گفته‌اند شاه هم‌چنین در طول سفر با چهره‌های سرشناس، هنرپیشگان و خوانندگان گفت‌وشنود داشت و حتی گاه با مردم عادی درمی‌آمیخت.

به گزارش مشرق، همه آتش‌ها از گور بی‌پیکر میرزا حسین‌خان مشیرالدوله شعله می‌گرفت؛ چه کسی فکرش را می‌کرد او که سال ۱۲۸۷ برای خودش در دربار عثمانی گز می‌کرد، روزی نامه‌ای دریافت کند از ناصرالدین شاه با این مضمون که من را به زیارت عتبات ببر!

البته ناصر این‌طوری هم ننوشته بود و فقط از او خواسته بود مقدمات این سفر را فراهم کند اما خب آمیرزا کسی نبود که چنین فرصتی را از دست بدهد و خودش را به شاه ایران نچسباند. همین شد که در سفر شاه به عراق، مشیرالدوله ملازم او بود...

ملازم که چه عرض کنیم مثل دم روباره، سایه‌ای در کمین و در بهترین حالت همسفر. خاصیت سریش هم که خب می‌دانید چسبندگیِ وافر است! او هر فرصت کوتاهی که در این سفر می‌یافت توی گوش شاه می‌خواند که اصلاحات لازم است و پدرت خوب مادرت خوب این‌طوری نمی‌شود به حکمرانی ادامه داد. البته خدای ناکرده فکر نکنید که او خیر و صلاح مملکت را می‌خواست، نه! او همان کسی بود که بعدها به صدارت اعظم رسید و طی قراراد ننگین رویتر کلی امتیاز داد به اهالی بریتانیا از جمله این‌که بهره‌برداری از همه معادن ایران را به جولیوس رویتر واگذار کرد. فردا، سالروز نخستین سفر ناصرالدین‌شاه به فرنگ است و ما در این باره نوشته‌ایم. حالا ربط این‌ها به این آقای مشیرالدوله که در مقدمه ذکرش رفت چیست؟ عجله نکنید و با روایت ما همراه باشید؛ عرض می‌کنیم.

به شرط لمس!
ابتدا برای این‌که قصه مشیرالدوله را با باقی ماجرا قاطی نکنیم، بگذارید روایت او را تمام کنیم و بعد قصه خودمان را شروع کنیم. قصه‌ما به این‌جا رسیده بود که مشیرالدوله، ناصرالدین‌شاه را به عراق بود. اما خب قصد اصلی شاه این بود که مشیرالدوله او را به عثمانی ببرد که خب نبرد.

یعنی چغربازی درآورد و رای ناصر را زد که بیا برگردیم ایران! در واقع این‌جا این دو نفر به نوعی، «یا منو ببر به خونه‌تون یا بیا به خونه‌ ما» را بازی کرده‌اند. خلاصه این‌که هر دو به ایران بازمی‌گردند و شاه، وزارت عدلیه و اوقاف را به او می‌سپارد و سال بعد هم با لقب سپهسالاری به وزارت جنگ منصوبش می‌کند. سرآخر هم او در یازدهم آبان‌ماه ۱۲۵۱ با دستخطی از شاه، به صدارت عظمی می‌رسد.

از همین‌جا بود که سپهسالار دوباره شروع کرد توی گوش شاه خواندن که باید اصلاحاتی صورت بدهیم و وقتی دید، نظر همایونی را به چنین رفرم‌هایی راه نیست، غرب را مثال زد که بیا و ببین آنها چطور زندگی می‌کنند! اما خب شاه، کل شروطش، به لمس بود و اینجا هم خواست که خودش از نزدیک برود ببیند و لمس کند. البته پیشنهاد از جانب خود سپهسالار مطرح شد. همان که گفتیم همه آتش‌ها از آن شعله‌ور می‌شد، همین بود.

