کد خبر 1078240
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۹

رسیدن از جماران به لواسان، ما را باید سخت غمگین کند که چرا با همه اصول جمارانی‌مان، به لواسان رسیدیم و باید از چه دوربرگردانی، دوباره خود را به ریشه جمارانی‌مان برگردانیم؟

به گزارش مشرق، مصباح‌الهدی باقری، پژوهشگر دانشگاه امام‌صادق(ع) در یادداشت روزنامه فرهیختگان نوشت:

بیشتر بخوانید:

جای خالی بندگی

راز اشک‌های‌ آقا

 دهه اول انقلاب: جماران

پیروزی انقلاب، مردم را به‌شدت تحت تاثیر قرار داده و آرمان‌گرایی به‌نوعی در تاروپود جامعه وارد شده است. مفهوم گذشت، ایثار و تعاون نمود عینی و جمعی پیدا کرده است. در نوبت‌هایی از سال، روزی را به‌نام «پاک‌سازی» نامیده و مردم به دست خود، کوچه و محله و بازار و خیابان را تمیز می‌کنند. نهادهای برآمده از مردم و برای مردم، حال‌وهوای خوبی را برای همیاری، امداد جمعی و مردمی ایجاد کرده‌اند. کشت‌وکشتار منافقین، مردم را بیشتر به هم و به ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب نزدیک کرده است. جنگ، آزمون جدی «کندن از خود» است.

مردم و خاصه جوانان ایران اسلامی و انقلابی، نمره‌ای عالی در این آزمون می‌آورند. بیش از 200 هزار شهید هر کوچه و برزن را با نام یک لاله خونین مزین کرده است. محبت امام، در نهاد توده مردم جای گرفته و فکر و اندیشه امام، مرزها را مشخص می‌کند. نیمه دوم این دهه، برخی اختلافات درون نیروهای انقلابی بروز می‌کند و حزب جمهوری اسلامی منحل و جامعه روحانیت مبارز نیز، انشعاب می‌دهد. دعواهای سیاسی، بروز جدی پیدا می‌کند؛ ولی مثل دعوای فرزندان مقابل پدر که به‌واسطه همه عزت و عظمت پدر، به رعایت همه منجر می‌شود، اینجا نیز به‌واسطه حضور امام، دعواها به‌نوعی جمع‌وجور می‌شود. همه از اخم پدر حساب می‌برند.

زندگی مردم در حوزه کالاهای اساسی با کوپن اداره می‌شود. گوشت، روغن، برنج، مرغ، تخم‌مرغ، پنیر، کپسول گاز و در مقاطعی سیگار، به‌صورت کوپنی در اختیار مصرف‌کننده قرار می‌گیرد. تلویزیون هم با سریال‌های پرمحتوا، مخاطب را درگیر شعارهای انقلاب می‌کند. شاه‌دزد، سربداران، امیرکبیر، سلطان‌وشبان، پاییز صحرا، هزاردستان و مخمصه سریال‌های پر از حرف و پیام آن سال‌هاست. سینما نیز با احتیاط زیاد تلاش می‌کند از گذشته خود جدا شود. فیلمسازانی مثل «مخملباف» با ایده‌هایی چون توبه نصوح، بایسیکل‌ران، دست‌فروش و عروسی خوبان در مقابل اجاره‌نشین‌های «مهرجویی» ظهور می‌کنند. «علی حاتمی» هم مادر را می‌سازد و می‌سراید. تبلیغات تلویزیونی در آخر دهه اول انقلاب بر صفحه تلویزیون می‌نشیند و با تبلیغ گسترده روی سپرده قرض‌الحسنه بانک‌ها و اعطای جایزه روی آن، کمی ذائقه انقلابی مردم را قلقلک می‌دهند.

مهم‌ترین فعالیت‌های اقتصادی نو، در عرصه شرکت‌های مضاربه‌ای شکل می‌گیرد و برخی افراد براساس خلأیی که برای نقدینگی سیال و جمع‌کردن و سرمایه‌گذاری روی دارایی‌های شخصی وجود دارد، اقدام به تاسیس شرکت‌های مضاربه‌ای می‌کنند. درواقع، حفظ دارایی و پول درآوردن در آخر این دهه از مذمومیتی که در آغاز این دهه و براساس تکانی که از انقلاب روی اولویت‌ها و ارزش‌ها وارد آمده بود، خارج می‌شود.

 مهم‌ترین پرونده: شرکت مضاربه‌ای سحر و الیکا

«برادران کُردبچه» با استفاده از ضعف بانک‌ها در جمع‌آوری نقدینگی در اختیار مردم، شرکتی مضاربه‎ای تاسیس و با سرمایه مردم اقدام به واردات پارچه نمودند. بعد از مدتی، شرکت نتوانست سود وجوه مردم را بپردازد و با انبوهی از شکایت روبه‌رو شد. مسئولان شرکت پس از بازداشت و طی مراحل بازپرسی و دادرسی، به حبس و رد اموال محکوم شدند. البته برگشت پول مردم، نزدیک به 10سال طول کشید تا با فروش دارایی‌های شرکت این امر محقق شد. در جایی از این پرونده، یکی از بانک‌ها، مبلغ 40 میلیون تومان (که در آن زمان بسیار هنگفت بود) در اختیار این شرکت قرار داده بود. این پرونده، اولین پرونده فساد اقتصادی در جمهوری اسلامی بود که رسیدگی به آن، جنبه عمومی به خود گرفت و مدت‌ها مطبوعات (که آن سال‌ها در کیهان و اطلاعات و جمهوری اسلامی و ابرار خلاصه می‌شد) و افکار عمومی را مشغول خود کرد.

 دهه دوم انقلاب: لتیان

این دهه، با دو واقعه بزرگ و تاریخ‌ساز شروع شد: پذیرش قطعنامه در سال67 و رحلت امام‌خمینی(ره) در سال68.


27تیرماه 67، ایران قطعنامه  آتش‌بس جنگ ایران و عراق را پذیرفت و ساعت 6 صبح روز 29 مرداد 1367،  آتش‌بس اجرایی شد. در روزهای پایانی جنگ، صدام با توان رزمی منافقین (بخوانید قمار مرگ)، اوهام خود را به کابوس منافقین تبدیل کرد و هزاران منافق وطن‌فروش، به درک واصل شدند.

