قباهای بلند و ریش‌های انبوه و شانه کشیده و کلاه‌های پوستی و عمامه‌هایشان به آنها وقار خاصی می‌بخشد. قدم زدن در این خیابان‌ها بدون مزاحمت هم نیست...

به گزارش مشرق،‌ قیاس شکوه و جلال چهارباغِ اصفهان با کاخ‌های امپراتوری چین، روایتی از زندگی شعرباف‌های یزدِ ۵۰ سال پیش و گذران روزهایی در زیر آفتاب داغ شهر، مشهد در انحصار سربه‌داران و خیابان‌گردیِ عصرگاهیِ تهرانی‌های عهد ناصری، بخش‌هایی خواندنی و جذاب از سفرنامه‌های دیپلمات فرانسوی عهد قاجارها، نخستین سفیر آمریکا در ایران، جلال آل‌احمد و ابن بطوطه است که به بهانه خانه‌نشینی این روزها و محرومیت موقتی‌مان از سفر می‌تواند تجربه شیرینی از سفری خیالی به چهار شهر مهم ایران باشد. سفر برای بسیاری از آدم‌ها کشف و شهودی لذت‌بخش است و تنها جنبه خوش‌گذرانی ندارد.

به همین دلیل هم نوع مواجهه هر کس با یک مکان و موقعیت تازه قابلیت تبدیل شدن به ماجرایی شنیدنی و قابل توجه را دارد، چون هر کس از دایره چشم‌های خودش به تازه‌دیده‌ها در سفر نگاه می‌کند و یافته‌هایش را از معبر ذهنش عبور می‌دهد. شاید هم دلیل رواج سفرنامه‌نویسی در ادبیات همین باشد، چراکه برایمان جذاب است بدانیم فلان اندیشمند یا متفکر بزرگ، فلان شاعر، نوازنده یا بازیگر برجسته مثلا وقتی به اصفهان آمده، لب زاینده‌رود، رو به‌سوی پل خواجو نشسته و به آن خیره شده، چه درک و دریافتی داشته یا مردم اصفهان را چگونه مردمانی دیده است...آنچه در این گزارش می‌خوانید هم به بهانه خانه‌نشینی این روزها گشت‌وگذاری است در چند سفرنامه از چند شخصیت مشهور سرزمینمان که می‌تواند تجربه تازه‌ای از سفر برای شما باشد.

حتی ویرانه‌های اصفهان هم شگفت‌آور است!

«کنت ژوزف آرتور دوگوبینو» دیپلمات فرانسوی که در فاصله سال‌های ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۸(دوره ناصرالدین‌شاه قاجار) ابتدا به عنوان دبیر اول سفارت و سپس در مقام کاردار فرانسه در ایران خدمت کرد، در سفری که به اصفهان داشته، ضمن شرح ویرانی‌های این شهر در آن دوران، در سفرنامه‌اش با نام «سه سال در آسیا» که توسط عبدالرضا هوشنگ مهدوی به فارسی ترجمه شده، می‌نویسد: «اصفهان بدون‌شک تا حدود زیادی ویران شده است. از ششصد تا هفتصد هزار سکنه‌ای که می‌گویند در قرن هفدهم داشته، اکنون بیش از پنجاه شصت هزار نفر باقی نمانده است، بنابراین خرابه در این شهر فراوان است و از محلات کامل جز خانه‌ها و بازارهای فروریخته که چند سگ ولگرد در آن گردش می‌کنند، اثری باقی نمانده است.»

 او از چهارباغ با صفت «مجموعه‌ای منحصر بـه‌فرد» یاد کرده و می‌افزاید: «مجموعه کاخ‌هایی که به آن چهارباغ نام داده‌اند و ما در آن اقامت گزیده بودیم، شاید جای منحصربه‌فردی در جهان باشد و تنها در چین، کاخ‌های امپراتوری با باغ‌های وسیع و ابنیه متعدد به آن شباهت داشته باشد. این تشبیه را بدون قصد و فکر نمی‌کنم؛ زیرا سبک ساختمان قدیمی‌ترین ابنیه اصفهان، تزئینات و نقاشی‌های آن، آشکارا متأثر از سلیقه چینی و یادآور مناسبات نزدیکی است که حمله مغول و سپس ایجاد روابط بازرگانی بین دو امپراتوری به‌وجود آورده بود. خیابان‌های طولانی مشجر به درختان چنار که شاردن شرح داده است، به یقین صدمات زیادی خورده ولی آنچه باقی مانده گواه بر کمال زیبایی آنچه نابود شده است، می‌باشد.» 

