطرناک تر از «سردار قاسم سلیمانی» برای آنهاست. خون حاج قاسم سلیمانی امریکا را رها نخواهد کرد و دامنگیرش خواهد بود و گلوگیرش است و خفه اش خواهد کرد. به فضل الهی به استراتژی اوج انتقام که ترک دشمن از منطقه است خواهیم رسید.
** انتقام از آمریکا گرفته خواهد شد
* بعد از شهادت حاج قاسم و همراهانش، نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از نقاط جهان اسلام یک خواست عمومی برای گرفتن انتقام خون این شهیدان شکل گرفت. حاج قاسم سلیمانی شهادت در شأنی داشت و به دست بزرگترین دشمن به آن شکل به شهادت رسید و قطعا انتقامی که گرفته خواهد شد، باید در شأن ایشان باشد. بفرمایید این انتقام چگونه رقم خواهد خورد و شما آینده جبهه مقاومت را در فقدان بزرگترین فرمانده این جبهه چگونه می بینید؟
اولا به عنوان سرباز کوچک ولایت و در رکاب شهید قاسم سلیمانی لازم میدانم از ملت عزیز، غیور، ارزشمند، با معرفت و شریف تشکر کنم و دست و پای این ملت را ببوسم. مردم تنها حاج قاسم را تشییع نکردند بلکه از ادبیات مقاومت حمایت کردند و ادبیات مقاومت را بر روی چشمانشان گذاشتند.
انتقام حق است و در مقابل این خطای بزرگ امریکا، مردم حق دارند انتظار داشته باشند که انتقام گرفته شود و این کار را هم خواهیم کرد. حضرت آقا هم بر روی این موضوع و انتقام سخت تاکید کردند. فرمانده کل قوا در کلام خود صادق هستند. باید از این منظر نگاه کنیم. در طول تاریخ و بعد از جنگ جهانی دوم تا کنون کشور و یا شخصی جرأت نکرده به امریکا یک گلوله کلت شلیک کند. در خیال هیچ یک از زمامداران و قدرتمندترین ارتش های دنیا چنین چیزی گذر نکرده اما ایران و قدرت جمهوری اسلامی که برگرفته از توکل به پروردگار و توسل به اهل بیت بود، چنین کرد.
من در یک مقطعی به عنوان رئیس هیئت ایرانی به آلمان سفر کرده بودم و با آنها مذاکره داشتیم. در همان جلسه رسمی خیلی حماسی علیه امریکا صحبت کردم و هر از چند گاهی از مخاطب آلمانی مقابل خودم اوکی می گرفتم که درست است یا نه؟ و او می گفت درست است. آن قدر گفتم تا او عصبانی شد و گفت: ای جوان! خیال نکن تو شجاعی که این حرف ها را می زنی؛ رهبرت شجاع و نترس است. بنده هم این حرف ها را می دانم ولی نمی توانم بگویم.
** آمریکا را زدیم و هیمنه او را شکستیم
دنیا به این موضوع اذعان دارد که ما قدرتمندترین رهبر را در مقایسه با تمام رهبران دنیا داریم. ما امریکا را زدیم و هیمنه او را شکستیم. اولین انتقام سیاسی سخت این بود که هیبت و هیمنه جهانی امریکا را شکستیم. ما در همان ضربه، فکر هم نمیکردیم که آمریکا جواب نخواهد داد. مراحل مختلف عکس العمل دشمن را پیش بینی کردیم و هر مرحله ای که عکس العمل نشان می داد ما مرحله بعدی را داشتیم. البته قهرمانان لبنانی، فلسطینی، سوری و عراقی در اقصی نقاط دنیا خون خواهی حاج قاسم را خواهند کرد و امریکا از این قضیه رهایی نخواهد یافت.
ما در صدد برنامه ریزی برای خون خواهی دراز مدت حاج قاسم هستیم تا امریکا همواره در اضطراب و تزلزل باشد. امریکا برای حفظ نیروهای خودش باید منطقه را ترک کند و اگر ترک نکند باید آماده کشته شدن و تلفات دادن باشد. انسان ها و نیروهای ناشناخته ای از جبهه ها و زمان و مکان های نامعلوم و با ابزارهای نامشخص انتقام حاج قاسم را می گیرند.
