به گزارش مشرق، نیمقرن میگذرد از زمانیکه کتابی با عنوان «تصویر آینده» به رشته تحریر درآمد که با روندپژوهیِ تاریخی – تمدنی، سه تمدنِ «یونان»، «ایران» و «بنیاسرائیل» را مورد بررسی قرار میدهد. این کتاب توسط یکی از آیندهپژوهان مطرح به نام «فرد پولاک» به زبان هلندی نگاشته شده است که سالها بعد توسط همکار و همسایه قدیمیاش، کِنِث بولدینگ به زبان انگلیسی تلخیص و ترجمه گردید و از آن به بعد، به عنوان کتابِ مرجع در میان آیندهپژوهان، دست به دست میشود. اگرچه زمان نگارشِ کتاب مذکور، به بیش از نیم قرن پیش باز میگردد، لکن به دلیل نوع نگاه تاریخی – تمدنیاش، دارای اعتبار علمی بوده و همچنان مورد توجه آیندهپژوهان و محافل آیندهپژوهی است.
جانمایه اصلی کتاب «تصویر آینده» این است که بدبینی افراد یک جامعه (ملت) موجب میشود تا تصویرشان به آینده، منفی و در نتیجه، انگیزهشان برای حرکت به سوی پیشرفت، کاهش یابد و این یعنی سرآغازِ غروب یک تمدن. به عبارت دیگر، در هر نمونه از شکوفائی فرهنگی - تمدنی، تصویری مثبت از آینده در کار است و عامل اصلی در هر فساد و زوال فرهنگی – تمدنی، تصویر تضعیف شدهای از آینده است. عملاً خودِ تصویرِ آینده، تابع حرکت رفت و برگشتی میان قطبهای بدبینی و خوشبینی است و این تصاویر مانند یک فشارسنج عمل کرده و فراز و فرودهای احتمالی یک فرهنگ را نشان میدهند. به این ترتیب، بررسی دقیق تصاویر حاکم، ما را در موقعیّت پیشبینی آینده احتمالی قرار میدهد.
او بر این باور است که بشر مدرن غربی در «لاکِ اکنونِ خود» فرورفته است و به طرز عجیبی نسبت به تصویر آینده خود منفعل یا ستیزهجو شده است و عملاً خلأ میان امروز و فردا، تحمّل کشش مغناطیسی فردا را ندارد.
فرد پولاکِ یهودیالاصلِ هلندی زبان، در این کتاب، ریشه تمدن غرب را به بصورت تاریخی بررسی کرده و با نشانهها و دلالتهای متعدد، اثبات میکند که روندِ حرکتِ تمدنی غرب، چشمانداز تاریکی دارد. او وضعیت خانواده در غرب، نوع نگاه بدبینانه این تمدن به آینده و حتی وضعیت اقتصادی غرب (که برخی آن را از جمله نقاط قوت این تمدن به شمار میآوردند) را بشدت نقد میکند و بیان میدارد که نسخه نئولیبرال اقتصاد آزاد، که در آن منفعت فرد تبدیل به ابزاری برای پیادهسازی رفاه عمومی میشود، در شرایط موجود قابل اعتماد و اتکا نیست و تاریخ به بشر آموخته که آزادی کامل برای بعضی، تنها به بهای فقدان مطلق آزادی برای دیگران ممکن است و هماهنگی خودبهخودی منفعت شخصی فرد و رفاه عمومی توهّمی رقّتانگیز است. در جای دیگر اشاره میدارد که امکانی واقعگرایانه برای حفظ و احیاء فرهنگ (غربی) وجود ندارد.
فرد پولاکِ یهودیالاصلِ هلندی زبان، در این کتاب، ریشه تمدن غرب را به بصورت تاریخی بررسی کرده و با نشانهها و دلالتهای متعدد، اثبات میکند که روندِ حرکتِ تمدنی غرب، چشمانداز تاریکی دارد.
نکته قابل توجه اینکه در زمان نگارش این کتاب، آمریکا و شورویِ سابق، چند سالی بود که پیروزمندانه از جنگ جهانی دوم خارج شده بودند و در جهان دو قطبی آن دوران، به عنوان قدرتهای جهانی، نقشآفرینی میکردند. اروپا نیز به سرعت در حال بازسازی ویرانیها و ضربات مهلکت جنگ جهانی دوم بود. اما جالب این است که پولاک در این دوران، علائم مخدوش بودن تصویر آینده را با استنادات تاریخی نشان میدهد؛ شاید در آن دوران کسی باور نمیکرد که این تمدن در سراشیبی نمودار عمر خود قرار دارد اما اکنون این علائم پررنگتر شده است و اردوگاه شرق چپ فرو ریخته و بلوک غرب نیز مرگ خود را فقط با خشونتپراکنی و جنگ و خدعه به تأخیر میاندازد؛ گرچه از سرنوشت محتوم خود گریزی ندارد. در حقیقت، تصویری که پولاک در آن مقطع زمانی، ترسیم میکرد، اکنون، با کلیدواژههایی چون تمدّنِ علم بدون اخلاق، مادیتِ بدون معنویت، و قدرتِ بدون عدالت، نقل محافل علمی شده است. امروزه تمدّن غرب حتی در میان اجزای خود، آن وحدت و انسجام و آن یگانگی و صداقت لازم را ندارد. یک نقطه که یک رشد مادی بیشتری کرده است، بنا به طبیعت تمدن مادی، افزونطلب و تمامیتخواه شده است و بقیه بخشها را نادیده میگیرد و تعادل درونی سیستم را بهم میریزد. با این همه گرفتاری، با این همه مشکلات، باز هم تمدن مادی غرب ادعای ابدیت میکند! اما به نظر میرسد که این ادعا، ادعایی واهی و ظاهراً غیرعملی و ناکام است.