اما وصف این دیپلمات از چهارباغ را بخوانید: «هنوز چهارباغ ردیف درختان زیبا را دارد که همانند یک بلوار باشکوه در دو سوی آن بناهایی درخور این درختان زیبا قرار گرفته و در فواصل معین استخرهای بزرگی آنها را قطع می‌کند و تشکیل میدان‌های مدوری را می‌دهد. وسط خیابان‌ها سنگفرش اسـت و طـبـق مـعمـول باغ‌های ایرانی تقریبا یک قدم مرتفع‌تر از زمین، پوشیده از چمن‌های بلند و گل‌های تک‌تک می‌باشد.»

 او از رکود و زوال قابل‌توجه آن همه شکوه و زیبایی در دوران قاجار هم یاد کرده و می‌نویسد: «به خوبی دیده می‌شود که این همه جلال و شکوه، سایه‌ای ازگذشته بیش نیست. اولا سکنه فعلی شهر درخلوت عمیق این خیابان‌ها پراکنده شده و برای پر کردن آنها کافی نیستند.

ثانیا آب استخرها که در گذشته جاری و تازه بوده، اکنون راکد است. ثالثا به جای باغچه‌هایی که در دو طرف خیابان اصلی قرار داشته و آن را از دو خیابان کوچک واقع در  کنار ساختمان‌ها جدا می‌ساخته، اکنون تقریبا جز علف‌هایی که به‌طور نامنظم روییده و در میانشان بوته‌های پژمرده و نیم‌مرده سربرافراشته‌اند، چیزی باقی نمانده است و بالاخره بخش مهمی از سنگفرش خیابان‌ها شکسته یا ناپدید شده است. به‌رغم این ویرانی، هنوز عظمت و زیبایی در باقی‌مانده چهارباغ وجود دارد.»

یزدگردی با جلال آل‌احمد!

جلال آل‌احمد نویسنده نام‌آشنای معاصر کشورمان هم در سفرنامه کوتاهی با نام «سفر به شهر بادگیرها» که در سال ۱۳۴۳در کتاب «ارزیابی شتابزده» منتشر شده است، تفاوت‌های جالبی را که میان یزد پنجاه و اندی سال پیش با یزد امروز وجود دارد، بیان کرده است. او می‌نویسد: «زندگی شهر روی دوش شعرباف‌ها می‌گردد؛ یعنی جولاهه‌ها؛ یعنی نساج‌ها با دستگاه‌های کوچک عهد بوقی‌شان. یک صبح تا غروب با دوچرخه (به ساعتی ۵ ریال کرایه) توی کوچه‌پس‌کوچه‌ها گشتیم و خم شده از درهای کوتاه شعرباف‌ها رفتیم تو و گفتیم و شنیدیم و عکسی گرفتیم. شعرباف‌های یزد، سی هزار تایی هستند، غیر از آن عده دو سه هزار نفری که از روی ناچاری رفته‌اند و کارگر کارخانه‌های ریسندگی و بافندگی شده‌اند که در این سال‌های اخیر رو به تزاید است(۷-۸ تایی کارخانه است). هر شعرباف در روز ۵ تا ۷ گز پارچه می‌بافد و در قبال هر گز ۶-۵ ریال مزد می‌گیرد. حد متوسط درآمد افراد همین روزی ۳۰ ریال است. لابد دیده‌اید که بعضی خانه‌ها بیرونی و اندرونی دارند؟ خانه شعرباف‌ها یک همچی چیزی است. بیرونی آن کارگاه آن است که در کوتاه دیگری به اندرونی متصل می‌شود. شعرباف‌هایی که ما دیدیم، اغلب جوان بودند؛ ۱۳ تا ۲۵ ساله و همه مهربان و خوش برخورد و زودجوش و کارگاه‌هایی هم بود که زن و مردهای یک خانواده با هم اداره‌اش می‌کردند.»

