آوینی در مواجهه با همه صادقانه رفتار می‌کرد، یعنی یک جوری نگران همه بود. اگر کسی را نقد می‌کرد، به خاطر این بود که نگرانش بود.

به گزارش مشرق، یک بار در گفت‌وگو با یکی از معاصران شهید سیدمرتضی آوینی، وی بعد از کلی حرف زدن درباره آوینی، گفت: «اصلا ما چرا دوست داریم اینقدر پدیده‌ها را تحلیل کنیم؟ آوینی همان وقت هم که برای ما تبدیل به افسانه نشده بود، معما بود!».

حالا این معمای آوینی دارد در شبکه‌های تلویزیونی دست به دست می‌شود و هرکس هرچه دل تنگش می‌خواهد درباره آوینی می‌گوید. یک طرف مجادله به طرف دیگرش می‌گوید آوینی متعلق به ما است و طرف دیگر می‌گوید نخیر!

آوینی در سال آخر روشنفکر شده بود و البته برخی این را به ماه آخر مربوط می‌دانند و تازگی‌ها از تغییر و تحول آوینی در هفته آخر هم سخن به میان می‌آید. در میانه این مجادله آنچه من و امثال من به دنبال آن هستیم، چیست؟ آوینی حقیقی، آوینی مصادره شده، آوینی روشنفکر یا آوینی مذهبی؟ آوینی سوره یا روایت فتح؟ آوینی منتقد و ژورنالیست یا آوینی متفکر و اندیشمند؟ و اصلا این دعوا چه فایده‌ای دارد؟

وقتی جماعت فعال در حوزه هنری مجاهدانه تلاش می‌کنند در افق نگاه آوینی هیچ روشنفکری را راه ندهند و از آن طرف سپاهی‌های سابق و شش‌تیغ کرده‌های فعلی می‌کوشند میان آوینی و انتقادهای سیاسی‌اش فاصله‌گذاری کنند و اسلام رحمانی مدنظر خود را به آوینی بچسبانند، حقیقتش من خسته می‌شوم از اینکه اصلا سراغ آوینی بروم و درباره‌اش حرف بزنم و از او بنویسم.

در این نوشتار احتمالا بیش از این نام آوینی تکرار خواهد شد. راهی هم نیست، وقتی درباره کسی می‌نویسی و دوست داری درباره‌اش بنویسی، مدام اسمش را می‌آوری و این اجتناب ناگزیر است. حالا دارم به این فکر می‌کنم که هر دوطرف با چیزی به نام انسان انقلاب اسلامی بیگانه‌اند. حداقلش این است که آن را مفهومی انتزاعی می‌دانند. حتی اگر به زبان نیاورند با گفتارهای‌شان در تصدیق این گزاره‌اند که انسان انقلاب اسلامی چیزی بیشتر از امور انتزاعی نیست. و انگار نه انگار که ما بتازگی یکی مثل شهید حاج‌قاسم سلیمانی را دیدیم و البته او را هم آنچنان که باید نشناخته‌ایم.

به قول خود شهید «ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم». آوینی را هم اگر پدیده‌ای جز در چارچوب انسان انقلاب اسلامی تفسیر کنیم، به خطا رفته‌ایم. و البته برخی این را نمی‌خواهند. حالا اگر عمده جریان روشنفکری رویکرد بیمارگونه دارند (و خدا می‌داند من چقدر علیه روشنفکری مطلب نوشته‌ام) آیا دلیل می‌شود همه طیف را با یک عینک ببینیم؟ حتما همین رعایت برخی ظرایف بوده که آوینی را از دیگر برنامه‌سازان و اندیشمندان عصر خود متفاوت می‌کند. آری! در میان روشنفکران بیمارانی وجود دارند که تحمل چند دقیقه سخنرانی آوینی را ندارند و حتی هو می‌کنند(جالب اینکه هوچی‌ها هنوز هم مشغول همین کارند) اما دیگرانی نیز هستند که هیچ ابا ندارند از اینکه بگویند: «هنوز روایت فتح می‌بینم و اشک می‌ریزم؛ آوینی عجب کاری کرده است. حیف شد!»

این را محمود دولت‌آبادی نویسنده مشهور چپ(الان نمی‌دانم چه عنوانی دارد) مطرح کرده است. همان محمود دولت‌آبادی که قابل تامل است برای شهادت سردار سلیمانی نیز گزاره‌ای مشابه دارد و می‌نویسد: «چه سازم به خاری که در دل نشیند؟» و ادامه می‌دهد: «باری... ایران بار دیگر یکی از فرزندان شایسته خود را با دریغ تمام، از دست داد». و البته به خاطر این سوگواره از دوستان سابق و لندن‌نشینان روشنفکر فحش و ناسزا می‌شنود. هدف این نوشته البته تلاش برای مبرا کردن روشنفکری از اتهامات این همه سال نیست. می‌خواهم حرف دیگری بزنم. می‌خواهـم بگویم این دوقطبی‌هایی که رادیکال‌های دوطرف ماجرای آوینی بر آن می‌دمند، هیچ کمکی به شناخت آوینی نمی‌کند. آوینی که شبه‌روشنفکران لیبرال تبلیغ می‌کنند، تقریبا دروغین است و در خیال و خاطرات آنها می‌گذرد و نوشته و اثری نمی‌توان یافت که بر گزاره‌های آنها صحه بگذارد. از آن سو مبلغان ضدروشنفکری نیز آوینی را طوری معرفی می‌کنند که گویی بیش از حرکت، در خلسه و رکود بوده است. به قول دوستی، «برخی برنامه‌سازان و متولیان تلویزیون و هنر عملا در حال اثبات ناکارآمدی نظر و عمل آوینی و اعلام پایان تاریخ مصرف او و هنر انقلاب اسلامی هستند».