امام(ره) نیز در سال آخر حیات‌شان، با چند پیام درخشان مجموعه‌ای گرانقدر از کلمات و مفاهیم را پیش روی چشم همه آزادیخواهان و مستضعفان عالم قرار دادند که سرمایه‌ای عظیم برای حیات آدمی از جنس آرمان، افق، رسالت، ارزش‌ها و مأموریت است و هرکدام‌شان پر از دُر و گوهر ناب برای هدایت یک جامعه توحیدی و انقلابی است که البته هیچ‌گاه این سخنان به‌جز در کلام و عمل انقلابی رهبری معظم، قدر ندیده و در امروز انقلاب اسلامی مغفول مانده است. پیام قطعنامه، پیام منشور روحانیت، پیام سالگرد بسیج، پیام به «گورباچف» رئیس‌جمهور وقت شوروی، پیام ارتداد سلمان‌رشدی ملعون و پیام به هنرمندان متعهد، از سرآمدان توصیه‌های ناب سال آخر حیات حضرت امام است. امام تلاش داشتند تا مرزها دقیق‌تر معلوم شود و از خلط گفتمانی که انحراف‌های آتی را رقم می‌زند، حذر دهند، لذا مفاهیم اسلام پابرهنگان، اسلام مرفهین بی‌درد، اسلام ناب محمدی، اسلام آمریکایی، تفکر بسیجی، مقدسین روحانی‌نما، روحانیت اصیل، جنگ فقر و غنا و جنگ ایمان و رذالت را پیش کشیدند.

با انتخاب «آیت‌الله خامنه‌ای» به‌عنوان رهبر انقلاب، انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد و آقای هاشمی، 8 سال رئیس دولت جمهوری اسلامی شد. تکنوکرات‌هایی که در دهه اول انقلابی‌گری‌شان نمایش داده شده بود و الان ادوکلن‌های لیبرال منشی‌شان را استفاده می‌کردند، در محور کار دولت قرار گرفتند که رفاه مردم را در قالب برنامه توسعه سازمان‌ها و صندوق‌های بین‌المللی جست‌وجو می‌کردند. با این‌همه، در تامین هدف رفاه جامعه توفیق چندانی نیافتند و تورم نزدیک به 50 درصد (و البته اعداد غیررسمی 73 درصد) گریبانگیر زندگی مردم شد. در پایان دولت هاشمی، «حزب کارگزاران سازندگی» به سپهر سیاسی مملکت اضافه شد و 120هزار میلیارد تومان طرح‌های صنعتی نیمه‌تمام نیز روی دست دولت بعدی ماند.

از نظر اجتماعی، به‌واسطه رویکرد رفاه‌طلبانه دولت، شکاف فقر و غنا به‌صورت جدی رخ نمود و در ادبیات‌شان حتی به مانور تجمل نیز رسیدند، تا جایی‌که دو شورش مشهد و اسلامشهر که از جنس مطالبه اقتصادی توده‌های ضعیف بود، خود را نشان داد. دفترودستک دولتمردان و سبک زندگی آنها در نسبت دهه اول، دچار تغییر 180 درجه‌ای شد. درواقع، رفاه‌طلبی و عافیت‌خواهی که ضد ارزش و ناهنجار اجتماعی دهه 60 به شمار می‌رفت، تبدیل به یک ارزش در بین کارگزاران گردید، ولی همچنان مورد نفرت قاطبه مستضعفین بود.

فضای مطبوعاتی کشور دچار تغییراتی گردید؛ اما همچنان روزنامه‌ها در اختیار حاکمیت بود. البته فضای نشریات تحول بزرگ‌تری را تجربه کرد و مجلاتی چون ایران فردا، کیان، عصر ما، گردون، زنان، مبین، صبح و پیام دانشجوی بسیجی و البته گل‌آقا ظهور کرد. فضای رسانه هم از دو شبکه تا پایان دهه اول به پنج شبکه رسید. همدلی اجتماعی نسبت‌به دهه اول، کاهش نشان می‌داد. با انتخاب آقای خاتمی به‌عنوان رئیس‌جمهور در سال پایانی دهه دوم، فضای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور تجربه جدیدی را آغاز کرد. با حضور ایران در جام‌جهانی 98 فرانسه، جشن و شور اجتماعی وسیعی کشور را در پی گرفت. البته ملت در آزادی خرمشهر تجربه جشن اجتماعی و انقلابی داشت، ولی جنس این جشن متفاوت بود.

فضای سینما نیز با حضور مدیرانی انقلابی تا حد ممکن محافظت شد و دو فیلم «تحفه هند» و «آدم‌برفی» -که بعدها نمایش آرام و حتی تلویزیونی پیدا کردند- محمل تعارض و توقیف شد.

هرقدر در دهه اول گسست سیاسی تجربه شد، دهه دوم آغاز «گسست اجتماعی» بود. گسست سیاسی ناشی از مناظر اندیشه‌ای سردمداران انقلاب به مسائل عمدتا سیاسی بود، اما گسست دهه دوم عمدتا ناشی از شکاف اقتصادی حاصل از نگاه و عمل کارگزاران نظام بود. دفتر کار یکی از وزرا میلیون‌ها تومان (به پول آن موقع) هزینه‌اش شد و تبلیغ 55=1 غرضی وزیر پست و تلگراف و تلفن که نشان از خدمات یک‌ساله معادل همه 55 سال گذشته‌اش بود، دو درگیری جدی نیروهای درون جبهه انقلاب بود که این نوع عملکردها را خارج کردن قطار از ریلش می‌دانستند. البته از وجهه سیاسی هم یادداشت «عطاءالله مهاجرانی» در روزنامه اطلاعات با عنوان مذاکره مستقیم و نامه«رجائی خراسانی» درخصوص رعایت ملزومات رابطه با آمریکا، مدت‌ها تنش سیاسی را در کشور رقم زد. خبط بی‌شرمانه عباس معروفی در نشریه گردون نیز، نشان از احیای مرده روشنفکری توخالی از نوع تقی‌زاده داشت.

شهرداری تهران نیز با مدیریت «کرباسچی» و اقدامات چندوجهی عمرانی تا فرهنگی، سطح جدیدی از مأموریت شهرداری را پیش چشمان قرار داد که یکی از پایه‌های اختلافات دامنه‌دار بعدی نیروهای درون جبهه انقلاب شد. «موسسه مطبوعاتی همشهری» با دو روزنامه همشهری و آفتابگردان (اولین روزنامه کودکان و نوجوانان ایران که هنوز هم نوآوری بزرگی محسوب می‌شود) و مجله ماهانه همشهری، تراز پسند مخاطبین مطبوعات را پله‌ها ارتقا داد.

