چون روزهای اول جنگ بود، یگان‌ها به‌طور کامل تشکّل پیدا نکرده بودند و هنوز سازمان مشخصی نداشتیم. ایستگاه‌های جمع‌آوری و تخلیه مجروح که به اصطلاح به آن «زنجیر تخیله» می‌گفتند، فعال نشده بودند.

به گزارش مشرق، این‌روزها همه‌جا حرف از «مدافعان سلامت» است؛ پزشکان، پرستاران و امدادگرانی که حتی مدت‌هاست برای نجات جان هموطنان خود، داوطلبانه در بیمارستان‌ها مانده‌ و از دیدار خانواده خود محروم شده‌اند؛ آن‌هایی که از جان‌شان نیز برای نجات جان هموطنان خود می‌گذرند و «شهید مدافع سلامت» لقب می‌گیرند؛ همان رزمندگان جبهه مبارزه با «کرونا» را می‌گویم.

«مدافعان سلامت» همیشه برای نجات جان هموطنان خود ایثارگری کرده‌اند؛ از بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله گرفته تا حوادث جاده‌ای و...؛ اما نقطه عطف این ایثارگری‌ها، حضور مدافعان سلامت در هشت‌سال دفاع مقدس است؛ در این راستا پزشکان، پرستاران و امدادگران، نقش به‌سزایی در جنگ تحمیلی داشتند و با حضور در بیمارستان‌های صحرایی و حتی خط مقدم و عملیات‌ها، جان رزمندگان را نجات می‌دادند.

امیر سرتیپ‌دوم «غلام‌حسین دربندی» است که امروز همه وی را به‌عنوان یکی از راویان فعال در یادمان‌های هشت سال دفاع مقدس می‌شناسند، یکی از رزمندگان بهداری دوران دفاع مقدس است که در طول این سال‌ها در مناطق مختلف جبهه‌ها حضور داشت. وی هم‌اکنون مسئولیت‌هایی نظیر ریاست پژوهشگاه دفاع مقدس و عضو هیئت معارف جنگ شهید سپهبد «علی صیاد شیرازی» را نیز برعهده دارد.

امیر «دربندی» با آغاز جنگ تحمیلی، با تیپ سه در منطقه چزابه حضور پیدا کرد و تا پایان جنگ، در مناطق عملیاتی خوزستان به انجام وظیفه پرداخت و در تمام عملیات‌ها از جمله فتح ارتفاعات «الله‌اکبر»، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، خیبر و... به‌عنوان افسر بهداری، حضور چشم‌گیری داشت و در انتقال مجروحان از خط مقدم جبهه‌ها به مراکز درمانی، نقش مهمی ایفا کرد. وی سرانجام پس از ۳۴ سال خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۸۵ بازنشسته شد. در ادامه خاطره‌ای از امیر سرتیپ دوم «غلامحسین دربندی» که در صفحه مجازی وی منتشر شده است را می‌خوانید:

آغاز جنگ و دشواری‌های امدادرسانی

سی‌ویکم شهریور سال ۱۳۵۹، یکی از آخرین روزهای مأمور آموزشی گردان ما در منطقه دشت آزادگان بود که اعلام کردند عراق به ایران حمله کرده است. رژیم بعثی عراق تجاوز وحشیانه خود به میهن اسلامی را از سرتاسر مرزهای غربی و جنوبی آغاز کرده بود و مردم مضطرب و نگران شده بودند.

جبهه‌ها هنوز شکل اصلی خود را پیدا نکرده بودند و دشمن به‌شدت مشغول پیش‌روی بوده و دولت نیز برای جبران کمبود نیرو در جبهه‌ها، سربازان منقضی خدمت سال ۱۳۵۶ را به خدمت احضار کرده بود؛ مراکز آموزشی به سرعت، کارکنان وظیفه را آموزش داده و به جبهه‌ها اعزام کردند. همه مناطق به‌شدت به نیرو نیاز داشتند؛ اما ستادهای اعزام نیرو هنوز سازمان نیافته و کار خود را شروع نکرده بودند. در بعضی نقاط، اعزام‌ها به‌صورت داوطلب و بدون ثبت شدن در جایی انجام می‌شد.

دشمن با دو لشکر، یورش خود را به مرز «بستان» آغاز کرده بود؛ این منطقه یکی از نقاط اصلی درگیری شمرده می‌شد. تنها یگانی که در این منطقه آماده بود، یگان ما بود؛ به‌همین دلیل، شبانه دستور دادند که حرکت کرده و جلو برویم. نیمه‌شب خود را به حوالی بستان که تا مرز فاصله زیادی ندارد، رسانده و شب را در بیابان‌های اطراف با هول و هراس به‌سر بردیم؛ چون تا آن‌وقت هیچ‌کدام از ما جنگ ندیده بودیم و از زد و خورد و گلوله‌های توپ و تانک، سابقه‌ای غیر از میدان‌های تیراندازی و مانورها نداشتیم. ما هنوز با مفاهیم سنگر، خاکریز و خط مقدم آشنا نبودیم و نمی‌دانستیم در صورت اعلام خطر حمله هوایی، چه باید بکنیم!

