من تقریباً 17 بار به کما رفتم، 4 سال پیش هم ‌یک بار مرگ مغزی شدم. شاید باورتان نشود اما من 4 ساعت کاملاً مرده بودم. مرا به سردخانه بردند و بعد از 4 ساعت دوباره برگشتم.

به گزارش مشرق، خبر به کما رفتن دوباره «رضا ایرانمنش» بازیگر سینما و تلویزیون در روزهای پایانی فرودین‌ماه بسیاری را متأثر کرد، اما خوشبختانه 25 فروردین پس از چند روز در کما بودن، به هوش آمد.
وی در گفتگو با فارس، با خوش‌طبعی مثال زدنی حرف‌های تلخی را روایت کرد. حرف‌هایی زد که ردپایش را می‌توانستیم به وضوح در تاول دست‌‌هایش ببینیم. مشروح این گفت‌وگو در ذیل می‌آید:

‌* در بیمارستان به حرف نزدن مشهورم

سلام آقای ایرانمنش، حالتان چطور است؟
سلام، خدا را شکر بهترم، از 21 فروردین 4 روز در کما بودم، تازه برگشتم اما حالم خوب است، من به این بیمارستان انس گرفته‌ام.
البته یک ساعت و نیم پیش از درد مچاله بودم، من در این بیمارستان به حرف نزدن معروفم، یعنی اظهار دارد نمی‌کنم، اما نیمه شب سوزش و خارش شدید مغز استخوانم شروع شد. دلم نیامد دکترم را نیمه شب بیدارکنم و تا صبح تحمل کردم اما قبل از شما دوستم آمد و بعد هم که شما، با صحبت کردن مشغول شدم دیگر درد را فراموش کرده‌ام.

 ‌* چند فیلمنامه‌ام را در همین اتاق بیمارستان نوشته‌ام

 نمی‌دانم تا چه حد مطلع هستند اما اگر بیماری‌های شیمیایی را با مورفین تسکین می‌دهند و دوز این تزریقات مدام بالا می‌رود تا جایی که دیگر اثری ندارد. به نظر من بهترین راه تحمل درد یا حتی فراموشی آن، سرگرم بودن است.
من دور تا دور اتاقم را با خطاطی‌های، دست‌نویس خودم پر می‌کنم. نقاشی می‌کشم حتی چند فیلمنامه را در همین بیمارستان نوشته‌ام.

* آن‌قدر در این بیمارستان بوده‌ام که می‌گویند سهامداری!

 این که می‌گویید انس گرفته‌اید، مگر برای بار چندم است که در بیمارستان «آتیه» بستری می‌شوید؟
اگر کل دفعات را حساب کنم، تقریباً 9 سال است که دائم در حال رفت و آمد و بستری شدن در این بیمارستان هستم، (می‌خندد و ادامه می‌دهد) تک‌تک پرسنل این بیمارستان را می‌شناسم، در تمام اتاق‌های آن رفته‌ام، دکتر معالجم «علیزاده» می‌گوید: ایرانمنش آنقدر که اینجا بوده جزو سهام‌داران این بیمارستان است. در حقیقت من یک دوره پزشکی کامل در این بیمارستان بوده‌ام.

آقای ایرانمنش، حالا که بحث فیلمنامه شد، ما خبری را شنیدیم که شما برای یک تله فیلم قرارداد بسته‌اید درباره‌اش توضیح می‌دهید؟
 بله عطا سلیمانیان فیلمنامه‌ای برای ارائه به گروه تاریخ و فرهنگ و هنر شبکه دو نوشته بود، مدتی از آن گذشت و بالاخره این پروژه به من واگذار شد به محض مرخصی از بیمارستان ساخت آن را شروع می‌کنم، در ضمن یکی از ساخته‌هایم به اسم فرزند پارس قرار است 8 اردیبهشت از شبکه اول سیما پخش شود امیدوارم کار قابل قبولی باشد.