  مهم‌ترین پرونده: فاضل خداداد

اولین پرونده پرسروصدای فساد اقتصادی که هم از جهت میزان اختلاس و هم از جهت شبکه همکاری انجام‌دهنده‌ای که برقرار شده بود، مورد توجه افکار عمومی قرار گرفت. مجموع اختلاس صورت‌گرفته، 123میلیارد تومان در کیفرخواست درج ‌شده بود. «مرتضی رفیق‌دوست» برادر «محسن رفیق‌دوست» (رئیس وقت بنیاد مستضعفان و جانبازان) از متهمین اصلی این پرونده بود که چند سال اخبار حضور وی در زندان و بوفه زندان توسط افکار عمومی موردتوجه قرار می‌گرفت. از قرار معلوم، «فاضل خداداد» با استفاده از روابطی با بانک صادرات (به مدیرعاملی «ولی‌الله سیف» که بعدها رئیس بانک مرکزی هم شد)، با اجرای شگردی تسهیلاتی را فراهم نموده و با آن کار می‌کرد و با قیمت زمانی پایین‌تری به بانک برمی‌گرداند. جمع این مبالغ در طول زمان 123 میلیارد شد که گویا در هنگام دستگیری فقط 3 میلیارد تومان از بدهکاری‌اش باقی‌مانده بود. وی در دادگاهی که دادستان آن محسنی اژه‌ای بود، حکم اعدام دریافت کرد و در اول آذر 74، به دار آویخته شد. این پرونده از جهاتی برای مردم قابل‌توجه بود:
1:   یک رقم نجومی بسیار دور از ذهن
2:   شکل‌گیری روابط اصحاب قدرت و ثروت با هم
3:    رها بودن مدیریت و نظارت اقتصاد ملی
4:   حکم اعدام برای یک پرونده اقتصادی
5:    حیاط خلوت نزدیکان سیاسی حتی در دوره حبس

دهه سوم انقلاب: دوربرگردان

انتخاب «خاتمی» به‌عنوان رئیس‌جمهور در سال آخر دهه دوم انقلاب، آغازگر التهاب‌های سیاسی و بالطبع اجتماعی در جامعه ایرانی شد. با اینکه انتخاب مردم به‌معنای واقعی کلمه، پس‌زدن راه گذشته و انتخاب مسیری جدید بود؛ ولیکن از آنجاکه دولت هاشمی تمام‌قد و توسط حزب کارگزارانش از خاتمی حمایت کرده بود و هاشمی نیز با به‌کارانداختن شامه سیاسی‌اش در دقیقه90، کنش‌هایی را درمورد صیانت از صندوق آرا نشان داده بود، لذا کابینه خاتمی همه وزرای هاشمی به‌جز 5 وزیر را شامل گردید.

ازاین‌جهت عده‌ای با تغییر شعار و عده‌ای هم با تغییر مشرب، سعی کردند در لباس و نقش جدیدی حاضر شوند. این پیچیدگی درونی داخل دولت و مطالبات اکثریت و البته دغدغه‌های اقلیت، یکپارچگی ملی را بیش‌از پیش دچار نقص کرد. فلذا، گسست اجتماعی دهه دوم، در دهه سوم جدی‌تر و با مرزهای جدیدتری خود را بروز داد. فاصله رأی دو رقیب اصلی 13 میلیون رأی (بیست میلیون برای خاتمی و هفت میلیون برای ناطق نوری) بود که خود نشان از دوقطبی شدن شدید جامعه ایران می‌داد. حداقل این بود که این دوقطبی فرصت ابراز وجود پیدا کرد.

 برخی از پشتیبانان فکری دولت، بدون اینکه میزان انعطاف‌پذیری و کشش موجود در نظام را موردتوجه قرار دهند، نظام را به دنبال خواسته‌های خود کشاندند و همین سبب شد گسست‌ها و گسل‌های بیشتری پدید بیاید. رئیس‌جمهور وقت درجایی گفته بود که ما هر 9 روز، گرفتار یک بحران هستیم؛ فارغ از اینکه توجه کند بسیاری از این بحران‌ها از درون خود دولت کلید زده و می‌جوشد.

درحقیقت، از آنجاکه عده‌ای مجهز به سلاح جنگ روانی و مدیریت افکار عمومی بودند و سواد اجتماعی قاطبه مردم نسبت‌به آن کم بود، لذا با تاسیس شبکه و زنجیره‌هایی از رسانه‌ها خاصه روزنامه‌ها و نشریات، این گسست اجتماعی را بسیار بیش از واقع جلوی چشم‌ها آوردند و تبدیل به تابویی کردند که حاصلش وقایع تیر 78 بود.

عافیت‌طلبی، تجمل‌گرایی و اشرافی‌گری هم، همچنان درحال رسوخ و ایجاد یک‌ فاصله طبقاتی محسوس و دهک‌های دور از هم اقتصادی بود. این سیاست‌بازی تا جایی پیش رفت که حتی با دراختیار داشتن دو قوه مجریه و مقننه و شورای شهرهای اصلی کشور، همچنان، التهاب‌آفرینی و ایجاد شکاف اجتماعی، یک راهبرد تمام‌نشدنی قلمداد می‌شد؛ یعنی درحالی‌که این نوع نگاه برای توده مردم آب‌ونان نمی‌شد، ولی عده‌ای دائم بر این طبل می‌‎کوفتند و احساس می‌کردند آنچه را که از میدان ونک به بالای تهران می‌پسندند، پسندی عمومی، توده‌گرا و اجتماعی است. همین اشتباه مستمر، سبب شد تا مردم برای مطالبات خود در شورای شهر دوم به آبادگران روی‌آورند و بعداز آن در انتخابات بعدی خاصه انتخاب ریاست‌جمهوری نهم بر اشتباه قرائت کارگزاران و اصلاح‌طلبان از خواسته‌ها و مطالبات‌شان مهر «باطل شد» بزنند.

احمدی‌نژاد رئیس‌جمهوری برآمده از خواسته توده‌های ضعیف مردم بود. از جنس مردم بود و «چگونه با مردم، از مردم، برای مردم و به مردم» را خوب بلد بود. سه سال اول دولت احمدی‌نژاد در دهه سوم انقلاب بود و فضای مملکت آرام‌تر و بهتر از قبل نمود داشت و به‌نوعی دوربرگردانی بود از خط اشرافی‌گری و حذف توده‌های مستضعف که ولی‌نعمتان انقلاب بودند به‌سمت شعارها و خواست‌های مردمی و انقلابی.

