ائمه حکومت را برای توحید و عدالت می‌خواهند و از منظرشان حکومت، وسیله است و در انتخاب بین هدف و وسیله، قطعا هدف را انتخاب خواهند کرد.

به گزارش مشرق، استاد حسن رحیم‌پورازغدی در گفتاری ضمن تبیین شرایط پیچیده در زمانۀ امام حسن مجتبی، توجه مخاطب را به ابعاد کمتر توجه شده نسبت به تدابیر و تصمیمات امام حسن(ع) درآن شرایط جلب می‌کند. در ادامه متن تنظیم شدۀ این گفتار را می‌خوانید.

بیشتر بخوانید:

زمانۀ امام حسن(ع)، آغاز نزول از خلافت اسلامی به سلطنت اموی

در دورۀ امام حسن(ع) اسلام به سلطنت آلوده و خلافت جایگزین امامت شده می‌شود، اگر این خلافت به جای امامت بر حق امام حسن (ع) به افرادی مانند ابوبکر و عمر می‌رسید، لااقل قابل توضیح بود، البته نه به معنای آنکه خوب باشد. اما دیگر رسیدن حکومت به معاویه غیر قابل توضیح است. در زمان معاویه اینطور نبود که امام حسن بگوید این طرف دست ما، آن طرف دست تو و اینگونه حکومت را اداره کنند. البته معاویه هم این پیشنهاد را قبول نمی‌کرد، چرا که می‌دانست بعد از امیرالمومنین(ع) آن سازمان و شاکله از هم می‌پاشد و بعضی‌ از یاران که هنوز در رودربایستی با علی(ع) در صحنه هستند و بعد از ایشان دیگر با امام حسن(ع) رودربایستی ندارند.

دوراهی نهضت یا نظام!

از دوره سوم اسلام می‌توان اینطور تعبیر کرد که نهضت بدون نظام، نظام بدون نهضت. یعنی از یک طرف شاهد حاکمیت اسلام قلابی و حکومت منهای اسلام به نام اسلام هستیم و از طرف دیگر اسلامی انقلابی یا انقلابی اسلامی، اما بدون حکومت داریم! وجود قِسم ثالث دیگری در زمان امام حسن(ع) امکان نداشت! یعنی تحقق حکومت اسلامیِ انقلابی، حتی در سطح خلفای راشدین، مانند خلفای قبل از علی(ع)، دیگر امکان نداشت و شرایط به گونه‌ای رقم خورد که می‌توان گفت عصر امام حسن(ع) سخت‌تر از عصر پیامبر است. اسلام ناب که از مکه شروع شده بود و در حکومت حضرت علی(ع) مورد محاصره و هدف سه جنگ قرار گرفت، در زمان امام حسن(ع) چون پشت او را خالی کردند، بیش از ۶ ماه نتوانست در قالب حکومت دوام بیاورد. امام حسن بر سر دو راهی قرار گرفته بود که باید بین جنبش و حکومت یا بین نهضت و نظام، یکی را انتخاب می‌کرد. مشخص است که امام حسن(ع) هیچ گاه حکومت بدون اسلام و بدون ارزش‌های انقلابی را با این توجیه اگر یک حکومت آلوده دست ما بماند هم خوب است، انتخاب نمی‌کرد.

حکومت ابزاری برای تحقق توحید و عدالت

در نگاه ایشان و اهل بیت(ع) اصل دین، هدفش توحید و عدالت است. ائمه معصوم (ع) ما حکومت را هم برای توحید و عدالت می‌خواهند. از منظر ایشان حکومت، هدف نیست بلکه وسیله است و اگر قرار باشد بین هدف و وسیله، یکی را انتخاب کنند، قطعا هدف را انتخاب خواهند کرد. حکومت ابزار است و اگر این ابزار از بین برود باید اصل و هدف آن را نگه داشت. هنر بزرگ امام حسن(ع) نیز همین است که در شرایطی بی‌سابقه از ابتدای انقلاب نبوی تا آن موقع، در زمانی که اسلام به اسم خلافت در مجرای فاسد و آلوده سلطنت افتاده است، یک مرتبه می‌ایستد تا از ممزوج شدن تاریخ اسلام با سلطنت جلوگیری نماید. ایشان فرمود ما از قطار حاکمیت پیاده ‌می‌شویم چون دیگر این قطار، رو به سوی توحید و عدالت ندارد. ما این‌جا پیاده می‌شویم تا دوباره در فرصت دیگری لوکوموتیو این قطار، در اختیار اهل حق قرار گیرد. اما حاضر نیستیم که این لوکوموتیو در دست معاویه باشد و ما نیز در حکومت بخواهیم او را توجیه کنیم!‌

