به گزارش مشرق، «شیخ ما (ابو سعید ابوالخیر) را گفتند: فلان کس روی آب راه میرود! گفت: سهل است! چغزی و صعوهای نیز روی آب میرود. گفتند: فلان کس در هوا میپرد! گفت: زغن و مگس نیز در هوا می پرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه، از شهری به شهری میرود! شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میرود...
این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست! مرد آن بودکه در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.»
این حکایت در اسرار التوحید فیمقامات شیخ ابوسعید ابوالخیر آمده است که توسط یکی از نوادگان او بهنام محمد بن منور نوشته شده است، اما ما میخواهیم ربطش بدهیم به جناب آقای سعدی که مثل یک مرد واقعی زندگی میکند، به سفرهای درازی میرود و اگر با غزلیاتش مانوس شوی میتوانی فکر کنی بارها عاشق شده است، بعد هم صرفنظر از واقعی بودن و نبودن این تصورات غرق جهان او شوی.
اگر گلستانش را هم بخوانی میبینی آن زمان یک مصلح اجتماعی بوده، در دورهای که عموم فرهیختگان جامعه شدهاند عارف و سر در گریبان خود بردهاند، او سعی میکند راههای اصلاح یک جامعه را نه به زبان خواص و بیان نکات نغز عرفانی و پیچیده فقهی، بلکه با سادهترین شیوه بیان کند، بگوید چگونه غیبت نکنیم، چگونه مهربانی کنیم و ...
سراغ بوستانش هم که بروی شاه و رعیت را کنار هم نصیحت میکند و آرمانشهر خود را میسازد. جایی که در آن حقی ضایع نمیشود و ظلمی به انسانی روا نمیشود.
حالا برگردیم به روایت ابوسعید؛ سعدی واقعا مرد است، با مردمان مینشیند و برمیخیزد، زندگی میکند مثل مردم عادی سفر میرود، غمگین و شاد میشود و ... احتمالا با خودتان بگویید سطر آخر چه؟ از کجا بدانیم جناب آقای سعدی از یاد خدا غافل نشده است؟ ما هم نه میدانیم و نه پاسخی برای این سوال داریم اما حسن ظن را گذاشتهاند برای همین روزها ... چرا نرویم سراغ یکی از بهترین غزلهایش که برخی سعدی شناسان آن را جزو سرودههای سالهای پایانی عمرش میدانند:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست....
و باقی این غزل معروف که نمیشود عمیق بخوانیاش و چشمهایت تر نشود... اگر شیرازی هستید باید بگویم به شما حسادت میکنم، باید بگویم من را بگذارید در فهرست یکی از همانهایی که دلشان میخواست امروز صبح چشمهایشان را که باز میکنند، شیراز باشند و هنوز درهای سعدیه باز نشده ایستاده باشند، خلاصه که امروز در حال و روز کرونایی جهان جای ما را کنار سعدی، این مرد بزرگ خالی کنید. مردی که هر قدر هم بهوش بودیم هم نشد دل به او نسپاریم...
*زینب مرتضایی فرد / جام جم