‌* تا زنده‌ام، بازی می‌کنم

 با وضعیت جسمی و بیماری شیمیایی‌اتان و بازی در فیلم و کارگردانی برایتان مشکل نیست؟

نه سخت نیست تا زنده باشم بازی می‌کنم ما بیرون هم باشیم. همین درد را داریم. من توصیه‌ام به همرزمانم این است که مقاومت کنند
این بیمار و درد یادگار جنگ است من با تمام سختی‌ها آن را دوست دارم ما باید فراموش نکنیم که چه کسی بوده‌ایم برای چه جنگیده‌ایم، شاید بهتر باشد زیاد قاطی دنیا نشویم.

‌‌* هر روز به گلوله‌‌ای که از کمرم درآوردند نگاه می‌کنم

چقدر جالب است که شما از درد و بیماری با «عنوان یادگاری» یاد می‌کنید.
بله، من سال گذشته یک گلوله را از کمرم در آوردند باور کنید هر روز در دفتر کارم به آن نگاه می‌کنم، دوستش دارم به آن تعلق خاطر دارم. به نظرم این دردها و یادگاری‌ها به نوعی جلوی گناه را می‌گیرد، ؟ هشدار است.
ما همیشه با دوستان هم رزم که صحبت می‌کنیم حسرت می‌خوریم که چرا همان زمان نرفتیم و شهید نشدیم و هر دفعه به این نتیجه می‌رسیم فاغ از لیاقت شاید وظیفه‌امان بوده که بمانیم که چیزهایی که دیدیم بازگو کنیم.

 ‌* مُردم، به سردخانه رفتم اما دوباره برگشتم!

 آقای ایرانمنش، شما قبلا هم به کما رفته بودید، در این بی‌هوش‌ها و به کما رفتن‌ها چیزی هم به خاطر دارید؟

من تقریباً 17 بار به کما رفتم، 4 سال پیش هم ‌یک بار مرگ مغزی شدم، شاید باورتان نشود اما من 4 ساعت کاملاً مرده بودم. مرا به سردخانه بردند و بعد از 4 ساعت دوباره برگشتم.

 ‌* ‌صدای بوق دستگاه می‌گوید که برگشته‌ام

چیزی از آن مرگ 4 ساعته به خاطر ندارید؟
خیر اما 2 بار از دفعاتی که به کما رفته بودم، خاطرات واضحی را به یاد دارم، احساس می‌کردم در خلاء هستم، می‌توانستم خیلی سریع به هر جا که اراده کنم بروم. اما دلم نمی‌آمد از کنار جسمم آن طرف‌تر بروم، مثل یک رویا بود.
حتی یک بار از بچه‌ها وقتی - بعد از یک ماه بی‌هوشی-  در حال به هوش آمدن، از من فیلم گرفته بود، در فیلم دیدم که گریه می‌کنم و التماس می‌کنم و همه را به قرآن قسم می‌دهم که نمی‌خواهم برگردم ، من سبک و رها بدون هیچ دردی در ابرها بودم، اما هر لحظه من را به زمین نزدیک‌تر و سنگین‌تر می‌شدم دلم نمی‌خواست برگردم. اما بالاخره برگشتم و دوباره سنگین شدم دوباره دردها برگشتند (آهی می‌کشد، آب دهانش را قورت می‌دهد) و ادامه می‌دهد قبل از هوشیاری کامل صدای بوق دستگاه‌ها به من یادگاری می‌کند که برگشته‌ام و می‌فهمم دوباره به «آتیه» آمده‌ام.

 گویا در این چند روز سرتان شلوغ بوده است، همرزمانتان به دیدنتان آمده‌اند؟
بله حتی یکی از همرزمانم، قبل از آمدن شما تماس گرفت و گفت: «رضا، چرا تکلیف ما را روشن نمی‌کنی، بالاخره رفتنی هستی یا ماندنی؟!»
من گفتم به خدا قسم می‌دانم تا پیش شهدا می‌روم آن‌ها می‌گویند یا جای ما اینجاست یا جای این، و باز هم من را برمی‌گردانند!

 نوع گازی که با آن شیمیایی شدید چیست؟
 خردل و اعصاب.

در کدام عملیات‌ها دچار عارضه شیمیایی شدید؟
من یک هنرمند بودم که در جزیره مجنون شیمیایی اعصاب و در کربلای 5 و باز پس دهی ناو خردل نصیبم شد.