سوت خطر را امام حسن(ع) کشید

ما از قطار حکومت پیاده می‌شویم و از راه دیگری، به شکل یک نهضت این حرکت ادامه پیدا می‌کند. با این تدبیر حکومت از دست رفت اما اسلام از دست نرفت. امام حسن(ع) برای حفظ اسلام و انقلاب، و ارزش‌های توحیدی از اسب حکومت پایین آمد. اگرچه  پایین هم نمی‌آمد او را پایین می‌کشیدند؛ اما به تیزهوشی با شرط و شروط، با وقار و با حفظ عزت، با قراردادی که از دشمن گرفت پایین آمد. به همه فهماند که اگر تا الآن حکومت خلافت بود از این پس، سلطنتی است! و این حکومت از این به بعد حتی به اندازه آنچه در زمان خلفای پیشین بود، اسلامی نیست. سوت خطر را امام حسن(ع) کشید و مردم را نسبت به مرزبندی‌ها آگاه کرد. این هنر بزرگ امام حسن(ع) است. ایشان شرایط را به‌نحوی مدیریت کرد که نه تنها معاویه با این که پیروز نظامی است، نتواند ایشان را از سر راه بردارد، بلکه او را مجبور کرد به ایشان احترام بگذارد. فرق است میان زمانی که تو را از اسب به زور پایین می‌کشند با زمانی که در حال پایین آمدن مانند امام حسن(ع) حرف‌هایت را هم می‌زنی. بگویی این حکومت تا کنون در مسیر حق بود، اما اینها قصد دارند آن را از مسیرش منحرف ‌کنند یا به معاویه بگویی من تو را امیرالمؤمنین نمی‌دانم تو هم باید امضاء کنی که امیرالمؤمنین نیستی. در واقع امام حسن(ع) کاری را با معاویه کرد که امام حسین(ع) در کربلا با یزید انجام داد. چانکه امام حسین(ع) فرمود کار به جایی رسیده که تا من کشته نشوم حکومت زیر سؤال نمی‌رود. دیگر هرچه فریاد کنی گوش کسی بدهکار نیست، بلکه فقط باید خون حسین بریزد، که اینها تکانی بخورند.

یادآوری دعوای اسلام و کفر

این چه حکومت اسلامی‌ای بود که سر حسین را بُرید و دختران پیامبر را اسیر کرد؟ چگونه شد که نوه ابوسفیان شد رئیس اسلام و نوه پیامبر شد مخالف حکومت اسلامی؟ این که در تاریخ کربلا می‌بینید امام حسین(ع) هرکجا می‌روند خودشان را معرفی می‌کنند که من حسینم، پدرم علی(ع)، مادرم فاطمه(س)،‌ جدم پیامبر(ص) است، به این دلیل بوده که وجدان‌ها را تکان بدهد و الا  مگر مردم نمی‌دانستند که ایشان چه کسی هستند و شناسنامه‌شان چیست؟! امام حسن(ع) نیز همین این کار را کرد. ایشان هم جلوی جمع سخنرانی کرد که من حسن هستم، پدرم علی(ع) و مادرم فاطمه(س) است و این معاویه پدرش ابوسفیان و مادرش هند است. این تعابیر همه معنی دارد و با ذکر نام هند حضرت می‌خواهد جنگ احد، جنگ بدر و دعوای اسلام و کفر را با یادآور شود.

گسیل از مقر حکومت به قرارگاه انقلاب

هنر بزرگ امام حسن(ع) در اتخاذ تدابیری است که موجب شد اسلام از سر دوراهی نجات پیدا کند. با این مدیریت حکومت قلابی اسلامی بی‌آبرو شد و اسلام دوباره از مقر حکومت به قرارگاه انقلاب رفت تا در فرصتی مقتضی دوباره به مقر و قرارگاه حکومت برگردد، اما اجازه ندهد اسلام تحریف‌ناپذیر، تحریف و بازیچه هوی و هوس شود. در واقع امام حسن(ع) اسلام را به دوره تفکر انقلابی و اپوزیسیون حکومت برگرداند، منتهی با این شرایط که این دفعه در مقابل اسلام حکومت شرک نیست، بلکه حکومت به ظاهر اسلامی است و این مبارزه، از تلاش پیامبر در مکه سخت‌تر است، چون در این‌جا خلیفه‌ای است که می‌گوید من نماز شب می‌خوانم! یا وصیت می‌کند وقتی من را دفن کردید با موی پیامبر متبرکم کنید و یا می‌گوید من دایی مؤمنین و جزو کاتبان وحی هستم و از محدود افرادی‌ام که آیات قرآن را که بر پیامبر نازل شده است را نوشته‌ام. فقط امام حسن(ع) است که از پس از این قضیه و رسوا کردن چهرۀ واقعی فاسدانِ لباس مذهب پوشیده  برمی‌آید. این مشکل بزرگی است که از امام حسن به بعد خودش را نشان می‌دهد، چنانکه امام حسین(ع) جز با خون دادن نمی‌تواند آن را افشا کند. امام حسن(ع) در زمان معاویه می‌توانست این کار را بدون خون دادن بکند و کرد، چون اگر آن موقع کشته می‌شدند همه چیز تمام می‌شد.

بازپس گیری حکومت در راس برنامۀ امامان(ع)

از همان لحظه‌ای که حکومت امام حسن(ع) سقوط کرد، در رأس برنامه‌های امام حسن(ع) و همه ائمه(ع) این بود که اهل بیت دوباره حکومت را درا ختیار بگیرند. تمام اهل بیت(ع) چه امام رضایی که ولایتعهدی را پذیرفت و حکومت را نپذیرفت! چه موسی‌بن‌جعفر پدر ایشان که سال‌ها در زندان هستند، همه‌شان این خط را که باید دوباره حکومت اسلامی تشکیل شود، دنبال می‌کنند. همه دنبال تشکیل حکومت اسلامی بودند.

