یک ماه نشست و همۀ مخارج زندگی اش را حساب کرد. شد دو هزار و ششصد و پنجاه تومان. با اضافه اش لوازم التحریر خرید برای یک دانش آموز نیازمند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حمید بناء، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در پی تعطیلی اعزام کاروان های راهیان نور در یادداشتی نوشت:  

   بعد از یادمان شهدای هویزه یک راست رفتم به سمت یادمان هور. هورالهویزه پیش از جنگ فقط برای طبیعت گردها و زیست شناس ها مهم بود اما بعد از جنگ، تنش به تن بچه های خمینی (ره) متبرک شد ... بگذریم!

   از یادمان هور در انتهای جادۀ شهید همت تا جزیرۀ مجنون شمالی راه زیادی نیست. رو به قبله که بایستی نگاهت به نگاه مجنون شمالی گره می خورد. عملیات بدر ۱۹ اسفند ۶۳ با نام مبارک حضرت مادر سلام الله علیها آغاز شد اما خوب پیش نرفت. عدم تحقق نقشۀ نبرد بدر برای سپاه گران تمام شد. به قیمت از دست دادن بزرگانی همچون مهدی باکری، عباس کریمی، کاظم رستگار، علی تجلایی و عبدالحسین برونسی. چه نامهای بزرگی؛ چه آدمهای نایابی. نمونه اش مهدی باکری. هر جای کتاب زندگی اش را که بخوانی، حیرت زده ات می کند. مهدی مدتی شهردار ارومیه بود. آن زمان دو هزار هشتصد تومان حقوق می گرفت.

یک ماه نشست و همۀ مخارج زندگی اش را حساب کرد. شد دو هزار و ششصد و پنجاه تومان. با اضافه اش لوازم التحریر خرید برای یک دانش آموز نیازمند. بعضی وقتها هم مقداری از حقوقش را بصورت مخفیانه می گذاشت روی دستمزد کارگرهای دفترش. گاهی بیل به دست وسط سیل و باران جلوی ورود آب خانۀ فقرا را می گرفت. گاهی هم به پرورشگاه شهر می رفت و برای رسیدگی به وضع کودکان بی سرپرست. خودش را خادم مردم می دانست. به قدر گذران روزگارش از بیت المال حقوق می گرفت. انقلاب تازه پیروز شده بود. شهرها مشکلات فراوانی داشتند. آقا مهدی روزی دو شیفت زحمت می کشید برای سر و سامان دادن به وضعیت ارومیه. بعدها فرماندۀ لشگر۳۱عاشورا شد. آنجا هم همان جوان مجاهد مومن و انقلابی بود. بارها با طرح های مبتکرانه اش کار جنگ را پیش برد. کمتر از همه می خوابید، بیشتر از همه کار می کرد. یکبار دژبان یکی از محورهای عملیاتی جلویش را گرفت. برگۀ تردد نداشت. آن بندۀ خدا با اینکه او را می شناخت اجازۀ عبور نداد. آقا مهدی نفر همراهش را فرستاد دنبال مجوز عبور. همین قدر مخلص. همین قدر خاکی.

   عجب یادمانی است این یادمان هور. آدم را به دنیای ستاره های عالم می برد. حاج کاظم نجفی رستگار هم در عملیات بدر به شهادت رسید. چند سال بعد از شهادتش، یک شب آمد به خواب مادرش. به حاجیه خانم گفت من اینجا دستم باز است؛ چیزی می خواهی بگو تا برایت بیاورم. مادر پیرش یک چیز خواست؛ سواد خواندن قرآن. بندۀ خدا خجالت می کشید که نمی تواند قرآن بخواند. حاجی به مادرش عرض کرد: صبح بلندشو قرآن را بردار؛ إن شاءالله که می توانی بخوانی. همینطور هم شد. پیرزن قرآن را گشود و شروع کرد به خواندن. رستگار هم از آن جواهرهای گرانبهای دفاع مقدس است. مرد مومن و متواضعی که هرگز اسیر مقام و عنوان نشد. خانواده اش نمی دانستند که پسرشان در جبهه چه مسئولیتی دارد. حتا از مکه رفتن و حاجی شدنش هم خبر نداشتند. به گمانم به قدر یک لقب «حاجی» هم نمی خواست گرفتار غرور شود.