زنان پردردسر حرمسرا در مسکو

سپهسالار که آنقدر حسابی به گوش شاه خوانده بود که ما باید شبیه اروپا بشویم و نهایتا تنها راهش را در این دیده بود که او را به اروپا ببرد تا خودش از نزدیک ببیند آنها چطور زندگی می‌کنند، بالاخره کار خودش را کرد.


۳۱ فروردین ۱۲۵۲ شمسی یعنی دقیقا ۱۴۷ سال پیش بود که ناصرالدین‌شاه شال و کلاه کرد برای اولین‌بار برود اروپا. غیر از رجال و ملازمان، تعدادی از زنان حرمسرا را نیز به اسباب سفر افزود و راه افتاد. البته این زنان چندان تاب نیاوردند و در میانه‌های سفر ساز ناکوک زدند و شاه مجبور شد آنها را از مسکو به تهران بازبفرستد. مورخان نوشته‌اند که اتفاقا یکی از دلایل نارضایتی شاه از این سفر، فشار تنهایی و دوری از زنانش بوده است. واقعا این خانواده‌دوستی ناصرالدین شاه هم حکایتی است. مسکو نخستین مقصد هم بود.

چه‌ها دید؟

فقط می‌دید خب! حالا درباره این‌که چه درک و دریافتی ازشان داشت، توافق نظری وجود ندارد. به‌ویژه که جز ترجمه مختصری از چیزهایی که می‌شنید، همه حرف‌ها را برایش برنمی‌گرداندند و او مثل گنگ خوابدیده بود اغلب اوقات. در طول این سفر شاه به مجالس رقص درباری، کنسرت، اپرا و دیگر نمایش‌ها دعوت می‌شد. نقل یکی از کنسرت‌هایی که او به تماشا و شنیدارش شتافت را این پایین نوشته‌ایم.

گفته‌اند شاه هم‌چنین در طول سفر با چهره‌های سرشناس، هنرپیشگان و خوانندگان گفت‌وشنود داشت و حتی گاه با مردم عادی درمی‌آمیخت؛ کاری که هرگز در ایران امکان انجامش را نداشت.یکی از دلایل نارضایتی شاه از این سفر را پیش از این گفتیم. به عنوان دلیل دوم این را در نظر بگیرید که او در طول این مدت مجبور به خودداری و اطاعت بود که خب به مذاقش سازگار نمی‌آمد.

انتقادهایی هم به او می‌شد از جمله از جانب امپراتور روس که می‌گفت چرا گذاشتید سپهسالار قرارداد رویتر را منعقد کند. مهم‌ترین دلیل نارضایتی شاه از این سفر اما شاید این بود که او تا دیروز گمان می‌کرد پرجلال‌وجبروت‌ترین شاه روی زمین است و حالا که می‌دید چه قدرت‌هایی بر سریر جهان نشسته‌اند، احساس حقارت می‌کرد. او باور نمی‌کرد ایجاد وضعی مشابه ممالک اروپایی در ایران امکان داشته باشد و به سپهسالار هم گفته بود: «وضع قوانین جدید و ترقیات حاضره این عصر، خیلی مشکل است که بتوان به زودی اجرا کرد».

در کنسرت پتی

همانطور که گفتیم جناب قبله عالم سبیل از بناگوش در رفته در سفر به بلاد فرنگ راهی یک کنسرت موسیقی هم می شود که او را بسیار تحت تاثیر قرار می دهد. خواننده ای که جناب ناصرالدین شاه از او نام می برد، آدلینا پتی بوده است. خواننده اپرای اهل اسپانیا که شهرت بسیار داشته و درباره اش نوشته اند شاعرانگی آواز بل کانتوی او بی‌رقیب بوده و بسیار مورد ستایش بزرگانی همچون وردی قرار داشت.

خلاصه آنکه پتی از نام‌آورترین سوپرانوهای تاریخ اپرا به‌شمار می‌رود و ظاهرا شاه که از مملکت داری بحمدا... چیزی نمی دانسته و در هنر درک نسبتا خوبی داشته، این اجرا را بحق مورد پسند قرار داده بوده است.

*جام جم