کد خبر 1144630
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۹ - ۰۲:۳۴

استاد «محمدحسن حسن‌پور» به معنی واقعی یک معلم عاشق بود که در کنار ابداع سبک‌های نوین آموزشی و تألیف کتاب‌های درسی تا آخر عمر بیش از ۷۰ ساله خود از محیط مدرسه جدا نشد.

به گزارش مشرق، در روزهای پایانی مهرماه، ماهی که یادآور مدرسه و کلاس درس است، مرد بزرگی به آسمان پر کشید که تمام زندگی خود را عاشقانه و مجاهدانه وقف تعلیم و ‌تربیت خلاقانه فرزندان این سرزمین کرد. استاد «محمدحسن حسن‌پور» به معنی واقعی یک معلم عاشق بود که در کنار ابداع سبک‌های نوین آموزشی و تألیف کتاب‌های درسی تا آخر عمر بیش از ۷۰ ساله خود از محیط مدرسه جدا نشد.

استاد حسن‌پور با روح بزرگ و شخصیتی کم‌نظیر و کارهای خیری که از خود به یادگار گذاشت، به معنی واقعی مصداق یک معلم نه تنها برای شاگردانش بلکه برای همه بود. به بهانه نزدیک شدن به چهلمین روز درگذشت این معلم مجاهدبر اثر ابتلا به کرونا مناسب دیدیم تا گفت‌وگوی خبرگزاری فارس با وی که اردیبهشت سال ۹۸ به مناسبت روز معلم انجام شده است را باز نشر کنیم؛روحش شاد و یادش گرامی‌باد.
* * *

دنیای معلم‌ها دنیای عجیبی است، سینه‌شان صندوقچه رازهای مگوست، رازهایی مگو از شاگردانی که معلم‌ها مثل پدر، برادر یا مادر و خواهر بوده‌اند برایشان و یک دل سیر پای درد و دل‌های آنها نشسته‌اند، اما بعضی رازها باید برملا شود تا تاییدی باشد بر عیار بالای مهربانی و ایثارمعلم‌ها، ۲۱ سال زمان مناسبی است برای آنکه مهم‌ترین راز مگوی معلمی‌۷۱ ساله را از صندوقچه اسرارش بیرون بکشیم و آن را بلند بلند جار بزنیم.

«محمدحسن حسن‌پور» ۲۱ سال قبل برای نجات پدر شاگردش از جانش مایه گذاشت و کلیه‌اش را به او داد. پنهانی و دور از چشم خانواده؛ اما اهدای کلیه فقط بهانه‌ای برای همنشینی ما با استاد حسن‌پور بود. او خاطرات نابی دارد از یتیم‌خانه آیت‌الله فیروزآبادی، معلمی ‌برای بچه‌های بی‌سرپرست بهزیستی و ماجرای رفتگران و کارگران تا مدرسه تابستانی خانگی و خاطره عموحسین علی.

قبل از تماس با او برای هماهنگی مصاحبه فکر می‌کردیم وعده دیدار ما یا خانه استاد است یا دفتر او در دانشگاه، اما او همه تصورات ما از سالمندی یک معلم را بر هم می‌زند وقتی می‌گوید:«در دبستان دخترانه‌ای در جنوب تهران منتظرتان هستم.» حدس و گمان‌ها ادامه داشت، قطعاً استادحسن‌پور که شنیده بودیم مولف ۳۴ جلد کتاب درسی آموزش و پرورش است مدیر دبستان دخترانه است، روز مصاحبه اما با دیدن استاد ۷۱ ساله در حال درس دادن به دانش‌آموزان کلاس اول دبستان، حسابی غافلگیر شدیم. با یک کیف بزرگ که برای بچه‌ها مثل چراغ جادو بود وارد کلاس می‌شود،کلاس ریاضی است و کیف معلم قصه ما پر از وسایل دست‌سازی که خودش برای یادگیری بهتر بچه‌ها درست کرده و یادگاری سال‌های ۵۰ است. انتهای کلاس استاد حسن‌پور به تماشا می‌نشینیم. این معلم با روش‌های متفاوتش ریاضی را برای کودکان سر به هوای دبستانی مثل عسل شیرین کرد.