شهری که آب در آن آفتابی نیست!

آل‌احمد در بخش دیگری روایت خواندنی‌اش از ارزش آب را در یزد بیان کرده و می‌نویسد: «در یزد آب آفتابی نیست؛ مخفی است؛ ۵۰-۴۰ متر زیر زمین است. باید از پلکان تاریک و مرطوب و خنک "جوها" سرازیر بشوی و مواظب باشی پایت نلغزد و وقتی از تشنگی به جان آمدی، به مجرای قنات برسی و ببینی زن‌ها نشسته‌اند و در آن تاریکی زیر زمین رخت و ظرف می‌شویند و بوی گند در فضا است و تشنگی فراموش بشود و خستگی فشار بیاورد و ندانی از این همه پله چطور بالا بروی"جوزاچ" و "جوجیوه" را این‌طور دیدن کردیم که اولی قناتی است که از محلی به اسم زارچ می‌آید و دومی آبی است که معتقدند جیوه دارد. هیچ‌کس به اندازه یک نفر یزدی قدر آب را نمی‌داند.»

ابن‌بطوطه و زیارت مشهد

«محـمـدبـــن عبدالله‌بن مـحـمـدبن بطوطه» که حتما نامش را در ارجاعات تاریخی بسیار شنیده‌اید، در سفر ۳۰ ساله‌اش به آسیا، آفریقا و قسمتی از اروپا چهار بار نیز به ایران سفر و چنانکه گفته می‌شود در این آمد و شدها به زبان فارسی نیز تسلط پیدا کرد. او در بخشی از سفرنامه‌اش که یک دانشنامه بزرگ در حوزه جغرافیا و تاریخ به‌شمار می‌رود و به ده‌ها زبان دنیا ترجمه شده، درباره سفرش به خراسان در زمان قیام سربداران در این شهر می‌نویسد: «از طوس به مشهد رضا(ع) آمدیم...مشهد نیز شهری بزرگ و پرجمعیت است و میوه‌ها و آب‌ها و آسیاب‌های زیادی دارد...مشهد مکرم امام رضا(ع) قبه‌های بزرگ دارد. قبر امام در داخل زاویه‌ای است با مدرسه‌ای و مسجدی در کنار آن و این عمارت‌ها همه با سبکی بسیار زیبا ساخته شده و دیوارهای آن کاشی است. روی قبر ضریحی چوبی قرار دارد که سطح آن را با صفحات نقره پوشانده‌اند. از سقف مقبره قندیل‌های نقره آویزان است. آستانِ در قبه هم نقره است و پرده ابریشم زردوزی بر در آویخته. داخل قبه با فرش‌های گوناگون مفروش گردیده. روبروی قبر امام، قبر هاورن‌الرشید واقع شده که آن هم صندوقی دارد و شمعدان‌ها و چراغ‌ها روی آن می‌گذارند. هنگامی که شیعیان وارد بقعه می‌شوند، قبر هارون را به لگد می‌زنند و امام رضا را سلام می‌کنند.»

تهران‌گردی با نخستین سفیر آمریکا در ایران

«ساموئل گرین بنجامین» نخستین سفیر آمریکا در ایران در سال ۱۸۸۳ میلادی است که مشاهدات و تجربیاتش در ایران را در کتابی با نام «ایران و ایرانیانِ عصر ناصرالدین شاه» منتشر کرد که توسط حسین کردبچه به فارسی ترجمه شده است. او در بخشی از این سفرنامه درباره تفریحات عصرگاهی و حال و هوای خیابان‌های تهران در عصر قاجار می‌نویسد: «چند ساعت بعد که خورشید به طرف مغرب رفت، تهرانی‌ها از خواب بیدار شده و قبل از هرچیز به نماز ظهر و عصر می‌ایستند. پس از خواب، یک قلیان دیگر تهرانی‌ها را سرحال می‌آورد. هوا کم‌کم خنک شده و نوبت به دو سه ساعت کار می‌رسد.

