به گزارش مشرق، دقیقا زمانی که کتاب را شروع کردم، فکر نمیکردم دو ساعت بعد تمام شود، اما آنقدر جذاب و نفسگیر بود که حتی اینکه یک لحظه کتاب را زمین بگذارم برایم ممکن نبود.
رمان «پرخو» داستانی اجتماعی و سیاسی دارد و به موضوع منفعتطلبی در کنار نفوذ بیگانه، به فضای سیاسی و اقتصادی ایران اشاره دارد.
پرخو داستان زنی را روایت میکند که در میانه پژوهشهای علمی و آزمایشهای عملی، به نتیجهای تکاندهنده و باورنکردنی دست پیدا میکند؛ نتیجهای که تمام مسیر زندگیاش را تغییر میدهد و او را سوق میدهد سمت دوراهیهای زندگی و انتخابهایی سخت و تردیدآمیز. زنی که در طول داستان هر روز قویتر و مصممتر از روز قبل است. پرخو به روایت ناشر آن داستان مبارزه است؛ مبارزهای برای رسیدن به راستی و نابودی نفاق.
در این اثر تنها قهرمان داستان نیست که باید انتخاب کند، بلکه همه آدمهای پیرامون وی در مسیری قدم میگذارند که شکبرانگیز و حساس است؛ دوراهی عافیتطلبی و حقجویی. در پرخو همه آدمهای داستان با هم یکی میشوند تا نتیجه باورنکردنی آزمایشها و تحقیقات را بهسمت پاسخگویی و شفافیت، بهسمت نابودی دروغ و ریا، بهسمت پرخوکردن، هرسکردن ریشهها و شاخ و برگهای نفاق سوق دهند.
این کتاب به گفته نویسنده آن، شبنم غفاری حسینی اولین رمانی است که نوشته است. البته اولین کتابش نبوده و کتابهای دیگری نیز نوشته است؛ مثل کتابی درباره زندگی امامصادق(ع) از مجموعه ۱۴ خورشید که سال ۸۵ منتشر شده است. یک داستان بلند درباره گیلانغرب که در مجموعه کتابهای جیبی امیرکبیر جای میگیرد، یک کتاب «برای شهید زرهی اصفهان، حاجرضا امانی» و چند کتاب دیگر. اما نکته رمان پرخو این است که غفاری حسینی برای اولینبار وارد حوزه رمان شده و یک موضوع حساس و نفسگیر را برای کتابش انتخاب کرده است.
مطمئنا کتاب چون رمان اول نویسنده است مشکلاتی هم دارد، اما باوجود همه مشکلات باتوجه به سوژه موردانتخاب، کتاب ریتم بسیار تندی دارد و مخاطب خسته نمیشود و تا پایان داستان، با نویسنده همراه میشود تا بداند آخر داستان چه اتفاقی میافتد.
پرخو نوع جدیدی از داستاننویسی را باتوجه به سوژه شکل داده است؛ موضوعی که میتواند الگویی برای دیگر نویسندگان باشد. مطمئنا موضوعات اجتماعی روز برای کسانی که در این کشور زندگی میکنند جذاب است، مخصوصا اگر در قالب رمان و داستان نوشته شود. غفاری حسینی هم همین مساله را دستمایه قرار داده و به گفته خودش این موضوع همیشه جزء دغدغههای ذهنیاش بوده است و برایش مهم بوده که درمورد این موضوع مهم بنویسد و باز هم میخواهد این راه را ادامه دهد. بهسراغ او رفتیم تا از نوشتن این کتاب بگوید و دغدغههایی که او را بهسمت نوشتن این دغدغه در قالب داستان برد.
