ميررسول رئيسي از معدود بازماندگان المپيك 1948 لندن است و حالا پس از 64 سال از آن روزها، دوباره اين فرصت نصيبش شده كه يك بار ديگر شاهد برگزاري رقابت‌هاي المپيك در شهر لندن باشد.

به گزارش مشرق، مسن‌ترين ورزشكار حال حاضر ايران كه مدال جهاني گرفته و در المپيك حاضر بوده. آدرس سر راست است؛ خيابان شريعتي، كوچه رئيسي، پلاك 5.

در چهارم مهر ماه 1303 شمسي، همزمان با سالگرد ولادت حضرت رسول اكرم(ص)، در محله اوچ دكان مسجد كبود شهر اردبيل، نوزادي از يك خاندان روحاني و سادات پا به عرصه وجود گذاشت كه به دليل تولد در چنين روزي، نام او را رسول گذاشتند؛ ميررسول رئيسي.

پدرش، ميرعلي‌اكبر از خانواده مشهور رئيسي در منطقه اردبيل بود كه مورد وثوق و اعتماد مردم قرار داشت؛ درست همانند پدربزرگش، رئيس‌السادات. جد رسول به همراه پسرش، ميرعلي‌اكبر در انقلاب مشروطه، از طريق گردآوري نيرو و تفنگدار از شهرستان‌هاي اطراف اردبيل، با ستارخان همكاري مي‌كرد.

خود ميررسول رئيسي در اين باره مي‌گويد: «به خاطر همين فعاليت‌هاي انقلابي، وقتي كه در دوره رضاشاه گرفتن شناسنامه الزامي شد، نام فاميل خانواده ما را رئيسي گذاشتند. البته آن زمان در اردبيل، تبريز، تهران و شهرهاي ديگر هم خانواده‌هاي زيادي رئيسي نام گرفتند.»

استاد بالانس

رئيسي ورزش كردن را با انجام حركات ژيمناستيك روي تنها ميله بارفيكسي كه در حياط مدرسه‌اش بود آغاز كرد. بعد هم رو به حركات زميني ژيمناستيك آورد تا اين‌كه استعدادش در حركت بالانس همه را شگفت‌زده كرد؛ او از خانه تا داخل مدرسه، روي دستانش راه مي‌رفت!

«آنقدر در بالانس تبحر پيدا كرده بودم كه حتي با دستانم از پله‌ها بالا و پايين مي‌رفتم. روزهايي كه هوا خوب بود كتاب‌هايم را با كش به پاهايم مي‌بستم و با دست از خانه به مدرسه مي‌رفتم و همين طور وارد كلاس مي‌شدم. اين كار آنقدر براي همه جالب بود كه حتي معلمان مدرسه هم مانع اين شيرين‌كاري من نمي‌شدند. آنقدر بالانس زده بودم كه ديگر كف دستانم پينه بسته بود.»

حافظه‌اش خوب ياري مي‌كند. آنقدر خوب كه حتي اسم معلمي كه بيشتر از ديگران، در بالانس زدن مشوقش بود به ياد دارد: «من تحصيلم را از دبستان معرفت شروع كردم. معلمي داشتيم به نام سيدجعفر موسوي كه سپرده بود وقتي روي دستانم راه مي‌روم كسي در كوچه و خيابان مزاحمم نشود.»

يك اعلاميه، اولين جرقه شد

علاقه رئيسي به ورزش در طول دوران مدرسه غيرقابل انكار بود. او در بين همكلاسي‌هايش بهترين بود: «در آن موقع به اين فكر نمي‌كردم كه چقدر قدرت دارم. فقط مي‌دانستم كارهايي كه من مي‌كنم، در بين همسالانم كسي نمي‌تواند انجام دهد و من از همه قوي‌ترم.

سال 1321 يك روز ديدم روي ديوار دبيرستان اعلاميه‌اي نصب و در آن از جوانان دعوت شده بعد از آزمايش‌هاي مقدماتي، در صورت توفيق در مسابقات ورزشي مانند كشتي، وزنه‌برداري و... شركت نمايند. چون 18 سالم تمام نشده بود اردبيلي‌ها اجازه شركت در مسابقات را به من ندادند، اما به پيشنهاد يكي از بستگانم به رشت رفتم تا از آنجا در مسابقات شركت كنم.»