بعد از کلاس می‌پرسیم استاد دانشگاه ‌تربیت مدرس با این سابقه علمی ‌پربار آن هم در ۷۱ سالگی در کلاس اول دبستان چه می‌کند؟ می‌گوید:«این سال‌ها منبع زایش ذهن کودکان است، دانشگاه کار از کار گذشته، نقطه آغاز تفکر، تحلیل و خلاقیت ۶ سال اول تحصیلی است که آموزش و پرورش ما به آن بهای چندانی نمی‌دهد اما من تصمیم گرفتم به جای غرزدن خودم دست به کار شوم و از این مدرسه شروع کردم.»

* اگر کلیه‌ام را اهدا نمی‌کردم ۶ دختر یتیم می‌شدند

استاد حسن‌پور سال‌هاست با یک کلیه زندگی می‌کند و به‌اندازه همه این سال‌ها، دعای خیر، بدرقه راهش است. ماجرای کلیه؛ راز مگوی استاد حسن‌پور است که یکی از دوستانش برملا می‌کند و ما روز مصاحبه، لابه‌لای روایت‌های استاد دست روی این خاطره ناب می‌گذاریم. از ما اصرار و از آقا معلم انکار، اما بالاخره راضی می‌شود و از زمستان ۲۱ سال قبل می‌گوید. از آن روزهایی که چشم عقلش را به روی دل می‌بندد تا مصداق تمام ‌عیار واژه ایثار شود؛ «یکی از روزهای سرد زمستان بود، سر کلاس درس متوجه حال بد یکی از شاگردانم شدم، چشم‌هایش خیس ‌اشک می‌شد و برای آنکه کسی متوجه ‌اشک‌هایش نشود سرش را پایین می‌گرفت. بعد از کلاس دلیل ناراحتی‌اش را جویا شدم. گفت حال پدرم بد است، کلیه‌هایش ازکارافتاده و دیالیز هم بی‌فایده بوده، گفت پول خرید کلیه نداریم، نام پدرم در صف پیوند قرارگرفته اما دکترها از او قطع امید کرده و می‌گویند زنده نمی‌ماند. از اوضاع‌ و احوال زندگی‌شان باخبر بودم. می‌دانستم ۶ دختربچه در خانه کوچک اجاره‌ای با پدر کارگری که نان بخور نمیری درمی‌آورد زندگی می‌کنند. خواب بر چشمم حرام شده بود.

تصمیم گرفتم یک کلیه‌ام را به پدر شاگردم اهدا کنم، اگر یتیم می‌شدند سرنوشت ۶ دختر قد و نیم قد چه می‌شد؟ همسرم مخالف بود، اما من در تصمیمم راسخ بودم. بعد از معاینه پزشک و آزمایش‌های مختلف مخفیانه و بدون اطلاع همسرم در بیمارستان بستری شدم و در روز مبعث کلیه‌ام را به پدر شاگردم اهدا کردم. بگذریم از درد بی‌امان بعد از عمل و خواب معنوی و شفایی که گرفتم. ۲۱ سال از آن اتفاق می‌گذرد و من پیش خدای خودم سربلندم. عموی آن ۶ دختر شدم و تا زمان ازدواج از آنها حمایت کردم. کمک کردم تا با جهیزیه آبرومند راهی خانه بخت شوند و باور می‌کنید با دعای خیر آن خانواده حالا در ۷۱ سالگی در سلامت کامل به سر می‌برم و هیچ مشکل جسمی ‌ندارم.»