کتاب پرخو سوژه جذابی دارد؛ سوژهای که در کمتر کتابی با آن برخورد کردهایم. طبیعتا رسیدن به این سوژه پروسه خاصی داشته است. چطور سوژه نوشتن این کتاب به ذهن شما رسید؟
ما یک گروه داستاننویسی در اصفهان هستیم که آقای بهزاد دانشگر، سرپرست این گروه هستند و همانطور که میدانید، رمان «ادواردو» و «پادشاهان پیاده» را نوشته است. جلسات داستانخوانی با هم داریم و در این جلسات با هم میخوانیم، مینویسیم و کار میکنیم. آن زمانی که قرار بود این رمان نوشته شود، اوج بحث و گفتوگو درباره بیوتروریسم بود؛ یعنی زمانی بود این امر بین ما برجسته شده بود. شنیدیم که برای نادر طالبزاده این اتفاق افتاد و او را ترور بیوتروریسم کردند و همهجا در موردش صحبت میشد. همان زمان بود که ایده نوشتن این کتاب به ذهنم رسید و بهزاد دانشگر هم در این قضیه خیلی به من لطف داشتند و این کمک در بحث تحقیقات و آدمهایی که باید با آنها صحبت میکردم انجام گرفت و واقعا در نوشتن کتاب به من کمک کرد. همه اینها را گفتم که شما دستتان باشد چه چیزی باعث شد سوژه این کتاب در ذهنم شکل بگیرد.
جالب است شما از موضوعی برای شروع ایده و سوژه کتاب گفتید که خب خیلی کمتر در کتاب به آن پرداخته شده است، درحالیکه موضوعات دیگر را در کتاب برجستهتر میبینیم و یک نکته دیگر این است که کتاب شامل پروندههای زیادی است.
اولینبار که قرار بود این کار نوشته شود، بحث بیوتروریسم مطرح بود. منتها وارد کار که شدیم و تحقیقاتی که انجام شد، به بحث نفوذ رسیدیم و قرار شد موضوع صرفا بحث بیوتروریسم و موارد قضایی آن نباشد و بیشتر بحث نفوذ را پوشش دهد و آن زمانی بود که رهبری بحث نفوذ را مطرح کردند و یکسری سخنرانی درباره این مساله داشتند. همین باعث شد بیشتر بحث نفوذ در این رمان مطرح شد تا بحث بیوتروریسم باشد.
بهنحوی میتوان گفت بحث نفوذ در کتاب پررنگتر است.
بله، دقیقا همین اتفاق افتاد. بحث بیوتروریسم نقطه شروع بود. جرقهای که باید زده میشد، از این بحث زده شد و بعد به بحث نفوذ رسیدیم که بسیار مساله مهمی است و نمیتوان از آن گذشت.
طبیعتا برای نوشتن این موضوع مهم، احتیاج به مستندات زیادی هست. این مستندات را چطور جمع کردید یا اینکه مستندات چطور در اختیارتان قرار گرفت؟ چون فکر میکنم پروندههای زیادی هم در این حوزه داریم.
من با یکیدو نفر که در بحث نفوذ و بیوتروریسم مسلط بودند صحبت کردم که ترجیح میدهم اسم آنها را نیاورم، اما همین را بگویم که خیلی سخت آنها را پیدا کردم و توانستم با آنها گفتوگو داشته باشم. این آدمها خیلی کتاب خوانده بودند و روابطی داشتند که بسیار مطلع بودند. یکی این قسمت قضیه است و دیگری بحث تحقیقاتی است که خودم انجام دادم. درباره بحث بهائیت و یهود خیلی کتاب خواندم و یکسری تحقیقات هم اینترنتی بود.
با توجه به اینکه این کتاب، اولین رمان شما بوده است، برای اولین رمان بهسراغ موضوع حساسی رفتید؛ موضوعی که طبیعتا در نوشتن سختیهای زیادی دارد. چرا این موضوع حساس را برای نوشتن انتخاب کردید؟ میشد یک موضوع خیلی راحتتر پیدا کرد.