فضای فرهنگی کشور در آن سال‌ها، فضایی به‌شدت متشنج بود. سینما با برگشت به فیلم‌فارسی‌های آبگوشتی، راه را برای کمدی‌های سخیف و عشق‌های دختر و پسری و مثلثی باز کرد. البته فیلم‌های فاخر و ماندگاری مثل آژانس شیشه‌ای و تا حدی زیر نور ماه هم حاصل همان دوران است؛ اما سهم و حصه آنها بسیار محدود بود. تلویزیون با اعتباربخشی به موسیقی پاپ، راه را برای آن‌طرف آبی‌ها تنگ کرد، اما بدون اینکه چارچوب درستی برای این نوع موسیقی مطابق با سلیقه انقلاب تعریف کند و جا بیندازد، خود نوعی مساله برای سال‌های بعد تولید کرد.

به هرصورت، می‌توان گفت در این سال‌ها فاصله قدرت بیش‌ازپیش افزایش یافت و زندگی مردم در دعواها و تنش‌های سیاسی هرروزه توجه و حمایت کمتری را دید. این هم قابل‌توجه بود که با کاهش شدید قیمت نفت تا سطح هفت دلار، اداره زندگی مردم سخت‌تر شد.

فاصله طبقاتی ایجادشده به‌واسطه سیاست‌های آزادسازی اقتصاد دولت‌ها و رها کردن اقتصاد ملی و ترجیح مسائل سیاسی حزبی بر مساله معیشت مردم، نوعی ولنگاری اقتصادی را دامن زد و توانست فضای رانتی مناسبی را برای فرصت‌طلبان فراهم کند.

  پرونده‌های مهم:
 

1: پرونده غلامحسین کرباسچی شهردار تهران:

سال 77 پرونده شهردار وقت تهران به اتهام مشارکت در ارتشاء، تضییع اموال عمومی، تصرف اموال عمومی، تبانی در معاملات دولتی و دخالت در انتخابات پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی با پرداخت 25 میلیون تومان به دو نامزد، در صدر خبرها نشست. رادیو مستقیم جریان دادگاه را پخش می‌کرد و تلویزیون شب‌ها خلاصه نسبتا طولانی از جریان دادگاه را نشر می‌داد که این هر دو در تاریخ قضایی جمهوری اسلامی تاکنون نیز بی‌سابقه است.

در دوره هاشمی شهرداری و شهردار موقعیت بسیار بالاتری از آنچه قبلا تصویر شده بود، را پیدا کرد. یکی از دلایل مهم آن، شخصیت و مدیریت کرباسچی بود. نوع مواجهه کرباسچی با موضوعات شهری و نوع حل مساله او خاصه در تامین مالی شهر، بخش جدی اشکالاتی است که هم‌اکنون نیز در تهران به‌وفور شاهدش هستیم. موقعیت شهرداری در دوره هاشمی تا حد حضور در کابینه، ارتقا یافت و با درگیر شدن شدید افکار عمومی با فعالیت‌های شهرداری، این سازمان، در کانون نگاه مرکزنشین‌ها قرار گرفت. تراکم فروشی و ورود به عرصه‌های فرهنگی، دو موضوع موردتوجه در شهرداری بود.

نهایتا بعد از 7جلسه دادگاه، شهردار تهران، به سه سال زندان و 10سال انفصال از خدمات دولتی و بازگرداندن اموال (که به شکل قیم‌منشانه مصرف‌شده بود)، محکوم گردید. وی همچنین به دلیل تضییع سه و نیم میلیارد (که نیمی از آن به‌حساب شهرداری بازنگشته بود) به چهار سال حبس و 60 ضربه شلاق تعلیقی محکوم شد.

هنوز هم عده‌ای این پرونده را سیاسی دانسته و نتیجه حمایت مستقیم و غیرمستقیم شهرداری تهران در روی کار آمدن خاتمی و همچنین محوریت جریان کارگزاران می‌دانستند. اما جدای از هرقضاوتی، به عیان نوع اتهامات شهردار تهران که از اکثریت آن‌هم تبرئه نشد، نشان‌دهنده نوع مواجهه لیبرال منشانه و آزاد از هر قیدوبند با اداره و حکمرانی است. در حقیقت، «منِ مدیر چون کار می‌کنم، پس آزادم هر کاری که خواستم بکنم»، یک باور قلبی در مدیریت شرط‌ناپذیر کارگزارانی بود که از رئیس دولت به بدنه تزریق می‌گردید و نتیجه آن بی‌بندوباری‌های مالی فراوانی بود که در رئوس ماجرا به جواز حیف اموال و در بدنه بعضا به اباحه حیف‌ومیل منتهی می‌گردید.

تفاوت این فساد، با انواع قبلی در ماهیت سیستماتیکی بود که این‌گونه نگاه اشاعه می‌داد. در حقیقت تولد نوعی منظر فکری بود که دیگر هررفتار فراقانونی را فساد نمی‌دانست و آن را تا حدی مشروع و حق هم جلوه می‌داد.
 

2: پرونده شهرام جزایری:

اگر پرونده «فاضل خداداد» با یکی دو ارتباط محدود با نزدیکان کارگزاران نظام روی میز قاضی آمد، اما پرونده «شهرام جزایری»، دایره وسیعی از کارگزاران را با خود به زیر کشید. جزایری هم در بیمه ائمه جماعات مساجد مشارکت داشت، هم در معاملات دولتی تبانی می‌کرد، هم رشوه می‌داد و هم وجوه شرعیه مالی‌اش را پرداخت می‌کرد. هم مفسده اقتصادی می‌کرد و هم کارت تردد مجلس برای حضور در کمیسیون‌ها داشت. وی نهایتا به 11 سال حبس محکوم شد و البته بعد از آزادی، مجددا چند سال بعد، به اتهام اقتصادی دیگری بازداشت شد. شهرام جزایری هم محصول یک‌شب و یک روز نیست. محصول نگاه به تربیت آدم‌هاست. حد منفعت‌نگری و منفعت‌گروی محض که با سیاست و زرنگی مخلوط می‌شود و به‌صورت طعمه، خیلی‌ها را در دام می‌اندازد: هم آدم‌های ساده‌لوح را، هم آدم‌های آماده برای حداکثرسازی منافع شخصی را. درست است که شهرام جزایری خود یک محصول است، اما آنقدر توانمند است که منشأ زایش و فعلیت‌بخش بسیاری از قابل‌هاست. شهرام جزایری فقط یک نام نیست، بلکه اولین برند معتبر فساد به‌واسطه ولنگاری ساختار اقتصادی نظام جمهوری اسلامی و عدم نظارت کارآمد پیشگیرانه، حین عمل و بعد از آن است. یعنی می‌توان طوری به این ساختار ورود پیدا کرد که هم نشانه‌هایی از جمهوری اسلامی را به‌وضوح داشته باشی و هم به‌راحتی بتوانی برای مفسده ورود کنی و خیالت هم راحت باشد. هنوز هم خیلی‌ها، جزایری را مفسد اقتصادی نمی‌دانند، بلکه سازکارها و ساختارهای معیوب را مقصر می‌دانند. در حقیقت دزد را وقتی حد می‌زنند که قفلی را شکسته باشد، اما وقتی قفل نیست، در باز است و فساد بی‌هزینه. تعبیر کنایی این کلام آن است که باید ابتدا صاحب صندوقی که قفل را باز گذاشته، مجازات کرد؛ چراکه او جزء اصلی علت است.

