وقتی دیدم حاج هوشنگ ورمقانی، فرمانده محور عملیاتی، پابرهنه در منطقه رفت وآمد می‌کند، تعجب کردم. یک روز یکی از دوستان نزدیکش از او پرسید: چرا پابرهنه در محور رفت‌وآمد می‌کنید؟ چهره حاجی دگرگون شد.

به گزارش مشرق، شهیدهوشنگ ورمقانی از سرداران گمنام جبهه‌های غرب است که به چمران کردستان شهرت دارد. وی که متولد سال ۱۳۳۸ در روستای «ورمقان» از توابع شهرستان سنقر بود تیر ۱۳۷۵ در محور قهرآباد سقز در کمین نیروهای ضدانقلاب افتاد و به شهادت رسید. متن زیر خاطراتی از این شهید بزرگوار در گفتگو با همرزمانش است.

هادی مخدومی همرزم شهید:

وقتی دیدم حاج هوشنگ ورمقانی، فرمانده محور عملیاتی، پابرهنه در منطقه رفت وآمد می‌کند، تعجب کردم. یک روز یکی از دوستان نزدیکش از او پرسید: چرا پابرهنه در محور رفت‌وآمد می‌کنید؟ چهره حاجی دگرگون شد. نگاهی به محور که هنگام غروب بود انداخت و گفت این محور، جایی است که شهدای عزیزی از آن عروج کرده‌اند. از ادب به دور است با کفش در این مکان مقدس راه بروم.

سردار مقید بود که هیچ‌گاه از بیت‌المال استفاده شخصی نکند. زمانی که خانواده‌اش در شهرستان قروه ساکن بودند، روزی می‌خواست از شهرستان سنندج به آنجا برود. فرمانده‌اش تأکید کرد که از خودروی سپاه استفاده کند. اما شهیدحاج هوشنگ ورمقانی نپذیرفت و بدون اینکه مسئولش متوجه نحوه رفتنش شود، از سپاه خارج شد. تعجب کردم و به او گفتم: لااقل این‌بار از وسیله نقلیه استفاده کن تا در وقت هم صرفه‌جویی کنی. خندید و رفت. حاجی حتی برای هیچ کاری از وسیله نقلیه سپاه استفاده نمی‌کرد و در پاسخ من که علت این کار (استفاده نکردن از ماشین سپاه) را از او می‌پرسیدم، می‌گفت: این کار رسیدن به شهادت را به تأخیر می‌اندازد.

غلامرضا غفاری همرزم شهید

چهارم اسفند ۱۳۷۳ طی حکمی از سوی فرماندهی قرارگاه شهید شهرامفر و دادستان وقت شهرستان سنندج، مأموریتی به شهیدحاج هوشنگ ورمقانی داده شد. در این مأموریت او وظیفه داشت از تردد خودروهای عراقی که برای فروش، به ایران وارد می‌شدند، کنترل دقیق داشته باشد. پس از اتمام مأموریت، به خاطر اینکه حاجی به خوبی از عهده آن برآمده بود، چکی به مبلغ ۵۰۰ هزار ریال به عنوان پاداش از سوی دادستان برایشان ارسال شد.

وقتی چک به دست حاجی رسید، از گرفتنش خودداری کرد، اما دادستان نامه‌ای به او نوشت و اصرار کرد که حتماً چک را وصول نماید. حاجی چک را گرفت و پس از نقد کردن، پول آن را داخل پاکتی گذاشت و نامه‌ای برای دادستان نوشت: «دادستان محترم، افتخار انجام وظیفه برای من بهترین هدیه است. چکی را که امضا فرموده بودید، تبرک نموده و با تمام وجود تقدیم می‌کنم.» آن روز حاجی بعد از نوشتن نامه آن را داخل پاکت پول گذاشت و به آدرس دادستان ارسال کرد.

خادم محرومان غلامرضا ارژنگ همرزم شهید

یک روز مسیر جاده را طی می‌کردیم. حاجی رانندگی می‌کرد. من در آرامش خاصی کنار دست او نشسته بودم و چشم‌انداز کوهستان را نگاه می‌کردم. همین که گردنه‌ای را پشت سرگذاشتیم، حاجی سرعت ماشین را کم کرد و آرام‌آرام به کنار جاده کشاند. کمی آن طرف‌تر ماشینی کنار جاده ایستاده بود. کاپوت ماشین بالا بود و راننده موتور آن دستکاری می‌کرد. کنار ماشین، زنی با دو بچه‌اش ایستاده بود. یک آقا هم داشت با ماشین کلنجار می‌رفت.

حاجی از ماشین پیاده شد، به طرف مرد رفت و پس از احوالپرسی فهمید که ماشین‌شان خراب شده است. حاجی نگاهی به موتور انداخت. آستین‌هایش را بالا زد و تلاش کرد ماشین را درست کند، اما هرچه تقلا کرد موفق نشد. رو کرد به من و گفت: شما اینجا باشید تا من دنبال مکانیک بروم. سوار ماشین شد و من در کنار آن مرد به انتظار ماندم تا حاجی به همراه مکانیکی برگشت. مرد مکانیک پس از نیم ساعت موفق شد ماشینش را درست کند.

آن مرد به همراه خانواده‌اش وقتی دیدند، دست و لباس حاجی به خاطر درست کردن ماشین سیاه شده است، عذر خواستند و تشکر کردند. حاجی رو کرد به آن‌ها و گفت: کاری نکردیم. وظیفه ماست که به شما خدمت کنیم. مرد درحالی‌که سرش را پایین انداخته بود، باز از حاجی تشکر کرد. حاجی گفت: شما حرکت کنید، من مکانیک را دوباره به مقصدش می‌رسانم، هرچه مرد اصرار کرد که بگذار من او را برسانم، حاجی راضی نشد. دور زدیم و مکانیک را به محل کارش برگرداندیم.

*جوان آنلاین