 روزهای عاشقی در یتیم‌خانه مرحوم آیت‌الله فیروزآبادی

راز حال خوب استاد حسن پور چیست که حالا در اولین سال دهه هشتم عمرش معلم کلاس اولی‌ها شده و با عشق و هیجان دوران جوانی برایشان معلمی ‌می‌کند؟ خاطرات کتاب عمرش را که ورق می‌زند و به فصل یتیم‌خانه آیت‌الله فیروزآبادی می‌رسد می‌فهمیم حال خوب این روزهای او تصادفی نیست؛ «اوایل سال‌های دهه ۴۰ بود. شنیده بودم روحانی بزرگ‌منشی به نام آیت‌الله فیروزآبادی [سیدرضا فیروزآبادی (درگذشت ۱۴ مرداد ۱۳۴۴) روحانی نیکوکاری بود که تمام حقوق چهار دوره نمایندگی خود در مجلس شورای ملی را صرف امور خیریه از جمله ساخت بیمارستان و مسجد فیروزآبادی در شهرری کرد] در پشت بیمارستان فیروزآبادی شهرری یک یتیم‌خانه تأسیس کرده و بچه‌های بی‌سرپرست و یتیم در آنجا زندگی می‌کنند. دبیرستانی بودم، از مدرسه که تعطیل می‌شدم جلوی در یتیم‌خانه می‌رفتم. می‌خواستم برای بچه‌های بی‌سرپرست معلمی‌کنم. یک روز نزدیک یتیم‌خانه، آیت‌الله فیروزآبادی را دیدم، با دلهره جلو رفتم، سلام دادم و گفتم اجازه می‌دهید من به بچه‌های یتیم‌خانه شما درس بدهم؟ نگاه مهربانانه‌ای کرد و گفت اگر می‌توانی بسم‌الله.

از آن زمان همه دل‌خوشی من در اوج روزهای نوجوانی این بود که بعد از تعطیل شدن از مدرسه به یتیم‌خانه بروم. بچه‌ها با من انس گرفته بودند. برایشان شعر و قصه می‌خواندم. اعداد و ریاضی را یادشان می‌دادم. بهترین روزهای عمر من همان روزهایی بود که کنار آنها بودم. این همکاری تا سال‌ها بعد که معلم شدم ادامه پیدا کرد. در سال‌های اول معلمی ‌بخشی از درآمدم را به بچه‌های یتیم اختصاص دادم. یک روز در هفته دستشان را می‌گرفتم و به زیارت حضرت عبدالعظیم می‌بردم. در راه برگشت برایشان اسباب‌بازی می‌خریدم. هنوز خنده‌های از ته دل بچه‌ها در آن سال‌های دور دلم را شاد می‌کند. سعی کردم دنیایشان را عوض کنم و کاری کنم تا صاحب درآمد شوند. از آقای فیروزآبادی خواستم برایشان وسایل نجاری و اره‌های کوچک تهیه کند. با آنکه سن و سال کمی ‌داشتند اما خلاق بودند و خیلی زود توانستند با تکه‌های چوب، وسایل تزئینی بسازند. سال‌ها از آن روزها می‌گذرد و بچه‌های یتیم‌خانه آیت‌الله فیروزآبادی بزرگ شدند و جالب آنکه یکی از آنها خیر نامداری شده است.»

 از مدرسه تابستانی در خانه پدری تا معلمی ‌برای رفتگران و سربازان

عاشق معلمی ‌بود؛ عشقی دیوانه‌وار که با راه انداختن مدرسه تابستانی در خانه پدری سرانجام گرفت، با معلمی ‌برای رفتگران و کارگران بی‌سواد جان گرفت و به اوج رسید؛

استاد حسن‌پور در حیاط بزرگ دبستان نشسته و خاطرات سال‌های دور را با عشق روایت می‌کند؛ «از بچگی عاشق معلمی ‌بودم و شاگرد اول کلاس، ساعت‌هایی که معلم سر کلاس نمی‌آمد، از طرف مدیر مدرسه موظف به درس دادن به بچه‌ها می‌شدم. تابستان‌ها هم‌ خانه‌مان را تبدیل به مدرسه

جمع‌ وجور تابستانی کرده بودم، بچه‌های محل را دسته‌بندی کرده و برایشان در خانه کلاس ریاضی می‌گذاشتم، مدرسه تابستانی من در خانه‌مان آن‌قدر سروصدا راه انداخته بود که سال ۴۱، مدیر آموزشگاهی به نام پیمان نشانی ما را پیداکرده بود و درِ خانه آمد، از من خواست در آموزشگاهشان تدریس کنم و در ۱۶ سالگی اولین تدریس جدی‌ام را آغاز کردم و صاحب درآمد شدم. معلم‌ها با تعجب نگاهم می‌کردند و دل‌خوشی از من نداشتند، چون تعداد شاگردان کلاسم از شاگردان آنها بیشتر بود.»