آشنايي با محمود نامجو

مي‌گويد شهريور سال 1321 بود؛ دهم يا يازدهم. رئيسي فرداي آن روزي كه براي اولين بار قدم به شهر رشت گذاشت به اتفاق يكي از بستگانش به باشگاه سلامت رفت: «اولين آشنايي من با محمود نامجو همانجا بود. او در سال 1319 در خروس‌وزن قهرمان ايران شده بود و به خاطر توانمندي‌اش در سيرك، ژيمناستيك، ورزش زورخانه‌اي و وزنه‌برداري معروف‌ترين ورزشكار رشت بود. بدنم را كه ديد گفت خوب است، اما بايد ببينم چه در چنته داري؟ وزنه 80 كيلويي را جلوي من گذاشت كه آن را براحتي پرس كردم. او سپس حركات يكضرب و دوضرب را به من آموزش داد و خطاب به من گفت: تو با اين نيرويي كه داري قهرمان جهان مي‌شوي، فقط بايد دو هفته در رشت بماني تا بتوانم به تو كمك كنم.»

رئيسي؛ اولين مدال‌آور اردبيلي

صحبت‌هاي مرحوم نامجو و آموزش‌هاي او انگيزه رئيسي را براي قرار گرفتن در مسير قهرماني دوچندان كرد: «من از شنيدن آن حرف‌ها واقعا اميدوار شدم و با علاقه خاص به تمريناتم ادامه دادم. پاييز همان سال به‌همراه نامجو، به عنوان عضوي از تيم گيلان در سومين دوره مسابقات قهرماني كشور شركت كردم و با ركورد مجموع 257.5 در پرس، يكضرب و دوضرب، بعد از مسعود ورزنده، پسر ورزنده معروف كه اولين ورزشكار ايراني لقب دارد، نفر دوم ايران شدم. واقعا خوشحال بودم.

 در حقيقت من اولين نفري بودم كه مدال وزنه‌برداري را به اردبيل بردم. عكس‌هاي من كه در روزنامه‌ها چاپ شد وزنه‌برداري در اردبيل هم رونق گرفت و اين شهر به يكي از قطب‌هاي وزنه‌برداري در ايران تبديل شد.»

اولين سفر خارجي

بعد از آن‌كه رئيسي در سال 1321 نفر دوم ايران شد به تيم ملي رفت و 12 سال دوبنده اين تيم را پوشيد. با اين حال خاطره‌اي كه از آن سال‌ها در ذهن دارد، به اولين سفر برون‌مرزي يك تيم ورزشي از ايران مربوط مي‌شود: «در سال 1326 ايران به عضويت فدراسيون جهاني درآمد و من عضو اولين تيمي بودم كه براي انجام مسابقه به خارج از كشور رفت. من به همراه محمود نامجو، جعفر سلماسي، اسدالله مهيني و ناصر ميرقوامي به فنلاند رفتيم تا به عنوان تيم مهمان در مسابقات قهرماني اروپا شركت كنيم. در آن مسابقات امتيازي نياورديم، ولي خيلي چيزها ياد گرفتيم.

در همان سفر در شهر ساووليناي، (خوب يادم هست) به صورت تيم به تيم با سوئد مسابقه داديم و جز در وزن محمود نامجو در ساير اوزان پيروز شديم. پس از آن به همراه تيم ملي سوئد اردويي مشترك در منطقه باسون در استكهلم برگزار كرديم و از آنجا به مصر رفتيم تا با تيم ملي مصر كه از تيم‌هاي قدرتمند جهان بود تمرين كنيم. وقتي به تهران آمديم ديگر يك تيم شناخته شده بوديم و دروازه دنيا به روي وزنه‌برداري ايران باز شد.»

حضور در المپيك لندن

سال 1326 كه سال قبل از المپيك 1948 لندن بود، رئيسي به يكه‌تاز دسته ميان وزن وزنه‌برداري ايران تبديل شده بود تا يكي از 37 ورزشكار ايراني باشد كه براي اولين بار در آوردگاه مهم المپيك حضور پيدا ‌كند. پنجشنبه 21 مرداد 1327 روز مسابقه رئيسي در المپيك بود.

