مسكوت ماندن جلال، تقصير شماست؛ شمايي كه او را مي‌شناسيد و نسبت به او انگيزه داريد. از طرفي مطهري و طالقاني و شريعتي در اين انقلاب، حكم پرچم را داشتند؛ هميشه بودند؛ تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است و اين هميشه بودن و با مردم بودن، چيز كمي نيست. اگر جلال هم چند سال ديگر مي‌ماند ... افسوس!

به گزارش مشرق، آن چه در پي مي‌آيد، پاسخ‌هاي رهبر انقلاب به پرسش‌هاي انتشارات رواق است كه وي در سال 1358 و در تبيين منش فكري و عملي جلال آل ‌احمد نگاشته است. متن سؤالات رواق هم اينك در دست نيست؛ اما از فحواي پاسخ‌ها قابل حدس است. سؤالاتي چون نحوه آشنايي با ايده‌هاي آل‌ احمد، ساحت‌هاي نقش‌آفريني فرهنگي او، واپسين منزل فكري وي و نقش او در بسترسازي براي انقلاب و... نگاه جامع‌الاطراف رهبري به كارنامه آل‌ احمد، به ويژه واپسين فصل آن، بازگوكننده‌ نكات مهمي است كه مي‌تواند جلال‌پژوهان را مددكار باشد.

به نام خدا
با تشكر از انتشارات رواق ـ اولاً به خاطر احياي نام جلال آل‌احمد و از غربت درآوردن كسي كه روزي جريان روشنفكري اصيل و مردمي را از غربت درآورد و ثانياً به خاطر نظرخواهي از من كه بهترين سال‌هاي جواني‌ام با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است- پاسخ كوتاه خود به هر يك از سؤالات طرح‌شده را تقديم مي‌كنم.

آشنایی با ولایت اسراییل
1. دقيقاً يادم نيست كه كدام مقاله يا كتاب مرا با آل‌ احمد آشنا كرد. دو كتاب «غربزدگي و دست‌هاي آلوده» جزو قديمي‌ترين كتاب‌هايي است كه از او ديده و داشته‌ام؛ اما آشنايي بيشتر من به وسيله و بركت مقاله «ولايت اسرائيل» شد كه گله و اعتراض من و خيلي از جوان‌هاي اميدوار آن روزگار را برانگيخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً براي اين كار) تلفني با او تماس گرفتم و مريدانه اعتراض كردم. با اين كه جواب درستي نداد، از ارادتم به او چيزي كم نشد. اين ديدار تلفني براي من بسيار خاطره‌انگيز است. در حرف‌هايي كه رد و بدل شد، هوشمندي، حاضرجوابي، صفا و دردمندي كه آن روز در قلّه «ادبيات مقاومت» قرار داشت، موج مي‌زد.

این مرد قصه نویس
2. جلال، قصه‌نويس است (اگر اين را شامل نمايشنامه‌نويسي هم بدانيد). مقاله‌نويسي، كار دوّم اوست؛ البته محقّق و عنصر سياسي هم هست؛ اما در رابطه با مذهب، در روزگاري كه من او را شناختم، به هيچ‌وجه ضد مذهب نبود، بماند كه گرايش هم به مذهب داشت؛ بلكه از اسلام و بعضي از نمودارهاي برجسته‌ آن به‌عنوان سنت‌هاي عميق و اصيل جامعه‌اش، دفاع هم مي‌كرد؛ اگرچه به اسلام به چشم ايدئولوژي كه بايد در راه تحقق آن مبارزه كرد، نمي‌نگريست؛ اما هيچ ايدئولوژي و مكتب فلسفي شناخته‌شده‌اي را هم به اين صورت جايگزين آن نمي‌كرد. تربيت مذهبي عميق خانوادگي‌اش، موجب شده بود كه اسلام را ــ اگرچه به‌صورت يك باور كلي و مجرد ــ هميشه حفظ كند و نيز تحت تأثير اخلاق مذهبي باقي بماند. حوادث شگفت‌انگيز سال‌هاي 41 و 42، او را به موضع جانبدارانه‌تري نسبت به اسلام كشانيده بود و اين همان چيزي است كه بسياري از دوستان نزديكش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمي‌كردند و حتي به رو نمي‌آوردند!
اما توده‌اي‌بودن يا نبودنش؛ البته روزي توده‌اي بود؛ روزي ضدتوده‌اي بود و روزي هم نه اين بود و [نه] آن. بخش مهمي از شخصيت جلال و جلالت قدر او همين عبور از گردنه‌ها و فراز و نشيب‌ها و متوقّف نماندن او در هيچ‌كدام از آنها بود. كاش چند صباح ديگر هم مي‌ماند و قله‌هاي بلندتر را هم تجربه مي‌كرد.

روزی که غرب زدگی خواندم
3. غربزدگي را من در حوالي 42 خوانده‌ام. تاريخ انتشار آن را به ياد ندارم.