دهه چهارم انقلاب: لواسان

همان‌طور که دهه‌های قبل شاهد بودیم، زنجیره‌ای از ترسیم افق‌ها، تدوین سیاست‌ها، طراحی راهبردها، خواست‌ها و طلب‌ها و اهتمام‌ها، اجرای برنامه‌ها، کنش‌ها و واکنش‌ها، هنجارها و ناهنجاری‌ها، ارزش‌گذاری‌ها، عرفی شدن‌ها و... بر روی شکل‌گیری فضای یک دوره زمانی و رفتن به سمت دوره دیگر را شکل می‌دهد.

دهه سوم با برگشت محسوس به سمت ارزش‌های انقلابی دهه اول، به اتمام رسیده، اما دولت آقای احمدی‌نژاد، نتوانست این خواست عمومی را تا پایان نمایندگی کند و با نهایت کج‌سلیقگی گرفتار حاشیه‌ها و فرعیات گردید. با برگزاری انتخابات سال 88 و وقوع فتنه بعدازآن، حال و هوای مملکت به‌کلی دگرگون شد و بزرگ‌ترین گسل اجتماعی بعد از انقلاب ایجاد شد. این گسل حاصل یک بدخُلقی اجتماعی و سیاسی از برگشت به جریان اصیل انقلاب شکل گرفت، اما با طراحی تودرتو، سعی شد همه عصبانیت به انتخابات و فرآیند آن معطوف شود. البته اکثریت بدنه اجتماعی اعتراضات فارغ و غافل از طراحی سردمداران خارجی و داخلی، به آشوب اجتماعی دست زدند و به بالاسری‌ها اعتماد کردند.

در این میان، نوع کنش سیاسی رئیس‌جمهور وقت در موقعیت‌های مختلف آتش به خرمن می‌زد و گسل را عمیق‌تر می‌کرد. با اینکه به جهت اهانت به ساحت حضرت سیدالشهدا (ع) در روز عاشورای 88، صف مردم متدین و توده امام‌حسینی جامعه، از هرج‌ومرج‌طلبان و سوءاستفاده‌کنندگان جدا گردید و بخشی از گسل ترمیم شد، اما سوءرفتارهای بخشی از دولت، خاصه در موضوع عزل وزیر اطلاعات که منجر به قهر 11روزه رئیس‌جمهور گردید یا یکشنبه سیاه مجلس، عده‌ای از معترضان را بر پافشاری به‌نظر سال 88شان، سوق می‌داد.

در نیمه دوم دهه چهارم، دولت آقای روحانی روی کار آمد. این دولت با مخلوطی از کارگزاران هاشمی و اصلاح‌طلبان خاتمی شکل گرفت. با اینکه محور اصلی دولت، برخی اعضای حزب اعتدال و توسعه بودند، اما درحقیقت اینها همان طیف‌های فکری پیش‌گفته یا بسیار نزدیک به آنها بودند. در همین بین تحریم‌های بین‌المللی که سازش با خواست و دستور آمریکا در نهادهای امنیتی و سیاسی بین‌المللی کوک می‌شد، سخت‌ترین شرایط برای اداره اقتصادی کشور را فراهم آورد.

دولت روحانی یک دولت دیپلماتیک و مذاکره‌کننده بود، آن‌هم نه صاحب سبک در مذاکره و چانه‌زنی؛ بلکه مدعی آداب‌دانی سیاسی و روابط بین‌الملل و حقوق بین‌الملل. تمام فکر و ذکر آنها از اداره کشور معطوف به هزینه کرد تمام تخم‌مرغ‌ها در یک سبد بود و همین کافی بود که طرف دیگر مذاکره به ناچاری و ناگزیری طرف ایرانی پی ببرد و با بازی‌های سیاسی آن‌چنان دوری آنها را بزند که هنوز که هنوز است متوجه عمق باختی که نصیب‌شان شده، نشده‌اند. بهتر بگویم نمی‌دانند که اگر فقط به آداب‌دانی و شیک بودن بسنده نمی‌کردند و کمی هم اصول حرفه‌ای مذاکره را می‌آموختند، آن‌وقت به این وجیزه حداقلی «برجام» نمی‌نازیدند و خودشان را معطل نیم‌نگاه غربی‌ها برای اداره اقتصادی کشور و معیشت مردم‌شان نمی‌کردند. البته بازهم خوب است به «من بلد نیستم» رسیدند؛ ولی هنوز باورشان نشده که جنتلمن‌های مذاکره‌کننده، به وقتش به تروریست‌های خون‌آشام شب‌های منطقه تبدیل می‌شوند.

هرچقدر دولت احمدی‌نژاد در سال‌هایی نزدیک‌ترین ارتباط را با توده‌ها برقرار کرد، دولت روحانی بیشترین فاصله‌گذاری را مرتکب شد و نتیجه آن‌هم محبوبیت ناپلئونی این دولت است. ابزار اداره کشور توسط این دولت، مدیریت افکار عمومی با ایجاد برساخت‌های غیرواقعی است و خوب معلوم است با جنگ روانی، می‌توان نقد کرد، می‌توان تخریب کرد، می‌توان ذهن ساخت، اما نمی‌توان کشور اداره کرد. اداره کشور اصولی دارد که اگر آن را به منابع بسیار محدود گره زدی، آن‌وقت دیگر با شعار، نماد، رنگ و کلید قابل استیفا نیست.

ازاین‌جهت، وقتی در سطح دولت برچسب‌زنی امری مقبول باشد، اشاعه آن به سطوح فرودست به‌راحتی اتفاق می‌افتد. لذا نوعی بی‌اخلاقی و بداخلاقی اجتماعی در کشور رایج شده، رسوخ کرده و انباشت می‌گردد. تقریبا با انتخابات سال 76 و اولین مواجهه انتخاباتی سنگین در جمهوری اسلامی این‌گونه بداخلاقی‌ها به‌نوعی وارد ادبیات سیاسی کشور شد و کم‌کم به بخشی از مناسبات اجتماعی هم سرایت نمود. در تیر 78 تشدید شد ولی با مهار جریان روزنامه‌های زنجیره‌ای در اردیبهشت 79 کمی از شدت و حدتش کم شد. با انتخابات 84 بازهم دوز آن تقویت شد و در انتخابات 88، به حد بالایی از بداخلاقی‌ها رسیدیم. این رشد از بداخلاقی اجتماعی کاملا افراد را از مدار تربیت صحیح خارج نموده و حتی برای آنها جواز و مشروعیت هم اخذ می‌شود.