دو روز قبل از آن جعفر سلماسي اولين مدال تاريخ وزنه‌برداري ايران را با كسب برنز دسته 60 كيلوگرم به دست آورده بود، اما رئيسي شانسي براي كسب مدال نداشت و با حد نصاب 355 كيلوگرم هشتم شد.

با اين حال او از آن المپيك يك خاطره فراموش نشدني دارد: «در پايان مسابقات وزنه‌برداري المپيك از ميان وزنه‌برداران، آنهايي را كه اندام‌هاي ورزيده و خوبي داشتند، براي حضور در اولين دوره مسابقات پرورش اندام قهرماني جهان انتخاب كردند كه من و مرحوم نامجو در دو بخش بلندقامتان و كوتاه‌قامتان انتخاب شديم و هردوي‌مان در المپيك دوم شديم.

 آن كاپي را كه از ملكه انگلستان گرفتم هنوز درخانه دارم.» بعد هم با اشاره دست نشانم داد؛ روي تاقچه، بالاي تلويزيون. آن را آوردم تا از رئيسي 88 ساله و اولين كاپ جهاني‌اش كه 63 پيش برده بود، عكسي به‌يادگار بگيرم.

سلماسي مشوقم بود

بعد از المپيك 1948 لندن، مرحوم جعفر سلماسي از بغداد نامه‌اي براي رئيسي فرستاد تا از او تشكر كند.

رئيسي آن نامه را بخوبي به ياد دارد: «سلماسي يك مرد خودساخته بود. حافظ مي‌گويد؛ اي‌ پير مرو تو در خرابات، هرچند سكندر زماني، اما سلماسي بدون پير رفت و موفق شد.

 او بدون آن‌كه كسي مربي‌اش باشد فقط از روي مطالب و عكس‌هاي مجلات و كتاب‌هاي عربي و انگليسي با فنون وزنه‌برداري آشنا شد و در نهايت هم اولين مدال تاريخ ورزش ايران در المپيك‌ها را به گردن آويخت. اولين آشنايي من با سلماسي در سال 1323 در باشگاه نيرو و راستي بود. خدارحمت كند منوچهر مهران مدير باشگاه را. به من گفتند دوستي از عراق آمده است. من مي‌خواهم با او آشنا شوي و چند روز با هم تمرين كنيد.

من و سلماسي خيلي زود به دوستاني صميمي براي يكديگر تبديل شديم. سلماسي چون سنش از ما بالاتر بود هميشه من را نصيحت مي‌كرد و براي من و بقيه نفرات تيم ملي وزنه‌برداري نقش يك معلم را داشت. او هميشه به من مي‌گفت تو قهرمان دنيا مي‌شوي. پس اين فكر ‌كه كسي از تو حمايت نمي‌كند و مشوقت نيست از سرت بيرون كن و راه خودت را ادامه بده.»

رئيسي يك سال قبل از آن المپيك، در 27 سالگي به عمر قهرماني خود در ورزش پايان داد. رئيسي آن سال و تصميمش مبني بر كناره‌گيري از تيم ملي وزنه‌برداري را بخوبي به ياد دارد: «من در هنرستان راه آهن در رشته راه و ساختمان تحصيل كرده بودم و پس از آن‌كه مدال طلاي بازي‌هاي آسيايي دهلي نو را به دست آوردم، رفتم به دنبال كسب و كار در رشته تحصيلي‌ام و به تمرين وزنه‌برداري كمتر اهميت دادم.

به همين خاطر هم آمادگي لازم را براي حضور در المپيك نداشتم و حتي در مسابقات انتخابي هم شركت نكردم. البته هيچ وقت از آن تصميم خود پشيمان نشدم چون اگر نرفته بودم دنبال كار و تحصيل، الان زندگي ام به راحتي امروز نبود. البته رضايت از زندگي به مناعت طبع هر كس بستگي دارد. من هم در طول عمرم نه طمعكار بودم و نه اهل اسراف.»