ببینید، به دغدغههای شخصی آدمی برمیگردد. هر نویسندهای هر چیزی که مینویسد حتما درباره آن دغدغه دارد که مینویسد و این موضوع یکی از دغدغههای مهم زندگی من بود. با دوستانم که با هم همفکر هستیم، صحبت میکردیم. همه معتقد بودیم که میخواهیم یک کاری انجام دهیم. در بحث انقلابیگری، جهاد و عدالت و... میخواستیم کاری انجام دهیم و نمیدانم چقدر به این هدفی که داشتم رسیدم، اما نیتم همین بود. ابتدای کار خیلی ترس داشتم و خیلیها به من گفتند این کار را انجام نده و ممکن است رمان خوبی نشود، ممکن است درنیاید، یا اینکه میگفتند تبعات اجتماعی این کار حتما اذیتت میکند. خیلیها من را منع کردند، اما نکته مهم اینجا است که من آدم ریسکپذیری هستم و برایم مهم است که کارهای متفاوت انجام دهم. همین مساله خلقی و شخصیتی که دارم باعث شد کار را ادامه دهم و این را هم بگویم که قطعا کار خدا بود و نیت و خواستش کار را پیش برد.
بالا هم در این مورد پرسیدم و جوابی نگرفتم. مطمئنا این مدل نوشتن باتوجه به حساسیت سختیهای زیادی داشته است، کمی در مورد این سختیها صحبت کنید.
از آنجاکه شرایط من همانند خیلی از نویسندهها نیست که فرصت کافی برای نوشتن داشته باشم، اوضاع سختتر بود. قبل از نویسنده بودن، من یک مادر هستم و شرایط زندگی بچهداری و خاص خود را دارم و روزانه وقت کمی نسبت به نویسندههای حرفهای دیگر، برای نوشتن میتوانم اختصاص دهم و این مساله که نوشتهها طولانی میشد، این خیلی من را اذیت میکرد. هرچه تحقیق میکردم به چیزهای جدیدتری برمیخوردم و مجبور بودم به عقب برگردم و درباره چیزهای جدید فکر کنم و در طرح داستان بگنجانم. بیشتر از همه، تحقیقات جدیدی که هر روز انجام میگرفت و هر روز مجبور بودم در جایی از طرح این تحقیقات را جا بدهم، برایم سخت بود.
دقیقا به جایی رسیدیم که از ابتدای مصاحبه بهدنبالش بودم. مخاطب با خواندن کتاب احساس میکند خواستهاید کتاب را زود تمام کنید. من بهعنوان مخاطب دوست داشتم در بسیاری از قسمتهای کتاب، موضوع بیشتر ادمه پیدا کند؛ یعنی سوژه ظرفیت این را داشت که این اتفاق بیفتد.
بله، خودم هم به این نکته که به سوژهها چندان پرداخته نشده است، پی بردهام.
اگر بیشتر پرداخته میشد شاید جذابتر هم میشد.
همان ابتدای کار که کتاب را به چند نفر دادم که بخوانند، گفتند وقتی این کتاب را میخوانیم، انگار مدام درحال دویدن هستیم.
من وقتی کتاب را خواندم احساس کردم تپش قلب پیدا کردهام. وقتی کتاب تمام شد، این احساس به من دست داد. موقع خواندن کتاب همواره مخاطب در تبوتاب است. در اواخر کتاب این موضوع شدیدتر است و اضطراب زیادی ایجاد میشود و خواننده کتاب، فرصت نفس کشیدن ندارد.
هرکسی این کتاب را خوانده، مطالبی را که شما گفتید بیان میکند. از ابتدا قصد خودم این بود که این اتفاق بیفتد؛ یعنی آنقدر با این شخصیت داستان زندگی کردم و آنقدر به سمیرا نزدیک شدم که دقیقا میفهمیدم این فرد چنان استرس و نگرانی دارد که خودش هم نمیتواند نفس راحت بکشد و به زندگی عادی خود بپردازد. من میخواستم این به مخاطب منتقل شود. مخاطب اذیت شده، شاید آنطور که باید به سوژه نپرداخته باشم، ولی میخواستم این اتفاق بیفتد. بهشخصه کتابهایی را که روال کند دارد، نمیتوانم بخوانم. خودم همیشه آن کتابهایی را میپسندم که مانند همین کتاب روال تند دارد.