این نکته قابل تأمل است که از یک طرف، پولاک در کتاب حاضر، برای یهودیت سنگ تمام میگذارد و از طرف دیگر، بهصورت مرموزانهای از تمدن غنی و بزرگ پارسی بهسرعت عبور میکند و فقط در حد چند صفحه، از این تمدن بزرگ نام میبرد. گمان مترجمان بر این است که نپرداختن به ابعاد تمدن پارسی نه از روی کم کاری نویسنده که احتمالاً عمدی در کار بوده است، ضمن آنکه نویسنده، نقش یهودیت و مسیحیت را بطور مبسوط تشریح میکند و از نقش اسلام و تأثیر آن بر تمدنهای بشریت حتی بهقدر یک جمله کوتاه هم بیان نمینماید؟! خوشبینانهترین حالت این است که نویسنده تمرکزش را فقط بر حوزه تمدن غرب گذاشته و اسلام را در این موضوع دخیل نکرده است.
پولاک در کتاب حاضر، برای یهودیت سنگ تمام میگذارد و از طرف دیگر، بهصورت مرموزانهای از تمدن غنی و بزرگ پارسی بهسرعت عبور میکند و فقط در حد چند صفحه، از این تمدن بزرگ نام میبرد.
اگرچه روایت پولاک در بررسی یهودیت، مورد تائید مترجمان فارسیزبان نیست و دارای اشکالات مبنایی با تفکر اسلامی – ایرانی است اما نتیجهگیری او، همان نتیجهگیری است اندیشه اسلامی آن را تبیین میکند و آن چیزی نیست جز، زوالِ تمدن غرب. او خصوصیّت اصلی تمدن مدرن را، از دست رفتن تصویر آرمانی خدا میداند و در عوض، هنر مدرن، از دست رفتن تصویر آرمانی بشر را به ارمغان آورده است و به این ترتیب، با این ارزیابیها، هنر مدرن درخشش را از این جهان میرباید. خدا محو شده است و بشر در بهترین حالت یک روبات است، که از خطوط، سطوح، زوایا، اجسام کروی، ساخته شده است، بدون جان و بدون روح.
نکته دیگری که پولاک به آن اشاره نکرده، این است: در حالیکه نبض تمدن مذکور، (در زمان نگارش کتاب حاضر) روبه ضعف میگراید؛ چه تمدنی در حال شکلگیری و احتمالاً در حال تولد بوده است؟ شاید پاسخ این سؤال در متن همین کتاب نهفته باشد و احتمالاً همان تمدنی است که پولاک در این کتاب تعمداً به آن نمیپردازد؛ یعنی همان تمدن اسلامی و پارسی. شواهدی بر این ادعا وجود دارد.
در بخش تمدن پارسی همین کتاب، گفته شد که تمدن پارسی از یک خوشبینی جوهریِ تاریخی که زیربنای لازم برای حرکت بهسوی آینده روشن است برخوردار است. این را بگذارید در کنار این موضوع که ورود اسلام به فرهنگ و تمدن پارسی موجب شد تا خوشبینی نهادینه شده و نگاه مثبت به آینده با شدت بیشتری تقویت شود؛ چراکه دین اسلام با ظرفیت بالای خود، توانسته است بنیانگذار تمدن شگرفی در گذشته شود؛ بهگونهای که تمدنهای دیگر، از جمله تمدن غربی را وامدار خود نماید. فلذا ترکیب بین تمدن پارسی و اسلام امکانپذیری ایجاد تمدن جدید را بطور عجیبی بالا برده است.
اگرچه روایت پولاک در بررسی یهودیت، مورد تائید مترجمان فارسیزبان نیست و دارای اشکالات مبنایی با تفکر اسلامی – ایرانی است اما نتیجهگیری او، همان نتیجهگیری است اندیشه اسلامی آن را تبیین میکند و آن چیزی نیست جز، زوالِ تمدن غرب.