رئيسي؛ ساندوي ايران

وقتي روزنامه‌هايي را كه حالا برگ‌هايشان به زردي گراييده ورق مي‌زنم پي مي‌برم كه يكي از القاب ميررسول رئيسي، در زمان دوران قهرماني ساندو بوده است، اما متوجه نشدم ساندو به چه معناست و ريشه در كجا دارد؟! به همين خاطر از خودش در مورد اين لقب پرسيدم: «وقتي در اولين دوره مسابقات پرورش اندام در ايران قهرمان شدم، عكس‌هاي زيادي از من گرفتند كه يكي از آنها شبيه ساندو بود. اما ساندو كي بود؟ او در آن زمان قوي‌ترين مرد آلمان بود و مثل آقا تختي خودمان در كشورش خوشنام بود. شايع بود كه او يك روز ماشيني را مي‌بيند كه چرخش در جوي آب گير كرده. ساندو آن را بيرون مي‌كشد، اما ماشين دوباره در جوي مي‌افتد. ساندو هم طوري زير ماشين قرار مي‌گيرد كه راننده بتواند ماشينش را از جوي آب بيرون بكشد. همين از خودگذشتگي او باعث مي‌شود كمرش آسيب جدي ببيند و بعد از سه سال بميرد.

آن زمان به من مي‌گفتند ساندوي ايران كه البته اين لقب را بيشتر به خاطر شباهتي كه در عكس ما دو نفر بود و قدرت بدني بالايي كه داشتنم، به من داده بودند.

به نصيري سكه جايزه دادم

شايد خيلي‌ها فكر كنند كه المپيك 1948 لندن، اولين و آخرين حضور ميررسول رئيسي در المپيك‌ها باشد، اما او در المپيك‌هاي زيادي حضور داشته است.

1952 هلسينكي، 1960 رم، 1968 مكزيكوسيتي، 1972 مونيخ، 1984 لس‌آنجلس، 1988 سئول، 1992 بارسلون و 1996 آتلانتا. رئيسي بدون آن‌كه اسم شهر ميزبان يا سال برگزاري المپيك‌ها را اشتباه بگويد همه اينها را به زبان مي‌آورد: «من با هزينه شخصي خودم در همه اين المپيك‌ها حضور داشتم.

 يكي از خاطرات خوبم هم المپيك 1968 مكزيكوسيتي بود كه خودم در پشت صحنه رقابت‌هاي وزنه‌برداري حضور داشتم و پس از آن‌كه محمد نصيري اولين مدال طلاي تاريخ وزنه‌برداري ايران در المپيك‌ها را گرفت در همان لحظه به او سكه طلا هديه دادم.» رئيسي از معدود بازماندگان المپيك 1948 لندن است و حالا پس از 64 سال از آن روزها، دوباره اين فرصت نصيبش شده كه يك بار ديگر شاهد برگزاري رقابت‌هاي المپيك در شهر لندن باشد.

 خودش مي‌گويد: «من 64 سال پيش در المپيك لندن به عنوان ورزشكار حضور داشتم و فكر مي‌كنم اين موضوع براي مسوولان برگزاري المپيك هم جالب باشد اگر در زمان برگزاري اين رقابت‌ها در لندن حاضر باشم. البته اول بايد ببينم براي مسوولان ورزش ايران هم چنين چيزي اهميت دارد يا خير؟!»

تختي جوانمردي را معنا كرد

وقتي نوبت به اين مي‌رسد كه از مرحوم تختي صحبت كند، آهي به نشانه افسوس مي‌كشد. رئيسي از دوستان صميمي آقاتختي بود: «من در راه‌آهن با مرحوم تختي همكار بودم.

ما دوستي نزديكي با هم داشتيم و من زياد به باغي كه آقاتختي در چالوس داشت مي‌رفتم. در راه‌آهن محمودي‌نامي كه رئيس حسابداري بود براي پسرش عروسي گرفت كه من، تختي و چند ورزشكار ديگر از جمله مدعوين بوديم.

 همان جا تختي دختر خانمي را ديد و به من گفت اگر او را به من بدهند حتما ازدواج مي‌كنم. من هم موضوع را با آقاي محمودي در ميان گذاشتم و بلافاصله ترتيب مراسم خواستگاري را داديم. در مراسم عقد مرحوم تختي من هم حضور داشتم.

خانه ما در خاني‌آباد نزديك خانه مرحوم تختي بود و من خاطرات زيادي با اين قهرمان دارم. البته وقتي آقاتختي از دنيا رفت من در ايران نبودم و اين خبر را در روزنامه‌ها خواندم، ولي اين را مي‌دانستم كه بخشي از ناراحتي‌‌هاي مرحوم تختي از داخل خانه بود.»