احیای تعقل اسلامی در مقابل کلاهبرداری‌های کلامی و مذهبی معاویه

امام حسن(ع) بعد از آنکه بلافاصله حکومت سقوط می‌کند و به مدینه برمی‌گردند، شروع به کادرسازی، تربیت نیرو و تبیین صحیح قرآن و سنت پیامبر(ص) می‌کنند تا مرزهای اسلام حقیقی با اسلام قلابی و حکومتی روشن شود. در این مرحله برای مبارزه با حکومت دینی قلابی به حفظ اصالت‌های فرهنگی و نظری اسلام، یعنی احیای تعقّل نیاز است. معاویه یک اسلام منهای عقل را ترویج می‌کرد. اسلام معاویه، یک اسلام جبرگرا بود. چنانکه معاویه در یک سخنرانی‌اش خطاب به مردم گفت: می‌دانید همه چیز قسمت است! همه چیز خواست خداست! و خداوند اراده فرموده که من بر شما حاکم باشم! من تقدیر شما هستم! هرکس می‌گوید چنین نیست کافر است، چون به خدا سوء ظن دارد و عقیده دارد که اوضاع از کنترل خداوند خارج شده، پس قدرت خداوند را قبول ندارد.

با این نگاه اگر کسی بگوید خدا نخواسته است که معاویه بر ما حاکم باشد؛ یا قدرت خدا را قبول ندارد و کافر هست، یا خدا را عاجز می‌داند.  همچنین اگر کسی بگوید معاویه ظالم است، و خواست خدا بوده که او حاکم باشد، پس می‌گوید خدا ظالم است! و اگر می‌گوید خدا نخواسته است که او حاکم باشد، پس او و امثال او خدا را ضعیف می‌شمارند! ببینید چه قشنگ معاویه نماینده خدا شد! در مقابل این نگاه اهل بیت(ع) چه می‌گفتند؟ امام حسن(ع) فرمود: خدا هرگز نخواسته است معاویه حکومت کند! اما تکوین غیر از تشریع است، در تکوین امکان تغییر است و  به این که شما به وظیفه‌تان عمل کنید، بستگی دارد. اما تشریعاً خداوند هرگز به حکومت معاویه راضی نیست. این‌ مسائل مطرح از سوی معاویه کلاهبرداری‌های کلامی و مذهبی است.

تفکر مرجئه و لیبرالیسم مذهبی

معاویه تفکری را تبلیغ می‌کرد که بعدها به «مرجئه» شناخته شدند. مرجئه یعنی اسلام امید و رجاء. مرجئه می‌گفتند همه را از قطار اسلام پیاده نکنید، همه اهل اسلام و همه مسلمان هستیم، حالا عده‌ای شراب می‌خورند و زنا می‌کنند، عده‌ای نمی‌کنند. یعنی یکی در این خط است، یکی در آن خط است. یکی جهاد می‌رود یکی جاسوس است! بالاخره فرقی نمی‌کند همه شهادتین را گفتیم! اهل حال باشید، اهل عشق باشید، همۀ ما خوب و اهل حقیم. به خدا امید داشته باشید، عمل خیلی مهم نیست و این‌قدر سخت‌گیری نکنید.

معاویه این خط را تبلیغ می‌کرد که یک؛ هیچ کس کافر نیست و همه مسلمان هستند. هیچ کس حق ندارد بگوید این خط اسلام ناب است آن خط مثلاً اسلام آمریکایی و قلابی است یا این تشیع علوی است، آن دیگری تشیع لندنی است. مرجئه این را می‌گفتند که اصلاً حق و باطل خط‌کشی ندارد. دقیقاً این نگاه لیبرالیزم مذهبیِ آن موقع بود که معاویه در سبک اجتماعی این تفکر را ترویج می‌کرد.

دو؛ از نظر قضا و قدر و اینکه خدا چه خواسته است نیز دیدگاه جبرگرا یا «جبریه» را تبلیغ می‌کرد، به این معنا که هرچه شده، خواست خدا بوده است. مانند همین حرفی که در کربلا یزید خطاب به حضرت زینب(س) می‌گوید که دیدی خدا با شما چه کرد؟ حضرت زینب(س) پاسخ می‌دهد که خدا نکرد، بلکه تو کردی! آن آیه‌ای که خواند، حضرت زینب(س) فرمود معنی آن آیه این نیست. بعد حضرت زینب(س) گفت تو فکر می‌کنی ما را از تاریخ حذف کردی، اما خودت حذف شدی. این جمله حضرت زینب(س) خیلی جالب است که فرمود: شرایط، من را وادار کرده که با مثل تویی حرف بزنم، اما این را بدان تو فراموش خواهی شد و ما خواهیم ماند! او گفت دیدی خدا با شما چه کرد؟ حضرت زینب(س) فرمود خدا نکرد تو کردی خبیث!