نکته دیگر آنکه زمان نگارش این کتاب در اواخر دهه 30 هجری شمسی بوده و این همان زمانی است که حضرت امام خمینی (ره) قیام خود را آغاز کرده است. قیامی که کمتر از دو دهه بعد، از میان تمدنهای دنیای آنروز سربرآورد و هسته سازنده تمدن جدید، با عنوان امت واحده اسلامی (تمدن نوین اسلامی) شد. در حقیقت با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینیقدسسره، تصویر جدیدی از آینده مطلوب بشر، بینالاذهانی شد و بار دیگر اندیشه مدینه فاضله در اذهان زنده شد و مردم امیدوار شدند که بتوانند به زودی به آن دست یابند. امام راحل با ارائه تصویرِ نوینی از نقش اسلام در جهان معاصر و تلاش مستمر برای عینیت بخشیدن به آموزههای آن، بار دیگر موج جدیدی از تمدن اسلامی را نوید داد.
به نظر میرسد که تفکر انقلاب اسلامی نه یک حادثه منطقهای بلکه یک واقعه تاریخی و «روزِ نو» مسلمانان است بهنحوی که این تفکر در چارچوب سنتهای الهی و اراده خداوند بر حاکمیت دین در عصر غربت آن، قابل تعریف است و درست همان چیزی است که پولاک به عنوان گمشده تفکر غربی - محو خدا - از آن یاد میکند. تصویر جدیدی که این تفکر پیش چشم جامعه قرار داد، آرمانشهری است متفاوت، مدینه فاضلهای که در آن، هم علم هست و هم پیشرفت؛ ترکیبی از عزّت، ثروت و عدالت. چنین تصویرِ جذاب و متمدّنانهای از آینده مد نظر است. تمدن نوین اسلامی، به دنبال فضایی کاملاً متفاوت با تصویرِ لامکان و بیزمانِ ویرانشهرِ غربی است. این بهمعنای تصرّف سرزمینها و تجاوز به حقوق ملّتها نیست؛ بهمعنای تحمیل اخلاق و فرهنگ خود بر دیگر ملّتها هم نیست؛ بلکه بهمعنای عرضه کردن تصویر درست از عدلشهرِ آینده است، تا ملّتها با اختیار خود، با انتخاب خود، با تشخیص خود راه درست را انتخاب کنند و شرط رسیدن به چنین محیطی، مبتنی بر معیارهای عقلی در درجه اول، عدم تقلید از تجربه تلخ غربی است.
تفکر انقلاب اسلامی نه یک حادثه منطقهای بلکه یک واقعه تاریخی و «روزِ نو» مسلمانان است بهنحوی که این تفکر در چارچوب سنتهای الهی و اراده خداوند بر حاکمیت دین در عصر غربت آن، قابل تعریف است.
فلذا روی دیگرِ سکه کتاب حاضر، این است که تمدنی در حال زوال و در مقابل، تمدن دیگری در حال اوجگیری است و شاید با یک ادبیات دیگر بتوان گفت که «شاهد حرکت نزولی تمدن غرب در کنار جریان پر شتاب صعود تمدن اسلام به صورت همزمان هستیم».
در پایان، این نکته باید اشاره شود که اگرچه متن این کتاب سالهاست مورد توجه اینجانب بوده و ذهن مترجم را به خود درگیر کرده است، اما این انگیزه در دو مقطع زمانی به شدت تقویت گردید. مقطع اول در سال چهلم انقلاب یعنی سال 1397 زمانیکه نبرد رسانهای دشمن به اوج خود رسیده بود. در چنین شرایطی رهبر انقلاب در جمع یکصد هزار نفری بسیجیان بحثی با عنوان «تصویرسازی نادرست واقعیتها توسط دشمن» را مطرح نمودند. محتوای سخنرانی ایشان به این موضوع پرداخته میشد که قلب نبرد نرم دشمن، زدن امید جامعه ایرانی با ترسیم تصویری تاریک و مبهم از آینده ایران در اذهان عمومی است. مفهومی که مترجم از آن با عنوان «جنگ تصویرسازی» یا «نبرد روایتها» یاد میکند؛ نبردی که در آن، هر روایتی (ولو روایت نادرست) غلبه کند آینده بر همان مبنا بین الاذهانی شده و شکل میگیرد. مقطع دوم زمانی بود که در فضای کشور، مطالبی له یا علیه زوال قدرت نرم آمریکا مطرح گردید و موجب ایجاد سردرگمی در میان محققان جوانتر شد؛ فارغ از سو گیری ذهنی و طرفداری از هر یک، آنچه میتوانست ابهامات این موضوع را شفاف نماید، نگریستن از زاویه دید یک اندیشمند غربی است. به همین دلیل نوع نگاه یک اندیشمند غربی به آینده خودشان جذابیت بالایی برای مترجم ایجاد کرد، احتمالاً همین موضوع برای سایر محققین نیز جذاب بوده و قطعاً بسیاری از شبهات را پاسخ خواهد داد.