نزدیک غروب دست از کار می‌کشند و مردان متوسط و اعیان در حالی که تسبیحی در دست دارند و دو سه نفر از دوستان یا ملازمان آنها را همراهی می‌کنند، عازم خیابان‌های جنوبی-شمالی شهر که تفریحگاه مردم به شمار می‌رود، می‌شوند. خورشید آخرین اشعه خود را به بام خانه‌ها می‌فرستد، ولی در این خیابان‌ها به علت وجود درختان بزرگ، از آفتاب خبری نیست و سایه است. سقاها با مشک‌هایی که به دوش دارند، خیابان را آب‌پاشی می‌کنند و هوا خنک می‌شود. مردان تهرانی در این خیابان‌ها به آهستگی و با وقار و متانت قدم زده و با یکدیگر صحبت می‌کنند.

قباهای بلند و ریش‌های انبوه و شانه کشیده و کلاه‌های پوستی و عمامه‌هایشان به آنها وقار خاصی می‌بخشد. قدم زدن در این خیابان‌ها بدون مزاحمت هم نیست و درشکه‌ها و کالسکه‌هایی که به سرعت می‌گذرند با کالسکه‌چی‌ها و درشکه‌چی‌های خشن و بی‌تربیت، آرامش را به هم می‌زنند ولی صبر و تحمل مردان تهرانی هم زیاد است.»او در بخش دیگری می‌نویسد: «مسافر تازه‌وارد اگر در همین ساعات به گردش در خیابان‌های تهران ادامه دهد، جمعیتی را مشاهده خواهد کرد که در وسط خیابان به تماشای رقص میمون ایستاده‌اند که با آهنگ دایره‌زنگی لوطی حرکات مضحکی را انجام می‌دهد.

میمون و حیوانات اهلی مشابه آن که با حرکت‌ها و مسخرگی‌های خود موجبات سرگرمی انسان‌ها را فراهم می‌کنند، گرچه پاداش کامل شیرین‌کاری‌های خود را دریافت نمی‌کنند ولی گویا خوب احساس کرده‌اند چه وظیفه مهمی را از نظر تفریح انسان‌ها برعهده دارند و این وظیفه را هم به خوبی انجام می‌دهند. در گوشه‌ دیگری از خیابان، شیر پیر ماده‌ای دیده می‌شود که آن را زنجیر کرده‌اند و حیوان ناتوان و گرسنه از فرط ضعف از جای خود نمی‌تواند تکان بخورد و حتی جواب شوخی بچه‌ها را با یک غرش هم نمی‌تواند بدهد!»

گشت‌وگذاری تصویری در میان عکس‌ها!

سفرنامه‌ها اما همیشه مکتوب نبوده‌اند و در میان آنها پیدا می‌شوند سفرنامه‌هایی که محتوای آنها را عکس‌های مختلفی از مکان‌ها، ابنیه و... تشکیل داده است. از جمله مـهـم‌تــریــن سفرنامه‌های تصویری درباره ایران، سفرنامه «ایران، پل فیروزه» است که توسط یکی از مشهورترین عکاسان جهان به نام «رولف بنی» گردآوری شده است. او که در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی به ایران آمد، این مجموعه ارزشمند را تهیه و تدوین کرد تا بعدها به چند زبان خارجی در دنیا منتشر شود و در نهایت نیز در سال ۱۹۷۵ با مقدمه‌ای از دکتر سید حسین نصر (فیلسوف نامدار ایران) به زبان فارسی منتشر شود.رولف بنی برای عکاسی در ایران، از حمایت دولت ایران برخوردار بود و امکانات قابل توجهی در اختیارش قرار گرفت تا بتواند این مجموعه تصویری ارزشمند را گردآوری کند. بخشی از عکس‌های او از ایران که در کتاب ایران پل فیروزه چاپ نشده‌اند، هم اکنون در مجموعه تاریخی فرهنگی کاخ نیاوران نگهداری می‌شوند.  

*اصفهان زیبا