به گزارش مشرق، یاسر مرادی مسئول دفتر سابق خبرگزاری جمهوری اسلامی در بیروت نوشت:
کمتر کسی در میان مقامات لبنانی و حتی ایرانیانی که یک بار به لبنان سفر کرده باشند، وجود دارد که نام حاج رضا (رضوان فارس) را نشنیده باشد؛ مردی که بی تردید می توان او را مرد اول امنیتی سفارت ایران در بیروت نامید؛ در واقع وی محافظی بود که ارزش وجودش چیزی کم از آنچه از آن محافظت می کرد، نداشت.
حاج رضا که اعضای حزب الله رشادت های وی هنگام آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ را هیچ گاه از یاد نخواهند برد؛ حدود ۲۰ سال در بخش های مختلف حفاظتی و امنیتی سفارت مشغول به کار بود و بعد از جنگ ۳۳ روزه هم مسئولیت امور امنیتی سفارت را برعهده گرفته بود. در واقع وی مسئول حفاظت از شخص خاصی نبود، اما حیطه امنیتی کارهای وی ایجاب می کرد که بر تمامی حوزه ها و بخش های سفارت نظارت کند و همین امر باعث نفوذ بیش از حد وی بر بخش های مختلف بود. ایشان در موارد حساس قبل از دیدار مقامات ایرانی از اماکن مختلف، از ساعتی قبل در محل مورد نظر حاضر شده و ضمن حصول اطمینان از اوضاع امنیتی، همه چیز را به دقت زیر نظر می گرفت.
علت اینکه کمتر تصویری از وی منتشر شده این است که وی تمام تلاش خود را به کار می برد تا در تصاویر حضور نداشته باشد و اصطلاحاً خود را کمتر آفتابی کند و پس از آغاز مراسم و رسیدن گروه حفاظت دوم همراه مقامات، محل ماموریت خود را به گروه دوم تحویل داده و عازم محل ماموریت بعدی می شد.
علی رغم غیر رسانه ای بودن حاج رضا ، کمتر کسی بود که نداند که هماهنگی انجام برنامه ای در داخل سفارت و یا در سایر حوزه های مرتبط، بدون هماهنگی با وی غیرممکن است. لذا وی رابط مخصوص بسیاری از نهادهای لبنانی با اعضای سفارت شده بود. از سوی دیگر جایگاه ویژه وی در حزب الله و اطمینان کامل شخص سیدحسن نصرالله به وی باعث شده بود تا در عین حال، ایشان به عنوان رابط مخصوص حزب الله و سفارت، به ویژه در امور امنیتی شناخته شود.
پس از کشف چند مورد جاسوسی از سفارت و سایر نهادهای ایرانی در سالهای اخیر، حاج رضا دنبال طرحی برای ساماندهی و تشکیل پرونده های اطلاعاتی از نیروهای محلی نهادهای ایرانی بود که متاسفانه با شهادتش ناتمام ماند.
دفتر کار وی طبقه همکف سفارت بود و افرادی که همراه وی امور امنیتی سفارت را برعهده داشتند، همگی جوانان زبده و مخلص حزب الله بودند که تمامی توان خود را بدون کمترین چشم داشتی برای حفاظت از ایرانیان مقیم به کار می گرفتند.
حاج رضا در روز حادثه و در حالی که جمعی از مقامات کشورمان عازم دیدار با وزیر فرهنگ لبنان بودند؛ با شنیدن صدای انفجار فوراً خود را به در سفارت رسانده و همراه با سایر نگهبانان شروع به تیراندازی به سوی مهاجم انتحاری دوم می کند که باعث می شود راننده کنترل خود را از دست داده و زودتر از موعد مقرر خودروی خود را منفجر کند؛ در واقع حاج رضا و سایر شهدای حفاظت از سفارت، توانستند با دادن جان خود از انفجار ساختمان سفارت جلوگیری نمایند و انفجار مقابل ساختمان الغدیر که خانواده های ایرانی در آن سکونت داشتند؛ باعث شهادت و جراحت جدی بسیاری از خانواده های ایرانی شد.
یکی از طرح های مهم حاج رضا، نصب موانع متعدد و گلدانهای بزرگ بتونی در طول بلوار قدس که سفارت در انتهای آن قرار دارد بود که حدود یک سال پیش به اجرا درآمد که قطعاً در صورت عدم اجرای آن عوامل انتحاری می توانستند آسیب های بسیار جدی تری را به ایرانیان وارد کنند.
نگارنده در آخرین سفر خود همراه این شهید بزرگوار به جنوب لبنان خاطرات زیادی از وی شنید. وی از اعتقاد راسخ خود به سیاست کلی دبیرکل حزب الله برای افزایش جمعیت شیعیان به رغم تمامی سختی های معیشتی سخن می گفت و اینکه این سختی ها نمی تواند آنها را از اطاعت امر سیدحسن نصرالله بازدارد و اینکه وی مخارج خانواده برادرش که در جنگ با صهیونیست ها به شهادت رسید را هم برعهده دارد.
اینکه وی پس از سالها فعالیت در رده های مختلف حزب الله هنوز نتوانسته بود یک خودروی شخصی خریداری کند و اینکه حتی مراسم ازدواج دو دختر خود را طی دو سال اخیر با سادگی تمام (حتی بدون دادن شام و یا نهار و صرفاً با برگزاری مراسم ساده به صرف شربت و شیرینی) برگزار کرده بود. معمولا در طول ماموریت ها، لقمه هایی که همسرش برایش آماده کرده بود را میل می کرد و به دلایل روحیات خاصش از خوردن غذاهای تشریفاتی در مراسمات دیپلماتیک خودداری می نمود.
این اواخر که دوستان مختلفی قبل از بازگشت به ایران با او خداحافظی می کردند؛ از آنان می خواست که دعا کنند که خداوند شهادت را روزی وی گرداند. این روزها که خبر شهادت دوستانش در سوریه را می شنید، از جاماندن از قافله شهدا خیلی ابراز تأسف و ناراحتی می کرد و تاکید می کرد که حزب الله از حضور در سوریه خجالت زده نیست و به دفاع از حرم حضرت زینب(س) افتخار می کند.
آخرین بار می گفت: «خدا این حاج رضوان (عماد مغنیه) را رحمت کند. من در دوره ای سفارت را ترک کرده و به عنوان یک مجاهد در حزب الله مشغول فعالیت بودم. اما بعد از جنگ ۳۳ روزه ایشان از من خواست که به سفارت برگردم و گفت که امروز تو تکلیف داری که در خدمت برادران ایرانی باشی ... بعد هم حاج عماد ما را گذاشت و خودش رفت... "