رشد فساد در جامعه با ضعف و خلأ اخلاقی، امری گریزناپذیر است. در حقیقت فضای اخلاقی جامعه نوعی بی‌تولیتی را تجربه می‌کند که هرکس برای خود، نسخه‌نویس اخلاقی شده، حدومرزها را تعریف کرده، دیگران را متهم کرده و خود را مصون و معصوم می‌داند.

فضای فرهنگی این جامعه به سمت آشوب و به‌هم‌ریختگی میل می‌کند. در حقیقت اتمسفر فرهنگی جامعه شدیدا دچار نارسایی و ضعف و فقر است و انتظار یک فرزند سالم از این دستگاه بی‌متولی، نامعقول است. سینما به‌شدت مریض و معیوب شده و هر فرزند سالمی از این سینما، در شرایط بسیار خاص و کنترل‌شده متولد می‌گردد. کلیت فضای مجازی خاصه شبکه‌های اجتماعی یکی از مهم‌ترین ابزار ساخت متفرق اجتماعی جامعه ایران است. تلویزیون که قرار بود روزی دانشگاه عمومی باشد، در حد یک ابزار سرگرم‌کننده متوقف مانده است. هرسال نزدیک به هزار قسمت سریال برای شبکه‌های مختلف تولید می‌شود، اما کمتر به ارتقای شخصی و اجتماعی افراد توجه می‌شود و عمدتا در حد نازل پر کردن اوقات فراغت و سرگرم‌کنندگی باقی می‌ماند.

فاصله طبقاتی در شکل حاد خود در جامعه هویدا است. عده‌ای لواسان‌نشین و با سبک زندگی «باستی هیلزی» پیش می‌روند و عده‌ای اندرخم کوچه تامین معیشت روزانه خود گرفتار مانده‌ و حالا با یارانه‌های اول ماهی و آخر ماهی، کرونائی و سهام عدالتی و... روزگار می‌گذرانند. عده‌ای با ماشین‌های آنچنانی و پُز آنچنانی‌تر، مانور تجمل و تمول می‌دهند و عده‌ای انگشت‌به‌دهان و تماشاگران آنها، عده‌ای دسترسی آسان به منابع ثروت و منابر قدرت را عشق می‌کنند و عده‌ای درگیر و دار یک وام دو سه‌میلیونی مشق می‌کنند، عده‌ای در سواحل قناری و کناری مشغول چربی‌سوزی و رنگ‌اندازی و آفتاب‌گیری‌اند و عده‌ای رنگ و رو رفته و آفتاب‌سوخته روزگار می‌گذرانند، عده‌ای آقازاده سالاری می‌کنند و عده‌ای بنده‌زاده پروری. عده‌ای در سوریه و عراق برای اسلام و ایران می‌جنگند و خون سرخ‌شان افتخار همه اعصار می‌شود و عده‌ای جانم فدای ایران می‌کنند ولی در آنتالیا و قبرس و... دلار خرج می‌کنند و راحتی و عافیت می‌خرند.

این جامعه گسسته، مستعد فساد و دست‌اندازی است؛ مستعد حس انتقام است؛ مستعد عدالت‌طلبی تندمزاج است؛ مستعد خروج از تعادل و آشفته مزاجی است. دیگر فساد مربوط به قشر و طبقه خاصی نیست. از فساد کارمندی گرفته تا فساد کارگزاری، از فساد یقه‌آبی گرفته تا فساد یقه‌سفید، از فساد بیکاری گرفته تا فساد بی‌عاری...

  پرونده‌های مهم
 

1.پرونده فساد سه‌هزار میلیارد تومانی:

این پرونده بزرگ‌ترین اختلاس کشور تا سال 90 بوده است. به صحبت‌های «آقای سراج»؛ رئیس سابق سازمان بازرسی کل کشور که قاضی پرونده بود، توجه کنید:

«پرونده سه‌هزار میلیاردی از اینجا شروع شد که گروه آریا تعدادی کارخانه دولتی را خریداری کرد. یکی از این کارخانه‌های دولتی گروه ملی فولاد بود که کارخانه‌اش در اهواز واقع ‌شده است. متاسفانه شعبه بانک صادرات درون این کارخانه به‌طور کامل دراختیار این گروه قرار گرفت و باعث شد که غیر از چند ال‌سی که در بانک صادر شده بود بیش از ۱۳۰ ال‌سی با رقم‌های ده‌هامیلیاردی و سرسام‌آور خارج از بانک صادرات صادر شود. متاسفانه افرادی در سه قوه اجیر شده بودند. گروه آریا با بررسی‌هایی که کرده بود افراد بانفوذی را به خدمت گرفت و همه پیش‌بینی‌های لازم صورت گرفته بود، تا چنانچه روزی این فساد کشف شد به‌واسطه نفوذ این افراد بتوانند موضوع را کلا منتفی کنند. همان‌طور که می‌دانید در این پرونده حدود سه‌هزارمیلیارد تومان از بانک‌های ما خارج شد.

«گروه آریا» برای واردات در کشورهای خارجی اسکله خصوصی داشته و با کشتی اجاره‌ای کالا وارد کشور می‌کردند. این کشتی‌ها در بندرانزلی پهلو گرفته و بار آن تخلیه و ترخیص می‌شد. متاسفانه امکاناتی که در خارج از کشور دراختیار این گروه بود در ایران و بندرانزلی نیز در اختیارشان قرار می‌گرفت. این گروه برای آنکه نظارت گمرک بر واردات کالای خود را حذف کنند، ۱۶‌ گمرکی را خریداری کرده و درحالی که باید کالاهای ترخیص شده در انبارهای دولتی ذخیره می‌شد، اموال ترخیص شده از کشتی به انبارهایی منتقل می‌شد که مالکیت آن دراختیار همین گروه بود. به ‌عبارت‌ دیگر هم گمرک، هم جای تخلیه و هم کشتی و خدمه دراختیار این گروه بود و کسی حق دخالت در کار این گروه را نداشت.