چرا که به گونه‌ای آوینی را روایت می‌کنند که به امری کاملا انتزاعی تبدیل می‌شود؛ تلاشی برای راوی روایت فتح به صدای اقلیت در حالی که اصلا اینگونه نبوده است و حال آنکه پرکارترین آدم عصر خودش بوده و این ادعا شواهد فراوانی دارد. باری نوشتم، آوینی در هنگام کار شهید شد! آوینی در هنگام کار شهید شد تا به هر دوطرف این دعوا ثابت کند چیزی نیست که آنها می‌گویند، در جبهه شهید شد که هیچ حرف و حدیثی از روشنفکر شدنش در روزهای پایانی باقی نماند، کیلومترها آنطرف‌تر از اداره‌جات تلویزیون و تبلیغات شهید شد تا به مدیرانی که خیال می‌کردند آوینی به دنبال رقابت با آنها برای کسب جایگاه‌های مدیریتی است بگوید: ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجا؟ در همراهی تیم روایت فتح شهید شد تا به مخالفانش در تلویزیون و ادارات دیگر و به همه تأویل‌گران زندگی و زمانه‌اش بگوید سادگی و بی‌آلایشی بچه‌های خاکی روایت فتح را به هیچ دم و دستگاهی نمی‌دهد.

من اینطور فکر می‌کنم که این انحصارگرایی‌هایی که دوطرف مجادله آوینی دارند، باید یکجایی تمام شود و تلویزیون نباید مجالی برای این دعوای الکی باشد. آوینی آنقدر حرف در حوزه رسانه، سینما، فرهنگ و فلسفه هنر و... دارد که همان‌ها برای بازشناسی آوینی کفایت می‌کند. نه‌تنها کفایت می‌کند که بلکه راه هر تأویل و تفسیر اضافه‌ای را می‌بندد تا مخاطب، بی‌واسطه آوینی را بشناسد، نه آوینی اینطرفی‌ها و آنطرفی‌ها را!

***

دنبال پیاده کردن افراد از قطار انقلاب نبود

آوینی مردم را در جنگ پیدا کرده بود. مردم که می‌گویم منظورم آدم‌های معمولی است که داوطلب و بسیجی آمده‌اند جنگیده‌اند و بعد هم بی‌هیچ توقعی بازگشته‌اند و الان هم در گوشه و کنار همین شهر دودآلود هستند و در حجابند و خیلی‌ها ممکن است بی‌تفاوت از کنارشان رد شوند.

آوینی در جبهه سراغ مردم می‌رفت. از کارگر بنا تا شاگرد نانوا که برای جهاد به جبهه رفته‌اند. در متن‌هایی که برای مستندهایش نوشته، مدام می‌بینید تاکیدش بر رزمندگان است. نه اینکه حالا اینطور که شما می‌گویید نسبت به فرماندهان بی‌تفاوت باشد اما درباره آنها هم روی وجوه عرفانی و انسانی‌شان بیشتر تاکید می‌کرد. ببینید در متن مستند «تجدید پیمان» چه می‌گوید: «تفاوتی نمی‌کند اینکه تو کشباف هستی یا کارمند، عینک‌ساز هستی یا دانشجو، طلبه هستی یا کارگر... آنچه از همه اینها فراتر می‌رود، انسانیت تو است. انسان امانتدار است و برای ادای امانت به دنیا آمده است... و انسان، از انسان باشد و به وجدان خویش رجوع کند، ندای هل من ناصر سیدالشهدا را از باطن خویش خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد می‌کند».

آوینی در مواجهه با همه صادقانه رفتار می‌کرد، یعنی یک جوری نگران همه بود. اگر کسی را نقد می‌کرد، به خاطر این بود که نگرانش بود. اگر کسی را حمایت می‌کرد، باز به خاطر این بود که احساس می‌کرد صادقانه باید از آن شخص حمایت کرد. مثل رفتار امروز برخی نبود که چون کارشان گیر فلان هنرمند است، طرفش را بگیرند. یا دنبال این نبود که با حمایت از کسی خودش را مطرح کند. کلا هم از اینهایی نبود که براحتی همه را از قطار انقلاب پیاده می‌کنند.

دنبال پیاده کردن افراد از قطار انقلاب نبود. اتفاقا می‌خواست همه را با رفتارش جذب این فرهنگ و خط کند. از آدم‌ها همقطار می‌ساخت. سعی بر این داشت که مواجهه‌ای صادقانه با همه داشته باشد. آوینی آنچنان بود که شما می‌دیدید؛ شفاف، زلال، بی‌غل و غش و دنیایی از صداقت با همه خلوصش. آنقدر که ما می‌گفتیم مگر می‌شود در این وانفسا این همه خالص بود. شاید همین صداقت بود که باعث می‌شد آدم‌ها از طیف‌های مختلف براحتی نقدهایش را بپذیرند. البته بودند کسانی که نقد آوینی را برنمی‌تابیدند! اینها بیشتر در ورطه روشنفکری افتاده بودند.

بخشی از گفت‌وگوی «وطن امروز» با اصغر بختیاری مستندساز و همرزم شهید آوینی