باتوجه به همین موضوع پرداخت کم به سوژه، حس میشود امکان دوبرابر شدن حجم کتاب وجود داشت. خودتان فکر نمیکنید بهتر میشد این اتفاق میافتاد؟
قطعا یکی از معایبی که این کتاب دارد همین است. البته این کتاب، رمان اول من است. من تجربه رماننوشتن نداشتم. تجربه داستان کوتاه خیلی دارم، داستانهای کوتاهی که حتی چاپ نشدند، ولی خیلی کار کردم و نوشتم. رمان، تجربه اولم بود. بدون تعارف این اشکالات وجود دارد و بخشی به این برمیگردد که کار اولم در حوزه رمان بود و فکر میکنم این موضوع برای هر فردی که بار اولش است در یک حوزه کار میکند، طبیعی باشد.
شاید به این سوال برخورد کرده باشید که باتوجه به سوژه کتاب و پایانبندی آن، کتاب به شما سفارش داده شده است که بنویسید.
اصلا کار سفارشی نبوده است. زمانی که میخواستم این کار را بنویسم، به بچههایی که دور هم میخواندیم گفتم من این را مینویسم، ولی بعید میدانم جایی این کتاب را چاپ کند. وقتی نشر شهید کاظمی قبول کرد که کتاب را چاپ کند، واقعا تعجب کردم. نوشتن این کتاب همانطور که گفتم یک دغدغه کاملا شخصی بود و هیچ سفارشی برای نوشتنش به من نشد.
چرا فکر میکردید کتاب را چاپ نکنند؟
موضوع حساسی که برای کتاب انتخاب کردم، باعث میشد این احساس را داشته باشم که هیچ ناشری قبول نمیکند آن را منتشر کند.
موضوع حساسی است. در کتاب مستوری صادق کرمیار هم درباره فساد صحبت شده و این کتاب هم موضوع نفوذیها و فساد را بیان کرده است.
چیزی که من در زمان نوشتن کتاب در ذهنم داشتم، این بود که من خودم را در حد نویسندههای حرفهای کشور نمیدانم. اما به سهم خودم در کنار اساتیدی که در این حوزه فعالیت میکنند، ما هم کارهایی انجام میدهیم. همیشه از خدا میخواستم این کتاب جریانساز باشد؛ یعنی جرقهای باشد که در جایی خورده شود و بقیه ادامه راه را انجام دهند و به یک جایی برسد. این را در ذهنم داشتم و نمیدانم تا چه حدی موفق شدم.
میشد با توجه به اینکه چند موضوع حساس را با هم در این کتاب دارید، سراغ یکی از این موضوعات بروید و فقط درباره همین صحبت کنید؟ این را از این منظر میگویم که تابهحال درمورد این موضوعات رمان نداشتیم و نوشتن درباره هرکدام از این سوژهها میتوانست جذاب باشد.
میتوان این کار را کرد. ممکن است نویسندهای بگوید من فقط بحث فساد را کار کنم، دیگری فقط به بحث نفوذ بپردازد. اما فکر میکنم این موضوعات بههم مرتبط است؛ یعنی اینها همانند دومینویی است که پشت سر هم قرار میگیرد. همانند نخ تسبیحی است که به هم ربط دارند. بهشخصه فکر میکردم اگر دست روی یک مورد بگذارم، نمیشود حق مطلب را چندان بیان کرد، گرچه هنوز هم حق مطلب ادا نشده است، ولی فکر میکردم اینها موضوعات جداییناپذیر از هم هستند و الان هم همینطور فکر میکنم. ممکن است کسی باشد که بگوید دوست دارم فقط روی موضوع فساد کار کنم. ریشه فساد از کجا است؟ ریشه نفوذ از کجا است؟ اینها بههم وابسته است.
نفوذ موضوعی است که چندان درباره آن مطلب نداریم. در رسانهها درباره آن صحبت میشود و شاید مردم با همدیگر درباره این موضوع صحبت کنند، مخصوصا در چند سال اخیر که درباره عدالت و فساد حرف میزنیم، اما اینکه در کتاب داستانی این را بنویسیم طوری که مخاطب بپسندد، طبیعتا تا الان این موضوع را نداشتیم. باز هم تصمیم دارید درباره این موضوع بنویسید؟
من کلا آدم سیاسیای هستم؛ یعنی خیلی جریانات سیاسی و اجتماعی را دنبال میکنم و خیلی دغدغه این مسائل را دارم. امیدوارم اگر خداوند توفیق دهد و لطف خدا شامل حال ما شود، امیدوارم این قصه ادامه داشته باشد و البته کمی پختهتر و با صبر بیشتر همراه باشد.