با این حساب، این گروه می‌توانستند هر کالایی را وارد کنند؛ کالای مضر و ممنوعه را وارد می‌کردند، بدون آنکه ریالی عوارض بدهند و در جاهایی که باید توزیع می‌شد توزیع می‌کردند.  مبالغ دریافتی از واردات بی‌رویه کالا بسیار سرسام‌آور بود و امکان سپرده‌گذاری در بانک‌های دولتی و خصوصی وجود نداشت؛ چراکه احتمال آن وجود داشت که افشا شود. به‌همین‌خاطر این گروه به فکر تاسیس یک بانک افتاد. تلاش گروه آریا برای تاسیس بانک به‌واسطه یکی از عوامل سازمان بازرسی کل کشور و دو تن از بانک مرکزی ناکام ماند. این گروه برای عرضه آهن و فولاد از روش دامپینگ استفاده کرد و بسیاری از بازرگانان این حوزه ورشکست و از رقابت خارج شدند.

بازرگانان جز، مجبور بودند یا ورشکست شده یا صحنه را خالی کنند و اینها از بازار سوءاستفاده کنند. اینها معمولا کالا را انحصاری کرده و دراختیار خودشان می‌گرفتند. اگر می‌توانستند فولاد خوزستان را دراختیار خودشان بگیرند بیش از ۵۰درصد از فولاد کشور دراختیار آنان قرار می‌گرفت و کسی یارای مقاومت مقابل آنان را نمی‌داشت.

گروه آریا، چهار کارخانه دولتی را تقریبا به ثمن‌بخس خریداری می‌کند. البته یک مورد بود که در بررسی‌های اولیه مشخص شد ۵۰میلیارد تومان بیشتر از قیمت واقعی خریداری‌ شده است، اما بعدا مشخص شد دلیل این اقدام آن بود که قرار بود ۱۹ شرکت و اموال خصوصی درقبال این گران خریدن به اینها تحویل داده شود. اخیرا معاون یکی از وزرا در نشستی اعلام کرده که «بیش از ۳۰۰ الی ۴۰۰میلیارد تومان از اموال دولت در این خصوص از سوی گروه آریا تصاحب‌ شده است.»

دراین پرونده، مجرمان اصلی هرکاری که خواستند کردند و هر ابزاری که برای مفسده نیاز داشتند را یا مال خود می‌کردند یا می‌ساختند. روابط فساد نیز هم به‌صورت افقی، هم عمودی و هم شبکه‌ای جاری و ساری بود. رئیس بانک ملی، به‌عنوان یکی از متهمان هنوز هم متواری و در کانادا مقیم است. به‌جز او، هشت بانک دیگر دولتی و خصوصی هم در این تخلف بزرگ نقش ایفا کرده بودند. دراین پرونده، هرچه از زدوبند، باندبازی، تقلب و فریب بوده در یک‌جا به‌صورت رفاقتی و دستگاهی با هم جمع شده و هرکدام آجری از این خرابی را شریک شده‌اند.»


2- پرونده مهدی هاشمی و حسین فریدون و مهدی جهانگیری و عیسی شریفی و پسر فلان و دختر بهمان و... مفسده‌هایی است که در سایه قدرت شکل‌ گرفته، قدرت‌های خانوادگی یا قدرت‌های سازمانی. قرار بود مطابق توصیه‌های شهید باکری به فرماندهانش باشیم:

«۱-   بعد از همه نیروها غذا بگیرید، کمتر و دقیقا هم نوع آنها باشد.
2-  در داشتن وسایل چادر و پتو و... فرقی با بقیه نداشته باشید.
3-   در داشتن مواد غذایی، کمپوت و میوه و چای و... همانند بلکه کمتر از بقیه باشید.
۴-  درگرفتن لباس و پوشاک و کفش کمتر از بقیه داشته باشید.
۵-   اولین کسی باشید که در اول وقت در صف مقدم نماز و دعاها است و... .»

اما آرام‌آرام، جملات یا گزاره‌هایی مثل: «ما هم آدمیم»، «زن و بچه ما هم حق‌ دارند»، «مگر گناه کردیم مسئول شدیم» و مواردی از این دست، به ادبیات کارگزاری کشور وارد شد و زندگی، سبک زندگی، معاشرت‌ها، عروسی‌ها، ختم‌ها، مسافرت‌ها و گشت‌وگذارها را تحت‌تاثیر قرار داد. کار به‌جایی رسید که افراد فراتر از حدومرز قانونی، به بیت‌المال دست‌درازی کرده و با سوءاستفاده از عنوان و عشیره و روابط و جا گذاشتن ضوابط، برای خود آلاف و الوف رقم زدند.

  حالا چه می‌شود و چه کنیم؟

چهار دهه از انقلاب می‌گذرد و با اینکه در زمینه‌های متعددی پیشرفت و موفقیت شایان داشته‌ایم؛ اما در زمینه ایمنی اقتصادی و سلامت مالی دچار سقوط و افول شده‌ایم. با همین نگاه رهبر فرزانه انقلاب در فروردین سال 97 در جمع کارگزاران نظام، گریزی به دهه شصت زدند و فرمودند:

«شما آقایان و بعضی از خواهرهایی که اینجا هستند... خیلی از شماها از اوایل انقلاب در میدان فعالیت‌های انقلابی بوده‌اید، یعنی دهه‌ ۶۰ را به‌خوبی درک کرده‌اید. [آیا] یادتان هست احساسات خودتان در آن دهه را؟ یادتان هست رفتار خودتان در آن دهه را؟ یادتان هست بی‌اعتنایی به مال را که در آن دهه داشتید؟ اهتمام به خدمت را که در آن دهه داشتید؟ یادمان می‌رود؛ این اشکال کار است.

 تدریج! یکی از بلاهای ما تدریج است، یعنی به‌تدریج دچار یک‌حالتی می‌شویم [اما] نمی‌فهمیم... مثلا فرض بفرمایید جنابعالی نگاه کنید ببینید که قبل‌ها - مثلا بیست سال پیش، پانزده سال پیش- مقید بودید که حتما این دو رکعت نشسته‌ نافله‌ عشاء را به‌جا بیاورید؛ حالا نمی‌کنید، حالا مقید نیستید... اگر دیدید که یک عمل خیری را در دهه‌ ۶۰ یا دهه‌ ۷۰ انجام می‌دادید، حالا که دهه‌ ۹۰ است، آن را انجام نمی‌دهید یا رغبت ندارید یا اصلا فراموش کرده‌اید، یک دعایی بود که آن‌وقت می‌خواندید، حالا اصلا یادتان نیست، یا یک عمل خلافی بود، یک حرامی بود که آن‌وقت مقید بودید انجام ندهید، حالا انجام می‌دهید راحت و بی‌دغدغه، بفهمید که عقب‌ رفته‌اید... اینکه اساتید اخلاق دائما ماها را توصیه می‌کنند به اینکه مراقبت داشته باشید - مراقبه، یکی از کارهای اساسی مراقبه است - مراقبه برای همین است؛ مراقب خودمان باشیم.»