   خواستم یادمان هور را ترک کنم که پایم گیر کرد به خاطرات اوس عبدالحسین بنّا. شهید برونسی برای همۀ علاقمندان به فرهنگ شهادت شناخته شده و الگوست. مردی که زجر و درد کشید ولی تن به گناه نداد. کتاب خاکهای نرم کوشک او را به دنیا معرفی کرد. در دوران سربازی، بیست روز، هجده توالت را تنهایی تمیز کرد اما حاضر نشد در رفاه خانۀ سرهنگ، گماشتۀ همسر بی بند و بارش باشد. ایمان برونسی آنقدر مستحکم و واقعی بود که شیطان قدرت فریب دادنش را نداشت. بعدها برای کار رفت پیش یک سبزی فروش. آنجا هم دوام نیاورد. هم بخاطر رفت و آمد زنهای بی حجاب و هم از ترس آبی که صاحب مغازه روی سبزی ها می ریخت برای سنگین تر شدن. همسرش نگران شد که اگر سر کار نروی روزیمان چه می شود؟ عبدالحسین رفت سراغ بنّایی. کار سخت و طاقت فرسا برایش بهتر بود از نافرمانی خدا.

عراق در عملیات بدر هم مثل خیلی از عملیات های دیگر از سلاح شیمیایی استفاده کرد. نمی دانم هنوز سینه های سوختۀ بدر در کنار ما نفس می کشند یا نه؟ حملات شیمیایی صدام در همان هفتۀ اول عملیات ۲۲۳۱ مصدوم و ۳۲ شهید گذاشت روی دست سازمان رزم ایران. بچه های بهداری مجروح های شیمیایی را در اورژانس های پشت خط و بیمارستانهای صحرایی بستری کردند. بعثی ها نوزدهم فروردین ۶۴ مرکز درمانی حمید که یک بیمارستان صحرایی شیمیایی بود را به شدت بمباران کردند.

فرصت زیادی برای ماندن در هور نداشتم. باید خودم را به یادمان طلائیه می رساندم. دم رفتن سر هم به مقتل شهید علی هاشمی زدم. علی آقا همان فرماندۀ خوش فکر و سختکوش قرارگاه سرّی نصرت است که برای طراحی عملیات خیبر خیلی زحمت کشید. هاشمی بعد از پذیرش قطعنامه به جمع شهدا پیوست. همان وقتی که بعثی ها درست مثل روزهای نخست پاییز ۵۹ با تمام قوا از چند نقطه وارد خاکمان شدند. تا روز تفحص و تشخیص هویت ، کسی از سرنوشت این دلاور اهوازی چیزی نمی دانست. با یاد و خاطرۀ پادشاه هور، شهید علی هاشمی رفتم به سمت یادمان طلائیه.

   یادمان طلائیه چندان نزدیک به جزایر مصنوعی مجنون نیست. مجنون شمالی و جنوبی را عراق برای استخراج نفت ساخته است. تصرف جزایر برای ایران یک امتیاز بزرگ و برای عراق یک بحران جدی به حساب می آمد. عملیات خیبر نخستین نبرد آبی خاکی دفاع مقدس، با هدف دستیابی به جزایر طراحی و اجرا شد. قرارگاه نصرت چندماه تلاش کرد تا آبراههای پیچ در پیچ و نقاط حساس هور را شناسایی کند. تیم علی هاشمی کارش را بی نقص انجام داد. ایران خیبر را ساعت نه و نیم سوم اسفند ۶۲ شروع کرد. هور آنقدر عجیب و مرموز بود که بعثی ها یقین داشتند در هور خطری تهدیدشان نمی کند. پیش از نبرد خیبر ما سه عملیات فریب در جبهه های دیگر انجام دادیم. ۲۱ بهمن، تحریرالقدس در حوالی سد دربندیخان. ۲۵ بهمن، والفجر۵ در چنگوله و ۳ اسفند، والفجر۶ در چیلات.