معلم جوان دلش می‌خواست قاعده بازی روزگار را عوض کند. چشمش را به روی دل‌خوشی‌های آن زمانه و استراحت در خانه بعد از تدریس در مدرسه بست. پاشنه کفش‌هایش را ورکشید تا زمانه را تغییر دهد؛ «سال‌های دهه ۴۰ و ۵۰ در جنوب تهران بی‌سوادی بیداد می‌کرد. دوست داشتم همه شهر را باسواد کنم. آن زمان طرحی به نام پیکار با بی‌سوادی در حال اجرا بود. داوطلبانه جزو مجریان این طرح در جنوب تهران شدم.

یک‌به‌یک به کارخانه‌ها و کارگاه‌های شهرری رفتم. آن زمان همه کارگرها بی‌سواد بودند. با مدیر کارخانه‌ها صحبت کردم و در هفته دو یا سه روز در ساعت‌هایی مشخص آنجا می‌رفتم و سواد خواندن و نوشتن را یادشان دادم. به شهرداری که آن زمان نامش بَرزن بود رفتم و گفتم می‌خواهم به رفتگرها و کارگران شهرداری سواد خواندن و نوشتن یاد بدهم. آن سال‌ها بسیاری از رفتگران شهرداری را باسواد کردم. برای همین هم در سال‌های اول بعد از انقلاب که نهضت سوادآموزی تشکیل شد از من درخواست کردند که کتاب‌های درسی سوادآموزی را تألیف کنم و این کتاب‌ها جزو اولین تألیفات من بود.»

محمد حسن‌پور کسوت معلمی‌ را حتی در دوران سربازی هم کنار نگذاشت و در دوران خدمت، معلم سربازان شد.

 معلم یا پدر معنوی کودکان بهزیستی؟!

یتیم‌نوازی‌های استاد حسن‌پور به یتیم‌خانه آیت‌الله فیروزآبادی ختم نشد و دل پرمهرش او را به هم‌نشینی و معلمی ‌برای کودکان بی‌سرپرست بهزیستی گره زد. سال‌هاست معلم قصه ما بی‌مزد و منت و با عشق برای کودکان بی‌سرپرست بهزیستی جنوب تهران هم معلم است هم پدر، همراهشان بوده؛ از ابتدایی تا دانشگاه، از حمایت در تحصیل تا همراهی در مراسم خواستگاری و نشاندن دختران بی‌سرپرست سر سفره عقد؛ «مریم حسن‌پور» دختر استاد می‌گوید: «دفتر یادداشت پدرم را که بازکنی پر است از نام و نشان دختران و پسران بی‌سرپرستی که او برای همه‌شان پدری کرده است. به تهیه جهیزیه برای دختران بی‌سرپرست و فراهم کردن بساط عروسی برای پسران هم راضی نمی‌شود و پدر معنوی آنها باقی می‌ماند، بچه‌هایشان که به دنیا می‌آیند انگار نوه خودش به دنیا آمده، با دسته‌گل به بیمارستان می‌رود و پای همه خوشی‌ها و تلخی‌های زندگی آنها می‌ماند.»

 راهی که پایان ندارد

باز نشر این گفت‌وگو نگاهی دوباره بود به زندگی معلمی‌ بزرگ که عمر پر برکت خود را صرف رشد و تعلیم و تربیت فرزندان این سرزمین کرد. وجود انسان‌هایی همچون مرحوم استاد حسن‌پور در بین قشر بی‌ادعا و ارزشمند معلمان کشورمان و ثبت جلوه‌های متعدد ایثارگری از سوی آنها گویای آن است که این راه عاشقی پایان ندارد و امید آنکه معلمان جوان کشورمان از ابتدا پیروی و الگوگیری از راه و رسم این انسان‌های بزرگ را در نظر داشته باشند.

منبع: کیهان