عقل‌گرایی و عدل‌گرایی اسلامی در مقابل جبرگرایی و پلورالیسم مذهبی اموی

 این خط از همان موقع امام حسن شروع شد. امام حسن(ع) جلوی این خط را که  از طرفی مبلغ اسلام جبرگرا بود و هر ظلم و جنایتی را طبق قضا و قدر الهی تفسیر می‌کرد و از طرف دیگر منادی اسلام سازشکار فوق نسبی بود که همه را با هر نوع اعمالی مسلمان می‌شمرد و باطل و منکری را قبول نداشت، گرفت. این‌ دو شاخه، خط معاویه بود و امام حسن(ع) این خط را افشاء کرد. در مقابل امام حسن(ع)، «عدل‌گرایی» و «عقل‌گرایی» اسلامی را احیا کرد. عقل‌گرایی به این معنا که هرچه می‌گویند نباید بی‌تفکر قبول کرد و هر آیه‌ای را هرطور تفسیر می‌کنند پذیرفت، بلکه در تشخیص تناقض‌ این حرف‌ها با آیات عقل‌ را باید به‌کار انداخت.

احیاء عقلانیت و جنبش عدالتخواهی اسلامی کار بزرگ امام حسن(ع)

احیاء عقلانیت و جنبش عدالتخواهی اسلامی کار بزرگ امام حسن(ع) بعد از بازگشت به مدینه است. هدف از این اقدام رشد عقلانیت مردم بود برای آنکه افعال امویان را به غلط براساس خواست خدا تفسیر نکنند. لذا امام حسن(ع) معتقد بود که باید توحید درست معنا شود و تعقل در صحنه بیاید که امویان نتوانند کلاه ملت را بردارند. البته این تعقل زیر نور وحی رشد می‌کند و نباید اجازه داد که معاویه وحی را بدون عقل تعریف ‌کند، که این تحریف وحی است.

اسلام خلافتی تا قرن‌ها ادامه پیدا می‌کند و در دوره‌های مختلف حتی بعد از سقوط بنی‌عباس و ظهور ممالک مصر و عثمانی‌، شما می‌ببینید از سوی خلفا با این دو اصل؛ یکی عقل‌گرایی اسلامی و دیگری عدل‌گرایی و عدالتخواهی مبارزه و اینطور تبلیغ می‌شده است که ‌این دو اصل جزو هسته‌های اصلی اسلام نیست. امام حسن(ع) این پرچم را برای اولین بار بالا برد. چون از صدر اسلام تا آن موقع، حکومت اسلامی هیچ‌گاه آنطور که در زمان امام حسن (ع) اتفاق افتاد، به لجن کشیده نشده بود. امام حسن(ع) تاکیدش بر این بود که عقل باید قاضی باشد و نگذارید قضا و قدر، آیات قرآن و سنت پیامبر، معنویت و عرفان را خلاف عقل و خلاف عدل معنا کنند.

امام حسن(ع) با قرارداد صلح، شیعه را حفظ کرد

برای آنکه معلوم شود معاویه چطور آدمی است، از میان روایات نقل شده دربارۀ آنکه چطور آدم‌های عقده‌ای، دیکتاتور واهل شهوت و چاپلوس در زمان معاویه حاکم شدند و چگونه امام حسن(ع) آنها را دور می‌زد و رسوا می‌کرد، روایتی نقل می‌کنم.  یکی از کسانی که معاویه بر کوفه که مرکز انقلاب و مرکز شیعه بود، حاکم کرد، یوسف‌بن‌عمر ثقفی است که حاکمی دژخیم، جلاد، عقده‌ای و بدبخت بود. او قد کوتاهی داشت، یک بخشی از کوتوله‌گی‌اش را می‌خواست با خشونت جبران کند! نقل شده پیش خیاط  لباسی می‌برد، به خیاط می‌گوید این لباس کافی است یا نه؟ خیاط اشتباهاً می‌گوید پارچه زیاد هم می‌آید، او عصبانی می‌شود با خیاط برخورد شدیدی می‌کند و دستور می‌دهد سهم او را از بیت‌المال حذف کنند. پارچه‌ای نزد خیاط دیگری می‌برد و از این خیاط نیز می‌پرسد پارچه برای قد من اندازه است یا نه؟ خیاط که از شیوۀ او مطلع بود، می‌گوید کم هم می‌آید!

او هم دستور می‌دهد سهمش را از بیت‌المال سه برابر کنند. یک چنین فرد عقده‌ای را معاویه به حکومت کوفه که مرکز اصلی انقلاب، تشیع و تجمع تربیت شدگان علی(ع) بود، منصوب می‌کند و به او  دستور می‌دهد که بکوب و بکُش چرا که کوفه باید بترسد. امام حسن(ع) در مدینه، با یک چنین آدم‌هایی سروکار دارد که دنبال بهانه هم می‌گردند. در چنین شرایطی ایشان جریان ارزشی انقلاب و اصل اسلام را با این قرارداد حفظ کرد. امام با چنین افرادی مواجه است، از معاویه که چهارشنبه نمازجمعه می‌خواند! بگیرید تا برسید به کسانی که زمان معاویه حاکم هستند. طرف حاکم مدینه است شهر پیغمبر، شهری که اسلام از آنجا شروع شده و اولین شهر حکومت اسلامی، به عنوان حاکم دینی مست در محراب قی می‌کند و مشروب بالا می‌آورد.