شخصیت حقیقی آل احمد
4. اگر هر كس را در حال تكامل شخصيت فكري‌اش بدانيم و شخصيت حقيقي او را آن چيزي بدانيم كه در آخرين مراحل اين تكامل بدان رسيده است، بايد گفت «در خدمت و خيانت روشنفكران»، نشان‌دهنده و معيّن‌كننده‌ شخصيت حقيقي آل احمد است. در نظر من، آل‌احمد، شاخصه‌ يك جريان در محيط تفكر اجتماعي ايران است. تعريف اين جريان، كاري مشكل و محتاج تفصيل است؛ امّا در يك كلمه مي‌شود آن را «توبه‌ روشنفكري» ناميد؛ با همه‌ بار مفهوم مذهبي و اسلامي كه در كلمه «توبه» هست.
جريان روشنفكري ايران كه حدوداً صد سال عمر دارد، با برخورداري از فضل «آل‌ احمد» توانست خود را از خطاي كج‌فهمي، عصيان، جلافت و كوته‌بيني برهاند و توبه كند؛ هم از بدفهمي‌ها و تشخيص‌هاي غلطش و هم از بددلي‌ها و بدرفتاري‌هايش.
آل‌احمد، نقطه‌ شروع «فصل توبه» بود و كتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگي، نشانه و دليل رستگاري تائبانه. البته اين كتاب را نمي‌شود نوشته‌ سال 43 دانست. به گمان من، واردات و تجربيات روز به روز آل‌ احمد، كتاب را كامل مي‌كرده است. در سال 47 كه او را در مشهد زيارت كردم، سعي او را در جمع‌آوري مواردي كه «كتاب را كامل خواهد كرد»، مشاهده كردم. خود او هم همين را مي‌گفت.
البته جزوه‌اي كه بعدها به نام «روشنفكران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و يكي دو افاده از زيد و عمرو، به نظر من، تحريف عمل و انديشه آل‌ احمد بود. خانواده آل ‌احمد حتي در «نظام نوين اسلامي» هم تا كنون موفق نشده‌اند ناشر قاچاقچي آن كتاب را در محاكم قضايي اسلامي محكوم يا تنبيه كنند. اين كتاب، مجمع‌الحكايات نبود كه مقداري از آن را گلچين كنند و به بازار بفرستند. اثر يك نويسنده متفكر، يك «كل» منسجم است كه هر قسمتش را بزني، ديگر آن نخواهد بود. حالا چه انگيزه‌اي بود و چه استفاده‌اي از نام و آبروي جلال مي‌خواستند ببرند، بماند؛ ولي به هر صورت، گل به دست گلفروشان رنگ بيماران گرفت... .

شروع یک نهضت انقلابی
5. به نظر من، سهم جلال، بسيار قابل ملاحظه و مهم است. يك نهضت انقلابي از «فهميدن» و «شناختن» شروع مي‌شود. روشنفكر درست، آن كسي است كه در جامعه‌ جاهلي، آگاهي‌هاي لازم را به مردم مي‌دهد و آنان را به راهي ‌نو مي‌كشاند و اگر حركتي در جامعه آغاز شده است، با طرح آن آگاهي‌ها، بدان عمق مي‌بخشد.
براي اين كار، لازم است روشنفكر اولاً جامعه‌ خود را بشناسد و ناآگاهي او را دقيقاً بداند. ثانياً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادي راسخ داشته باشد. ثالثاً خطر كند و از پيشامدها نهراسد. در اين صورت است كه مي‌شود « العلماء ورثة الانبياء».
آل‌ احمد، آن اولي را به تمام و كمال داشت (يعني در فصل آخر و اصلي عمرش). از دوّم و سوّم هم بي‌بهره نبود. وجود چنين كسي براي يك ملّت كه به سوي انقلابي تمام‌عيار پيش مي‌رود، نعمت بزرگي است و آل‌ احمد به راستي نعمت بزرگي بود. حداقل، يك نسل را او آگاهي داده است و اين براي يك انقلاب، كم نيست.

کاش آل احمد می ماند
6. اين شايعه (بايد ديد كجا شايع است. من آن را از شما مي‌شنوم و قبلاً هرگز نشنيده بودم.) بايد محصول ارادت به شريعتي باشد و نه چيز ديگر؛ البته حرف في حد نفسه، غلط و حاكي از عدم شناخت است. آل‌ احمد، كسي نبود كه بنشيند و مسلمانش كنند. براي مسلماني او، همان چيزهايي لازم بود كه شريعتي را مسلمان كرده بود و اي كاش آل‌احمد چند سال ديگر هم مي‌ماند.

اطلاعی ندارم
7. آن روز هر پديده‌ ناپسندي را به شاه ملعون نسبت مي‌داديم. درست هم بود؛ امّا از اين كه آل‌احمد را چيز‌خور كرده باشند، من اطلاعي ندارم يا از خانم دانشور بپرسيد يا از طبيب خانوادگي.

غربت جلال تقصیر شماست
8. مسكوت ماندن جلال، تقصير شماست؛ شمايي كه او را مي‌شناسيد و نسبت به او انگيزه داريد. از طرفي مطهري و طالقاني و شريعتي در اين انقلاب، حكم پرچم را داشتند؛ هميشه بودند؛ تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است و اين هميشه بودن و با مردم بودن، چيز كمي نيست. اگر جلال هم چند سال ديگر مي‌ماند ... افسوس!