اعتقادم این است که ما بعد از شهادت حاج قاسم نه تنها تضعیف نشدیم، بلکه قدرت گرفتیم. دیدید خون حاج قاسم چه جریانی از ملت، مقاومت، انسجام، وحدت و یکپارچگی به راه انداخت. خون حاج قاسم در شریان های رزمندگان مقاومت جاری شد و انسجام، وحدت و اتحاد را در میان آنها ایجاد کرد.
** سردا قاآنی برای ما همان قاسم سلیمانی است
مقام معظم رهبری هم با درایت، قدرت، بینش و شناخت، بدون درنگ جانشین خلفی به جای حاج قاسم منصوب کردند. در دانشگاه تبریز به دانشجویان این گونه گفتم که سردار قاآنی سرداری مقتدر، مدیر، برنامه ریز، طراح، شجاع و نترس است و کوران و بوران 8 سال دفاع مقدس را دیده. فرمانده تیپ و لشکر و در مسئولیت معاونت اطلاعات کل سپاه بوده و بیش از 13 سال جانشین خلف سردار سلیمانی و مسلط به مقاومت، صحنه و جریانات و مطلع از گذشته و حال و مسلط به برنامه ریزی های آینده است و در رفتارهای فردی هم یک انسان متواضع و محجوب است. اگر ایشان در کنار حاج قاسم دیده نمی شدند، به دلیل ادب و تواضع، اخلاص و ارادتشان به حاج قاسم بود که نمی خواستند دیده شوند و گوش به فرمان حاج قاسم بودند.
من معتقدم حاج قاسم فرماندهی، قدرت، شهامت، شجاعت، فرماندهی بر دل ها و عاطفه به نیروها و اخلاق را از مرام، اخلاص، توکل به خدا و توسل به اهل بیت می گرفت و با جرأت میگویم سردار قاآنی در مرام، اعتقاد، توکل، توسل و اخلاص از سردار سلیمانی هیچ کم ندارد. خداوند به اخلاص، قدرت و برکت می دهد و آن را منتشر می سازد.
از وقتی سردار قاآنی فرمانده شد و حکم آقا را گرفت محبوب دل شد و وقتی امریکا گفت قاآنی را هم می زنیم، سردار قاآنی در رگ ها و شریان های ما جان گرفت و برای ما قاسم سلیمانی شد.
** امیدوارم شهادت مزد جهاد ما باشد
* همان طور که در قرآن آمده، شهدا زندهاند؛ اگر بخواهید دو جمله با سردار سلیمانی صحبت کنید و مطمئن باشید ایشان می شنوند به ایشان چه خواهید گفت؟
اگر حاج قاسم حرف هایم را می شنود که یقین دارم می شنود، او را به حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهم که دست قلم شده اش را دراز کند و دست ما را بگیرد و ما را پیش خود ببرد و اجازه دهد در آن دنیا هم کنارش باشیم.(گریه)
ان شاالله خداوند متعال به ما کمک خواهد کرد و بعد از فتح اهداف مقاومت و سرنگونی رژیم جعلی و غاصب اسرائیل و برافراشتن پرچم هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة بر روی قلل جولان و بالای مسجد قدس مزد جهاد ما را شهادت قرار دهد.
به دوستان، رزمندگان و همسنگران خود می گویم اگر با فکر و اندیشه جهاد و اطاعت از ولایت و دفاع از انقلاب و ادامه راه شهدا حتی زندگی معمولی داشته باشید، خدا آنقدر مهربان است و دوستان شهید به قدری لطف دارند که اگر با این فکر و اندیشه و ادبیات و رفتارها از دنیا برویم ان شاالله شهیدیم و خدا از ما خواهد پذیرفت و ما را به اردوگاه شهدا راه خواهد داد و به فضل الهی جزء آنان خواهیم بود که در زمان ظهور به اذن و اراده الهی برگردیم و در رکاب آقا امام زمان(عج) برای جهانی کردن انقلاب مهدی به شهادت برسیم.