از رئيسي مي‌خواهم خاطره‌اي از مرحوم تختي نقل كند و او هم سراغ بهترين خاطره‌اش مي‌رود: «در المپيك 1960، من همراه تيم ملي وزنه‌برداري بودم.

 در مراسم افتتاحيه درحالي كه كاروان ايران براي رژه در ورزشگاه اصلي آماده مي‌شد سرلشكر دفتري، سرپرست ورزشكاران ايراني پرچم ايران را به دست غلامرضا تختي داد تا او پيشاپيش كاروان ايران به عنوان پرچمدار حركت كند، اما تختي جلوي همه پايه پرچم را روي زمين گذاشت و گفت پرچمداري در المپيك حق جعفر سلماسي است.

وقتي سلماسي اولين مدال ايران در المپيك را گرفته من كوچك‌تر از آن هستم كه در حضور او پرچمدار باشم. به اين ترتيب با ازخودگذشتگي و جوانمردي آقاتختي، جعفر سلماسي كه آن زمان مربي تيم ملي وزنه‌برداري بود، پرچمدار كاروان ايران در المپيك 1960 رم شد و مرحوم تختي پشت سر او حركت كرد.»

مدال طلايم را از آب گرفتم

ميررسول رئيسي آخرين مدال دوران قهرماني‌اش را در اولين دوره بازي‌هاي آسيايي دهلي‌نو به دست آورد. او اين مدال طلا را در حالي به دست آورد كه 75 كيلوگرم بيشتر از نزديك‌ترين رقيبش وزنه زد. اما نكته جالب، اتفاقاتي بود كه بعد از كسب آن مدال افتاد.

در بازگشت از بازي‌هاي آسيايي دهلي‌نو يكي از ملخ‌هاي هواپيمايي كه رئيسي، نامجو و ديگر ورزشكاران ايراني در آن بودند از كار افتاد. رئيسي آن خاطره را هرگز فراموش نمي‌كند: «با كاهش ارتفاع هواپيما خلبان دستور داد تعدادي از چمدان‌هايي را كه در گوشه هواپيما طناب‌پيچ شده بود به بيرون بيندازند، اما با باز شدن در هواپيما و پايين انداختن اثاثيه، هواپيما ناگهان به دور خود چرخيد. همه ترسيده بودند. حال خيلي‌ها به هم خورد و برخي‌ها هم از حال رفتند.

 فكر مي‌كرديم ديگر زنده نمي‌مانيم اما در نهايت خلبان موفق شد هواپيما را با سينه در يكي از فرودگاه‌هاي مرزي هندوستان روي زمين بنشاند.»

بعد از فرود قرار شد سه نفر بمانند تا با همكاري و راهنمايي ماموران هندي، به مناطقي كه چمدان‌ها افتاده بود بروند. يكي از آن سه نفر ميررسول رئيسي بود: «ما با سه ماشين هندي و با تجهيزات كامل و مسلسل در مسير هواپيما حركت كرديم و در چند شبانه‌روز بسختي توانستيم چمدان‌هايي را كه به فاصله 10 كيلومتر از هم روي زمين افتاده بود پيدا كنيم. جالب آن‌كه آخرين چمداني كه پيدا شد متعلق به من بود.

 وسايلم روي زمين پخش شده بود، اما هرچه گشتم مدال طلايي آسيايي‌ام پيدا نشد. وقتي حسابي خسته شده بوديم به كنار نهري رفتيم تا آبي به صورتمان بزنيم كه يكمرتبه آقاي گوهرشناس به من گفت مدالت دارد توي رودخانه برق مي‌زند. مدال من در آب افتاده بود و در عين شگفتي پيدا شد.»

حادثه هوايي دهلي آخرين باري نبود كه ميررسول رئيسي در آن از مرگ نجات پيدا كرد. خودش مي‌گويد: «وقتي رئيس يك شركت ساختماني بودم مدتي يك پروژه در خارج از گنبد داشتيم و من مجبور بودم هر روز فاصله گنبد تا آنجا را با تاكسي بروم. در يكي از همان روزها منشي من كيفم را گذاشت روي صندلي جلوي ماشيني كه در اول خط بود. راننده آن ماشين اكبر جسور نام داشت كه همه مي‌شناختنش.