نماز صبح را ۴ رکعتی می‌خواند! او را تکان می‌دهند که نماز صبح است! می‌گوید چه شده کم خواندم یا زیاد؟ اگر کم خواندم من الآن سر حال هستم باز هم بخوانم!  حکومت دست چنین افرادی افتاده بود. شما ببینید امام حسن(ع) چه کسانی را رسوا کرد. این‌ها خیلی مهم است، یعنی کسی به این ابعاد امام حسن(ع) توجه ندارد. عرض کردم اگر امام حسن(ع) صلح نمی‌کرد همه خاندان پیامبر را از دم تیغ می‌گذراندند! همه خاندان پیامبر شهید می‌شدند و هیچ کس زنده نمی‌ماند که بعداً هُجری بماند و بخواهد قیام کند یا بعداً امام حسین(ع) بماند و کربلایی باشد و بعد امام سجاد(ع) باشد و ادامه این نهضت. همه چیز تمام می‌شد.

امام حسن(ع) مظهر «الله خیرالماکرین»

امام حسن(ع) مظهر مکر الهی است. معاویه مکر کرد«ومکروا»، مکر به معنای نقشه کشیدن است. آنها نقشه کشیدند و در مقابل خداوند نیز نقشه کشید «و مکرالله» و خداوند بهترین نقشه‌کش است «والله خیرالماکرین». امام حسن(ع) مظهر «الله خیرالماکرین» است. چنان امام حسن(ع) مکر را با مکر جواب داد که آبروی معاویه رفت. کاری کرد که همه فهمیدند این‌ها دین ندارند و دردشان درد حکومت است. یک اتفاق دیگر، اگر امام حسن(ع) قرارداد را امضاء نمی‌کرد، معاویه اگر چه بصورت علنی امام حسن(ع) را نمی‌کشت، اما ممکن بود چند نفر را اجیر کند، چنان که مثلا بعد به دست خوارج، داخل خانه امام حسن(ع) این کار را می‌کرد.

اگر آن زمانی که فرصت طلایی برای بستن قرارداد بود، امام حسن مقاومت می‌کردند، معاویه به دست یکی از نیروهای خود امام حسن، امام را می‌کشت، بعد هم خود معاویه مجلس عزاداری برای امام حسن(ع) می‌گرفت. خودش هم دم در می‌ایستاد برای امام حسن(ع) صاحب مجلس می‌شد! می‌گفت من نکشتم، اصحاب خودش او را کشتند. اینطور دیگر تشیعی باقی نمی‌ماند. امام حسن(ع) با آن قرارداد، شیعه، اسلام و قرآن را حفظ کرد. حکومت اگر چه از دست رفت، اما مهم نیست. مهم آن است که اصل دین ماند تا بعد دوباره بشود حکومت دینی احیا کرد.

چرایی صلح امام حسن(ع)

در پاسخ به کسانی که امام حسن(ع) را درک نکردند و نکوهش کردند، ایشان به آن‌ها جواب داد که «أن ندری»، چه می‌دانید؟ «لعله فتنه لکم» شاید این موقعیت آزمایشی است برای شما «و متاع الی حین» و برای معاویه و این حکومت هم یک کالایی موقت است. چند سوپر انقلابی پیدا شدند گفتند آقا چکار کردید؟ ما می‌خواهیم شهید شویم. ما و شما هم ولو ده نفر باشیم مثل پدرتان که شهید شد، شهید می‌شویم، چرا قرارداد بستید؟ امام حسن(ع) فرمودند برای حفظ شما. شما را باید نگه دارم تا دین بماند. یک جای دیگری هم فرمودند اگر کنار من می‌ایستادید، «و قاتلتُهُ ابداً» تا ابد با معاویه می‌جنگیدم تا او را شکست دهم، اما نایستادید، بلکه تمام سنگرها را خالی کردید و من را با سپاه دشمن تنها گذاشتید.

 اما اکنون من برای حفظ شما، حفظ دین این اقدام را انجام می‌دهم. آیه‌ی ۱۱۱  سوره مبارکه انبیا را می‌خواندند:«وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَّکُمْ»، یعنی شاید این تصمیمی که گرفته شد اولاً یک آزمون بزرگ و پیچیده‌ای است برای شما که معلوم شود کدام‌تان شعور و بصیرت و اخلاص دارید، و کدام‌تان بازی می‌خورید، زود تحریک می‌شوید و تسلیم می‌گردید و سازش می‌کنید. ثانیاً «وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ»،این حکومت یک کالای اندک و موقتی است که ۱۰- ۲۰ سال دست این‌ها افتاده است. چرا تا نوک دماغ‌تان را می‌بینید؟ اسلام هست و ابدیت بشر. ما به این آینده فکر می‌کنیم، ضمن این که شما نیز باید حفظ شوید. این معنی‌اش این است که امام حسن(ع) منتظر یک آینده‌ای هستند. امام حسن(ع) می‌گوید: «متاع الی حین» یعنی حکومت تا یک مدتی باید دست این‌ها بماند، دارم برنامه‌ای می‌ریزم که اگر چه یک دوره‌ای حکومت دست این‌ها می‌افتد، اما دوباره از آنها پس می‌گیریم! که واقعاً اگر طبق پروژه امام حسن(ع) و اهل بیت(ع) پیش رفته بود و شیعیان، کوتاهی، حماقت یا خیانت نمی‌کردند این پروژه اتفاق می‌افتد.