* ماجرای ساجد لشکری که در سجده شهید شد

آقای ایرانمنش از همرزمان شهید خود خاطره‌ای هست که ماندگارتر باشد؟
 بله ما در لشکر دوستی داشتیم به نام «یوسف شریف» به ساجد لشکر معروف بود. چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا می‌کرد مدام سجده می‌کرد.
یک شب که من با یک یاز دوستانم برای عملیاتی آماده می‌شدیم. نمی‌دانم چرا، اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد. بنابراین که من پشت سر او به راه افتادم. بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بین 200 متر را می‌دویدم تا به یک خاکریز برسیم. من صدای وز وز گلوله‌هایی که از کنار سرم رد می‌شد را می‌شنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنی‌ام از سرم افتاد. یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به سجده افتاد. در همان حال که داشتم فیلم می‌گرفتم در ذهنم گفتم «توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه» که یک آن دیدم که به عقب برگشت و کلاهش افتاد جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانی‌اش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت می‌شد اما او به سجده در آمده بود.
بعدها در وصیت‌نامه‌اش خواندن که گفته بود خدایا بچه‌های لشکر من را ساجد لشکر صدا می‌زنند من خجالت می‌کشم اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم می‌خواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم و دیدم که دقیق همین اتفاق افتاد.

 ‌* خیلی از جانبازان به نان شب‌شان هم محتاجند

آقای ایرانمنش شما هزینه‌های بیمارستان را شخصا پرداخت می‌کنید؟
 من 50 درصد جانبازی دارم، آنقدر که ما برای گرفتن پول و هزینه دوندگی می‌کنیم، با پرداخت هزینه‌ها آنقدر تفاوت ندارد، البته چند روز پیش که اقای حسینی وزیر ارشاد به ملاقاتم آمده بودند صحبت کردند که روال آسان‌تر شود اما مسئله من نیستیم موضوع این است خیلی از جانبازان به نان شب خود نیز محتاج‌اند.
به عنوان مثال شاید رسانه‌ها آقای حسینی و ... من نوعی «رضا ایرانمنش» را بشناسند اما خیلی از جانبازان هستند که وضعیت به مراتب وخیم‌تر از من دارند و کسی آن‌‌ها را نمی‌شناسد و صدایشان جایی نمی‌رسد.
اصلاً یک سوال برای من پیش آمده که درصد جانبازی را چطور محاسبه می‌کنند؟ این افراد محاسبه‌گر چه کسانی هستند؟ من می‌دانم هم این طرف میز جانبازان هستند و طرف دیگر میز هم باز هم از اهالی جنگ‌اند. حال چرا این قدر بی‌انصافند، نمی‌دانم! مَثَل ما مَثَل درختانی است که بیشتر از تیغه آهنی تبر از دسته چوبی آن می‌تواند که هم‌جنس آن‌هاست.
من چند سال پیش به یک کمیسیون پزشکی مراجعه کردم در آن جانبازی اصفهانی با کت و شلوار و عصا به دست ایستاده بود و شلواز او تا لگن تا شده بود. آقایی که پیشت میز بود به آن جانباز گفت «تا کجای پایت قطع شده» (حالا می‌دید که شلوارش تا لگن تا شده) اما اصرار داشت و حتی گفت شلوارت را در بیاور تا ببینم تا کجای پایت قطع است.
(آخر من نمی‌دانم چطور کسی می‌تواند درصد جانبازی تعیین کند؟ واقعا با چه معیاری؟) من در آن وضعیت خیلی ناراحت شدم و خطاب به آن مسئول گفتم باید از مهر روی پیشانی و آن جبهه‌ای که رفته‌ای خجالت بکشی، و بعد از این اتفاق دیگر به کمیسیون پزشکی نرفتم.
حتی ما جانبازان یک طرح ترافیک ساده هم نداریم، خود من وقتی که خواستم طرح بگیرم گفتند باید درصد جانبازی‌ات 70 درصد باشد، اما دوستان گفتند به کمیسیون پزشکی نرو، چون دستور است که درصدهای جانبازی را کم کنند! واقعا نمی‌دانم این چه اوضاعی‌است!