آنچه از این کلام و وضعیت فعلی‌مان مشخص می‌شود این است که در سه دهه گذشته در جامعه ایرانی، گسستی به‌تدریج شکل یافته که هرچه می‌گذرد (و با بی‌اعتنایی به عواقب آن پیش می‌رویم)، خود را شدیدتر نشان می‌دهد.

این آفت در ابتدا، با کم‌اهمیت شمردن عنصر یگانه تعهد در سطح فرد و اجتماع خود را نشان می‌دهد. به کلام علامه جعفری در این خصوص توجه کنید: «اساسی‌ترین عامل شکست انسانیت در دوران ما به شوخی گرفتن و بی‌اعتنایی به موضوع تعهد است.»

تعهد در جامعه ایرانی افت شدیدی پیدا کرده است. در جامعه بی‌تعهد، افراد انسانی اگر نظارتی نبینند، تمایل به خطا پیدا می‌کنند. زرنگی و دور زدن قانون مذموم نیست و حتی تشویق می‌گیرد. بی‌تعهدی، بی‌اعتمادی می‌آفریند و بی‌اعتمادی جامعه‌ای پنهان رقم می‌زند که ظاهر و باطنی متفاوت دارد. جامعه چند چهره، جامعه‌ای معیوب و مریض است که پلیس سلامت می‌خواهد.

در مرتبه بعد می‌توان آفت «فسادخیزی» را در عمل حرفه‌ای و زندگی شخصی کارگزاران مشاهده کرد که به‌تدریج در سایر سطوح وارد گردید. مسئولیت و ماموریت نظام، به‌جای آنکه طوق تعهد بر گردن مسئول بیندازد، به طعمه‌ای تبدیل‌ شده که افراد برای رسیدن به آن به رقابت آن‌هم نه رقابتی منصفانه بلکه به رقابتی مخرب و ضایع‌کننده دست می‌زنند تا دیگری را از میدان به در کنند. ضمن اینکه بعد از به قدرت رسیدن نیز، با انواع سیاست‌ها سعی در پشت‌هم‌اندازی و عدم التزام به وعده‌ها و تعهدها می‌نمایند.

نقش بالاسری و کارگزار به حدی است که حتی در جریان انتخابات 88 که بدنه اجتماعی نسبتا زیادی در روزهای آغازین اعتراض به میدان و خیابان می‌آمدند، اگر سردمداران بر طبل دروغین تقلب و تخلف نمی‌کوبیدند و از حداقل‌های جایگاه قانون در یک جامعه مدنی حراست می‌کردند، آنگاه این گسست آن‌چنان عمیق و غلیظ نمی‌شد.

در مرتبه بعدی، انشقاق و تشتت در جامعه، مرزهای مصنوعی منافع را تا حد مصالح خودساخته پیش می‌برد. دوقطبی فعلی جامعه ایرانی بسیار خطرناک است؛ چون می‌تواند جامعه را دچار ازهم‌گسیختگی و جدایی کند. نیاز است با چسب‌ها و بندهایی، پیوند جامعه تقویت شود. اسلام و ایران دوبندی هستند که همواره جامعه را به اتحاد و اتفاق رسانده‌اند. در کنار آنها رهبری و جانبازان در راه آیین و وطن نیز در این اتصال، نقش ارجمندی دارند.

در مرتبه بعدی، سبک زندگی درست، مانع جدی فسادخیزی است. در عرصه سبک زندگی نوسان عظیمی را تجربه می‌کنیم که حاکی از فقدان چارچوب نظری و الگوی عملی برای آن هستیم، خود بحث جداگانه‌ای می‌طلبد.

در سطح دیگری، ساختار پیشگیرانه حقوقی و کیفری قوه قضائیه به‌شدت ناهمساز و عقب‌مانده است. نظام سنتی قضائی کشورمان غالبا واکنشی متولد شده و نتوانسته خود را در عرصه پیشگیری به‌روز کند. حتی در عرصه حقوق جزایی و کیفری نیز همچنان نتوانستیم موجبات ترس و منع عاملان به فساد شویم.

و البته ده‌ها عامل دیگر... .

  کلام آخر

در یک‌کلام، انقلاب ما همچنان با درخشش و برجستگی بی‌نظیری را هم راه خود را می‌پیماید و هم مایه خوشنودی دل میلیون‌ها هوادار آزادی و آزادگی و ظلم‌ستیزی در عالم است. اما اشکالات و نواقصی جامعه را به سمت عدالت جامع و شامل پیش نبرده است و شیادان و طمع‌کاران از هر فرصتی برای اعتمادزدایی توده‌های ولی‌نعمت انقلاب سوءاستفاده می‌نمایند. جامعه ما نیازمند متولیان و مربیانی است که حرص‌زدایی کرده و آحاد جامعه را طوری تربیت کنند که طمع‌کاری را قبحی آشکار و نابخشودنی بشمارند.

جامعه بدون تربیت، جامعه‌ای خودخواه و خودپسند است که ایثار و گذشت در آن بی‌معنی است. این جامعه سوی «منفعت‌ها» می‌تازد و از قربانی شدن هیچ‌چیز حتی اخلاق انسانی، برای رسیدن به آنها بیم ندارد. منفعت‌ها، «افراد» را به «فرد» تبدیل نموده و جامعه گسسته را تولید می‌کنند. جامعه گسسته، پُر از شکاف و گسل است که از هرکدامش می‌تواند مفسده‌ای سر برآرد. این جامعه الگوهای خود را گم‌کرده و هرکس، طایفه، حزب و قومی، مرجع خودش شده است.

حالا باید بیشتر تامل کرد که چرا با وجود این همه الگوی در دسترس و نزدیک، بازهم گسست جامعه اجازه نمی‌دهد آنها حیات‌بخش شوند و در زندگی مردم کارساز و گره‌گشا گردند؟ چرا آنها تابلوهایی قشنگ و زیبا هستند که همدیگر را به آنها ارجاع می‌دهیم، ولی دست خودمان خالی است؟ چرا الگوها در عین نزدیکی، از «من» فرد و«ما»ی جامعه دورند؟ شاید گشت‌وگذاری در رفتار کارگزاران بهترین دلیل‌ها را برای این دوری و دوستی نشان‌مان دهند. رسیدن از جماران به لواسان، ما را باید سخت غمگین کند که چرا همه اصول فاخر و ارزش‌های والای جمارانی‌مان، ما را به لواسان رسانده و باید از چه دوربرگردان یا راه خروجی دوباره خود را به اصل و ریشه جمارانی‌مان برگردانیم؟