تشیع انقلابی به جای اسلام حکومتی تحریف شده

که سنگ بنای تشیع انقلابی به جای اسلام حکومتی و تحریف شده، به دست امام حسن(ع) گذاشته شده است. از یارانی که به امام حسن (ع) اعتراض کردند و سوپر انقلابی بودند، یکی سلیمان‌بن‌صرد است و دیگری مصیب‌بن‌نجبه که با یک عده از مسلمانان انقلابی آمدند گفتند ما می‌خواهیم با شما دربارۀ اینکه چرا دارید قرارداد امضاء می‌کنید گفت‌وگو کنیم و بگوییم ما مخالف هستیم. گفتند ما نیروی بسیاری در خراسان،  عراق و مناطق مختلف داریم، شما قرارداد امضاء نکنید و بروید مخفی شوید، ما برای جنگ نیرو جمع می‌کنیم در اختیارتان می‌گذاریم و به شما قول می‌دهیم، دوباره چند هزار نیروی شهادت‌طلب جمع ‌کرده و کاری ‌کنیم که معاویه فرار کند. عراق را آزاد می‌کنیم و می‌رویم شام را هم آزاد می‌کنیم.

امام حسن(ع) آنها را به یک جلسه یکی دو ساعتۀ خصوصی می‌آورد و با آنها صحبت می‌کند. نقل شده وقتی این‌ها بیرون آمدند کلاً نظرشان عوض شده و آرام شده بودند! امام حسن(ع) به آن‌ها فهماند این‌طوری نیست، اینکه ادعا می‌کنید در خراسان و عراق نیروهایی که همه شهادت طلبند داریم، به این دلیل است که شرایط را درست نمی‌شناسید. اگر من احتمال می‌دادم این پشتیبانی رقم می‌خورد، این قرارداد را امضا نمی‌کردم، اما این‌طور نیست. با این اقدام شتاب‌زده، شما بقیه نیروهای باقی مانده را هم به کشتن می‌دهید. همان تعداد نیروهایی را که ماندند و ما با آنها می‌خواهیم دوباره اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی را حفظ کنیم، همین را هم به دم تیغ می‌دهید و تا قرن‌ها دیگر نمی‌توانیم سر برآوریم!

این‌جا یک عبارتی به نقل از طه حسین، نویسنده معروف اهل مصر وجود دارد که می‌گوید در این جلسه دقیقاً نمی‌دانیم چه گذشت؟ اما یقیناً می‌دانیم چه گذشت؟ دقیقاً نمی‌دانیم اما یقیناً می‌دانیم که سنگ بنای تشکیلات انقلابی شیعه پس از پایان حکومت معصوم در این جلسه ریخته شد. ایشان هسته‌های مخفی حزب‌الله و هسته‌های انقلابی شیعه را در همین جلسه و در کوفه  بنا نهاد و در مدینه به آن ساختار داد و رهبری کرد. در آن شرایط مردم رشد کافی نداشتند و امکانات مالی، تبلیغاتی، اطلاعاتی و نظامی حکومت معاویه خیلی قوی بود و به هیچ روش دیگری جز این روش نمی‌شد مکتب را حفظ کرد.

شرط احیا حکومت اسلامی

یک روایت جالبی از امام صادق(ع) نقل شده که حکومت اسلامی به تآخیر افتاد و باید زودتر تشکیل می‌شد. یعنی اگر برنامه امام حسن(ع) از طرف شیعه، درست عمل می‌شد چند سال بعد، دوباره حکومت به اهل بیت(ع) برمی‌گشت. اما متاسفانه درست عمل نشد، چنان که اگر در کربلا شیعه درست عمل می‌کرد، کربلا اتفاق نمی‌افتاد یا مسلم تنها نمی‌ماند و به شهادت نمی‌رسید. کوفه که آزاد شده و به دست مسلم با هزاران نیروی شهادت طلب افتاده بود، چه شد که دوباره دست حکومت یزید افتاد و راه بسته شد؟ پاسخ این است که چون شیعیان درست عمل نکردند.

این روایت از امام صادق(ع) است که فرمودند: «وقط هذا امر فی سبعین» تقدیر الهی بود که ۳۰ سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) و ۱۰ سال بعد از شهادت امام حسین(ع) حکومت دست اهل بیت(ع) برگردد. یعنی پروژه امام حسن(ع) در آن قرارداد این بود که اگر طبق دستورات ایشان، شیعیان در کوفه، مدینه، عراق، ایران، حجاز  درست عمل می‌کردند، باید در زمان امام سجاد(ع) یا امام باقر(ع) حکومت اسلامی دوباره به دست اهل بیت(ع) می‌افتاد.

یا حداقل زمانی که بنی‌امیه به دست بنی‌عباس با شعار علوی و اهل بیتی سقوط کرد، حکومت به امام صادق(ع) می‌رسید. حتی ابومسلم و نیروهای خراسانی به چند نفر از جمله امام صادق(ع) هم نامه نوشتند. پسرعموی امام صادق(ع) و بعد عموی ایشان نزدشان آمدند و گفتند آقا با آنها بیعت کنیم. آنها طرفدار اهل بیت هستند. عموی امام صادق(ع) گفت برای من نامه نوشتند که اگر من آنها را به رسمیت بشناسم، آنها نیز وقتی به مدینه بیایند با من بیعت می‌کنند. امام صادق(ع) فرمود عین این نامه را به من هم نوشتند. این عادی نیست که یک نامه را به چند نفر می‌نویسند و به همه می‌گویند با تو بیعت می‌کنیم. بنابراین آنها دنبال چیز دیگری هستند. اگرچه  بدنه‌شان محب ما هستند، اما بازی خوردند. کمیته رهبری این نهضت و این حرکت، بیشتر کودتاست نه انقلاب!