آن روز اكبرآقا قصد داشت يك مسافر را هم در سمت چپ خودش سوار كند كه من اعتراض كردم. آن مسافر پسري بود كه پدرش هم عقب نشسته بود. به همين خاطر من پياده شدم تا آن پدر و پسر بتوانند با هم در يك ماشين بنشينند. اما بعد از يك ربع كه با ماشين بعدي حركت كردم ديديم كه ماشين اكبر جسور با يك تانكر تصادف كرده و همه سرنشينانش كشته شده‌اند.»

اولين بار، آرين اسمم را چاپ كرد

اسم‌ها را طوري به زبان مي‌آورد كه انگار درباره همين چند سال پيش صحبت مي‌كند. از او خواستم از اولين باري كه اسم ميررسول رئيسي در روزنامه‌هاي ايراني به چاپ رسيد صحبت كند. البته مطمئن نبودم يادش باشد: «اولين باري كه عكس من در جرايد به چاپ رسيد سالنامه‌اي بود به نام آرين با مديريت دكتر ذبيح‌الله قديمي. بعد از آن مجلات ورزشي و روزنامه‌ها به دفعات عكس و مطالبي در مورد من به چاپ رساندند كه من تا يك مدت همه آنها را نگه مي‌داشتم.

 الان از آن آرشيو فقط چند روزنامه و مجله باقي مانده كه يكي از آنها شماره يك روزنامه كيهان است. آن زمان كاظم گيلان‌پور، نويسنده مطالب ورزشي كيهان بود. من يك سال از روزنامه اطلاعات بزرگ‌ترم و تا 17 سالگي كه در اردبيل بودم مرتب قسمت‌هاي ورزشي آن را مي‌خواندم و لذت مي‌بردم. اولين مديرش هم خدابيامرز عباس مسعودي بود.»

افشارزاده را من به ورزش بازگرداندم

از اولين روساي سازمان تربيت بدني (وزارت ورزش و جوانان فعلي) و كميته ملي المپيك تا همين امروز، رئيسي در زمان رياست همه مديران تاريخ ورزش ايران حضور داشته است. وقتي از او مي‌خواهم از يكي از آنها خاطره‌اي بگويد به محمد علي‌آبادي اشاره مي‌كند: «پس از آن‌كه دوپينگ 9 وزنه‌بردار مثبت اعلام شد، سازمان تربيت بدني بلاتكليف مانده بود كه چه كسي را جايگزين علي مرادي، رئيس وقت فدراسيون وزنه‌برداري كند.

يك روز از سازمان تربيت بدني با منزل ما تماس گرفتند و پيغام گذاشتند كه مهندس علي‌آبادي مي‌خواهد شما را ببيند. فرداي آن روز، ساعت 8 صبح به ساختمان سازمان تربيت بدني در سئول رفتم و علي‌آبادي از من خواست بگويم مقصر اصلي دوپينگ 9 وزنه‌بردار كيست.

 طبيعي بود كه چون مواد نيروزا را خود فدراسيون در اختيار مربيان قرار مي‌داد، علي مرادي مقصر اصلي معرفي شد. علي‌آبادي پس از آن از من خواست كه كمك كنم تا وزنه‌برداري را از اين شرايط خارج كنيم. اسم چند نفر را جلوي من گذاشت كه من گفتم هيچ كدام از آنها گزينه‌هاي خوبي نيستند. ما بايد برويم سراغ بهرام افشارزاده. علي‌آبادي با تعجب گفت: افشارزاده؟! به نظر شما كسي كه دبير كميته ملي المپيك بوده مي‌پذيرد كه رئيس يك فدراسيون شود؟

گفتم اجازه مي‌دهيد با افشارزاده صحبت كنم. گفت باشد اما به شرطي كه 8 صبح فردا به من خبر بدهيد. من آن روز ساعت 12 شب موفق شدم با افشارزاده صحبت كنم و نتيجه مكالمه تلفني ما اين جمله از افشارزاده بود كه؛ آقاي رئيسي! فقط به حرمت موي سفيد شما قبول مي‌كنم. صبح روز بعد نزد علي‌آبادي رفتم و جريان را برايش گفتم و همان روز سازمان تربيت بدني افشارزاده را به عنوان سرپرست فدراسيون وزنه‌برداري معرفي كرد و من به عنوان مشاور افشارزاده منصوب شدم.