عجله داشتید کتاب چاپ شود؟
فکر نمیکردم این را چاپ کنند، ولی آنقدر خودم مشغول مشغلهها و استرسهای سمیرا بودم و آنقدر با این شخصیت زندگی کردم که متوجه این امر نبودم که این باید پختهتر شود. من خیلی درگیر این شخصیت شدم. خیلی هم دوست داشتم مخاطب همینقدر درگیر شود.
نکتهای که وجود دارد این است که شما سراغ یک موضوع اجتماعی و سیاسی روز رفتهاید. بهنظر شما چقدر لازم است نویسندهها در قالب رمان و ادبیات به این موضوعات بپردازند؟ ممکن است حالت تاریخی از یک دورهای نوشته شود، اما بحث رمان و داستان متفاوت است.
آدمها و بهخصوص تیپ جوان ما فکر میکنم با داستان زندگی میکنند؛ یعنی آنقدر که داستان روی ناخودآگاه ذهن آدمها تاثیر میگذارد و در زندگی ما جریان دارد، کتابهای تاریخی و مقاله و مطالب علمی این میزان تاثیر را ندارد. داستان جزئی از هنر است، هنر هم به فطرت آدمها مربوط میشود. فطرت همه آدمها هنرپذیر است و داستان هم نوعی هنر است. فکر میکنم اگر مسائل اجتماعی، دینی و مذهبی و هر حرفی که برای گفتن داریم، هر دغدغهای که داریم، در قالب هنر که یکی از این هنرها، داستان است گفته شود، اثر بیشتری دارد و میتواند تاثیرگذارتر باشد تا اینکه صرفا یک مقاله یا یک کتاب علمی باشد.
چقدر طول کشید تا کتاب را بنویسید؟
من بهخاطر محدودیت زمانی که داشتم، حساب و کتاب دستم نیست که چقدر طول کشید. این رمان اگر نویسندهای که وقت کافی داشته باشد و بخواهد بنویسد شاید کار سهچهار ماه باشد، البته سوای مدتی که باید برای تحقیقات بگذارد، ولی برای من بیشتر طول کشید، چون روزی دوسه ساعت بیشتر نمیتوانستم وقت بگذارم و در این مدت هم نوشتن و هم تحقیقات را داشتم و کار تحقیقاتیام هم خیلی طول کشید.
کتاب را بعد از نوشتن به کسی برای خواندن دادید تا نظر بدهد؟
بله، در آن جلسهای که گفتم برای داستانخوانی میروم، این کتاب را خواندیم. در این جلسات، هر فصلی از کتاب را که مینوشتیم، برای هم میخواندیم و بچهها نظر میدادند و نقد میکردند. خود آقای دانشگر در این قضیه خیلی کمک کردند و نظرات ایشان و حمایت ایشان کمک بسیاری کرد. اگر این رمان توانسته مخاطبی را جذب کند، قطعا حمایتهای آقای دانشگر بیتاثیر نبوده است.
کدام قسمت از کتاب را بیشتر دوست دارید؟
من کلا قسمتهایی را که سمیرا با پدرش صحبت میکند، خیلی بیشتر از جریانات اجتماعی و سیاسی کتاب دوست دارم. کلا شخصیت پدر سمیرا را خیلی دوست دارم.
این موضوع را نوشتید و چاپ شد. برای رمان بعدی چه موضوعی را انتخاب میکنید؟
الان مدتی است تحقیقات را شروع کردهام. میخواهم درباره دنیای بدون مرز بنویسم. دارالاسلام و دارالکفری که در بحثهای دینی خود داریم؛ یعنی هیچ مرزی به جز اسلام و کفر قائل نیستیم. میخواهم دربارهاش بنویسم و امیدوارم این اتفاق بیفتد.