فراهم کردن مقدمات حکومت معصوم با اراده و آگاهی

در روایت امام صادق(ع) می‌فرماید در سال ۷۰ هجری، باید حکومت دوباره به دست اهل بیت پیامبر(ص) می‌افتاد و حکومت اسلامی واقعی تشکیل می‌شد و برنامه را از امام حسن(ع) تا این روز، طوری چیده بودند که تا سال ۷۰ هجری حکومت اسلام دوباره مثل امام حسن(ع) و امام علی(ع) احیاء شود، اما شرط داشت، شرطش این بود که مردم مقدمات آن را با اراده و آگاهی درست فراهم کنند و الا خدا که قوم و خویش کسی نیست.

راجع به حضرت مهدی(عج) هم این روایت هست. ما روایت داریم که حضرت مهدی(عج) چند بار قرار بوده ظهور کنند و امکان و زمینه برای ظهور بوده اما به تاخیر افتاده است، چرا؟ چون کسانی که باید افسران و نیروهای اصلی این جریان باشند تا انقلاب  جهانی شکل بگیرد، به قدر کافی آماده نبوده و به همه وظایف‌شان عمل نکردند. امام زمان(ع) قرار نیست با فرشتگان بیاید انقلاب کند، بلکه چندصد نفر حلقه اصلی، ده هزار نفر به‌عنوان حلقۀ دوم در زمرۀ یاران ایشان بوده و بعد بقیه توده‌ها هستند. حضرت مهدی باید با کمک این افراد برای تحقق حکوت اسلام ناب قیام کند. بنابراین آن ده هزار نفر و آن ۳۱۳ نفر باید باشند.

شعیه قالتاق عامل شکست امام حسن (ع)

در واقع اگرچه کاری که به عهده مردم بود انجام نشد، اما امام حسن(ع) کارش را انجام داد. شیعه و غیر شیعه کارشان را درست انجام ندادند و کاری که به عهده خواص بود انجام نشد. عبدالله‌بن‌جعفر که شوهر حضرت زینب(س)است  و دو پسرش شهید کربلایند و خود فرزند جعفر طیار است. آیا او و عبدالله‌بن‌عباس و… به وظایف‌شان درست عمل کردند؟ اصلاً معنی داشت کسی بگذارد که امام حسین(ع) با ۷۰ نفر به کربلا برود و بقیه بایستند نگاه کنند؟ ما که آن موقع – اگر نگوییم چندصد هزار – لااقل ده‌ها هزار شیعه داشتیم، اما شیعه قالتاق. کسانی که اگرچه می‌بینند سیدالشهداء(ع) دارد با زن و بچه به کربلا می‌رود و  «هل من ناصر ینصرنی» می‌گوید، اما می‌ایستند نگاه می‌کنند و به طرف دیگری رو برمی‌گردانند. حالا شما بروید شهید شوید ما برایتان تعزیه و دهه می‌گیریم! چایی می‌دهیم! گلاب می‌دهیم! پرچم عزا می‌زنیم!

شهید مطهری(ره) می‌گوید تاریخ پر است از شیعه قالتاق! شیعه‌ای که امام حسین(ع) را در کربلا تنها می‌گذارد، شیعه‌ای که اگرچه امام حسن(ع) می‌گوید مبارزه کنیم و آنها تمکین نمی‌کنند، اما بعد از آنکه امام حسن(ع) شکست می‌خورد، می‌آیند و می‌گویند آقا چرا مصالحه کردید؟ شیعه‌ای که امام سجاد(ع) را تنها می‌گذارد، چنانکه امام سجاد(ع) می‌گوید دوروبر ما بعد ار ماجرای کربلا کمتر از ده نفر ماندند که با انگشت می‌شود تعدادشان را شمرد! در حالیکه در همان زمان ده‌ها و صدها هزار شیعه وجود داشت. امام حسن (ع) را شعیه قالتاق زمین زد. امام حسین(ع) را شیعه‌های قالتاق و قلابی در کربلا تنها گذاشتند.

در ادامه همان روایتی که امام صادق فرموده بودند، ایشان ادامه می‌دهد که اگرچه  قرار بود سال ۷۰ هجری دوباره حکومت طبق برنامه‌ای که اهل بیت(ع) چیده بودند به دست ائمه(ع) برسد. «فما أن قُتِل حسین(ع)»اما وقتی شیعه امام حسین(ع) را تنها گذاشت و ایشان به شهادت رسید، «اشدَدَّ غضب الله تعالی علی اهل الارض» خداوند بر اهل زمین غضب کرد. وقتی خدا دید که حسین(ع) را چگونه کشتند، غضب خدا بر اهل ارض، بالا گرفت، «فَأخّرهُ إلی اربعین و معه» و سقوط این‌ها را تا ۱۴۰ به تأخیر انداخت. این یعنی چه؟ آیا این چیزی جز جواب معاویه است که می‌گفت خدا خواسته تا شما این‌طور باشید؟ غیر از آن، جواب شیعه‌های قلابی، مسلمان‌های قلابی، اسلام آمریکایی و شیعه غیر علوی نیز هست. پاسخ می‌دهد شما چون گذاشتید حسین کشته شود، تشکیل حکومت اسلامی به تعویق افتاد. و اگر ظهور حضرت و انقلاب آخرالزمان نیر عقب می‌افتد بخاطر همین مسئله است. صلح امام حسن(ع) زمینه کار بزرگی شد، اما در کنار امام حسن(ع) خواص و مردم درست به وظیفه‌شان عمل نکردند.