البته هدف اصلي افشارزاده شركت دوباره در انتخابات دبيركلي كميته ملي المپيك بود. او بعد از چند ماه در اين انتخابات شركت كرد و با 52 راي به عنوان دبيركل كميته ملي المپيك انتخاب شد و براي مدتي هردو مسووليت دبيركلي و سرپرستي فدراسيون را عهده‌دار بود. اين داستان آمدن افشارزاده به جامعه ورزش بود. او خانه‌نشين شده بود و من او را به وزنه‌برداري آوردم.»

بهترين عيدي

«روز عاشورا در اردبيل خيلي مهم است. مي‌گويند ماشيني كه راننده‌اش يك ارمني به نام آندرانيك بود اجير مي‌شود و با ماشين به پدر من مي‌زند، به طوري كه قفسه سينه پدرم مي‌شكند. عاشوراي سال 1309 اين اتفاق افتاد و 27 روز بعد از آن، در هفتم صفر، پدرم از دنيا رفت. آن زمان من فقط 6 سال داشتم.

البته چون پدرم از مخالفان رضاشاه بود و در جنگ با دولت مركزي، در آن 6 سال هم اغلب دور از خانه بود.» رئيسي اينها را گفت تا بگويد از پدرش خاطرات زيادي ندارد، اما از مادرش و عيد نوروز يك خاطره دارد كه هنوز فراموش نكرده است: «من بهترين عيدي را از مادر مرحومم گرفتم. سال 1315 بود كه دچار بيماري حصبه شدم و مادرم كه براي بهبود من دائم در حال دعا كردن بود، پس از آن‌كه حالم خوب شد براي من يك پارالل خريد تا با ورزش كردن دوباره قواي از دست رفته‌ام را به دست آورم. آن هديه بهترين هديه‌اي بود كه من به عنوان عيدي دريافت كردم.»

رئيسي يك خاطره جالب ديگر هم از مادر مرحومش دارد؛ اين‌كه اولين كاپ ورزشي پسرش، رسول را فروخت تا با پول آن قاشق و چنگال بخرد.

ما در صفيم و به نوبت مي‌رويم

رئيسي 7 فرزند دارد و 14 نوه... آنها هر 10 سال يك بار از نقاط مختلف ايران و جهان گردهم مي‌آيند تا جشن تولدي باشكوه براي اين پدر قهرمان بگيرند. يكي از تابلوهاي روي ديوار، مربوط به يكي از همين جشن‌هاست. جشن تولد 80 سالگي: «دو سال ديگر نوبت به جشن تولد نود سالگي‌ام مي‌رسد. البته اگر عمري باشد.»

لحن صدايش طوري نيست كه فكر كني دوست دارد تا ابد زنده بماند. فهرستي از لابه‌لاي كتاب‌هايش بيرون مي‌آورد كه در آن نام 25 نفر نوشته شده؛ از نامجو و سلماسي تا ؟...: «نفر بيست و ششم اين فهرست اصغر شهابي است كه دي‌ماه امسال به ديار باقي شتافت و من هنوز اسمش را ننوشته‌ام.

 در طول اين سال‌ها وزنه‌برداري 26 قهرمان، كارگزار و دست‌اندركار افتخارآفرينش را از دست داده و شايد من نفر بيست و هفتم باشم.»

مي‌گويم خدا حفظتان كند، اما او به حرفش ادامه مي‌دهد: «صياد دهر، يكايك ما را كند شكار‌/‌ ما در صفيم و به نوبت مي‌رويم. اين را گفتم تا به جوانان اين مرز و بوم بگويم قدر عمر گرانمايه خود را بدانيد. خانواده رئيسي در بهشت زهرا مقبره دارند. شماره‌اش هم هست 1314روبه‌روي قطعه 36. پشت قطعه هنرمندان.

 اولين سنگي را كه بايد از روي آن عبور كنند تا وارد مقبره شوند، براي خودم انتخاب كرده‌ام تا بگويم خاك پاي مردم هستم. اين جوري همسر و فرزندان هم ديگر مجبور نيستند براي اين‌كه مرا در قطعه نام‌آوران به خاك بسپارند، به كسي التماس كنند.»

صداي زنگ ساعت دوباره شنيده مي‌شود.صداي ناقوس‌وار يا همان صداي گذر عمر... آقاي رئيسي؛ هشتادوهشتمين بهار زندگي‌ات مبارك.

جام جم