جلو رفتیم و تقریباً در خط قرار گرفتیم. شب‌ها کنار ماشین می‌خوابیدیم که خیلی خطرناک بود و روبه‌روی ما هم عراقی‌ها روی زمین باز با فاصله تقریبا کمی قرار داشتند و لشکر انبوهی از خودرو، تانک و ادوات جنگی آن‌ها که برای تجاوز به خاک میهن ما آماده شده بودند، به چشم می‌خوردند.

از آن‌جایی که گردان ما، گردان پیاده زرهی بود، با حمله و گریز سعی می‌کردیم دشمن را خسته کنیم. مرتب ضربه‌های غافل‌گیرانه به آن‌ها می‌زدیم تا از پیش‌روی‌شان جلوگیری شود و فرصتی باشد تا نیروهای کمکی خودشان را برسانند. درگیری‌ها به‌صورت شبانه‌روزی و از فاصله نزدیک ادامه داشت. سلاح‌های ما به‌طور عمده، کالیبر سبک مانند توپ ۱۰۶ میلی‌متری، خمپاره ۶۰ و ۱۲۰ میلی‌متری بود.

گردان ما به خاطر سبکی و تحرک زیاد، همیشه در خط مقدم جبهه‌های منطقه «دشت آزادگان»؛ مانند «الله‌اکبر»، «دهلاویه»، «سوسنگرد»، «کرخه کور»، «چزابه» و «بستان» حضور داشت و مانع پیش‌روی بیش‌تر دشمن می‌شد؛ در واقع تیپ سه دشت آزادگان با انجام عملیات تأخیری، ضمن جلوگیری از پیشرفت دشمن، فرصت را برای رسیدن سایر نیروها فراهم می‌کرد. برای این نوع عملیات متهوّرانه، همیشه از افراد داوطلبی که روحیۀ تهوّر و شجاعت داشتند، استفاده می‌کردیم.

یادم هست اولین سِری از افسران لیسانس وظیفه که به جبهه‌های جنوب آمدند و به گردان رزمی ما اختصاص یافتند، جوان‌هایی بسیار شجاع و متدیّن و بیش‌تر اهل مازندران بودند؛ یکی از آن‌ها ستوان دوم «همت‌الله جوانفر» اهل آمل بود که افسر تدارکات و غذا شد و هر روز غذای ما را تا خط مقدم می‌آورد. دیگری ستوان دوم «هرمز شجاعی‌مهر» مجری فعلی صدا و سیما بود و دیگری نیز ستوان دوم وظیفه شهید «سیدمصطفی حجازی» اهل تنکابن، که بسیار شجاع بود و نقش مؤثری در پیروزی‌های رزمندگان داشت.

چون روزهای اول جنگ بود، یگان‌ها به‌طور کامل تشکّل پیدا نکرده بودند و هنوز سازمان مشخصی نداشتیم. ایستگاه‌های جمع‌آوری و تخلیه مجروح که به اصطلاح به آن «زنجیر تخیله» می‌گفتند، فعال نشده بودند و به ناچار، مجروحان را پس از مداوای اولیّه به شهر «اهواز» می‌فرستادیم؛ این در حالی بود که شهر، شب‌ها در خاموشی قرار داشت و عبور از خیابان‌های تاریک اهواز بسیار مشکل بود.

بیمارستان‌ها در حالی به درمان مجروحان می‌پرداختند که زیر بمباران هواپیما و حتی توپخانه و خمپاره قرار داشتند و به خاطر مسافت زیاد و نبود مراکز بهداری در طول راه، اقدامات اولیّه را در داخل آمبولانس انجام می‌دادیم و تعدادی هم ناگزیر به شهادت می‌رسیدند.

پزشکان و پرستاران با ایثار تمام، در زیر آتش دشمن و در شرایط سخت و طاقت‌فرسا انجام وظیفه می‌کردند و رسالت خطیر خود را انجام می‌دادند. از آن‌جا که من در یگان رزمی بودم، برای تخلیه مجروحان، دو دستگاه نفربر زرهی M-۱۱۳ در اختیار داشتم که آرم هلال احمر روی آن نقش بسته بود. آسیب‌پذیری نفربرها در مقابل آتش و ترکش گلوله‌ها از خودروهای چرخ‌دار کم‌تر بود و در مناطقی که جاده نبود و زمین ناهموار بود نیز بهتر حرکت می‌کردند.

منبع: دفاع پرس