   صدام غافلگیر شد اما خیلی زود خودش را جمع کرد و از زمین و هوا منطقه را به گلوله بست. اوضاع در شمال محدودۀ عملیات خوب پیش رفت ولی در جنوب، نه!. عراقی ها می دانستند که محور طلائیه نقش بسزایی در عملیات ما دارد. به همین سبب بخش عمده ای از گلوله های توپ و خمپاره و موشک به این محدوده هدایت می شد. شهید عبدالله میثمی وضعیت بغرنج طلائیه را اینگونه توصیف کرد: «هرکس در طلائیه ایستاد اگر در کربلا هم بود می ایستاد». بچه ها مرگ را به چشمشان دیدند اما میدان را خالی نکردند. عدم موفقیت محور طلائیه مساوی بود با شکست نبرد خیبر. محسن رضایی همۀ توان سپاه را به منطقه کشاند.

علیرغم همۀ تلاشهای لشگر۲۷ و لشگر۱۴ طلائیه به مشکل خورد. بچه ها نتوانستند محور مجنون جنوبی را بطور کامل تثبیت کنند. فرماندهان سپاه عملیات را متوقف کردند و رفتند پیش حضرت امام(ره). ایشان یک دستور روشن برای سازمان رزم سپاه داشتند: «جزایر حتماً باید نگه داشته شوند، هر طور که شده» بعد از فرمایش امام(ره) خیبر با انگیزۀ بیشتری ادامه یافت. صدام میلیون ها گلولۀ توپ و خمپاره و بمب و موشک ریخت بر سر بچه های ما ولی در نهایت جزایر حفظ شد. طراحان عملیات برای رفت و آمد نیروها به جزایر هم باید چاره اندیشی می کردند. بزرگترین پل شناور دنیا با تکیه بر دانش و توانمندی داخلی، یکی از دستاوردهای خلاقانۀ بچه های مهندسی رزمی بود که بنام خود عملیات نامگذاری گردید.

   طلائیه معراج حاج محمدابراهیم همّت است. مردی که یک عمر در پی کسب رضایت خدا بود و بالأخره خدا، مشتری دست به نقد اعمالش شد. به گمانم کلید حل مشکلات ما حرکت در بزرگراه همّت باشد. در مسیر کسب رضایت خدا؛ جهادی، مومنانه و بی ادعا ...

   سفر مجازی ام به مناطق عملیاتی جبهۀ جنوبی تمام شد. خیلی دلم می خواست شلمچه را هم زیارت کنم. شلمچه و کربلان پنج اش یک دیوان پر از غزل عاشقانه است. به علقمه هم نرفتم تا از کربلای۴ برایتان بنویسم. اروند و والفجر۸ هم ماند برای وقتی دیگر. نمی دانم با حسرت زیارت مزاز شهدای گمنام مدفون در چوئبده، گلزار شهدای آبادان، خیابان های خرمشهر چه کنم؟ ... بگذریم! حضرت آقا سال ۹۶ دربارۀ سفر راهیان نور فرمودند: « یکی از جلوه‌های پاسداری از آن دوران نورانی و از این حقیقت نورانی است، یعنی حقیقت دفاع مقدّس.» امسال پایمان به خوزستان نرسید، دلمان راهی راهیان نور شد ...

   چقدر جای حاج قاسم سلیمانی در دنیا خالی است. کاش فرصتی هم فراهم شود برای نوشتن از سوریه و عراق و جبهۀ دفاع از حریم اسلام و اهل بیت علیهم السلام. شهادت حاجی آغاز عصرجدید حماسه و جهاد و شهادت در کشورهای منطقه است؛ بی تردید.

امتیاز ماست‌ مُردن! می کُشند و غافلند / دم به دم با مرگِ ما بازنده تر خواهند شد