تاریخ اسلام ، مخصوصاً پیچ بزرگ تاریخ بشر و تاریخ صدر اسلام که در آن اتفاقات خیلی بزرگی افتاد، پر از حوادث مهم است اما باز در این دوره،‌ چند مقطع وجود دارد که خیلی سرنوشت‌ساز است، یکی از آن مقاطع، زمان امام حسن(ع) است که ما به جز یکی دو نمونه مثل این دوره که این‌قدر حساس باشد، نداریم. این مقطع دوره‎‌ای است که حکومت اسلامی ولو نیم‌بند آن، تبدیل به سلطنت شد.  در چنین شرایطی نقل شده حتی کسی مثل سعدبن‌ابی‌وقاص که با علی هم بیعت نکرد، با معاویه هم مخالف بود و مشکل داشت، گفت ما بی‌طرف هستیم و آخر عمری رفت در یک خانه‌ی مرفهی با امکانات زیاد، گفت می‌خواهم در این خانه و به دور از سیاست، فقط عبادت کنم! منتهی عبادت راحت! یک عده از اصحاب پیامبر(ص) آخرش این‌طوری شدند، گفتند ما دیگر نه به این کار داریم نه به آن، از سیاست اصلاً زده شدیم. ما دیگر کار خودمان را کردیم و اکنون دورۀ بازنشستگی است. دوره بهره‌مندی از امکانات، رفاه، پول، طلا، ویلا، کنیز و…است. گناه هم نمی‌کنیم، نماز شب هم می‌خوانیم.

همین سعد، یک وقت با معاویه روبرو می‌شود به او می‌گوید «السلام علیک أیها المَلِک» معاویه می‌خندد می‌گوید چرا نگفتی السلام علیک «أیها خلیفه رسول‌الله» خلیفه رسول الله؟ چرا گفتی شاهنشاه؟ سعدبن‌ابی‌وقاص می‌گوید ما که می‌دانیم تو خلیفه نیستی! تو شاهی! تو کجا و حسن‌بن‌علی کجا؟! جالب است بعد از مدتی معاویه حتی سعدبن‌ابی‌وقاص را تحمل نکرد، او را هم مسموم و ترور کرد.

دین قلابی تا این‌جا پیش می‌رود!

حتی یک روایت در بعضی از منابع برادران اهل سنت دیدم که جناب عایشه  را نیز معاویه کشته است! چون عایشه با معاویه مشکل داشت و به معاویه بابت برخوردش با امام حسن(ع) اعتراض کرد. ما در مورد جناب عایشه دو روایت داریم، یکی این که ایشان در چاه افتاد و مُرد و دیگری آنکه مسموم شد. یک روایت هم نقل شده که تیم معاویه هم عایشه، هم امام حسن(ع) و هم سعدبن‌ابی‌وقاص را مسموم کردند. معاویه عمر فرزند سعد را می‌خرد و می‌آورد در  حکومت خود سردار می‌کند. او شمر را هم می‌خرد. اگرچه شمر در صفین با معاویه جنگیده،‌ اما بعد از مدتی پس از سقوط حکومت امام حسن(ع)، معاویه می‌گوید شمر را صدا کنید بیاید.

به او می‌گوید حالا در زمان علی یک اشتباهی کردی، هرچه کردی گذشته و رفته است، حالا که علی  نیست و همه قبول دارند من خلیفه هستم، بیا و در خدمت اسلام قرار گیر. شمر هم پذیرفت و ته خدمت او  به اسلام  هم شد کربلا . شمر ۱۶ مرتبه پیاده به زیارت خانه خدا رفته و تا آخر عمر نماز شبش ترک نشده است. او شب عاشورا نیز بابت شکر گذاری از توفیق خداوند به او برای از بین بردن دشمنان حکومت اسلامی نماز شب می‌خواند. او همچنین پس از به شهادت رساندن امام حسین(ع)  مسجد نذر می‌کند و به‌عنوان تشکر و شکرگذاری از خداوند، بابت آنکه در قتل حسین دشمن حکومت اسلامی امیرالمؤمنین معاویه به او توفیق داد، مسجدی ساخت. چندین مسجد در کوفه بابت شکرگزاری از بین رفتن فتنه حسین در کربلا ساخته شد. دین قلابی تا این‌جا پیش می‌رود!

در آخر باید بگویم که اسلام با پروژه امام حسن(ع) پیروز شد. اگر پیروز نشده بود الآن بعد از ۱۴۰۰ سال من و شما این‌طور راجع به معاویه و علی(ع) قضاوت نمی‌کردیم. در عراق و سوریه، یمن این‌طور نمی‌شد و در لبنان و غزه این اتفاقات نمی‌افتاد.

منبع:ایام